خوار كردن اينها به اين است كه خواستههايشان را رد كند، خواستۀ نامشروع را رد بكند، اين قهراً ذلت است مثل اينكه شما از يك كسي يك چيزي بخواهي بگويد: برو دنبال كارت! تا چنين چيزي گفت، ما از آن برداشت ميكنيم كه ما را خوار كرد. كسي كه نفس خودش را «فِي طَاعَةِ الله» خوار كند يعني مثلاً شهوت چيزي را از او ميخواهد كه در محدودۀ اوامر تشريعيه و فرمانهاي الهيه، نهي شده است، آن را رد كند. معناي ذلت نفس همين است یعنی خواهش های نفس را رد كن «فِي طَاعَةِ الله» و به خاطر اينكه ميخواهي حرف خدا را گوش كني. سلطۀ خدا را بپذير و سلطۀ شهوت و غضب را نپذير. «فَهُوَ اَعَزّ مِمَّنْ تَعَزَّزَ بِمَعْصِيَةِ الله»، چنين آدمي، ارجمندي بيشتری نسبت به آن ارجمندي كه ميخواهد از ناحيه معصيت پيدا كند ، خواهد يافت.
من يك مثال ساده بزنم؛ گاهي اينطور است كه انسان به خاطر اينكه در جامعه عزيز بشود يعني در دلها جا باز كند دنبال اين است كه ببيند مردم چه ميخواهند، دنبال اين نيست خدا چه ميخوهد. از اين جور افراد زياد داريم. البته ممكن است از نظر ظواهر طور ديگري هم نشان بدهد. فريب اين ظواهر را نخوريد. او دنبال جذب مردم به خودش است و مي خواهد بر قلوب سلطه پيدا كند ولي خواستۀ او كه ميخواهد افراد را به خودش جذب كند بر خلاف خواستۀ خداست، يك چيزي ميخواهد كه نامشروع است. آيا از اين راه تو ميخواهي عزت به دست بياوري؟ ميگويد آن چيزي كه او ميخواهد معصيت الهي است و از اين راه ميخواهد عزت پيدا كند، اين را بدان كه اين عزت، ظاهري است، اين عزت واقعي نيست. اينجا به صورت مقايسهاي ميگويد كه اگر تو از فرمان الهي اطاعت بكني، ارجمندياش، بيشتر از اين است که با معصیت عزت کسب کنی؛ «اَعَزّ» است، ارجمندتر است. ارجمندي دو سنخ است، ارجمندياي كه الهي و واقعي، عميق و ريشهاي است و آن ارجمندي كه الهي نيست که سطحي و گذرا است. همين كه به تو می گفت زنده باد، چهار روز ديگر ميگويد مرده باد! ما در روايت داريم كه افرادي كه دنبال اين هستند كه مردم مدحشان كنند چون دنبال خدا نيستند، مادحش را ما ذامّ ميكنيم. اين كه من گفتم زنده باد، ميشود مرده باد، از خودم نگفتم، اين متن روايت بود كه گفتم، نميخواهم وارد آن جهت بشوم، من فقط خواستم به همين مقدار، مقايسهاياش را بگويم، اينجا به صورت مقايسهاي آورده است.
ما رواياتي داريم كه مسئلۀ مقايسه بين عزت واقعي و عزت ظاهري را مطرح ميكند و نسبت سنجي مي نمايد كه خودش يك بحثي است. اينگونه نيست كه عزت واقعي ملازم با عزت ظاهري باشد، بله ميشود عزت واقعي، عزت ظاهري را در پي داشته باشد، اينها با هم منافات ندارند، اما بين اين دو ملازمه نيست. كما اينكه عزت ظاهري ملازم با واقعي هم نيست. ممكن است عزتِ واقعي، وجود داشته باشد ولي عزتِ ظاهري، نباشد؛ و ممكن است عزتِ ظاهري باشد ولی واقعي نباشد؛ به تعبير منطقي بين اين دو عموم و خصوص مِن وجه است. اينها با هم، هم مادۀ افتراق دارند، هم مادۀ اجتماع دارند. همه اينها در روايات و در معارفمان مطرح است. بله! اگر بخواهيد عزت واقعي و ظاهري را با همديگر مقايسه كنيد، اينها اصلاً قابل قياس نيستند! در اينجا چون ميخواهد يك مفهوم را برساند، مجبور است بگويد «اَعَزّ». به قول ما در روايت ضيق خناق است، ميگويد: اعزّ، والّا اين عزت ظاهري در معارف ما اصلاً عزت نيست.
جمع بين انقطاع از غير خدا و اتصال به خدا در روايات
مطلب ديگري را ميخواهم مطرح كنم؛ قبلاً انقطاع به عنوان يك دسته از موجبات عزت مطرح شد كه به اصطلاح ما، عمل دروني بود؛ در كنارش طاعت را عمل بيروني مطرح كرديم. گوش كنيد! اگر اين نوعِ بيان، مانند درس گفتن است، ما هم ميخواهيم درس بگوييم، براي ما ايام تحصيلي فرقي نمي كند، گوش كنيد و اين حرفها را واقعاً بفهميد!
يك دسته ديگر از روايات داريم كه اينها، به يك معنا، كأنّه بين اين دو را جمع كردهاند و آن ملكۀ حاصلۀ از انقطاع و اطاعت را در يك قالب تحويل دادهاند؛ انقطاع و گسستگي از مخلوق، يعني به مخلوق مي گويد برو دنبال كارت! تو وِل هستي! من ميروم دنبال كسي كه ول نيست، تو خودت گدايي، آدم كه دنبال گدا نميرود، مي رود دنبال غني مطلق، آن كه همه چيز در دست اوست؛ من ميروم سراغ او، به تو چه كار دارم؟ به او ميپيوندم. انقطاع عَن الخلق و اتصال بالخالق. اين از نظر دروني بود.
از طرف دیگر -از نظر عمل ظاهري – در راه اطاعتي او قرار ميگيرد، هر چه گفت ميگويد: چَشم و به آن عمل ميكند. اين انقطاع و اتصال به خدا و اين اعمال خارجيه در كنار هم موجب ميشود كه براي انسان يك ملكۀ قدسيه پيدا شود كه اسم آن را ميگذارند «تقوا»، كه من راجع به آن و آثارش شايد بيشتر از صد جلسه بحث كردم. قبلاً گفتم: تقوا ملكۀ قدسيهايست كه از ايمان مستمر و عمل مكرر حاصل ميشود كه اگر اين ملكه در كسي پيدا شد، آنجاست كه خدا آن موهبت خودش را كه عزت الهي است، به او ميدهد..
از پيغمبر اكرم داريم كه، قال رسول الله صل الله عليه و آله و سلم: «مَنْ اَرَادَ اَنْ يَكُونَ اَعَزِّ نَاس فليَتَّقِ الله عَزَّوَجَل»، تقواي الهي پيشه كند.
از علي عليه السلام داريم: «لا كَرَمَ اَعَزّ مِنَ التَّقْوَي»، در نهج البلاغه هم اين جملات علي عليه السلام به زيبايي پشت سر هم آمده است: «لا شَرَفَ اَعْلَي مِنَ الْاِسْلامِ»، شرفي بالاتر از اسلام نیست، «وَ لا عِزَّ اَعَزُّ مِنَ التَّقْوَي»، عزتي ارجمندتر از تقوا نيست، «لا مَعْقِلَ اَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ»، دژي استوارتر از پارسايي نيست، «وَ لا شَفِيعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ»، شفيعي رهانندهتر از بازگشت به سوي خدا نيست، «وَ لا كَنْزَ اَغْنَي مِنَ الطَّاعَةِ»، گنجي سرشارتر از قناعت نيست، «وَ لا مَالَ اَذْهَب لِلْفَاقَ مِنَ الرِّضَا بِالْقوت»، مالي بينياز كنندهتر از رضا به آنچه كه خدا داده، نيست، حالا من نميخواهم وارد اينها بشوم، چون ديدم قشنگ است بقيهاش را هم خواندم، واقعاً آدم وقتي اينها را ميخواند حظّ مي كند. ما اين همه معارف داريم و آن خبيثها ميخواستند اينها به دست ما نرسد و جلوي خيليهايش را هم گرفتهاند و حالا اين مقدار به دست ما رسيده است.
ما ميبينيم كه اين دو را در يك ظرف ريختند، چون اين دو براي انسان، تشكيل دهندۀ يك ملكه است كه اسم آن ملكه، تقواست. تقوا كه پيدا شد آن وقت هيچ گاه شخص متقي ذليل نخواهد شد، به اين معنا كه هيچ وقت اينگونه نميشود كه دلي كه مسخ نشده از او متنفر بشود. حتي كسي كه اسير شهوت يا غضب است هم وقتي او را ميبيند، در دلش از او متنفر نيست. خودِ دزد، اگر بخواهد يك چيزي را پيش كسي امانت بگذارد، آيا پيش يك دزد ديگر مي گذارد، يا ميگردد يك امين گير بياورد؟ اين سؤال را از شما ميكنم! مثلاً كسي يك چيزي دزديده و همان مال دزدي را ميخواهد ببرد يك جايي امانت بگذارد، آيا ميبرد به يك دزد ديگر بدهد يا نه! ميگردد تا يك امين گير بياورد؟ ديگر بهتر از اين نميتوانم مثال بزنم؛ مسئله اين است كه حتي ممكن است كسي، خودش لااُبالي باشد اما از متقي متنفر نيست. آن كه هنوز مسخ نشده، از او متنفر نيست.
ذلت حقيقي همان تنفر قلوب است، به اين ميگويند ذلت كه من اول بحثم آن را معنا كردم.
حالا ميرويم سراغ آثاري كه در معارف ما براي عزت مطرح شده است. من سه روايت را به ترتيب ميخوانم؛ يكي از پيغمبر اكرم، يكي از علي عليه السلام يكي از امام صادق عليه السلام.
عزت، هيبت و ثروت واقعي
اما اول از پيغمبر؛ قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «مَنْ اَرَادَ عِزّاً بِلا عَشيرَة وَ غِنيً بِلا مال وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان فَلْيَنْتَقِل عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِلَي عِزِّ طَاعَته»، اگر كسي خواست بدون عشيره عزت پيدا كند، حالا ميگويم چرا عشيره آوردند، و بدون داشتن مال غني شود، يعني مال نداشته باشد ولي در عين حال مثل مالدارها باشد و آثاري كه مال دارد برايش به وجود آيد، در مورد اول هم منظور اين است كه آثار آنهايي كه عشيره دارند، براي شخص به وجود آيد، «وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطَان»، مقام و جاه و منصبي هم ندارد ولي در عين حال باز ميبينيم كه به قول ما آدم نسبت به او گارد ميگيرد ، وقتي به او ميرسد دست و پايش را جمع ميكند، با اينكه هيچ پُست و مقامي هم ندارد؛ «فَلْيَنْتَقِل عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِلَي عِزِّ طَاعَته». اين يك روايت كه عزت را به طاعت متصل ميكند. حالا من اينها را بعد توضيح ميدهم، چون سه روايت است و ميخواهم يكياش كنم.
«عَن عليٍ عليه السلام قَال: مَنْ اَرَادَ الْغِنَي بِلا مال، وَ الْعِزّ بِلا عَشيرَة، وَ الطّاعَة بِلا سُلطان»، آنجا هيبت بود اينجا طاعت است، يعني بدون اينكه رياستي داشته باشد، وقتي به كسي بگويد آقا شما اين كار را بكن ميگويد: چشم! «فَلْيَخْرُج مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِلَي عِزِّ طَاعَتِه فَإنَّهُ وَاجِدٌ ذَلِكَ كُلُّهُ»، اگر شخص خودش را از خواريِ سرپيچي از فرمان الهي بيرون بياورد و سر سپردگي به خدا داشته باشد، همين يكي همۀ اينها را دارد.
روايت سوم؛ «عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قال: مَنْ اَخْرَجَهُ الله مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِي»، در اين روایت، مطلب آخر را، يعني اين مطلب را كه خودش را از خواري سرپيچي از فرمان الهي رها كند، در ابتدا مطرح می کند و بقيه را به عنوان آثار آن ميآورد. روایات قبلی همه این تعبیر را آخر آوردند، آقا اين را جلو انداخت و آن مواردِ ديگر را به عنوان اثر ميآورد، حضرت ميگويد، «مَنْ اَخْرَجَهُ الله مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِي اِلَي عِزِّ التَّقْوَي»، كسي كه سر به فرمان الهي فرود آورد و تسليم خدا شد، ملكۀ تقوا پيدا ميكند و اين تقواست كه عزيزش ميكند، «اَغْنَاهُ الله بِلا مال»، ثروت ندارد ولي ثروتمند است، من يك وقت اين را در بحث غنا گفتم، اين ثروتها يك وقت غنا بِالله هست يك وقت غنا عَنِ الله است؛ مردم رفتند سراغ «غناي عَنِ الله»، رفتند «غنا بِالْمادِّية»، غنا بالپول و بالرياست! اينها را براي خودشان درست كردند و با اينها ميخواهند براي خودشان غنا حاصل كنند. يك كسي «غناي بالله» پيدا ميكند، يعني روحي پيدا مي كند كه همه چيز را غير الله ناچيز ميبيند،. «اَغْنَاهُ الله بِلا مال»، بدون اينكه ثروت داشته باشد، «وَ اَعَزَّهُ بِلا عَشيرَة»، كه اينها را معنا كردم، «وَ ءَانَسَهُ بِلا بَشَر»، مأنوسش ميكند.
حالا من هر سه روايت را با هم بحث مي كنم؛ روابط اجتماعي ما اينگونه است كه انساني كه ماديگرا و ماديزده است عزت را ميخواهد از ثروت جستجو كند، خيال ميكند پول عزتآور است، واگر پول داشته باشد ديگر مردم او را دوست دارند و همه نسبت به او احترام ميكنند. اين را قبلاً مطرح كردم.
دو، اين كه در اينجا آمده عشيره، چون آن موقع در عرب اينطور بود كه اگر عشيرهها، يعني خاندان و قوم و خويشها، قبيله و عشيرۀ بزرگي بود، شخص دلش قرص بود كه حاميان زيادي دارد؛ لذا اگر يادتان باشد عشاير كه به هم برخورد مي كردند، سؤال ميكردند از كدام عشيرهاي؟ ميگفت: از فلانم، مثلاً از بني اسدم!! عشيرهاي بود و كه اگر براي يكي مشكلي پيش مي آمد، ميآمدند و حمايتش ميكردند. آن موقع خيلي اين طور بود، البته الان ديگر اين خبرها به اين صورت نيست. چون آن موقع در عرب اين طور بود، حضرت اينگونه مطرح ميكند. پس يعني حاميان! حاميان يك وقت از خويشاوندانند يك وقت از دوستانند. يك وقت ميخواهم از پول كمك بگيرم، يك وقت از قوم و خويشهايم و يك وقت از دوستانم. اين مطلب را در هر سه روايت کاملاً روشن كردم.
می فرماید: آن كه خودش را از زير خواريِ سرپيچي از فرمان الهي رها كرده و نفس را در مقابل فرمان الهي ذليل كرده است، بدان كه اين شخص، به تقوا كه رسيد، خدا به او عزت ميدهد، «اَغْنَاهُ الله بِلا مال، اَعَزَّهُ بِلا عَشيرَة، وَ ءَانَسَهُ بِلا بَشَر»، چون معمولاً هم رفقا هستند كه آدم را مأنوس ميكنند ديگر، دشمنها كه آدم را مأنوس نميكنند.
خداوند به كساني كه اهل تقوا هستند عزت و هيبت ميدهد به اين معنا كه اينها بر قلوب سلطنت ميكنند ولو اينكه هيچ در دست نداشته باشند، به قول ما قوت لايموت هم نداشته باشند، قوم و خويشي هم فعلاً در كار نباشد، از رفيقي هم كه با آنان مأنوس بشود خبري نيست، ولي باز اين عزيز است!
غربت امام حسين (علیه السلام) در ماجراي حضرت علي اصغر (علیه السلام)
حالا من یک قسمتی را ميخوانم. ما كه نميتوانيم عظمت امام حسين عليه السلام، را درك بكنيم، خيلي گندهها هم نتوانستند! چه درسهايي داد! اين دو مطلب در حرفهاي امام خيلي برجسته است، قبلاً گفتم يك عده ظاهر را نگاه ميكنند و اصلاً نميتوانند تشخيص بدهند؛ بله، امام حسين غريب بود! شبههاي نيست كه غريب بود، چه بسا غريبي غريبتر از حسين نداريم؛ اما ذليل نبود، عزيزترين افراد بود. شما نگاه کنید؛ روز عاشورا در كربلا امام حسين و يارانش، دو روز بود آب نداشتند كه بخورند! «بِلا مال» را در اینجا ببینید، آن هم دمِ شطّ فرات، آب نداشت بخورد، باز این که چيزی نيست؛ در لهوف مينويسد: «وَ لَمَّا رَاَي الْحُسَيْن عليه السلام مَسَارِعَ فُتْيَانِهِ وَ اَحِبَّائِهِ»، حسين (علیه السلام) وقتي روز عاشورا يك نگاه كرد، ديد قوم و خويشها همه مُردند، تمام شد، «فُتْيَان»، همان جوان هايش و عشيره است، «وَ اَحِبَّائِهِ»، آنهايي كه دوستها بودند كه آدم ميتواند به آنها تكيه كند و مي توانند كمك كنند. در اين سو، نه مالي است نه عشيرهاي است نه دوستي است، حسين است و يك دريا دشمن! چه ميكند او، «عَزَمَ عَلَي لِقَاءِ الْقَوْمِ »، تك شد و تصميم گرفت كه تك برود. واقعاً اينكه من ميگويم مصداق بارز اين روايات، حسين عليه السلام است؛ ببينيد هر سه حالت را هم داشت: «عِزّ بِلا عَشيرَة، غِنيً بِلا مال، وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان»، وقتي حمله ميكرد، همه فرار ميكردند! يك نفر، در برابر يك دريا لشكر! احساس تنهايي هم نميكرد! اين را به شما بگويم. حالا ببين تعبيراتي كه دارد.
اما غربت، غير از ذلت است، خودش را ذليل نميديد، اما غريب بود. بعد ميگويد: «وَ نَادَي هَلْ مِنْ ذآبٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله»، اينجا دادِ واغربتا داشت اما واذِلَّتا نداشت. «هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ الله فِينا، هَلْ مِنْ مُقِيسٍ يَرْجُ الله بِها، هَلْ مِنْ مُعِينٍ…»، شروع كرد، در اينجا عبارت «نَادَي» داريم، اينها را با صداي بلند ميگفت، اين صدا رسيد به خيمهها، التماس دعا! امشب من يك توسل خوب به يك باب الحوائج مي كنم؛
«فَارْتَفَعَتْ اَصْوَاتُ النِّساءِ بالعويل»، يك وقت ديدند ضجۀ اين زنها بلند شد، نالۀ اين بيبيها در خيمهها بلند شد، وقتي اين جملات را، يعني غربتِ آقا را، از حسين شنيدند، مينويسند: «وَ تَقَدَّمَ اِلَي بَابِ الْخَيْمِةِ»، در لهوف مينويسد وقتي اينها را گفت، آن موقع آمد درب خيمه، «فَنَادَي يَا اُخْتَاه! اِيتِينِي بِوَلَدِيَ الرَّضِيع، حَتَّي اُوَدِّعَهُ»، رو كرد و خواهرش را صدا كرد، بيا خواهر! برو آن بچۀ شيرخوارهام را بياور تا من با او خداحافظي كنم! خواهر رفت بچه را آورد، به دست حسين داد، بنابر نقلي كه مجلسي رضوان الله تعالي عليه دارد اين طفل را به مقابل آنها آورد. حتي حضرت لباسهايش را هم عوض كرد، عمامۀ پيغمبر بر سر گذاشت، يعني ديگر آن هيئت جنگيدن نبود ، با لباس عادي آمد، عَبا به دوش كرد، اين بچه را آورد، بعد در مقابل آنها روي دست بلند كرد ، «اِنْ لَمْ تَرْحَمُونِي فَارْحَمُوا هَذَا الرَّضِيع»، اگر به من رحم نميكنيد به اين طفل شيرخواره رحم كنيد، «اَمَا تَرَوْنَهُ كَيْفَ يَتَلَذَّي عَطَشَي»، مگر نميبينيد اين بچه از تشنگي چگونه دارد بيتابي ميكند! مجلسي مينويسد: «فَبَيْنَ مَا هُوَ يُخَاطِبُهم»، نگذاشتند سخن حسين تمام بشود، همينطور كه داشت حرف ميزد، «اِذْ رَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلِ الْأسَدي»، حرمله تيري زد، «لَهُ ثَلَاث شُعَب»، تير سه شعبهاي رها كرد، «فَذُبِحَ الطِّفْل مِنَ الْاُذُنِ اِلَي …»