خاطراتی درون ذهنت هست
از همان روز های کودکیت
خاطراتی عجیب حک شده است
در همه جای جای کودکیت
حرف های نگفته ای داری
بغض ها در گلوت پنهانند
اشک هایت همیشه پنهانی است
مردم از درد تو چه میدانند…
مردم شهر تو نمیدانند
که اسیری و شام یعنی چه
مردم شهر تو نمیدانند
سنگ از پشت بام یعنی چه…
مینشینیم پای درد دلت
درد دل های تو شنیدنی است
با خودت درد و داغ آوردی
مزه ی روضه ات چشیدنی است
تو خودت شاهد قضایایی
راوی درد های عاشورا
در همین کودکی چه پیر شدی
یادگار عزای عاشورا
تو خودت توی کربلا دیدی
خیمه هایی که شعله ور شده بود
وقت رفتن غروب عاشورا
پدرت دست بر کمر شده بود
خطبه یا روضه هیچ فرقی نیست
قسمت این بود بی نشان باشی
خطبه ها را که عمه ات خوانده
بهتر این است روضه خوان باشی
گریه کارت شده نمیدانم
که تو آن روزها چه ها دیدی
شاید آقا دلیلش این بوده
که سری از بدن جدا دیدی
شیعه مدیون خطبه خواندن توست
حرف های تو جاودان شده است
گفته هایت چه عبرت آموزند
مرهم زخم بی کسان شده است
من دلم جایی دیگری گیر است
گریه شد کار روز و شب هایم
فکر بابا بزرگ پیر توام
این شده ورد روی لب هایم….
چه بلایی سر تو آوردند
بدن تو چرا بدون سر است
من که باور نمیکنم اما
قول شیخ مفید معتبر است
شاعر: جواد پیشنماز