“ایمان را نمیشود با مقولاتی مثل “باور” ، “شوق”، “امید” و اموری از این دست فهمید.. میتوان پیشنهاد بهتری داشت: در ایمان یک حالت رفت و برگشتی وجود دارد. یک حالت وجودی که گاهی “این سویی” است و گاهی “آن سویی”. “
صحبت های اخر دوستی در یک گفت و گو.
همین که نام علی از ذهنم میگذرد خیلی چیز ها از جلوی چشمم عبور میکند از این شعر برقعی گرفته :
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد؟
ان یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد…
تا ایمان آوردن لگنهاوزن، که میگفت اگر علی میگوید خدا هست پس حتما هست.
اما در این میان از همه بیشتر “علی” را با “خدایش” میشناسم.
به شک می افتم، آیا خدای “من”، همان خدای “علی” است؟
مگر او چه کرده که میتواند اینگونه با خدایش صحبت کند؟
مولای یا مولای انت الهادی و انا الضال و هل یرحم الضال الا الهادی؟
مولای یا مولای انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز؟
مگر من چه کرده ام که همیشه خدایم با تردید و شک خوانده ام؟
مگر نه اینکه خدای علی رحیم است؟
علی! نمیخواهم در سکوت سرد این جهان خدایت را بخوانم و جوابی نیابم.
علی! امشب خدایت را به من قرض بده.