خواب را بر چشمانمان حرام کرده‌ایم! زحمت بیداری در نیمهٔ شب را به زور هزار و یک حیله بر خودمان هموار کرده‌ایم! شلوغی جمعیت! ساعت‌ها نشستن روی پا‌ها و درد مفاصل! خواندن دعا‌ها و کتاب‌هایی که سال تا ماه حوصله‌مان نمی‌کشد و موقع خواندنشان هی انگشتمان را لای وجودصفحهٔ اخر می‌گذاریم تا شمارش معکوس صفحات را داشته باشیم که کی تمام می‌شود پس!؟ اما با همهٔ این اوصاف آمده‌ایم! نه خودمان که حتی که کودکانمان را هم از بستر جدا کرده‌ایم، به زور بیدارشان نگاه داشته‌ایم و به بهانه‌های شیرین و ترانه‌های رنگین به مسجدشان کشانده‌ایم! چه اتفاقی افتاده آخر!؟ عارف شده‌ایم!؟ عاشق شده‌ایم!؟ عابد شده‌ایم!؟ زاهد شده‌ایم!؟ هان! چه شده که این همه سختی را بر جان خریده‌ایم!؟ هان!
راستش را بخواهید خواب شیرین شبانه را‌‌ رها کرده‌ایم چون خوابمان نمی‌برد! خوابمان نمی‌برد چون می‌ترسیم! آری! می‌ترسیم! ترس! ترس! می‌ترسیم!
می‌ترسیم که بخوابیم و ما را خواب ببرد و دنیا را آب! می‌ترسیم که بخوابیم و فردا صبح که بیدار می‌شویم بشنویم که «هر کی خوابه قسطش آبه!» و ما بی‌نصیب مانده باشیم! می‌ترسیم که امشب که شب قدر و تقدیر است، برای ما کم بنویسند! برای ما بد بنویسند! سهم ما را کم بدهند! صدای ما را نشنوند! نیاز‌های ما را نبینند! می‌ترسیم که ما را فراموش کنند! می‌ترسیم که خوب‌های نعمت‌ها را به شب بیدارهای مسجدی بدهند و ته مانده‌هایش را برای ما بگذارند! حتی می‌ترسیم که لج کنند از خواب راحت ما و نیامدنمان و زبانم لال برایمان گرفتاری و مشکلات و بیماری و مصیبت بنویسند در این شب تقدیر امور…..
آری! می‌ترسیم! و اینگونه شب قدر ما می‌شود شب قدر ترسو‌ها! همین….
ترسو‌ها اگر چه شاخ و دم ندارند! و این شکلی نیست که موهای سیخ شده بر تنشان از ترس تابلو باشد! اما آنقدر‌ها هم بی‌نام و نشان نیستند! ترسو‌ها را می‌شود شناخت! می‌شود دید! می‌شود لمس کرد! و می‌شود شب قدر ترسو‌ها را درک کرد…..
شب قدر ترسو‌ها!
ترسو برای خودش خیلی نقش قائل است! ترسو برای خودش مدام نوشابه باز می‌کند و واقعا برای دعا و عبادت ناچیزش ارزش قائل است! ترسو فکر می‌کند دعای اوست که باران نعمت را بر زمین نازل می‌کند و اگر خدای ناکرده شبی دست به دعا بر ندارد و دعایی نکند زمین از تشنگی می‌میرد! ترسو گمانش این است که اگر دعای او نباشد سیل بلا‌ها و مصیبت هاست که خانمان‌ها را ویران می‌کند و زندگی‌ها را خاکس‌تر می‌کند! ترسو می‌ترسد که دعا نکند! که دعا نکند که ندهد – نعمت‌ها یش را – و می‌ترسد که دعا نکند که بدهد – بلا‌هایش را – ترسو می‌ترسد. خیلی….
ترسو اما فراموش کرده است که خدایش را همین یکی دو ماه پیش، در دعا‌های روزانهٔ ماه رجب، اینگونه می‌خوانده است: یا من یعطی من لم یسئله و لم یعرفه تحننا منه و رحمة…. خدایش را اینگونه می‌ستوده که به آنهایی که حتی دست نیاز به سوی او دراز نکرده‌اند و از او هیچ نخواسته‌اند! بلکه به آن‌ها که حتی وجودش را نادیده گرفته‌اند میان این همه شناخته او را به غربت ناشناخته‌ها سپرده‌اند عطای فراوان دارد و نعمت‌های بی‌پایان! بی‌خواستن و بی‌شناختن حتی! و حتی‌تر! به آن‌ها که تیغ بر رخسارش کشیده‌اند و نمک از دست نمکینش گرفته‌اند و نمکدان شکسته‌اند! ترسو فراموش کرده است که هر شب جمعه خدایش را به این کریمی می‌خوانده است که: عادتک الاحسان الی المسیئین، عادت توست که نه فقط به نیکانت که گناهکاران و بدخواهانت را حتی در آغوش احسان و مهربانیت سخت بفشاری و بهره ماندشان سازی! ترسو همانقدر که خیلی خودش را تحویل می‌گیرد خیلی هم فراموشکار است….
شب قدر ترسو‌ها!

ترسو فراموشکار است! خیلی زود همه چیز را از یاد می‌برد! ش‌تر دیدی! ندیدی! حالا نه اینکه چیز‌های پیش پا افتاده را فراموش کند! نه اینکه یک قرار گم در بین هفته‌های پیچ در پیچ را فراموش کند! نه! ترسو خدا را فراموش می‌کند! لا تکونوا کالذین نسو الله فاساهم انفسهم! ترسوا خدا را فراموش می‌کند! نه اینکه اصلا یادش نباشد‌ها! نه! کافی ست نیازی در زندگیش باشد تا خدا خدایش گوش عرشیان را کر کند! کافی ست حاجتی داشته باشد تا عرش را به فرش بدوزد، کافی ست گرفتاری داشته باشد تا صدای ضجه‌هایش آسمان را بلرزاند و از زاهد‌ترین زاهد‌ها و عابد‌ترین عابد‌ها زاهد‌تر و عابد‌تر و شب زنده دار‌تر شود! در رنج‌ها و بد بختی‌ها و گرفتاری‌ها و نیاز‌ها و مصیبت‌ها ست که به یاد خدا می‌افتد!
اما هنگامی که خدا نیازش را پاسخ اجابت بدهد یاد من تو را فراموش! من کی‌ام! تو کی هستی! خواب دیدی خیر باشه! ترسو این شکلی ست: و اذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربّه منیبا الیه ثمّ اذا خوّله نعمة منه نسی ما کان یدعو الیه من قبل…. (زمر – ۸) «و بیچاره انسان را هرگاه فقر و مصیبت و رنجی پیش آید در آن حال به دعا و توبه و انابه به درگاه خدا رود و چون نعمت و ثروت به او عطا کند خدایی را که پیش از آن می‌خواند به کلی فراموش سازد…» ترسو فراموشکار است!
شب قدر ترسو‌ها!
ترسو بی‌ظرفیت است! دیدی فقط وقتی که گرفتار بود به یاد خدا می‌افتاد! ظرفیت خوشی ندارد! ظرفیت نعمت ندارد! ظرفیت ثروت و قدرت و مکنت ندارد! یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود…. گر معتبر شود ز خدا بی‌خبر شود…. ترسو‌‌ همان گدایی ست که با اندک نعمتی از خدا بی‌خبر می‌شود! همیشه باید زور بالای سرش باشد! همیشه باید تو سری خور بار بیاید! نه اینکه خدا بخیل است یا زبانم لال عقده‌ای ست! ترسو بی‌ظرفیت است! چه کارش می‌شود کرد!
تازه به دوران رسیده‌ها را دیده‌ای!؟ نعمتش بدهند، حاجتش را بدهند همانجوری می‌شود، خودش را گم می‌کند، به خاطر همین بی‌ظرفیتی‌اش باید همیشه گرفتار بماند و الا می‌شود طاغوت! طغیان می‌کند! سرکشی می‌کند! ظلم و ستم و چپاول و غارت می‌کند،‌‌ همان موش آب کشیده می‌شود شیر درنده و گرگ باران دیده… مثل خیلی از ارباب قدرت! تا پایین بودند و دستشان به دهانشان نمی‌رسید آدم بودند! خوب بودند! آزارشان به کسی نمی‌رسید، اما با رسیدن به قدرت و ثروت و مکنت چه بلاهایی که بر سر بشریت نیاوردند، ترسو هم همینگونه است، خدا به خیر کند آنروزی که ترسو حاجتش را بگیرد و به آنچه می‌خواهد برسد، «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض….» (شوری – ۲۷) اگر رزق وسیع باشد نتیجه‌اش می‌شود بغی و طغیان و سرکشی…. ترسو بی‌ظرفیت است….
شب قدر ترسو‌ها!
ترسو رفیق نیمه راه است! نامرد است! نا‌لوطی ست! بی‌مرام است! ترسو نمک می‌خورد و نمک‌دان می‌شکند و حرمت دست و نمک و نمکدان نگاه نمی‌دارد! اگر ندیده بود حرفی نبود! اگر دست خدا را ندیده بود بعینه، اگر با تمام وجود لمس نکرده بود خدا را، اگر نیست شدن همه چیز غیر از خدا را ندیده بود هنگامی که او نیاز داشت به یک منجی که نجاتش بدهد، در صحنه صحنهٔ نمایش زندگی حرفی نبود! اما ترسو دید! ترسو در آن هنگامی که داشت هلاک می‌شد! آن هنگامی که داشت در توفان حوادث غرق می‌شد! آن هنگامی که داشت بی‌آبرو می‌شد!
آن هنگامی که به نقطهٔ پایان رسیده بود و در همهٔ این لحظات دست نیاز به سوی هرکه دراز کرده بود خالی برگشته بود، در لحظهٔ سیاه نا‌امیدی‌ها…. نقطهٔ روشن یک امید پر فروغ، خدا! آبرویش را خرید، شب نا‌امیدیش را به سحر امید رساند، نگذاشت چینی آبرویش ترک بخورد و بشکند، دستش را گرفت! با دست خودش! در پناه خودش! در آغوش گرم خودش! و ترسو این را فهمید! اماا نامرد نالوطی بی‌مرام، همینکه نجات پیدا کرد، همینکه نفسش جا آمد، تشکر که نه! پشت کرد و پشت پا زد و رفت…. «و اذا مسّکم الضّرّ فی البحر ضلّ من تدعون الا ایاه فلمّا نجّاکم الی البرّ اعرضتم و کان الانسان کفورا» (اسراء – ۶۷)
شب قدر ترسو‌ها!
ترسو می‌ترسد! هم از کفر! هم از ایمان! نه جسارت و شجاعت کافر شدن دارد! نه توان و تاب و طاقت ایمانی شدن! ترسو به حکم ترسش احتیاط می‌کند! خدا را با احتیاط می‌پرستد! خدا را در حاشیه می‌پرستد – حاشیه‌ای به اندازهٔ یک شب قدر بر متن یک سال کتاب زندگی! – رندانه خدا را می‌پرستد! به کارکرد خدا نگاه می‌کند! به بهره وری خدا نگاه می‌کند! روزهایی که بهره وری خدا بالا بود می‌رود سمت ایمان! روزهایی که بهره وری خدا پایین بود یا منفی بود می‌رود طرف کفر! این شرط احتیاط و رندی ترسوهاست… «و من الناس من یعبد الله علی حرف، فان اصابه خیرٌ اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه، خسر الدنیا و الآخرة، ذلک هواللخسران المبین» (حج – ۱۱) «و از مردم کسانی هستند که خدا را به زبان و ظاهر می‌پرستند، هرگاه به خیر و نعمتی رسند به خدا اطمینان خاطر پیدا می‌کنند و اگر به آفتی برخورند از خدا روی گردان می‌شوند… خسر الدنیا و الآخرة… و این خسران مبین و آشکار است…»
شب قدر ترسو‌ها!

دعای ترسو، دعای وارونه است! ترسو دعا نمی‌کند که خودش را تغییر دهد! ترسو دعا می‌کند که خدا را تغییر دهد!!! نیایش ترسو، ستایش و حمد نیست! متلک است! تکه پرانی ست! گوشه کنایه است! ترسو وقتی خدا را به «کریم» صدا می‌زند دارد متلک می‌اندازد که پس کرمت کو!؟ وفتی می‌گوید رزاق، یعنی هی! تو که خودت را رزاق می‌دانی پس رزق فراوانت کو! وقتی می‌گوید شافی یعنی شفایت کو!؟ وقتی می‌خواند مجیب یعنی اجابتت کو!؟ ترسو می‌خواهد با دعایش خدا را کریم کند! رزاق کند! مجیب کند! شافی کند! از وضعیت موجود خدا خسته است! به نظرش خدا آنجور که باید و شاید برای او کار نکرده است، می‌خواهد خدا را در منگنه قرار دهد! اما هیچ‌گاه به این فکر نمی‌کند که شاید این دعاهای سرشار از زیبایی برای تغییر خود اوست نه تغییر در خدا! اوست که باید رابطه‌اش را با صاحب اسماء الحسنی و دنیایی مخلوق این یگانهٔ بی‌همتاست تغییر دهد! ترسو می‌خواهد از زمین به اسمان ببارد نه از آسمان به زمین….
شب قدر ترسو‌ها!
دعای ترسو دعای شکایت است، نه شکر! در تمام طول زندگیش یکبار نشد بیاید در احیاء شب قدر و شکر کند! از ته دل! بگوید دستت درد نکند خدا! لطف کردی خدا! ممنون! تشکر! همیشهٔ دنیا شاکی ست! همیشه طلب کار است! نگاه نمی‌کند این همه لطف را! این همه نعمت را! این همه برکت را! این همه مهربانی را! این همه محافظت را! این همه گذشت را! ترسو شاید هزار بار جوشن کبیر را بخواند اما یکبار هم جوشن صغیر را نمی‌خواند، تا یکی یکی ببیند و لمس کند تیر‌های بلایی را که می‌توانستند قلب او را نشانه روند و از پایش بیندازند و این خدا بوده که از لطف و مهربانی‌اش برای او سپری ساخته است که هیچ تیری بر او کارساز نشود….
شب قدر ترسو‌ها!

ترسو رنج کش و زحمت کش است! از همه چیز فقط سختی‌اش نصیب او می‌شود، مشقت و گرفتاری‌اش! نه اینکه فقط حکایت شب قدرش باشد‌ها! نه! نماز بخواند همین طور است! فقط زحمت نشست و برخاست و دلّا و راست شدنش به او می‌رسد! روزه بگیرد فقط گرسنگی و تشنگی و بی‌حالی‌اش نصیبش می‌شود! از شب قدر هم فقط زحمت بیدار ماندن به زور و نشستن در شلوغی و دعا خواندن‌های پی در پی و گریه کردن‌های به زور… کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظمأ و کم من قائم لیس له من قیامه الا السّهر و العناء… حبذا نوم الاکیاس و افطارهم…. ترسو نه اینکه می‌ترسد از بیدار نماندن و دعا نخواندن و ذکر نگفتن، فرصتی برای اندیشیدن ندارد! فرصتی برای کیس شدن ندارد! می‌ترسد خب! می‌لرزد خب! جای این حرف‌ها نیست برای ترسو….
شب قدر ترسو‌ها!
ترسو ظاهر بین و ظاهر خواه است! همه چیزش همین حکم را دارد! روزه‌اش! نمازش! شب قدرش! قرآن به سر گرفتنش! ترسو‌‌ همان قرآنی را به سر می‌برد که کوفیان به نیزه‌اش کردند! ترسو‌‌ همان قرآنی را به سر می‌برد که خوارج در مقابلش پایشان لرزید و ترسیدند! ترسو هم از‌‌ همان قرآن می‌ترسد! ترسو از خدا در این شب‌ها و روز‌ها مدام می‌خواهد حاجی شود…. ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام…. اما حجی که می‌خواهد هم حج ظاهری ست، گشتن دور یک تکه سنگ! مثل حمار طاحون! الاغ آسیاب‌ها که با چشم بسته می‌گردد! یک چیزی شبیه‌‌ همان خر عیسی گرش به مکه برند… چونکه آید هنوز خر باشد…. چونکه ترسو معرفت ندارد، المتعبد بغیر معرفة یدور و لا یبرح و لا یدری ما هو فاعل…
شب قدر ترسو‌ها!
حکایت ترسو، حکایت طنز آمیزی ست! ترسو شب تولد مقتول خودش را به جشن می‌نشیند! همهٔ برکات شب قدر! درک ناشدنی بودنش! بهتر از هزار ماه بودنش! سلام بودنش! شب تقدیر بودنش و…. همه و همه به خاطر قرآن است! شب قدر شب تولد قرآن برای ماست، اما ترسو با قرآنچه کرده است! جز اینکه زیر پایش گذاشته و له‌اش کرده!؟ جز اینکه مهر سکوت بر لبان قرآن زده؟! جز اینکه گرد غربت و مهجوری بر لباسش نشانده!؟ تا انجا که پیامبر شکایت ترسو‌ها را به خدا برده: «و قال الرسول یا ربّ ان قومی اتّخذوا هذالقرءان مهجورا» (فرقان – ۳۰) حضور در مراسم شب قدر یعنی عزیز داشتن قرآن! یعنی تکریم قرآن! یعنی حرمت گذاشتن به قرآن! بین خودمان بماند! جامعه‌ای که قرآن اینقدر در او عزیز و با حریم باشد وضعیتش این است!؟
.
.
.
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر….
بیایید امشب برای یک بار هم که شده ترسمان را کنار بگذاریم! کمی از حاجت‌ها و نیاز‌ها و خواسته‌هایی که هیچ‌گاه ر‌هایمان نکرده‌اند‌‌ رها شویم! مثل لحظه‌هایی که باران می‌زند جوانی کنیم و سرخوش بپریم زیر باران! نترسیم! از خیس شدن! از باران! چ‌تر‌ها را باید بست… زیر باران باید رفت! شب قدر شب عاشقی ست! شب گدایی نیست!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود هنر بنده پروری داند
شب قدر، شب عشق است، شب وصال است
شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
شب قدر، شب شادی ست، شب خوشی و سرمستی ست، شب مبارک باد است، انا انزلناه فی لیلة مبارکة…
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
شب قدر شب باران است! باران مهربانی خدا! باران مغفرت! باران فرشته‌های الهی! شب قدر را قدر نامیده‌اند به معنای تنگی جا! آنقدر در این شب از آسمان فرشته می‌بارد که اگر سوزنی‌‌ رها شود بر زمین نخواهد رسید! از بس که زمین فرشته زار شده! نترس! چتر‌ها را باید بست…. زیر باران باید رفت….. همین!

حجت الاسلام والمسلمین مسعود دیانی

فهرست مطالب