نشست سی و نهم- بخش چهارم
استاد هانی چیت چیان – 140 دقیقه
نشست سی و نهم- سوره مبارکه حجر
در عظمت ماه ذی الحجه
در نماز ده شب اول ذی الحجه، آیه ای خوانده می شود که حضرت موسی به کوه طور می روند و حضرت هارون را به جای خودشان مستخلف می کنند، این نشان دهنده ی عظمت این ماه است. خود منسک حج از یک طرف، عید قربان و عید غدیر از طرف دیگر. اینها خیلی مهم هستند. عید اکبر شیعه در این ماه است. عید به این نیست که صرفا تعطیل باشد و خوشحال باشیم! بالاخص عید قربان و عید غدیر که هشت روز اختلاف دارند و بالاخره یکیشان تعطیلی خوبی می دهد! اما خب نباید گول این چیزها را خورد!
ماه های مهمی هستند. بالاخص ماه ذی الحجه، اعظم ماه ها بوده برای سیر وسلوک برای علما. یعنی چله اگر می خواستند بگیرند، حتما یا به ذی الحجه ختم می شد، یا از ذی الحجه شروع می شده است. کلا از ابتدای ماه ذی الحجه تا روز عاشورا چهل روز فاصله است. خیلی چله ی مهمی است و علما خیلی از این چهل روز استفاده می کردند. این بحث یک ماه و خرده ای زودتر مطرح می شود که حواسمان باشد. ناگهان و بی مقدمه نمی شود وارد ماهی شد و از آن استفاده کرد. باید انتظارش را کشید، بهش فکر کرد، حواس جمع باشد که وقتی شروع شد، آماده شده باشد.
هروقت به حرم امام رضا(ع) می رویم، زیارت نامه را که باز می کنیم، می بینیم نوشته است وقتی که درخانه می خواهی غسل کنی این ذکر را بگو، وقتی که از خانه می خواهی راه بیفتی این ذکر را. اما ما می گوییم اشکال ندارد. امام رضا! از اینجا همه اش را برایت می خوانیم! ببینید؛ از خانه که راه می افتد دعاها شروع می شود برای زیارت. ماه ها هم همینطوری هستند. یکباره از شب اول آدم وارد ماه نمی شود. برای همین توصیه می شود همین ایام برویم و اعمال ماه ذی الحجه را از روی مفاتیح بخوانیم، یا ماه ذی الحجه را در کتاب «المراقبات» میرزا جوادآقا ملکی تبریزی مطالعه کنیم، حجمی ندارد اما خیلی در آن کتاب مطلب دارد. یک ماه زودتر بخوانیم و حواسمان باشد چه اتفاقی دارد می افتد.
خدا یک ماه ذی الحجهی فوق العاده نصیب همه مان بکند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در محضر سوره مبارکه حجر
در محضر سوره ی مبارکه ی حجر هستیم. برای شروع سوره ی مبارکه ی حجر، مروری می کنیم و تجدید خاطره می کنیم با سوره های الف لام را.
در محضر سوره ی مبارکه یونس بودیم و با آیات الهی آشنا شدیم و زندگی به سبک آیات و آیه بینی را سعی کردیم، تجربه کنیم.
در محضر سوره ی مبارکه ی هود بودیم، زندگی به سبک انبیاء الهی و جاری کردن معارف انبیا را با این سوره تجربه کردیم.
بعد در محضر سوره مبارکه رعد بودیم، (نه به لحاظ زمانی، به ترتیب سوره های قرآن). که زندگی به سبک
اولواالالباب برایمان مهم شد، زندگی که هر لحظه اش متصل به حق است و حق در آن لحظه جاری می شود.
بعد در محضر سوره مبارکه یوسف بودیم که یک زندگی توحیدی را می دیدیم که چگونه یک نفر از ابتدای زندگی تا انتهای زندگی اش در صحنه های مختلف زندگی، در حضیض سختیها و فشارها و مشکلات تا اوج قدرت و مکنت موقعیت ها، توحید را جاری می کند و چگونه انبیاء الهی، ما را از شرک خارج کردند و ما به توحید دعوت شدیم.
و بعد هم سوره مبارکه ابراهیم که در محضر این سوره، شجره ی طیبه را یاد گرفتیم. که چگونه کلمهی طیبه که همان توحید است، مانند شجره ی طیبهای می شود، ریشه می دواند در زمین، میوه می دهد و ابعاد زندگی یک انسان و جامعه اش را می گیرد و چگونه می شود به شجره طیبه انبیاء الهی وصل شد و چگونه می شود انسان به سبک یک شجره طیبه زندگی کند، اصل ثابتی داشته باشد و فروعاتی که تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها. هرلحظه ای بشود از آن میوه برداشت کرد.
در محضر این پنج سوره ی مبارکه بودیم که برسیم به این لحظه که در محضر سوره مبارکه حجر هستیم. حالا که ذهنیتی از سورهها پیدا کردیم، بحث را اینطوری شروع می کنم، آیه ی اول این پنج سوره را می خوانم، دقت کنید تا بعد آیه اول سوره مبارکه حجر را بخوانم و وارد سوره مبارکه حجر شویم.
سوره مبارکه یونس این گونه شروع می شود بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیم. اینها آیات کتاب حکیم است.
سوره مبارکه هود این گونه شروع می شد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت من لدن حکیم خبیر. آنجا کتابی که آیات کتاب حکیم است. اینجا کتابی که احکمت شده سپس تفصیل پیدا کرده است.
در سوره مبارکه یوسف، سوره این گونه شروع می شود که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ.
اولی حکیم بود، این مبین است. حکیم به معنای اینکه برای لحظه های متفاوت زندگی من و شما حکم دارد، دستورالعمل دارد، راه نشان می دهد. مبین یعنی روشن کننده است. فرد را از ابهام و دوبینی خارج می کند. نگاه واحد و شفاف و درست مبتنی بر توحید را به انسان می دهد.
سوره ی بعدی سوره ی مبارکه رعد است و این طوری شروع می شود بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ . خیلی متمایز از سوره های دیگر الر است. در حروف مقطعه اش هم متفاوت است. همه الر هستند، این المر است. و با موضوع کتاب و آنکه کتاب به او نازل می شود و آنچه به او نازل می شود شروع می شود. پیامبر مستقیما وارد آیه می شود و بحثش در یاری پیامبر هم خیلی شاخص بود.
سوره ی بعدی که سوره ی مبارکه ابراهیم است این گونه شروع می شود. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمید. ماجرای کتابی که نازل می شود و مسیری را درست می کند برای خارج کردن همه از سمت ظلمات به سمت نور.
و اما سوره ی مبارکه حجر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِین. این سوره به طور مشخص به قرآن اشاره می کند. یعنی اگر پنج سوره ی قبلی کتاب را به عام معنای کتاب می گویند، این سوره علاوه بر اینکه کتاب را می گوید به خصوص قرآن می خواهد اشاره کند. البته سوره هایی در قرآن که در مورد خود قرآن صحبت می کنند زیاد هستند ولی می شود شاخص ترین آنها را سوره ی حجر دانست. جلوتر که می رویم سبعا من المثانی و القرآن و آیات دیگر. سوره ی مبارکه حجر خیلی درباره خود قرآن صحبت کرده. خود همین مصحفی که در اختیار من و شماست. لذا تفاوتش هم با پنج سوره ی دیگر الر، در تاکید روی قرآن است.
ضمنا سوره ی جمع بندی هم هست. مطالبی که در خصوص پنج سوره ی دیگر گفتیم را جمع بندی می کند منتها همه را حول قرآن. انگار جمع بندی همه ی حقایق کتاب ها را در قرآن می گذارد. حالا یک دور سوره را می خوانیم و دسته بندی می کنم قصد هم ندارم سوره را یک جلسهای تمام کنم چون انقدر این سوره آیات شاخصی دارد بسیاری از آیاتی که نوعا به گوشتان خورده به عنوان آیات شاخص قرآن، همه اش در این سوره جمع است. خیلی سوره ی شاخصی است. فرازهایی دارد که هرکدام به شدت بلند هستند. بلند یعنی یک مجلسی برای خودشان می خواهند. من دراین جلسه فقط می خواهم از این دسته ها رونمایی کنم. که جلسه یا جلسه های بعدی فرصت کنیم این قسمت ها را باز کنیم. لذا یک دور خیلی سریع سوره را می خوانیم هم اندکی توضیح می دهم هم بر آیات شاخص یک توقف چندلحظه ای می کنیم.
سعی کنید قرآنی دم دستتان باشد برای اینکه آیات را ببینید. تاملی هم داشته باشید. دارد سوره ی قرآن خوانده می شود. در محضر یک سوره هستید، تشریف آوردند می خواهند حرف بزنند برایمان. لذا دیگر این گوینده و آن شنونده را نبینید. یعنی نه من را ببینید و نه خودتان را. دغدغه هایتان را هم برای مدتی بگذارید کنار و یک دوساعتی حواستان به این سوره ی مبارکه قرآن باشد که می خواهد قرائت بشود. که خود سوره حداکثر اثرگذاری را روی ما داشته باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِین. اینها آیات کتاب و قرآن روشنگر است.
رُّبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْ کاَنُواْ مُسْلِمِین. کفار قیامت که می شود، خیلی دوست دارند ای کاش مسلمان بودند. آن موقع متوجه می شوند چقدر مسلمان بودن را دوست می داشتند. وُد داشتند نسبت به اسلام. از اینجا معلوم می شود.
قرآن یک حقیقت دوست داشتنی فطری نزد همه ی انسان ها است. حقایقی که اسلام از آنها صحبت می کند یک حقایق فطری است که انسانها گول خورده اند که دارند دنبال چیز دیگری می گردند. بعدا می فهمند چقدر اسلام را دوست می داشتهاند. حضرت علامه می فرمایند این آرزو کردن کفار برای زمانی است که با حقیقت اسلام آشنا می شوند نه لزوما الآن. از فضای این که کافران چنین حالی دارند استفاده می کنند برای قیامت.
ذَرْهُمْ یَأْکُلُواْ وَ یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. ولی خب در دنیا متاسفانه متوجه این ماجرا نیستند پس حرف گوش نمی دهند جز اینکه بخورند و کیف کنند و در آرزوهای خودشان سرمست باشند کار دیگری نمی کنند. زندگیشان خلاصه می شود در این سه تا. کسی که با حق زندگی نمی کند زندگی اش خلاصه می شود در خوردن و حالا شاید بد باشد اما تمتع مثل چریدن می ماند، یک چیزی در این مایه ها. و سوم هم آرزوهای خوش.
وَ مَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا وَ لهَا کِتَابٌ مَّعْلُومٌ. هر شهری و روستایی و دهی برای خودش کتاب دارد. یعنی ساختار قوانین خودش را دارد. نه قوانینی که خود مردم می گذارند. همه چیز نظام خدا قانون دار است. حتی گروهها و امتها هم قانون دارند. ملت ایران هم برای خودش قوانینی دارد. اگر فلان کارها را کرد این طوری می شود اگر هم نکرد اینطوری نمی شود. یعنی خدا برای یک ملتی مثل ایران هم یک مجموعه قانونی را در نظام هستی در نظر گرفته. اگر پای آرمانش ایستاد هر روز اینطوری تر می شود، اگر نایستاد توگوشی می خورد. کتابی است که هر قریه ای مربوط به خودش دارد.
مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا یَسْتْاخِرُونَ. هر امتی هم اجل دارد. خیالتان راحت. هر امتی هم مانند هر انسانی یک پایانی دارد. و این پایان نه جلو می افتد و نه عقب می افتد. بعضی امت ها عمرشان صد ساله است بعضی دویست ساله، اما هر کدام پایانی دارند. و بعد از آن امت دیگری می آید.
وَ قَالُواْ یَأَیهَّا الَّذِى نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ. این ها وقتی مواجه می شدند با پیامبر گرامی اسلام که بهشون ذکر نازل می شد، می گفتند تو مجنونی. مجنون یعنی عقل درست و حسابی ندارد، کارهایش حساب و کتاب ندارد، مثل ما عاقلانه زندگی نمی کنند. طبیعتا ذکر چون قوانین خودش را دارد با قوانین زندگی عادی متفاوت است و تعارض دارد.
مثلا ذکر می گوید در اوج سختی، جمع نکن برای این که مراقب آینده خود و خانواده ات باشی. اتفاقا سوره ی بلد را همین جا با هم خواندیم. دراوج سختی فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الْعَقَبَةُ.فَکُّ رَقَبَةٍ. أَوْ إِطْعَامٌ فىِ یَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ. در اوج سختی تا می توانی از بار دیگران بردار. خب دیوانه است دیگر! خودم و خانواده ام چیزی برای خوردن نداریم، دست بقیه را بگیرم؟! ذکر، نظام خدا اینگونه است. لذا کسی که به سبک قوانین خدا زندگی می کند از نظر انسان دنیایی دیوانه خطاب می شود.
لَّوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلَئکَةِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. اگر پیامبر واقعا راست می گوید ملائکه را بیاورد پایین. این هم توهم دوم! آدمها فکر می کنند الهی زندگی کردن یعنی اتفاقات عجیب و غریب. یعنی اگر من خدایی باشم نباید دیگر مریض شوم. اگر نماز شب می خوانم وقتی راه می روم از آسمان و زمین باید برای من رزق ببارد. خیر! انسان عبد است.
خدا را عبادت نمی کند که برای عبادتش امتیازات ویژه به دست آورد. ما خدا را عبادت نمی کنیم که خدا در شرایط سختی به ما حال بدهد! این خلاف عبودیت است. و این موضوع سوره ی حجر است. شما خدا را عبادت نمی کنی برای منفعت. خدا را عبادت می کنی برای اینکه بگویی می سزد خاکساری من در مقابل تو. تمام شد. لذا هرکاری بگویی می کنم و انتظار هم ندارم که چون حرف تو را گوش می کنم تو هم حرف مرا گوش کنی. برده که این حرفها را ندارد! برده فقط حرف گوش می کند. این سوره، سوره ی عبودیت خالصانه است. آن هایی که در مقابل پیامبر هستند، می گویند چرا اگر پیامبر راست می گوید ملائکه را نمی اورد پایین؟
مَا نُنزِّلُ الْمَلَئکَةَ إِلَّا بِالحَقّ وَ مَا کاَنُواْ إِذًا مُّنظَرِینَ. پیامبر می تواند ملائکه را بیاورد. کاری ندارد کارهای خارق العاده کردن. اما اگر کار خارق العاده انجام بدهد و گوش نکنند، آناً هلاکشان می کند. مثل قوم ثمود که گفتند از دل کوه یک شتر سرخ دربیاور. خدا را عبادت کردن، شتر سرخ نمی خواهدها! اما اگر شتر را آوردم و گوش نکردی، یک لحظه هم بهت امان نمی دهم ها. و این حرف را خدا به خاطر این میزند که بگوید این حرف ها بهانه است. چون به خاطر کار خاص آنها نیست که ایمان نیاورده اند. چون نمی خواهند دنیایشان را از دست بدهند ایمان نیاوردند. مگر انبیا به چه دعوت می کردند؟ بت پرستی نکنید، پاکدامنی داشته باشید. این خیلی حرف سختی است که باید برایش شتر در بیاورد تا حرفش را گوش کنند؟ خیر! این ها بهانه است. خدا چندجا هم در عالم این بهانه ها را اجابت کرده تا اثبات کند که این طور نیست که اگر من معجزه می کردم ایمان می اوردند. از این خبرها نیست! خو گرفته اند به این مدل زندگی و نمی خواهند ترکش کنند.
إِنَّا نحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحَافِظُونَ. این یکی از آن آیاتی است که جای توقف دارد. ما خودمان ذکر را نازل می کنیم و آن را حفظ می کنیم. از این آیه استفاده می کنند برای اثبات عدم تحریف قرآن. مهم تر از عدم تحریف ظاهری، این است که آن ها می خواهند ذکر مطابق خواسته ی خودشان بشود. اگر این آیه را با سیاق آیات قبل بخوانیم این طوری می شود: چون ذکر خلاف زندگی شان است و نمی توانند جلویش بایستند و حرفش برو دارد، سعی می کنند استحاله کنند به سمت خودشان. در روایت داریم که رفتند پیش پیامبر گفتند بیا سال را تقسیم کنیم و شش ماه ما بت های آنها را بپرستیم و شش ماه آن ها خدای ما را بپرستند. به اینها می گویند تغییر دادن در نظام ذکر. و خدا همچین اجازه ای نداده و حفظ هم می کند. از طریق خود رسولش.
این آیه از شاخص ترین آیاتی است که می توان امامت را با آن اثبات کرد. حفظ فقط به دست قدرت خدا برنمی گردد.
یعنی همانطور که پیامبر ایستادگی کرد تا ذره ای در قرآن و عمل به قرآن خلل ایجاد نشود، بعد از پیامبر هم کسانی هستند که ایستادگی کردند تا در متن دین و اجرای به آن تغییری حاصل نشود. این یعنی حفظ. خدا ساختاری برای حفظ ذکر هم قرار داده است. می بنیم که یکی از دغدغه های پیامبر و ائمه حفظ متن قرآن و فهم درست آن است.
من از این آیه می فهمم هر کس قرآن می خواند باید به اهل بیت هم مراجعه کند و ببیند درباره آن آیه و موضوع چه می گویند. چون آنها حافظان کلام وحی اند. لذا اگر کسی قرآن بدون آنها بخواند منحرف می شود.
تا اینجا می شود دسته ی اول آیات سوره مبارکه حجر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فىِ شِیَعِ الْأَوَّلِینَ. قبل از تو هم پیامبر ما در گروه های گذشته پیامبر فرستادیم.
وَ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کاَنُواْ بِهِ یَسْتهْزِءُونَ. هیچ رسولی هم نیامد مگر اینکه او را به مسخره گرفتند.
کَذَالِکَ نَسْلُکُهُ فىِ قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ. این چنین است که در قلب مجرمین پلیدی گسترش پیدا می کند. اول که رسول می آید بی اعتنایی می کنند و آنقدر این رشد می کند که کار به مقابله و جدال هم می کشد.
لَا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ. بهش ایمان نیاوردند و این عادت امتهای گذشته بود.
وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَیهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ. و اگر ما بر سر این کافران دری از آسمان بگشاییم تا فرشته ها بیایند؛
لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ. حتی اگر در آسمان را باز کنیم و ملائکه بیایند پایین و اینها ببینند نمی گویند که خدا و رسول راست می گویند می گویند چشم های ما را هم فتح کردند و ما را سحر کردند.
فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ مثل حالت رفت و آمد پیدا کردن است به این دلیل به ملائکه نسبت می دهند. در باز می شود و ملائکه رفت و آمد می کنند و این ها با عالم بالا مرتبط می شوند نه لزوما خودشان معراج پیدا کنند. هر دو معنی اش هم می شود. با این حال اگر کسی مجرم باشد (مجرم یعنی کسی که خطای عمدی انجام می دهد. چیزی را می داند غلط است ولی انجام می دهد.) و آگاهانه خطا انجام دهد، ملکوت هم بهش نشان بدهی، می تواند ایمان نیاورد. لذا انسان در وهله ی اول باید جرم را در درون خودش حل کند. نباید برای انسان چیزی باشد که می داند ولی عمل نمی کند.
سوال: این با ایمان فرق می کند؟ چون آیاتی داریم که ایمان و عمل را از هم جدا می کند.
جواب: پذیرفتن آنچه به آن علم داری واژهی ایمان است. عمل نتیجه ی بیرونی آن است. در قرآن ایمان بدون عمل نداریم. اگر همچین چیزی باشد اسمش کفر است ایمان نیست. وقتی عمل را در کنار ایمان می اورند می خواهند به جنبه ی عمل تاکید کنند نه اینکه ایمان عمل را ندارد. اگر عمل نباشد اسمش ایمان نیست.
پس چطور داریم جاهایی که ایمانشان به دردشان نمی خورد؟ وقتی عذاب را می بینند و سپس ایمان می اوردند، ایمانشان به دردشان نمی خورد.
از اینجا می توان دسته ی جدیدی گرفت.
وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فىِ السَّمَاءِ بُرُوجًا وَ زَیَّنَّهَا لِلنَّاظِرِینَ. ما در آسمان برج هایی قرار دادیم که زینت نظرکنندگان است.
وَ حَفِظْنَاهَا مِن کلُ شَیْطَنٍ رَّجِیمٍ. این ها زینت اند اما در عین زینت بودن رجم شیاطین اند.
إِلَّا مَنِ اسْترَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهَابٌ مُّبِینٌ. اینهایی که می خواهند بروند در آسمان استراق سمع کنند، حقایقی از ملکوت را بشنوند، ولی با این شهابها رجم می شوند. ناظر به این شهاب هایی است که در آسمان می بینیم. بعید هم نیست با هم مختلط بشوند. به هر حال جن، که شیاطین خیلی هایشان جنّی اند، یک موجود فیزیکی است واقعا. و این موجود فیزیکی ماده اش با ما فرق می کند. آسمان هم واقعا آسمان است. ظاهرا در آسمان سیر کردن هم در آن بالا اخباری وجود دارد. حالا انسان ها سفینه فرستادند و چیزی نفهمیدند، به خاطر اینکه شاید روش بالا رفتن اینگونه نیست. این را انشاءالله علم در آینده بیشتر کشف خواهد کرد. در هر حال این شهاب هایی که ما در آسمان می بینیم بعید نیست کارشان رجم شیاطین باشد. به هرحال ناگفته ها زیاد است و این را در روایات هم خیلی باز نکردهاند.
سوال: آیا در زمان نزول، شهاب به همین شهابی که امروزه گفته می شود اطلاق می شده؟
جواب: بله. ظاهرا به این شهاب های در حال حرکت شهاب گفته می شده. یک نجم داشتند یک کوکب یک شهاب.
سوال: در خصوص ماهیت این برج ها توضیحی بفرمایید.
جواب: دربارهی این برج ها بیشتر بحث های نجومی مطرح است تا بحث های تفسیری. من ندیدم در تفسیری به لحاظ قرآنی واژهی برج را باز کرده باشند. برج را هم به مواقف خورشید بعضی ها می گیرند، هم بروج را بعضی از ستاره ها می گیرند. بیشتر بحث های نجومی در این خصوص شده است و من ندیده ام کسی واژهی برج را در قرآن کار کند و از آن نظام در بیاورد.
در ترجمه ای برج را به معنای برج و بارو گرفته اند که قاعدتا برج های معنوی است. توضیح مادی خیلی راجع بهش داده نمی شود. در هر صورت معلوم می شود آسمان یک نقش دیده بانی و حراست نسبت به زمین دارد. حالا این برج چیست و کدام و جهش مادی و کدام معنوی است، این را باید کار کرد. قرآن از این جور آیاتی که کد هستند خیلی دارد.
وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسىِ وَ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کلُ شىَءٍ مَّوْزُونٍ. و زمین که امتداد یافته و درش کوه قرار داده اند و در آن از هر شی ء موزونی رویش پیدا کرده. این هم از آن آیات قابل تامل است. که رشد کردن را به موزون بودن نسبت می دهد. موزون از ریشه ی وزن است و آن را نسبت می دهند به ثقل داشتن و ارزش داشتن. بعضی ها هم توسعه می دهند به در هماهنگی بودن. اما هماهنگی بیشتر واژهی تسویه است. موزون یعنی مطابق یک وزن بودن. یعنی مطابق یک نظامی، وزنی، ارزشمندی یا قاعده ای شکل می گیرد.
وَ جَعَلْنَا لَکمُ فِیهَا مَعَیِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ. سپس در این زمین انواع معایش قرار دادیم، چه برای شما چه موجوداتی که شما برای آنها رازق نیستید. یعنی در عالم انواع زندگی قرار دادیم که خیلی هم در اختیار شما نیست.
وَ إِن مِّن شىَءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ. این آیه غرر آیات قرآن است. از این آیه در سراسر تفسیر المیزان، مکرر استفاده شده است. خیلی آیه مهمی است. هیچ شیئی نیست مگر این که خزینه ای دارد و این خزینه نزد خداوند است و خدا به قدر معلوم این شی را نازل کرده است. هر شیئی که ما می بینیم در واقع مُلکش را می بینیم و خزینه یا ملکوتی نزد خداوند دارد. هرچه به سمت ملکوت می رویم وحدت پیدا می شود. خزائن همه برمی گردد به توحید هر کدام از آنها قدری بوده اند که این شی شده اند. واقعا جا دارد این آیه را روزهای متمادی بخوانیم و بهش فکر کنیم. چون اگر کسی این را بفهمد بسیاری از مشکلات اخلاقی اش برطرف می شود. مثلا شما در زندگی دنبال یک دوست خوب می گردی. دوست خوب یک شی است. درست است؟ بله. این شی یک خزائن دارد درست است؟ بله. این خزائن نزد خداست. درست است؟ بله. یعنی آنچه تو از این دوست خوب انتظار داری خزینهاش نزد خداست. خدا آن را به اندازه و تقدیر نازل می کند. ممکن است خدا این را در دوست خوب تقدیر کرده باشد ممکن است در تقدیرات دیگر نیز باشد. مثلا می گوید هرکس شب نماز شب بخواند من انیسش می شوم. مگر آن خزائن رانمی خواهی؟ و قص علی هذا. یکی سلامتی می خواهد یکی آرامش می خواهد، یکی قدرت می خواهد…
هرچیزی که در زندگی به دنبالش می گردید شیئی است که آن شی خزائنی دارد و خزائنش نزد خداست. خدا تعیین می کند این خزائن چگونه نازل بشود. پس به جای این که در آن شی دنبالش بگردیم در مقدرات خدا دنبالش بگردیم. برویم و ببینیم چیزی که ما دنبالش هستیم را خدا چطور تقدیر کرده است. گفته چطور نازل می کند. نرویم در شی دنبالش بگردیم. هیچ شیئی همچین چیزی را نمی دهد. مصداق آن روایت می شود که حضرت می فرمایند تعجب می کنم که مردم چیزهایی که می خواهند را در جای دیگر دنبالش می گردند. مثلا علم را در دراست جستوجو می کنند در حالی که علم در طهارت است. دنبال شی نگردیم. خود شی از خودش چیزی ندارد، هرچه دارد خزینهاش نزد خداست. اراده کند مثلا کاری می کند آب سیراب نکند و در تاریخ داشتیم که آب سیراب نمی کرده است. بردا و سلاما. حضرت ابراهیم را در آتش انداختند نه تنها نسوخت بلکه برد و سلام شد. آتش سرد داریم؟! آدم وقتی فهمید خزائن اشیاء جای دیگری است دنبال کسی می رود که خزائن اشیاء در دست اوست.
مثلا می گویی خدایا علم را در چه چیز تقدیر کرده ای؟ در تقوا. سلامتی را در چه تقدیر کرده ای؟ در اینکه تا
گرسنه ات نشده چیزی نخوری و تا سیر نشدی دست از غذا بکشی. روایت پیامبر است. نه اینکه تا می خواهی بخور بعد برو ورزش کن! خیر! خدا سلامتی را در این تقدیر نکرده.
سوال: این تقدیرات از داخل روایات در می آید؟
جواب: اصل تقدیرات از جنس ذکر هستند. و آنها را از طریق وحی می توانیم بفهمیم. و حاصل صرف تجربه نیست.
سوال: اگر یک نفر دنبال خدا بگردد؟
جواب: خدا در این آیه شی نیست. چون خودش را از شی آورده بیرون. گفته شی یک چیز است، خزائنش یک چیز است، عندنا یک چیز دیگر است. فقط یک آیه در قرآن است که خدا در دایره واژه شی خودش را تعریف کرده است. وگرنه در کل در واژه ی شی خدا نیست.
سوال: اکثر اشیاء ساخته ی دست بشر هستند چطور می شود خزائنش نزد خدا باشد؟
جواب: فرقی نمی کند بالاخره این شی یک جوری به وجود آمده است. چون بشر واسطه در ایجاد شی است و مبدء شی نیست. انسان که چیزها را از عدم خلق نکرده است. شیئیت شی را که انسان بهش نمی دهد. ما اشیاء را به هم وصل می کنیم و یک مصنوع درست می کنیم.
سوال: چطور است که برخی دنبال خزائن نمی روند اما به چیزی که می خواهند می رسند؟ باید برگردم آیهی اول را برایتان بخوانم. آدمها چیزهایی را دوست دارند که اسمش «امل» است به معنی آرزو که بروند و بهش برسند که می رسند. اما آن امل چیزی نیست که واقعا دنبالش هستند. انسان یک ود دارد یک امل. امل آن آرزوهایی است که دوست دارد بهش برسد. دوست دارد شاگرد اول بشود. اما وقتی بحث حوائج ذاتی می اید می گویند بین شاگرد اول شدن و همنشینی با امیرالمومنین یکی را انتخاب کن. وقتی امیرالمومنین را بشناسد و ارزش همنشینی با او را درک کند، حاضر است شاگرد اول نشود اما این اتفاق بیفتد. این فرق امل و ود است. انسانها به امل هایشان در دنیا می رسند.
کافی است کمی عزم داشته باشند. اما از مسیر خودشان به ودهایشان نمی رسند. فقط از مسیر خدا می رسند. به خاطر همین اول سوره می گوید ربما یود الذین کفروا… کافرها شاید الان خیلی هم موفق باشند. ولی ته تهش دنبال چه می گشتی؟ یک آسایش پر از علم پر از معنویت پر از نور می گشتی که آنی که بهش می رسد آن نیست. با اصل وجودش آن را می خواسته که خدا آن را قرار داده و فطری است. چه بخواهد و چه نخواهد با آن سیراب می شود. با اینها سیراب نمی شود.
آدم می تواند انقدر در باطل برود که صدای فطرتش را خاموش کند. یحسبونهم ان یحسنون صنعا. بله این اتفاق در آخرین درجه اش می افتد.
سوال: وقتی آنچه دنبالش می گردیم را در شیئی می یابیم به این معنی نیست که خدا آن را هم تقدیر کرده؟
جواب: حتما خدا خیلی از مقدراتش در خیلی از اشیاء است. ولی حتما بین آنها تمایزی هست. مثلا سیراب شدن هم در چای هست هم در آب هست. اما مقدرات هر دو یکی نیست. آب خواص دیگری دارد که چای ندارد و چای خواصی دارد که آب ندارد. اگر دقیقا می دانستم چه می خواستم حتما یکی را انتخاب نمی کردم و دیگری را انتخاب می کردم. مشکل اینجاست که ما اجمالی زندگی می کنیم. دقیق و تفصیلی زندگی نمی کنیم. انسان دنبال این است که نیازش را فورا رفع کند. به خاطر همین اولین چیزی را که می بیند که می تواند نیازش را رفع کند می رود سراغش. چه بسا ضررهایی هم داشته باشد. در حالی که اگر صبر می کرد و جستوجو می کرد شاید راه بهتری پیدا می کرد. مثلا در شراب هم منفعت هست.
سوال: مگر می شود شیئی در عالم بی خاصیت بی خاصیت باشد؟
جواب: نداریم همچین چیزی. درست است که منافع دارد ولی مقدر نشده برای آن کار. چرا ابعاد دیگری را هم دارد. به خاطر همین گفته شد با تجربه نمی توانیم بهش برسیم. زیرا ما نهایتا یک وجه دیگرش را ببینیم. این نهایتا کلام نورانی خدا را می خواهد که همه ی ابعاد یک شی را بررسی می کند.
سوال: تفاوت بین امل و ود دقیقا به چه صورت است؟
جواب: یک مثال بزنم. در دنیای غرب برای رفع نیازهای اساسی انسان راه حل هایی پیشنهاد شده است. مثلا برای روابط انسانها قواعدی وضع شده که نیازهایی را رفع کند. بیاییم ارزیابی کنیم. میزان رضایت از زندگی میزان امنیت چقدر دارد تغییر می کند؟ به طرز واضحی بین دستورالعمل و آنچه وضع شده تفاوت وجود دارد. خودشان هم واقف اند. مثلا دنبال قراری هستند که خودشان هم واضحا می دانند شاید این قواعد در لحظه آن نیازها را پاسخ بدهد ولی آن قرار را نمی دهد. خب چرا راه دیگری برای آن قرار نمی گردند؟
اگر فقط به دعوت انبیاء خودشان مراجعه می کردند آنها گفته بودند این را. ولی حاضر نیستند این کار را بکنند. کار نظام طاغوت همین است. ودهای انسان را خاموش کند و امل هایش را روشن کند. برای همین هم تا دلتان بخواهد شهوت و غضب را در دنیا رواج می دهند. چون از جنس غضب هستند و زود گُر می گیرند. و از طرف دیگر هم نمی گذارند خاموش شود. تنوع در شهوت و هیجانات. هرجا دیدید در شهوت تنوع ایجاد کردند، بلاشک شیطانی است. خدا برای همین ذکر را نازل کرد و انبیاء آمدند. که امل را خاموش کنند و ود را روشن کنند.
اصلی ترین عامل شناخت ودها خشیت است. که انسان حرف انبیا را بپذیرد. قبول کند که همه چیز آنچه من فکر می کنم نیست. سیذکر من یخشی. بنیادی ترین اتفاق خشیت است. و خشیت یعنی ایکه فکر نکنی خودت ته عالم هستی! حاضر بشوی پیام رسول را گوش بدهی. چون این پیام از جنس ذکر است نفوذ می کند. به خاطر همین برای براندازی باطل لازم نیست دربرابر هجمه ی رسانهای باطل، هجمه ایجاد کنیم. این توهم اشتباهی است. فقط کافی است ذکر را منتقل کنیم.
انسان چون هبوط کرده و در معرض عالم ماده قرار گرفته، در طبعش دنبال امل می گردد. به خاطر همین نبوت جزء اصول دین است. به خاطر اینکه اگر کسی نباشد که راه درست را به شما نشان بدهد، امکان طی کردن این مسیر را نداری.
سوال: گفتید ممکن است انسان به جایی برسد که فطرتش خاموش شود. این با این که انسان تا لحظه ی آخر فرصت توبه و برگشت دارد در تعارض است.
جواب: خیر. صدای فطرت خاموش می شود نه خود فطرت.
برای دستیابی به ود و آن اصلی که دنبالش هستیم، نیاز است که همیشه واکاوی کنیم. ما این را نفی نکردیم. اما بحث این است که بالاخره آن پیام درونی اش را به انسان مخابره می کند. انسان می فهمد دنبال چیزهایی می رود اما یک چیزهایی را هیچ وقت با آنها نمی تواند درمان کند. انسان یک گم گشتگی فطری نسبت به حقایق عالم دارد. این ود خاموش نیست. ولی بین هجمه ها گم است. لذا انبیاء می آیند از آن گمشدگی بیاورند بیرون.
وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَ مَا أَنتُمْ لَهُ بخَزِنِینَ. بادهای باردارکننده را فرستادیم. بعد از آسمان آب فرستادیم. شما سیراب می شوید و خزینه ی آب آسمان دست شما نیست. تقدیراتش را شما رقم نمی زنید. از همینجا می فهمیم ذکر هم همین گونه است. شما نزولش را رقم نمی زنید، اگرچه میزان بهرهمندی را رقم میزنید.
وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْىِ وَ نُمی ت وَ نحْنُ الْوَارِثُونَ. نه تنها اولش دست شما نیست، اولش هم دست شما نیست. بعدش هم همه برمیگردد نزد ما. و ما وارث همه چیز هستیم.
وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المُسْتْخِرِینَ. ما به قبلی ها و بعدی های شما علم داریم.
وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ. خداست که همه ی شما را محشور می کند و حکیم و علیم است.
سوال: جایگاه این سیاق آیات را در مقایسه با سیاق قبلی بفرمایید.
جواب: در ادامه بیشتر مشخص می شود اما تا آیه نه، ماجرای ذکر بود. از آیه ده، قوم های گذشته بودند. بعد ماجرای آسمان و زمین و جریان این ها بود. تا آیه بیست و شش که از این آیه موضوع خلقت شروع می شود.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ. ما انسان را از گل خشک شدهای آفریدیم که بدبو بود و برخی هم می گویند لجن بوده. مانند گل مانده.
وَ الجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ. جن را آفریده بودیم از آتش.
وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَئکَةِ إِنىّ خَلِقُ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ. خدا دوباره تاکید می کند.
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ. خوب به این آیه دقت کنید. نمی گوید به صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ سجده کنید. می گوید وقتی تسویه و هماهنگ شد و نفخ کردم از روحم در آن پس برای آن سجده کنید. یعنی سجده برای روح نازل شده دارد صورت می گیرد نه برای حَمَإٍ مَّسْنُونٍ. دقیقا خطایی که ابلیس مرتکب می شود.
فَسَجَدَ الْمَلَئکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُون. إِلَّا إِبْلِیسَ أَبىَ أَن یَکُونَ مَعَ السَّجِدِینَ. قَالَ یَإِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ. به ابلیس می گویند چرا سجده نکردی و جزء ساجدین نبودی؟
قَالَ لَمْ أَکُن لّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ. من به بشری که از صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ خلق کردی سجده نمی کنم. اینکه از امر خدا تمرد کرده سرجای خودش. آن که اصل خطاست. وقتی ازش می پرسند چی؟ مشکلش اینجاست که انسان را با نفخ روح در او نمی بیند. مثل خطایی که در سوره مبارکه یوسف ازش صحبت شد. برادران یوسف، یوسف را برادری مثل خودشان می دیدند. آن ایتاء حکم به یوسف را نمی دیدند. آخرش که رفتند و گفتند یاایهاالعزیز مسنا واهلنا الضر گفتند چیزی در تو جاری است غیر از این چیزی که در ما جاری است. آنی که انسان را متمایز کرده صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍی است که روح در او نازل شده است. این خطای ابلیس همان خطایی است که در دسته ی قبلی آیات وجود دارد. که شی را می بیند اما خزائنش که نزد خداست را نمی بیند و این همان خطای ابتدای سوره است که ذکر بر پیامبر نازل می شود، اما بشر بودن او را می بینند و ذکر را نمی بینند. درصورتی که آنچه پیامبر را متمایز کرده است وحی نازل شده بر اوست. انا بشر مثلکم یوحی الی. چه اینکه آن چه شی را متمایز می کند، خزائن نازل شده از جانب خداست نه خود شی. چه اینکه آنچه انسان را سجده کردنی می کند روح نازل شد در اوست نه حما مسنون. این خطای دید در سراسر سوره مبارکه حجر دیده می شود. که یک حقیقتی جاری در چیزی است، همه آن چیز را می بینند اما آن حقیقت جاری را نمی بینند. و آن حقیقت جاری در این سوره اسمش «ذکر» است. یا به تعبیر دیگر نزول. ذکر آن قدر ارزشمند است که وقتی نازل می شود فرودگاه ش را مقدس می کند. البته در هرجایی هم نازل نمی شود. یکی از مثال های خوبش مسجد است. مسجد صرفا یک مکان است اما هرمکانی را هم نمی توانی مسجد کنی. غصبی نباید باشد و… قواعدی دارد. زمینی که شایستگی مسجد شدن دارد، وقتی صیغه ی مسجد در آن جاری می شود از همه ی زمین های اطرافش متفاوت می شود. هرجوری نمی شود داخلش شد، اگر ذره ای نجاست در آن پیدا شود فورا باید برطرف شود. قواعدش به خاطر ذکر جاری در آن مکان متفاوت است. و این قداست همواره برای ذکر جاری در آن شی و انسان و بشر و مکان است. ذکر آن قدر علو و قدرت دارد که انکار کردنی نیست.
سوال: روح خدا که در انسان نازل می شود دقیقا چیست؟ چون حرمت دارد خدا به خودش نسبت می دهد؟ در این صورت هرکسی یک خدای کوچک می شود.
جواب: این روح دقیقا روح خداست. آنچه نازل می شود بخشی از خدا نیست که از او جدا شود. مانند نور لامپ که در آینه ها منعکس می شود. و این باعث نمی شود هر آینه ای یک لامپ کوچک بشود.
تمایز انسان و حیوانات در مرتبه ی روح است. اگر نه همه روح دارند. در این صورت همه سجده کردنی می شوند؟ خیر! خدواند به مرتبه ی روح نازل شده دستور سجده می دهد. چون انسان تنها موجودی است که این روح به عظمت و مرتبه ای در او نازل شده است که می تواند مانند خدا تجلی بخش باشد. انسان می تواند تجلی دعای جوشن کبیر باشد. حضرت علامه بحث مفصلی دارند در خصوص این که وقتی می گوید علم الآدم اسماء فقط این نیست که اسامی خدا را به او یاد دادند، یعنی اسم خدا را در او متجلی کردند.
قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ. این عدم سجده کردن، تو را رجیم کرد.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلىَ یَوْمِ الدِّینِ. دوری از رحمت خدا بر تو تثبیت می شود و مهر می خورد.
قَالَ رَبّ فَأَنظِرْنىِ إِلىَ یَوْمِ یُبْعَثُونَ. پس خدا تا روز بعث به من مهلت بده.
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ. باشد، به تو مهلت داده می شود.
إِلىَ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. ولی نه تا یوم یبعثون. تا وقت معلوم. که ظاهرا این وقت معلوم زمانی است که مردم به برکت منجی آنقدر رشد می کنند که دست و پای شیطان ها بسته می شود. یعنی آنقدر انسانها رشد می کنند که زمینه ای برای اغواها وجود ندارد.
قَالَ رَبّ بمَا أَغْوَیْتَنىِ لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فىِ الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنهَُّمْ أَجْمَعِینَ. خدا چون مرا اغوا کردی، من تمام آن ها را اغوا خواهم کرد. این می شود بچه پررو بازی! دیدید بچه ها را؟ می گویی آب نریزد! می ریزد! و می گوید تقصیر تو بود. اگر تو نمی گفتی من نمی ریختم.
یک وقت کسی فکر نکند ابلیس موجود با معرفتی بوده. رب! خدا من! نه. گیر افتاده در سه کنجی! و وقتی کسی گیر می کند به غلط کردن می افتد! کسی فکر نکند خیلی بامعرفت بود و خدا را خیلی خوب می شناسد. اگر می بینی می گوید خدا من و این صحبت ها به خاطر این است که قدرت خدا بیشتر است و زورش نمی رسد.
سوال: چرا خدا اجازه می دهد؟
جواب: چرا ندهد؟! خدا به شما اجازه نداده خطا کنی؟
سوال: اصلا آیا موجودی مثل فرشته ارادهی خطا دارد؟
جواب: فرشته اراده ندارد. اما آیا ابلیس فرشته بوده؟ نبوده. جن چی؟ جن اراده دارد.
سوال: در آیه چهل و یک خدا می گوید دست تو نیست اغوا کردن. این یعنی خدا اغوا می کند؟
جواب: آیه چهل و دو می گویید. إِنَّ عِبَادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیهِمْ سُلْطَن. سلطان به معنای تسلط نیست.
إِلَّا عِبَادَکَ مِنهُمُ الْمُخْلَصِینَ. می گوید من همه را اغوا می کنم. مگر آن گروه از عباد تو که مخلص هستند. این مگر از روی دلسوزی نیست! از روی بدبختی است. نمی تواند اینها را اغوا کند. زیرا عبدی که مخلص باشد بهانهای برای گول خوردن ندارد. کسی که در وجودش فقط خداست به هیچ عنوان گول نمی خورد. مثلا برای شهرت. می گوید من غیر خدا بزرگی نمی شناسم. بگویی ترس. من فقط از خدا می ترسم. بگویی بهشت. من فقط دلم می خواهد خدا نظر کند. کسی که مخلص باشد امکان و قابلیت اغوا ندارد.
قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلىَ مُسْتَقِیمٌ. این را خدا می گوید. این صراط مستقیم من است. صراط بیرون وجود ما نیست. صراط همین حقیقت درونی است. پلی است به نام اخلاص. هرجا این اخلاص شد عدم اخلاص، منتظر افتادن باش.
سوال: علی به چه معناست؟
جواب: اینکه بر خداست گویی اینکه خدا این راه را از خودش می داند. هم تضمین است هم برعهده است هم یکی بودن است. صراط(بحثهای پل صراط) در واقع همان مسیر اخلاص است.
سوال: خدا در واقع دارد می گوید این اغوا هم برعهده ی من است؟
جواب: خیر. نه که اغوا کردن برعهده ی من است. اینکه اخلاص مسیر رهایی از اغوای شیطان است، صراط مستقیم خداست. نه که اغوا شدن صراط مستقیم است. امکان اغوا را خدا ایجاد کرده است. بله. خدا ما را در معرض اغوا قرار داده است. بعضی چیزها ادب قرآن است. اقتضاء ضلالت و گمراهی را خدا ایجاد کرده است. اما فاعل کار خلاف که خدا نیست. فلسفه ی وجودی اش آن است اما خدا در قرآن نسبت نمی دهد. قرآن هیچ وقت فاعلیت منفی را به خدا نسبت نمی دهد. اما از نظر فلسفی می شود، چون خدا از نظر فلسفی فاعل همه ی عالم هستی است. اما این جمله قرآنی نیست. این طوری می شود. این که در دل فضای اغوا و گمراهی مسیر اخلاص را قرار داده است این صراط مستقیم است. صراط مستقیم و آن پلی که قرار است از رویش رد شویم همین حقیقت اخلاص است. جای دیگری دنبالش نباشیم. این از غرر مطالب قرآن و سوره ی حجر است. صراط مستقیم یعنی اخلاص. صراط از جنس رویکرد و جهت است. صراط تعین در صورت عمل ندارد و تعین در جهت عمل دارد. البته طبیعی است که با جهت الهی هر عملی را نمی توان انجام داد.
إِنَّ عِبَادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیهِمْ سُلْطَنٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ. ابلیس! اگر بندهای راه تو را رفت دلیل نمی تواند داشته باشد. یعنی هیچکس با حجت کار خطا نمی کند. هر خطایی از بی حجتی است.
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ. لهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّکلُ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ. آدم ها از درب های مختلف وارد جهنم می شوند. هرکس به یک بهانه ای جهنمی می شود. هفت در را تعبیر کردند به ابواب و راه های شرور که آدمها را به سمت جهنم می برد.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فىِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ءَامِنِینَ. وَ نَزَعْنَا مَا فىِ صُدُورِهِم مِّنْ غِلّ إِخْوَانًا عَلىَ سُرُرٍ مُّتَقَبِلِینَ. از نشانه های انسان های باتقوا و اهل بهشت این است که غل ندارند. غل ندارند یعنی اخلاص دارند. غل دل چرکینی نسبت به دیگران است. غل مثل این می ماند که اگر کسی به موفقیت برسد خوشحال نشوم. نه اینکه لزوما ناراحت شود. ناراحت شود که خیلی غلش شدید است. غل عدم خوشحالی برای منافع دیگران است. ریشه اش در عدم اخلاص است. اخلاص این بود که هرکسی هر خوبی بهش می رسید طرف خوشحال می شد.
لَا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَ مَا هُم مِّنهَْا بِمُخْرَجِینَ. نَبئّ عِبَادِى أَنىّ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. خبر بده به بندگان من که من غفور هستم. یعنی اگر می خواهد برگردد، هر وقت که خواست می تواند برگردد.
وَ أَنَّ عَذَابىِ هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ. از آن طرف، اگر ادامه بدهی هی دردناکتر می شود.
وَ نَبِّئْهُمْ عَن ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ. برو و داستان ابراهیم را برایشان تعریف کن.
إِذْ دَخَلُواْ عَلَیْهِ فَقَالُواْ سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنکُمْ وَجِلُونَ. حضرت ابراهیم نشسته بود و این فرشتگان جلو آمدند و سلام کردند. حضرت ابراهیم هم گفت شما انگار نگران کننده اید!
قَالُواْ لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ. نه! نگران نباش. ما آمده ایم به تو وعده ی بچه بدهیم.
قَالُواْ لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ. به من وعده ی بچه می دهید درحالی که من پیر شده ام و نمی توانم بچه دار شوم، برای چه چنین بشارتی به من می دهید؟
قَالُواْ بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقّ فَلَا تَکُن مِّنَ الْقَانِطِینَ. ابراهیم! از تو بعید است! چرا ناامید شدی؟ خداست! می تواند بچه بدهد.
قَالَ وَ مَن یَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ. کسی که ناامید شود که گمراه است. سریع خودش را بری می کند. من از روی ناامیدی نگفتم.
قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیهَّا الْمُرْسَلُونَ. حالا برای چه کاری آمده اید؟ ریشه ی این حرف حضرت ابراهیم در این است که حضرت ابراهیم خیلی عبد است. برعکس آدمهایی که در ابتدای سوره برای عبادت خدا دنبال آپشن ویژه می گردند. با این که آتش بر او سرد شده و وقایع اینطوری، انقدر عبد است که انتظار ندارد خدا برای او کار خاصی انجام بدهد.
انقدر عبد است که وقتی که نمی تواند بچهدار بشود و خدا چنین بشارتی به او می دهد، میپرسد برای چه خدا باید این امکان ویژه را به او بدهد؟ من هم یکی مثل بقیه هستم. اخلاص این طرف را ببینید و عدم اخلاص آن طرف را. رفته تمامی بت ها را شکسته حتی انتظار ندارد در پیری بچه دار بشود.
سوال: حضرت زکریا که چنین دعایی کرد، آیا یعنی اخلاصش کمتر بود؟
جواب: خیر. حضرت زکریا هم اگر دقت کنید نمی گوید بچه. می گوید خفت الموالی من ورائی و قالت امراتی عاقرا هب لی من لدنک ولیا. او ولی را از خدا درخواست کرد. نگفت ابن و غلام می خواهم. ذریه هم که می گوید، درخواستش برای تحقق نظام ولایت است. نه صرف بچه دار شدن. این ها را که کنار هم می گذاریم می فهمیم بچه را برای ولی بودن می خواهد.
سوال: پس در پیری انتظار داشتن اشکالی نباید داشته باشد؟
جواب: درست است اما برای آپشن و امتیاز ویژه نمی خواهد این را. خیلی این دوتا متفاوت است. او این طور فکر می کند که من که خدایا فرزندی به من بده که این پرچم نباید زمین نماند. و چون می خواهد این پرچم زمین ندارد انتظار دارد خدا کار ویژهای بکند. چون می گوید خدا برای نگه داشتن پرچمش ممکن است کار ویژه بکند.
الان هم ماجرا سر همین است. انا نبشرک بغلام علیم. بعد می گوید من را بشارت می دهید؟ چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ دنبال دلیلی برای این بشارت می گردد. ملائکه گمان می کنند ابراهیم ناامید از بچه دار شدن است.
سوال: انتظار معجزه داشتن در مراتب بالا دور از اخلاص است؟
جواب: اگر برای خودش بخواهد بله. برای چه برای شما معجزه انجام بدهد؟ اول سوره هم این اشکال در کافران وجود داشت. ما ایمان می اوریم، ملائکه را بفرست. او دنبال یک امتیاز و آپشن ویژه برای خودش می گردد.
نگاه اهل بیت در دعا ها هم در همین است. چیزی را برای خودشان نمی خواهند. عاقبت بخیری هم اگر بخواهند در منطق نظام ولایت می خواهند. نگاه اهل بیت به بهشت و جهنم هم از بالاست. اما ما که این ادعیه را می خوانیم با منطق خودمان نگاه می کنیم. امام اگر مراتب بهشت را میپسندد، می گوید خدایا تو که همه ی عشق من هستی و من غیر از تو کسی را ندارم، به اینها وعده دادی، چون تو وعده دادی من اینها را هم دوست دارم. او از بالا به اینها می رسد. ما در عالم منیت خود و به دنبال منیت خودمان این جملات حضرات معصومین را می خوانیم. درحالی که این جملات در دستگاه دیگری گفته شده است. دوئیت از بین رفته. دنبال خودش نیست. نمی خواهد خودش مشمول وعده های خدا بشود. می گوید چون تو وعده دادهای می خواهم این جلوه را هم ببینم. چون می خواهد همه ی جلوات خدا را ببیند.
قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمٍ مجّْرِمِینَ. إِلَّا ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ. می خواهند آل لوط را نجات بدهند. و همسرش را. إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنهَّا لَمِنَ الْغَبرِینَ.
پس وقتی می آیند سراغ قوم لوط؛ فَلَمَّا جَاءَ ءَالَ لُوطٍ الْمُرْسَلُون. قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُّنکَرُونَ. قَالُواْ بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کاَنُواْ فِیهِ یَمْترُونَ. وَ أَتَیْنَاکَ بِالْحَقّ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ. فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا یَلْتَفِتْ مِنکمُ أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَیْثُ تُؤْمَرُونَ. به حضرت لوط می گویند شبانه با خانواده ات بروید و پشت سرتان را هم نگاه نکنید.
وَ قَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَالِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِینَ. که اینها صبح چیزی ازشان باقی نمی ماند.
وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ. قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَیْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ. ماجراهای دردناک قوم حضرت لوط را در سوره ی هود کار کردیم. ماجرای حضرت لوط یک روضه ی اباعبدالله است در قرآن! به خاطر اینکه حتی حرمت های انسانی را هم نگه نداشتند. آیه ی اصلی اش در سوره ی هود است. مومن نیستید، لااقل یک مرد، یک آزاده در شما نیست که هر کاری را انجام ندهید؟
وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخْزُونِ. قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ. قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ. حاضر می شود دختران خودش را در اختیار پست ترین آدم ها قرار بدهد که جلوی منکری را بگیرد.
لَعَمْرُکَ إِنهُّمْ لَفِى سَکْرَتهِمْ یَعْمَهُونَ. به جان تو سوگند اینها کور شده بودند در مستی شان. عمه به کسی می گویند که دچار کوری کامل شده.
فَأَخَذَتهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ. فَجَعَلْنَا عَالِیهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطَرْنَا عَلَیهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ. إِنَّ فىِ ذَالِکَ لاَیَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ. این ها همه اش نشانه است برای آنهایی که اسم بین باشند. متوسم از همان ریشهی اسم است. چه از ریشه سمو چه وسم، اشتقاق اکبر است. و معنیش یک دلالتی است و برجسته شدنی است که چیز دیگری را نشان می دهد. متوسم کسانی اند که در عالم اسم بین هستند. یعنی نقاط دلالت خدا را می بینند.
وَ إِنهَّا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ. إِنَّ فىِ ذَالِکَ لاََیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ. وَ إِن کاَنَ أَصحَابُ الْأَیْکَةِ لَظَلِمِینَ. فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ وَ إِنهُّمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ. وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصحَابُ الحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ. وَ ءَاتَیْنَاهُمْ ءَایَاتِنَا فَکاَنُواْ عَنهَا مُعْرِضِینَ. وَ کاَنُواْ یَنْحِتُونَ مِنَ الجبَالِ بُیُوتًا ءَامِنِینَ. فَأَخَذَتهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ. گروه دیگری بودند که برای خودشان امنیتی دست و پا کرده بودند. و آنها هم همین گونه شدند. فَمَا أَغْنىَ عَنهُم مَّا کاَنُواْ یَکْسِبُونَ. کارهایی که کردند آنها را بی نیاز نکرد.
وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنهُمَا إِلَّا بِالْحَقّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لاَتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الجَمِیلَ. اجلی که در اول سوره از آن صحبت شد بالاخره می آید.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الخَلَّاقُ الْعَلِیمُ. وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَاکَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانىِ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِیمَ. ما آن هفت آیه مثانی و قرآن را نازل کردیم. هفت آیه مثانی را می گویند سوره مبارکه حمد است. چون دوبار نازل شده است. سوره حمد به اندازه کل قرآن اهمیت دارد.
لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلىَ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَ لَا تحْزَنْ عَلَیهِمْ وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ. پیامبر غصه نخور به خاطر کاری که آنها می کنند. و خضوعت را نسبت به مومنین داشته باش.
وَ قُلْ إِنىّ أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ. بعد هم اعلام کن که من انذاردهنده ام.
کَمَا أَنزَلْنَا عَلىَ الْمُقْتَسِمِینَ. چه اینکه برای کسانی که آیات خدا را مقتسم کردند هم همین را گفتیم. یکی از دلایلی که اوایل سوره گفتیم حفظ قرآن از تحریف حفظ معنایی و محتوایی را هم دربرمی گیرد این آیات آخر است.
الَّذِینَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِینَ. آنهایی که قرآن را پاره پاره کردند. آیاتی که به دردشان نمی خورد را پاره می کردند و قرآنی را در اختیار بقیه می گذاشتند که آیات دیگر را داشت. این را به طور واضح در اسلام گراهای افراطی مثل داعش می بینیم.
فَوَ رَبِّکَ لَنَسَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. عَمَّا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ. یک روزی سوال می شوند از این کار.
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ. با اینها مرزهایت را جدا کن.
إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتهْزِءِینَ. در مقابل همه ی این بی توجهی ها و استهزاءها ما کافی هستیم برای تو.
الَّذِینَ یجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. این ها همه در ضعف در توحید ریشه دارد. استهزاء رسول ریشه در نقص در توحید دارد.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ. ما می دانیم پیامبر که چقدر سینهات تنگ می شود به خاطر کارهایی که اینان می کنند.
فَسَبِّحْ بحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُن مِّنَ السَّاجِدِینَ. تو پروردگارت را تسبیح کن و از سجده کنندگان باش.
وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتىَ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ. یقین به معنای باور به گزاره های ثابت عالم است. لذا واژه ی دارای مراتبی است. از این که کسی بر اساس آخرت زندگی کند بهش یقین می گویند تا اینکه همه ی حقایق را به عینه ببیند. مسیر از یقین تا یقین هم با عبودیت است. آدم ها انقدر باید عبودیت بکنند تا بتوانند ببینند. بحث کردنی و گفتگو کردنی نیست.
اگر آیات آخر را نگاه کنیم، موضوع جنگ است. آن ها استهزاء و مبارزه می کنند و می گوید پیامبر! سینه ات تنگ نشود، ظاهرا باید آیات مبارزه بیاید، اما می گوید فسبح بحمد ربک. نشان می دهد در منطق خدا سجده کردن و عبودیت مساوی مبارزه با جریان باطل است. نشان می دهد در منطق خدا سجده کردن یک جور نه گفتن به نظام باطل است. از این جا معلوم می شود که جور دیگری سجده باید کرد. باید عبودیتی بکند انسان که نهی محکمی به دشمن باشد.
جلسه ی آینده هم در سوره ی حجر هستیم. حداقل یکی از آیات شاخص را بررسی کنیم و آن را باز کنیم. و مصادیقی که آن کار هست و مصادیقی که آن کار نیست را فهرست کنیم. خودش و مقابلش را بسط بدهیم.