نکند اطرافیانم به ستوه آمدهباشند؟ آخر صحبت از هر چیز هم حدی دارد! نمیشود در هر بحث مربوط و نامربوط ردپایی باز کرد برای صحبت از چیزی که دوست داری! اما چرا… میشود… خوب که نگاه کنیم همه همینطورند، دنبال بهانهاند باربط و بیربط شروع کنند به صحبت از کسی که دوست دارند، کاری که دوست دارند، جایی که دوست دارند، چیزهایی که دوست دارند…
و من مدتیاست در همۀ بحثها خواسته و ناخواسته، بادلیل و بیدلیل، باربط و بیربط پای تو را در صحبتهایم باز میکنم… و از تو حرف میزنم…
******
توی مترو باهم همکلام میشویم، دو سه سالی میشود هم را ندیدهام و صحبتی نکردهایم، حتی اسم و فامیلش هم باید کلی فکر کنم تا به یاد بیاورم… میپرسد چه خبرها؟ چه کارها میکنی؟ از تغییر رشتهام میگویم و از روزمرگیهایم، و بعد میرسم به تو… بعد بحث روی تو گیر میکند… از تفاوتت با بقیه میگویم… از اینکه دلم را بردهای… از اینکه چقدر دوستت دارم… دعوتش میکنم تا با تو آشنا شود… آدرست را میدهم و قرار میشود دیدار بعدی را بهش خبر دهم…
*******
هر جا که باشم حرف یک جوری به تو میرسد… چت که میکنم وسط کلی بحث یکهو یادم میفتد در این رابطه از تو چه چیزهایی یاد گرفتم و به بقیه میگویم… هر جا وقت گیر میآورم دیگران را دعوت میکنم تا با تو آشنا شوند… اطرافم را که نگاه میکنم میبینم پر شده از آدمها و کارهایی که به واسطۀ تو با آنها آشنا شدم… روزی نیست به تو فکر نکنم… روزی نیست راجع به تو با کسی حرف نزنم… یک جوری که نمیدانم چطوری و از کی، شدی یکی از مهمترینهای زندگیام، یکی از اولویتها، یکی که حتی اگر نتوانم کاری که خواسته یا لازم دارد را انجام دهم، یا نتوانم به هر دلیلی به دیدارش بروم عجیب حس خسران میکنم…
*******
به اندازۀ تمام لحظههای این دوستی خدا را شاکرم که من را با تو آشنا کرد… شاکرم که توفیق همراهی با تو را به من عطا کرد… ممنونم از هر کسی که به نوعی باعث شد تو را بشناسم… ممنونم از هر کسی که باعث شد این دوستی ادامه پیدا کند… ممنونم از هر کسی که کمک کرد تو سرپا بمانی و مرا و دهها جان مثل من را شیفته کنی…
*******
چهقدر زیاد دوستت دارم… و چهقدر به این دوستی میبالم…
و چهقدر غمگینم و شرمنده از اینکه از هزاران حرفی که یادم دادی نصفه نیمه به یکی دوتا عمل کردم…
چهقدر غمگینم و شرمنده آنچنان که شایستۀ تو بود، دوست خوبی برایت نبود… خیلی جاها کم گذاشتم، خیلی جاها حرف گوش نکردم…
*******
امروز تولد توست، چند سال پیش یک چنین روزی به برکت تولد امام هادی(ع) چشم باز کردی… به برکت اسم ایشان که همواره بالای سرت بود رشد کردی و نور رساندی به هر کس که میتوانستی… به هر کس که حتی به قاعدۀ چند دقیقه سر راهت قرار میگرفت… در همین چند سال که مدت طولانیای نیست به برکت وجود مبارک امام هادی(ع) و با نور قرآن رشد کردی و بزرگ شدی و کمک کردی هر که سر راهت قرار میگیرد دلش با قرآن آشتی کند و از قرآن نور بگیرد و بزرگ شود… تو واسطه بودی… یک واسطۀ عالی… برای ما که با کمک تو دلهامان رنگ و بوی قرآن بگیرد و چشمهامان به نور معجزه روشن شود…
تولدت مبارک دوست نورانی من…