ما اگر بخواهيم متني را بفهميم تنها سرمايه ما سباق يعني تبادر، سياق يعني سابق و لاحق؛ اگر کسي بخواهد متني را بفهمد، يا بايد اين کلماتي که «منسبق الي الذهن» به اصطلاح اهل اصول تبادر است را بفهمد، يا از سابق و لاحق کمک بگيرد. اوّلي را که تبادر است ميگويند سباق، دومي را که از سابق و لاحق کمک گرفتن است ميگويند سياق. اين دو بال است که يک محقّق را به آن متن آشنا ميکند. يک خطبه ده صفحهاي که پنج جمله آن، نه سابقهاش معلوم است نه لاحقهاش معلوم است، اين نميتواند کتاب درسي باشد. هيچ يعني هيچ! به نحو سالبه کليه نهج البلاغه سيد رضي نميتواند کتاب درسي باشد. اما اين تمام نهج البلاغهاي که به لطف خود حضرت اخيراً بزرگان و عدهاي نوشتند، تمام خطبهها مشخص است، تمام نامهها مشخص است، تمام وصايا مشخص است، تمام ادعيه مشخص است. کتاب يعني کتاب! اصل و فرع آن معلوم است، سابق و لاحق آن معلوم است، اين ميتواند يک کتاب درسي باشد که بر همه ما تهيه اين کتاب در کنار قرآن کريم لازم است؛ چون خود حضرت فرمود قرآن را اگر توانستيد به حرف در بياوريد: «فَاسْتَنْطِقُوه»؛[1] اين قرآن براي همه آمده است. اين را به حرف دربياوريد، سؤال بکنيد. نه آن توان را داريد که سؤال بکنيد، نه آن توان را داريد که قرآن را به حرف دربياوريد و «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»؛ من قرآن را به حرف درميآورم، من سخنگوي قرآن هستم، قرآن نزد من است، من قرآن ناطق هستم. «وَ لَكِنْ»، وجود مبارک حضرت در نهج البلاغه تحدّي کرده است. فرمود اگر عُرضه داريد قرآن را به حرف دربياوريد: «فَاسْتَنْطِقُوه». ولي با شما حرف نميزند. شما فقط يترجمهاي از قرآن ميدانيد. من که از عرش تا فرش را بلد هستم: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛[2] «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»، من سخنگوي قرآن هستم. من قرآن را به حرف در ميآورم. من از درون قرآن باخبر هستم. من هر چه او گفته يافتم و عمل کردم. من همه اعمال را بر او عرضه ميکنم، «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه».
بنابراين اگر کسي بخواهد با قرآن آشنا باشد که بايد آشنا باشد، بخواهد با نهج البلاغه آشنا باشد که بايد آشنا باشيم، بايد در خدمت نظام و انقلاب باشد که بايد باشيم، هيچ چارهاي نيست که اينها اين دو ثِقلِ ثقيل و ثَقَل در تاج سر ما قرار بگيرند و در خدمت آنها باشيم.
در يکي از کلمات نوراني آن حضرت يعني کلمه پنجاه و چهارم فرمود: «لَا غِنَي كَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ». اين کلمات قبلاً بود، اسلام لغت جديد نياورد، مصداق تازه آورد، يک؛ دست مردم را گرفت از جاهاي محدود و تنگ بلند کرد، اينها را هجرت داد و آنها را مهاجر کرده به منطقههاي وسيع، دو؛ هجرت تنها از مکه به مدينه يا از مکه به حبشه نيست، هجرت از طبيعت به مثال، از مثال به عقل، از عقل بالاتر، از مُلک به ملکوت، اين را ميگويند هجرت. اگر کسي بتواند از محدوده عرف مهاجرت کند به محدوده عقل برسد و از مرز عقل مهاجرت کند به مرحله شهود برسد؛ يعني از جهل مهاجرت کند به علم برسد، بعد از ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾،[3] برسد، اين ميشود هجرت. وجود مبارک حضرت امير فرمود مؤمن کسي است که مهاجرت بکند از دنيا به آخرت برود. اين جا که نشسته گويا بهشت را دارد ميبيند: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ»،[4] برای همينهاست. هجرت که مکانت است نه مکاني. وقتي به حضرت عرض کرد: «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِين»،[5] حضرت چه فرمود؟ فرمود تو نميتواني تحمّل کني! براي اينکه من يک مدرّس عادي نيستم که سخنراني بکنم و تو گوش بدهي. من کسي هستم که «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر».[6] شما مستحضريد اينها که تهران و البرز زندگي ميکنند، اينها در دامنه کوه البرز هستند اين کوهها هم خيلي بلند است. حالا شايد صد سال دويست سال بگذرد سيلي بيايد. اين کوهها ظرفيت سيل را ندارند با اينکه خيلي بلند هستند. تنها کوهي که هر وقت باران بيايد سيل دارد کوه قله دماوند است. از بالا تا پايين چند هزار متر است تا بيايد پايين سيل است. فرمود که ما که کوههاي عادي نيستيم. من اگر سخنراني بکنم سيل ميآيد تو را ميبرد. او اصرار کرد به هر حال حضرت سخنراني کرد و سيلش آمد و او را برد «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»،[7] در همان جا جان داد. فرمود من گفتم سيل است! «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»؛ شما اين دامنههاي کوه را ببينيد ميبينيد که خيلي از اين پرندهها روی آن کوهها مينشينند پرواز ميکنند؛ اما نديديد که پرندهاي روي قله دماوند برود بنشيند، مگر آنجا جاي پرواز پرنده است؟! فرمود نه هر فکري ميتواند عليشناس باشد «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر» نه هر کسي ميتواند در دامنه سخن علي بنشيند مگر اينکه تکه تکه کنيد. «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر».
فرمود مهاجرت کنيد از ماده به مثال، از مثال به عقل، از مُلک به ملکوت. الفاظ جديدي را دين نياورده است، مصاديق تازه آورده است. فقر و غنا همين طور است، عقل هم همين طور است. قبلاً ميگفتند عقل، اما نميفهميدند عقل يعني چه! وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) عقل را معنا کرده است، فرمود شما «عَقَلَ» را به کار ميبرديد، «عِقال» را به کار ميبرديد، اين زانوبند شتر جموح و چموش را ميگفتند عِقال. اينکه ميگفتند: «اعْقِلْ و تَوَكَّل»؛[8] «با توكّل زانوي اشتر ببند»؛[9] اين زانوبند شتر چموش و جموح را ميگفتند عِقال. حضرت فرمود ما که از عقل حمايت ميکنيم، براي اينکه يک نور الهي است که زانوي شهوت و غضب را عقال ميکند و نميگذارد شهوت سرکشي کند و غضب سرکشي کند و هر کسي هر حرفي را بزند هر جايي را نگاه بکند. عقل را به اين جهت عقل گفتند. فقر را هم فرمود: «لَا فَقْرَ كَالْجَهْل».
مستحضريد که قرآن کريم مطالب عادي را هم با آن نکات دقيق بيان ميکند. ما کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است را ميگوييم گدا. گدا بار علمي ندارد. عرب هم در قبال گدا فاقد را به کار ميبرد، کسي که فاقد است. اما اصرار قرآن کريم اين است که بگويد ملّتي که جيبش خالي است کيفش خالي است او فاقد و گدا نيست، او فقير است. فقير بار علمي دارد. فقير به معني گدا نيست. اين بر وزن «فعيل» به معني مفعول است، کسي که ستون فقراتش شکسته است و قدرت ايستادن ندارد را قرآن ميگويد فقير. فرمود مال مملکت و مال بيتالمال ستون فقرات يک ملّت است، ملّتي که کيفش خالي است جيبش خالي است او گدا نيست، او فقير است او نميتواند بايستد و ايستادگي کند. مسکين هم همين طور است. فرمود گاهي ستون فقرات بدن شکسته است او نميتواند بايستد ويلچري است. يک وقت ستون فقرات عقل ميشکند او نميتواند اصلاً فکر کند؛ براي او هم که نميشود ويلچر تهيه کرد. فرمود: «لَا فَقْرَ كَالْجَهْل» يک آدم جاهل ستون فقرات عقلش شکسته است، يک؛ آنجا جاي ويلچر هم نيست، دو. هيچ ثروتي مثل عقل نيست که عقل عقال ميکند و جلوي اختلاس را، جلوي نجومي را، جلوي ضعف مديريت را، جلوي بدديني را، جلوي تنگنظري را، فرمود همه اينها را عقال ميکند.
«لَا غِنَي كَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ»؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به يکي از شاگردانش فرمود: «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»؛[10] طرزي درس بخوان که بچههاي تو چهار جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اينکه کتاب بخري بياوري در کتابخانه. باسواد شدن جُرم نيست، عالم شدن گناه نيست، حرف فهميدن و حرف آوردن نقص نيست. فرمود طرزي زندگي کن که چهار جلد کتاب تو را بچههاي تو ارث ببرند. «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»، اينها را بگذار. حضرت هم فرمود: «لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ»؛ اين امور علمي را به ورثهتان بدهيد، آن وقت کشور ميشود آباد. کدام غرب است که بتواند کشور عقل را، کشور غني را از پا دربياورد؟ فرمود: «لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ»؛ از فکر ديگران کمک بگيريد. «ظهير»؛ يعني پشتيبان. «ظَهر»؛ يعني پشتيبان. اين تظاهرات که ميکنند از ظهور نيست، از «ظَهر» است؛ يعني همه پشت به پشت هم ميدهند، پشتوانه يکديگر هستند پشتيبان يکديگر هستند، مطلبي را تثبيت ميکنند؛ اين ميشود تظاهرات. نه به معناي ظهور است، به معناي ظَهر است، پشتيباني است پشتوانه است. فرمود: «لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ».
در کلمه 55 فرمود: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَي مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ در نصوص ديگر صبر را سه قسمت کردند؛ منتها اين سه قسمت طولي است و نه عرضي. ميگفتند يا صبر «علي الطاعة» است، چون در بعضي از روايات به سه قسمت تقسيم شده است: «صبر علي الطاعة»، «صبر عن المعصية»، «صبر عند المصيبة». اگر ـ خداي ناکرده ـ ناگواري پيش آمد «عند المصيبة» انسان جزع نکند و اگر آزمون الهي فرا رسيد در گناه، «صبر عن المعصية»، يعني خويشتنداري کند. درباره طاعت که حتماً بايد انجام بدهيم، اين صبر را بايد تحمل کرد «صبر علي الطاعة». اين درست است؛ ولي وقتي بررسي کنيد، میبينيد اين سه ضلعي در طول هم هستند، نه در عرض هم. صبر يا از روی دشواري است يا از شهوت و از دلخواهي است. دشواري دو قسم است: يا اطاعت است يا معصيت؛ آن خوشايند فقط معصيت است. صبر يا بر مصيبت است يا بر طاعت که دشوار است. «صبر عن المعصية» صبر از خوشحالي و مانند آن است. اين سه قسم در عرض هم نيست؛ لذا اگر در بعضي از روايات تثليث شده و در بعضي از روايت تثنيه، که حضرت ميفرمايد: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَي مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ براي اينکه «ما تکره» دو قسم است: يا اطاعت است که انسان دشوار است براي او که جهاد کند، روزه بگيرد و مانند آن؛ يا مصيبتي رخ داده است که براي او ناخوشايند است. اگر آن سه قسم را در طول هم بدانيم چه اينکه اين چنين است، با اين دو قسمي که در عرض هم است هماهنگ است.
«الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَي مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ». بعد فرمود: «الْغِنَي فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ»؛ انسان يا در شهر خودش است که راحت است، اگر کاري داشته باشد دوستان براي او انجام ميدهند، مشکلي داشته باشد حلّ ميکنند و اگر در سفر باشد که بيگانه باشد ناشناخته باشد در زحمت است. فرمود غنا و توانگري در غربت به منزله وطن است. يک انسان مسافر هم اگر وضع مالي او خوب باشد آنجا امکاناتش هست؛ مثل اينکه در وطن خودش است. انساني که دستش تهي است و جيبش خالي است در شهر خودش هم غريب است. چون فرمود: «لَا غِنَي كَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ»؛ يک انسان عاقل هر جا برود وطن اوست. يک انسان جاهل هر جا زندگي کند در غربت است، براي اينکه نه آداب حرف زدن را بلد است، نه آداب معاشرت را بلد است، نه جذب دوست را آشناست، به هر حال بيگانه است؛ لذا فرمودند حتماً عالِم بشويد و به آن علومي که شما را به آن حيات معنوي ميرساند آشناتر گرديد.
مستحضريد اين تعبير «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»،[11] که از وجود مبارک حضرت به ما رسيده است؛ اين مبتدا مذکر خبر مؤنث است، اينکه نميشود! اين «تاء»، «تاء» در «فَرِيضَةٌ» تاي مبالغه است نه تاي تأنيث؛ يعني فهميدن خيلي خيلي خيلي واجب است. اگر گفتند فلان کس علامه است، يا زينب کبري عقيله بنيهاشم است، به همان معنا که زينب کبري(سلام الله عليها) عقيله بنيهاشم است به همان معنا حسين بن علي عقيله بنيهاشم است؛ چون اين تاي عقيلة، تاي مبالغه است، نه تاي تأنيث. مثل اينکه آدم «خليفة الله» است نه «خليف الله»، ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾،[12] نه «خليفاً». «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»؛ يعني خيلي خيلي خيلي واجب است. آدم تا نفس ميکشد بايد چيز بفهمد. اين علمي که اين قدر طلب آن فريضه است و واجب است و دين بر آن تأکيد ميکند، براي اينکه جامعه را زنده ميکند. علمي که بفهمد چگونه زندگي بکند، چگونه با مشکلات کنار بيايد و اگر آن علم را فراهم نکرد گرفتار فقر ميشود، يعني ستون فقراتش شکسته است. اينجا هم فرمود: «لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ». اين غنا و فقر را چون قبلاً معنا کرده است منحصر در غنا و فقر مالي نيست؛ چون فرمود: «لَا غِنَي كَالْعَقْلِ»، يک؛ «لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ»، دو؛ بعد فرمود: «الْغِنَي فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ»، همان طور که آيات قرآن «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[13] روايات هم اين چنين است.
خدا مرحوم صاحب جواهر را غريق رحمت کند! يک بيان لطيفي دارد و آن اين است که روايتي را ميخواهد در جواهر با روايت ديگر معنا کند، میفرمايد: اين چهارده نفر مثل يک متکلم هستند.[14] اينکه ميبينيد ما بعضي از روايات را به بعضي از روايات ديگر معنا ميکنيم، براي اينکه ملاک حجيت قول، نه نبوت است و نه امامت. اگر حرف پيغمبر حجت است، اگر حرف امام(سلام الله عليهما) حجت است؛ چون معصوم هستند؛ لذا اگر روايتي از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به ما برسد ما کاملاً به آن فتوا ميدهيم، براي اينکه معصوم اشتباه نميکند. ملاک حجيت، عصمت است؛ او هيچ اشتباه نميکند. اگر اشتباه نميکند سخني را دارد مطلبي را دارد، ميشود حجت.
اين چهارده معصوم در حقيقت يک نفر هستند؛ لذا فرمود ما کلمات اينها را به يکديگر ارجاع ميدهيم، مثل اينکه بعضي از سخنان او را به بعضي ديگر ارجاع ميدهيم. روايات هم همهاش همين طور است چه رسد به اينکه روايات يک معصوم. فرمود: «الْغِنَي فِي الْغُرْبَةِ»، چون قبلاً غنا را معنا کرد؛ يعني عقلي را که انسانِ مسافر باعث ميشود که او در وطن زندگي کند، هميشه در وطن است. جهل يک مسافر هميشه او را مسافر ميکند ولو در وطن زندگي کند.
در بخش ديگر فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ»؛ در اين آيه نوراني که فرمود اگر کسي مؤمن بود و به اصطلاح عقيده خوبي داشت و حُسن فاعلي داشت، عمل صالح داشت و به اصطلاح حُسن فعلي داشت، آن حُسن فاعلي و اين حُسن فعلي، آدم خوب و کار خوب؛ اگر کسي آدم خوبي بود و کار خوبي داشت، معتقد بود و عامل بود، مؤمن بود و عمل کرد، ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾؛[15] اين وعده را خدا داد. ذيل اين آيه از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال شده است که حيات طيبه چيست؟ فرمود: «هِيَ الْقَنَاعَة»؛[16] انساني که به حلال قانع باشد، او داراي حيات طيبه است؛ نه بيراهه ميرود و نه راه کسي را ميبندد، نه نظامي را گرفتار ميکند، نه جامعهاي را به زحمت مياندازد. فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ».[17] بعد از اين آيه استفاده کردند که اگر کسي به شما هديهاي داد، سعي کنيد بهتر از آن يا مثل آن را برگردانيد. از همين آيه ﴿وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾.[18]
خدا مرحوم آيت الله العظماي بروجردي را غريق رحمت کند! ايشان يک احتياط وجوبي ميکرد؛ ميگفت اگر کسي سلام کرد که جواب سلام واجب است، اگر در کنار سلام گفت: «صبّحکُمُ الله»، احتياط واجب اين است که انسان هم بگويد «صبّحکُم الله» يا کلمهاي بگويد که ترميم کند. به همين جمله قرآن تمسک ميکرد که خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾، اين شخص که گفت: «صبّحکم الله» يک تحيت است، يک اِکرام است، يک اجلال است، ايشان يک احتياط وجوبي ميکرد. وجود مبارک حضرت امير دارد اگر تحيتي به شما شده است، به هر نحوي؛ حالا يا مالي يا غير مالي؛ شما مثل آن يا بهتر از آن را، اين را از همين آيه قرآن گرفته است: ﴿بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾، يا مثل همان را يا بهتر از آن را. اين است که جامعه را با تحيت ميتواند به مقصد رساند نه با بياعتنايي. جامعهاي که الآن متأسفانه پانزده ميليون پرونده دارد ـ بارها به عرض دوستان رسيد ـ اين پانزده ميليون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده ميليون ديگر دعوا دارند، اين سي ميليون هم که در آسمانها زندگي نميکنند، در همين شهر و روستا زندگي ميکنند، حداقل با يک نفر مأنوس هستند ميشود شصت ميليون. جامعه ما که شصت ميليون شب و روز باهم دعوا دارند اين چگونه ميتواند به مقصد برسد؟ آن بيست ميليونش هم که يا کودک هستند يا پيرزن و پيرمرد هستند. ما از خدا چه توقّعي داريم؟ آن سلام کردن، ادب کردن، احترام کردن، خوشبين بودن، بد کسي را نخواستن، بد نگفتن. کشورهايي هستند که ده برابر ما هستند، ما هشتاد ميليون هستيم آنها يک ميليارد و ششصد ميليون يعني ده برابر ما هستند با کفر دارند کشورشان را اداره ميکنند اين چين است. ما با داشتن اين قرآن و عترت اين علي و حسين(صلوات الله عليهم اجمعين) نتوانيم خوب زندگي بکنيم، معلوم ميشود که به اين حرفها عمل نکرديم. فرمود: «لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ»، اين چگونه ميتواند به مقصد برسد؟ تابستان امسال چند نفر از اساتيد دانشگاه چين، چند تا استاد و چند تا دانشجو همين طور آمدند روی صندلی نشستند در نهايت ادب، نهايت سکوت، چهار تا سؤال کردند و بلند شدند رفتند. طرز نشستن آنها، سؤال کردن آنها، ادب آنها را آدم ميبيند. چطور يک کشور کفري ده برابر ماست و دارد با امنيت زندگي ميکند، ما منتظر قاچاق آنها هستيم! اين معلوم ميشود که ما نهج البلاغه را کنار گذاشتيم. اين دستورها را کنار گذاشتيم. شما بزرگواران و علما و ائمه جمعه حتماً با اين کتاب آشنا باشيد، حتماً اين کتاب را درسي قرار بدهيد حتماً خودتان استفاده کنيد، در حوزهها تدريس کنيد، براي شاگردان خود، براي جلسات خود، تا مردم علوي بار بيايند. ما يک حرف تازهاي زير اين آسمان از قرآن شنيديم، قبل از قرآن که اين حرفها نبود که انسان مرگ را ميميراند نه بميرد. شما از هيچ کسي نشنيديد غير از وحي که انسان مرگ را ميميراند، مرگ تحت سلطه انسان است. انسان يک موجود ابدي است هست که هست که هست که هست. قرآن که نگفت «کلّ نفس يذوقها الموت»؛ هر کسي را مرگ ميچشد! فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[19] هر کسي مرگ را ميچشد. روشن است که هر ذائقي مذوق را هضم ميکند. ما هستيم که مرگ را ميميرانيم. ما هستيم که مرگ را در خود هضم ميکنيم زير پا لِه ميکنيم و سفر ميکنيم و ديگر مرگي نيست. اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) را در روز عاشورا بخوانيد؛ در بحبوحهاي که مثل قطرات باران تير ميآمد[20] حضرت به اصحابش چه گفت؟ فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[21] کمي صبر کنيد، مرگ پلي است زير پاي شما، مرگ که مهاجم نيست، شما مرگ را ميميرانيد روي مرگ پا ميگذاريد ميرويد آن طرف که خبري از مرگ نيست. مرگ بعد از مرگ، مرگي ديگر است؟[22] ما حساب يک ميليارد و دو ميليارد و هزار ميليارد سال نيست، ابديت است ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[23] اين ابد را بايد همين جا بسازيم. اگر ما ابدي هستيم که هستيم، اگر تنها دشمن ما مرگ است که مرگ است، اگر در مصاف با مرگ ما پيروز هستيم مرگ را ميميرانيم بايد ابدي بينديشيم و اين کار از درس و بحث محض به دست نميآيد. از خون شهدا به دست ميآيد که اين خون ريخته شده است. در اين زيارتنامهها بارها به عرض شما رسيد که اينها منشأ برکت است. اين درس يعني درس است. اين زيارتنامه که بعد از عرض ادب به پيشگاه شهدا عرض ميکنيم چه ميگوييم؟ ميگوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ».[24] اين کشور استعمار داشت، استحمار داشت، استثمار داشت، استعباد داشت، الآن هم کم و بيش از گوشه و کنار بيرون مملکت هست، اينها را که آب پاک نميکند، اينها را که برف پاک نميکند. سگ اگر ولوغ کرد به هر حال يا خاک يا آب پاک ميکند؛ اما ولوغ استکبار و استعمار صهونيسم را که خاک پاک نميکند، آب پاک نميکند؛ فقط خون پاک ميکند که آمده است. فرمود: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». الآن اين دامدارها چه کار ميکنند سگشان وقتي ظرف را ولوغ کرده چه کار ميکنند؟ قدري خاکمالي ميکنند قدري هم با آب پاک ميشود؛ اما ولوغ ترامپ و امثال ترامپ را که آب پاک نميکند، خاک پاک نميکند؛ فقط خون پاک ميکند که خون آمده است؛ «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». «بيننا و بين الله» ما در برابر اين خونها مسئول هستيم. ـ خداي ناکرده ـ اگر نتوانيم اين جامعه را طرزي تربيت کنيم که ديگر اختلاس نباشد اين بيعرضگي بانکها نباشد، اين باندبازي نباشد، اين سکه فلان و سکه فلان نباشد؛ حق اين شهدا را ادا نکرديم. اگر يک باران فراواني بيايد و کشاورز نتواند از آن استفاده کند حق باران را ادا نکرده. قرآن چه ميگويد؟ فرمود حالا که شهدا آمدند خون دادند زمين را پاک کردند آماده کردند شما موظف هستي که ميوه طيّب و طاهر بدهي. اگر روايات مفسر قرآن است که هست، قرآن هم مبيّن روايات است که هست. روايات فرمود کشوري که شهيد داد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»، قرآن هم ميفرمايد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛[25] کشور پاک بايد ميوه پاک بدهد. آدم عاقل مدير مدبّر دست و چشم پاک، ميوه اين کشور است. ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾؛ صغري را روايات مشخص کرده، کبراي را آيات مشخص ميکند. اين «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» را روايات مشخص کرده، آن ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ را قرآن مشخص کرده، که اين چنين بايد باشد تاکنون ـ إنشاءالله ـ اميدواريم که اين چنين عمل کرده باشيم. از اين به بعد هم اميدواريم ذات اقدس الهي توفيقي عطا کند که همه شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي سپاهي و نظامي و همه آحاد اين مملکت به اين قرآن و روايات عمل بکنيم و اين کشور وليّ عصر را از هر گزندي محفوظ نگه بداريم و به صاحب اصلياش تقديم بکنيم.
پروردگارا! امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه لطف وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات و زحمات و آسيبها را به صهيونيسم و استکبار برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه وليّات برطرف بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه158.
[2]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[3]. سوره تکاثر، آيات5 و6.
[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[5]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
2. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
[8]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص75.
[9]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش45؛ « گفت پيغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».
[10]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج2، ص150.
[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[14]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص353؛ «كون كلامهم (ع) بمنزلة متكلم واحد و أن الخبر الوارد عنهم (ع) بالطريق المعتبر حجة علينا يعامل معاملة المسموع منهم».
[15]. سوره کهف, آيه97.
[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت229.
[17] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت57.
[18] . سوره نساء، آيه86.
[19]. سوره آل عمران، آيه185.
[20]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100؛ «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر».
[21]. معاني الأخبار، ص289.
[22]. اشاره به سوره دخان, آيه56؛ ﴿لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي﴾.
[23]. سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.
[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[25]. سوره اعراف، آيه58.