امسال برای اولین بار من روضه خواندم، یعنی قصدم روضه خواندن نبود، میکروفن را گرفتم که دغدغه ام را مطرح کنم بعد دیدم وسط مسط های حرفم آدم ها گریه اشان گرفت، بعد گریه هاشان شدید تر هم شد و بعضی ها شروع کردند به زدن روی پایشان، از شما چه پنهان خودم هم از گریه ی آن ها بغضم گرفت، و این یک تاثیر متقابل بود که بر روی هم می گذاشتیم. آخرش هم کلی در حقم دعا کردند، و گفتند حرف هایت به ما خیلی چسبید.
این ها را من باب تعریف از خود زوار دررفته ام نگفتم و از همین تریبون اعلام می کنم که اگر فکر کنید جهت چنین نیت شنیعی بوده، خیلی بی انصافی هست!
اما غرضم این است که خیلی حرف ها را انگار آدم احتیاج دارد از زبان بقیه بشنود، انگار گاهی لازم است لحن سخن، گوینده ی آن، قالبش، تغییر کند. حرف هایی که آن روز من برای خانم هایی زدم که حداقل بیست سال از من بزرگتر بودند چیز های تازه ای نبود و احتمالا همه را خودشان می دانستند.
حالا من آمدم این جا اعلام کنم که دوستانم! اینجانب عمیقا احتیاج دارم که حرف هایی را از زبان شما بشنوم. باور کنید که احتیاج هست همه ی ما به یکدیگر چیز هایی را یاد آوری کنیم. هر کسی نکته ای می بیند که از چشم دیگری مغفول مانده، نکته ای که ممکن است دلی را زنده کند هر لحن و هر کلامی یک لطفی دارد. من خیلی دوست دارم در حال و هوای معنوی شما شریک باشم. لطفا این خانه را از نگاه منحصر به فردتان خالی نگذارید.