روضه‌ی شب یکم

روضه‌خوان‌ها شب اول، روضه‌ی حضرت مسلم می‌خوانند. نام دقیق‌ترش شاید «روضه‌ی غربت حسین» باشد. وقتی معلوم بشود از آن چندهزار نامه‌ی دعوت، یکی‌ش راست و حسینی نبوده. از آن‌همه «فالعجل العجل»ها یکی‌ش مردانه نبوده.

روضه‌خوان‌ها روضه‌ی مسلم می‌خوانند و من فکر می‌کنم چقدر شبیهم به آن‌ها که توی نماز جماعت آخر پشت مسلم را خالی کردند. چقدر اهل منفعت‌ام و پای عافیت که به میان بیاید، چقدر زود دست دلم می‌لرزد. چقدر مرد میدان‌های سخت نیستم.

روضه‌خوان‌ها روضه‌ی مسلم می‌خوانند و من از خودم می‌ترسم. از کوچه‌های کوفه‌ی خودم فرار می‎کنم. می‌روم جایی توی بیابان‌های اطراف گم و گور می‌شوم، جایی که گذار کاروانت به من نیافتد… روضه‌ی شب دوم اما دلم را قدری قرار می‎دهد. تا صبح، قصه‌ی حرّ را گوش کنم و فکر کنم می‌شود دقیقه‌ی نود هم آدم بشوم. فکر کنم تو هنوز هم از من ناامید نشده‌ای. جایی ایستاده‌ای و منتظری که من سرم را پایین بیندازم، گردنم را کج کنم و بپرسم: «هل لی مِن توبه»؟!

مريم روستا

فهرست مطالب