بسمه تعالی
رنگین تابی۱
آدم علمی یا استاد یا آقای دکتر درجه یک در روزگار ما چه شکلی است؟ یک مرد موقر میانسال که همیشه نشسته است و دارد حرف می زند و بقیه به او گوش میدهند. روابط او با آدمها پر از تعارف و تشریفات یکنواخت است. همیشه لباس خاکستری یا سبز مایل به خاکستری به تن دارد. به مسائل خیلی کلان و مهم میپردازد. آدمهای عامی و کم سواد بعید است حوصله او را داشته باشند یا او حوصله شان را داشته باشد.
عموما فایدهی ملموسی ندارد. خانواده اش خیلی محتاطانه خود را از تصویر او عقب کشیده اند که کسر شأن حضرت استادی نشود، خونگرم نیست. زندگی اش رنگ ندارد… مجموعه این تصاویر از علم و اهل علم همیشه در من یک وضعیت عشق و نفرت ایجاد میکند. من عاشق علم هستم، ولی دلم نمیخواهد شبیه این تصویر بیرنگ – و البته نه همیشگی- از علما و دانشمندان بشوم.
اما بیایید به این آقای استاد، دانشمند، عالم فاضل، چهره ماندگار، هر چه بهتر از آن در ذهن نمی آید، نگاه کنیم:
– استاد در یک روز گرم تابستانی در یک شهر گرم در مزرعه کار میکند و عرق میریزد. آنقدر جدی که ممکن است احساس وظیفه کنیم به او بگوییم این کارها در شأن او نیست! ولی او بگوید که کار کردن خیلی هم والا و عالی است و به کار کردن ادامه دهد.
– یک آدمی برای اینکه آبروی آقای دانشمند را ببرد، او را دعوت کند در تیراندازی شرکت کند. آقای دانشمند برنده شود و همه حسابی شگفت زده شوند.
– بعد از مسابقه در راه بازگشت، مجمع مسیحیان را ببیند و ناشناس برود میانشان بنشیند، متواضعانه بشنود و وقتی از او میپرسند که آیا از علمایی؟ متواضعانه بگوید نادان نیستم و پاسخ دهد. شأن علمیاش او را از درمان حیرتهای مردم بازندارد. حرفهایی که سیاستمدارها پشت سرش میزنند که مثلا او گرایش به مسیحیت دارد، برایش مهم نباشد. برود و در مسجد بنشیند تا مردم بیایند، مومن و کافر، از این تفکر یا آن فرقه، حرفهایشان را بشنود و جواب بدهد.
– خیلی از استادهای عالی هستند که هییییییچ کس جز خودشان را قبول ندارند. وقتی از ایشان میپرسی غیر از شما چه کسی بلد است، میگویند: هیچ کس. حالا فکرش را بکنید که یک استاد عالی، خودش به جای شاگرد پروری، استاد پروری بکند. خودش مردم را به شاگردانش یا آدمهای دانشمند دیگر ارجاع بدهد. خیلی راحت بگوید هر مشکلی داشتی از فلانی بپرس. اسم این کار خوب چیست: نظام ارجاع؟ مدیریت غیرمتمرکز؟ اعتماد به دیگران؟ جوان گرایی؟…
– فرض کنید اسم حضرت استاد، باقر باشد و یکی به او بگوید: بقر. او هم نه پرخاش کند و نه تحقیر را بپذیرد. با یک روش جرئتمندانه و روان شناسانه بگوید: من باقر هستم.
بعد وقتیکه به مادرش که فرزند امام حسن (ع) بوده، ناسزا بگوید، همچنین.
– فرض کنید منزل یکی از اساتید مهم دعوت دارید. بعد بروید و ببینید استاد یک تیپ جوانانه زده، مثلا لباس قرمز پوشیده و عطر خیلی خوبی هم زده، خانه اش هم خیلی تجملاتی باشد. پشت سرش حرف در نمی آوریم؟
خود من وقتی اولین تدریس دانشگاهیام شروع شد، سیل توصیهها در جهت حفظ زی استادی به سویم روانه شد. اما امام باقر، خودش بود و حقّ بود. میدانست کجا باید چه کند. برایش مهم بود که خانواده اش از دیدن او لذت ببرند. آزاداندیش واقعی بود. به مهمانش توضیح داد که این اتاق همسرم است و دوست دارد تجملاتی باشد. بعد میهمان را به اتاق ساده و بیآرایه خودش برد.
در روزگاری که حتی حالا اسلام متهم است که شأن فردی و هویت مستقل برای زنها قائل نیست، چقدر ذکر امامی شیرین است که همسرش اتاق جداگانهای به سلیقه خود دارد و چون در دایره امور مباح است، امام هیچ تذکری به او نداده است. چند سال قبل از اینکه عصر مدرنیته فرا برسد و ویرجینیا ولف کتاب اتاقی از آن خود را بنویسد و فمنیستها تازه حالا بفهمند که ای داد! زنها اتاقی از آن خود ندارند.
مقدس بازی هم درنیاورده و خانوادهاش را در بند شأن من و حرف مردم نکرده است. گذاشته آنها آزاد باشند. دایره تقدسش، احساس تکلیف صرف برای دیگران نیست، به جای همه و قبل از همه به خودش سخت میگیرد. خودش واقعا همانطور که خدا خواسته زندگی کرده است. اصلا فکر ویترین بازی نبوده است.
***
از این شخصیت علمی، از این آدم مذهبی، از این عالم فاضل که واقعی است و خودش است و مثل یک ستون محکم است و هر لحظه زندگیاش، انگار یک رنگ دیگر است و هیچ رنگ و تکلف اضافه ای هم ندارد، میتوان لذت برد. میتوان عاشق چنین دانشمند هیجانانگیزی شد که واقعا زنده است و زندگی میبخشد. میتوان از شدت و وسعت کارهایی که انجام میدهد، به هیجان آمد. از اینکه هزار نقل گوناگون از او هست و خود او، قهرمان همهی این گوناگونیهاست. یک نفر که ما او را فقط شکافنده علم مینامیم. فقط یک نفر که گاهی تنوع داستانهایش باعث میشود در ذهن ما چند امام باقر نقش ببندد و یادمان برود که این امام همان عالم بزرگ است. یک نفر که میتوان آرزو کرد که خدایا اگر قرار است اهل علم بشوم، شبیه او بشوم…… راستی میتوان آرزو کرد؟
منبع:
مطالب مرتبط با امام باقر(ع) در سایت hawzeh.net
[۱] . رنگینتابی: خاصیت سطوح مشخصی است که به نظر میرسد با تغییر زاویه دید یا زاویه نوردهی، تغییر رنگ میدهند. علت پدید آمدن رنگینتابی، شکست چندگانه نور در ماده شفاف یا نیمهشفاف است.