اواخر مجلس بود. آنجا که چراغ ها را خاموش می کنند تا آدم ها راحت تر گریه کنند. حوصله دخترک سر رفته بود. از کنارم بلند شد تا برود پیش دخترعمه‌اش که کمی جلوتر نشسته بود. چندقدم راه بود. رفت و  دیدمش که نشست آنجا. پیش عمه و دخترعمه‌اش. بعد حواسم رفت پی حرف‌های سخنران و از فاطمه یادم رفت. چقدر گذشت یادم نیست، فقط یک لحظه جلو را نگاه کردم و دیدم کنار عمه‌اش نیست، پیش من هم نبود…

همان لحظه‌ای که فهمیدم گم شده، صدای گریه‌اش را دورتر، از پشت سرم شنیدم. مجلس بزرگ و شلوغ بود. همه جا تاریک بود و فاطمه بی آنکه حواسش باشد از کنار من رد شده بود. زن‌ها ایستاده قرآن را روی سرشان گذاشته بودند، تمام وحشت دخترک کوچکی که وسط تاریکی، بین این همه قامت بلند سیاه، مادرش را پیدا نمی‌کند به جانم نشست. دویدم و وسط جمعیت، صدایش کردم. دیدمش که همان طور که گریه می‌کرد، جلوتر می رفت. جلوتر من نبودم. داشت بیشتر وسط تاریکی می‌رفت. دویدم و دوباره صدایش کردم. بالاخره شنید. برگشت. محکم بغلش کردم و پشت هم گفتم فاطمه مامان من اینجام… پیدات کردم دخترم… رد شده بودی از کنارم …

 فاطمه ولی همچنان گریه می‌کرد. کمی بعد من هم به گریه افتادم. از اول مجلس دلم سنگ شده بود و حالا، همین دقیقه آخر، وقتی بقیه قرآن‌ها را آورده بودند پایین و داشتند مهیای رفتن می‌شدند، من تازه رسیده بودم.

وسط زن‌های ایستاده نشستم به گریه کردن. فاطمه آرام شده بود و من زار می‌زدم. خودم را دیده بودم. ترسیده، راه گم کرده، حیران… وسط تاریکی راه‌ها و آدم‌هایی که نمی‌شناسمشان. خودم را دیدم که خوشحال راه افتاده بودم و فکر می‌کردم به تو می‌رسم، خودم را دیدم که اشتباه رفته بودم، نرسیده بودم… و حالا همه ترس دخترک دوساله‌ای که وسط تاریکی مادرش را پیدا نمی‌کند، به جانم ریخته بود. بلند بلند گریه می‌کردم و مطمئن بودم وسط همهمه دنیا تو صدای من را می‌شنوی، می‌شناسی. می‌دانستم از همان لحظه که راه را اشتباه رفتم با چشمانت دنبالم می‌گردی… گریه می‌کردم تا برگردی، ببینی‌ام، پیدایم کنی… گریه می‌کردم و دلم تنگ آغوشت بود. که محکم محکم بغلم کنی و بگویی: نترس من اینجام. پیدات کردم. رد شده بودی از کنارم… 

«توبه» انگار همین بود. هیچ وقت نفهمیده بودم چه معنای آسان شیرینی دارد: من فهمیدم گم شدم. برگرد و وسط تاریکی پیدایم کن. 

« فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم» (۳۹ مائده)

که خدای دل گریه‌های ما را ندارد …

 

فهرست مطالب