حضرت در جریان ایمان فرمود ایمان «الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِم»،[2] درباره کفر هم فرمود: «وَ الْكُفْرُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ». درباره شک هم که یک نحوه معرفتشناسی است از یک نظر و تردید عملی از نظر دیگر فرمود: «عَلَی أَرْبَعِ شُعَب». مستحضرید ایمان به معنای اعتقاد و پذیرش قلب نیست. «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». منتها ورود در مأمن به داشتن اعتقاد صائب و عمل صالح است. این دو رکن، انسان را وارد مأمن میکند؛ وگرنه این فعل ماضی وقتی میگویند «أمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». مأمن همان حصن و قلعه و دژ است که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود در آن حدیث «سلسلة الذهب»، توحید حصن خداست مأمن خداست: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛[3] یعنی قلعه و اگر کسی موحد شد وارد این قلعه میشود.
بنابراین «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». ورود در این قلعه و مأمن که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»، به این دو عنصر محوری است: اعتقاد صائب و دقیق؛ عمل صالح و با اخلاص. این عصاره معنای ایمان بود که گذشت.
کفر هم که مقابل آن است، آن را هم حضرت بیان فرمود و اما شک؛ فرمود: «وَ الشَّكُّ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِی وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَام»، این شک گاهی در بخش علمی است که میشود شبهات علمی. گاهی در بخش عملی است میشود تردید. دستگاهی در درون ما هست که او مسئول اندیشه است که کارهای حوزه و دانشگاه با آن دستگاه صورت میپذیرد. دستگاهی هم در درون ماست که مسئول انگیزه است متولّی تصمیم است. ما یک جزم داریم که از سنخ علم است، یک عزم داریم که از سنخ عمل است. اینکه گاهی ممکن است کسی عالم باشد ولی عمل نکند؛ برای اینکه هیچ یعنی هیچ! در تحقیقات علمی جا برای رحم و اینها نیست، باید تمام آن دقائق را از هم جدا کرد. ما یک دستگاه جزم داریم که حوزه و دانشگاه مسئول این کار است که کار فهمیدن است، تحقیق کردن است، پژوهش کردن است، یافتن است و یک دستگاه عزم داریم؛ اراده و اخلاص و نیت و عزم که هیچ ارتباطی بین اینها نیست. اگر روح قوی شد اینها را به هم مرتبط میکند، وگرنه میشود عالم بیعمل، چرا؟ چون هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین دستگاه عزم و اراده و اخلاص با جزم و تصوّر و اندیشه نیست.
مثالی از ظاهر به باطن برویم که این مثال شاید دهها بار گفته شد. ما اگر بیرونمان را درست ارزیابی کنیم کمکم میفهمیم نه به آن برسیم، تازه میفهمیم در درون ما چه خبر است. ما از نظر بیرون یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول و متولّی فهمیدن هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول کار و حرکت هستند؛ مثل دست و پا. این مَقسم که ما در فضای بیرون یک سلسله اعضایی داریم که مسئول و متولّی فهمیدن هستند، یک سلسله اعضا و جوارحی هم داریم که مسئول کار کردن و کوشش هستند. این مقسم است.
زیر مجموعه این مقسم، چهار قسم است. بعضی افراد هر دو بخش آنها سالم است، بعضی افراد بخش فهمشان سالم است بخش عملشان بیمار است. قسم سوم بعکس است که بخش عملشان سالم است بخش فهمشان ضعیف است. قسم چهارم هر دو بخشش ضعیف است. اگر این در ظاهر روشن بشود تازه میتوانیم بفهمیم در درون ما هم چنین چیزی هست؛ اما راه علاج هنوز با اینها نیست تا معلوم بشود که چه طور یک عده عالم بیعمل هستند. چه طور میشود که آدم چیزی را یقین دارد حرام است ولی انجام میدهد؟! چه طور میشود؟ قطع داریم یقین داریم که این کار حرام است، گفته خدا برخلاف این است گفته پیغمبر برخلاف این است و عمل میکنیم! چه طور میشود که این علم هست یقین هست، ولی هیچ اثر ندارد. پس ما باید دستگاه بیرون را خوب ارزیابی کنیم، بعد وارد دستگاه درون بشویم، بعد این چهار شعبهای که وجود مبارک حضرت فرمود، شک چهار شعبه دارد چیست؟
در فضای بیرون ما یک چشم و گوشی داریم که اینها مسئول و متولّی فهمیدن هستند. یک دست و پایی داریم که مسئول حرکت و کوشش هستند. این مقسم است. گاهی هر دو سالم هستند؛ مثل کسی که مار و عقرب را میبیند یا صدای اتومبیل را میشنود، این چشم و گوش سالم است، دست و پا هم سالم است فاصله میگیرد و خودش را نجات میدهد. با چشم مار را میبیند، با گوش صدای خطر را میشنود، با دست و پا حرکت میکند و نجات پیدا میکند. این هم مسئولان فهم سالم هستند هم مسئولان کار.
قسم دوم کسانی هستند که بخش فهمشان سالم است، بخش کارشان بیمار است؛ مثل انسان فلج. این انسان فلج مار را میبیند، عقرب را میبیند، خطر را میفهمد؛ اما چشم که فرار نمیکند گوش که فرار نمیکند، این دست و پا فرار میکند که فلج است. این ویلچری مشکل علمی ندارد، او چون خطر را میبیند؛ اما چشم فرار نمیکند، گوش فرار نمیکند؛ دست و پا کار میکند که فلج است.
قسم سوم کسانی هستند که دست و پای آنها سالم است چشم و گوش آنها بسته است! اینها هم آسیب میبینند. اینها مار را ندیدند تا فرار کنند. دست و پایشان سالم است، کسی نمیتواند بگوید که مگر نمیتوانستی فرار کنی؟ چون دست که نمیبیند پا که نمیبیند، پا فقط میدود؛ اما دیدن و فهم برای چشم و گوش است چشم و گوش او که بسته است. قسم چهارم کسانیاند که فاقد طهورین هستند، هم چشم و گوش آنها ناسالم و کور و کَر هستند، هم دست و پایشان ویلچری است. پس ما یک مقسم داریم در بیرون، آن مقسم این است که انسان دارای نیروی ادارکی و نیروی عملی است. زیرِ این مقسم چهار قسم است یا هر دو سالماند یا هر دو بیمارند یا این سالم است و آن بیمار، یا آن بیمار است و این سالم. این در فضای بیرون.
همین معنا در دستگاه درون ما هم هست؛ یعنی جان ما در دستگاه درون خود یک سلسله اموری دارد که متولّیان اندیشه و انگیزه و تصوّر و تصدیق و استدلال و تعلیل و قیاس و مانند آن هستند که حوزه و دانشگاه با این کار میکنند و یک سلسله اموری هستند که مربوط به عملاند، ایماناند، اخلاصاند، تربیتاند، عدلاند، عقلاند، اینها هستند. هیچ تلازمی نیست که اگر این خوب شد آن هم خوب باشد، این خوب شد آن هم خوب باشد، این مقسم درون ما که ما یک سلسله مسئولان اندیشهای داریم، یک سلسله مسئولان انگیزهای. آنکه مسئول اندیشه است کارش تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و تحقیق و پژوهش علمی است، به جزم میرسد. اینکه مسئول انگیزه است تصمیم و اراده و عزم و اخلاص و مانند آن است.
بر اساس این مقسم، چهار قسم زیر این مقسم هستند؛ بعضیها هر دو بخش آنها سالم است؛ مثل علمایی که عاقل هستند، هم خوب میفهمند چه در حوزه و دانشگاه، هم خوب تصمیم میگیرند. این «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[4] که حضرت فرمود، ناظر بخش عزم یعنی عزم است! هیچ ارتباطی بین عزم که کار عملی است با جزم که کار علمی است نیست. گاهی آدم قوی باشد میتواند اینها را هماهنگ کند. اگر آن روح قوی بود انسان باادب دینی بود، خوب تربیت دینی شد، آنچه در حوزه و دانشگاه فهمید به جزم رسید، به بارگاه عقل عملی میسپارد، به عزم تبدیل میکند میشود عالم عادل. عالم عاقل و اگر ـ خدای ناکرده ـ این بخشش ویلچری بود، آن بخش علمیاش صد درصد چیزی را یقین دارد، او یقین دارد که خدا در قرآن فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ يُغُضُّوا﴾،[5] اما نامحرم را نگاه میکند. یقین دارد که فرمود، این زیرمیزی، این اختلاس، این نجومی، این ادلاست. به قاضی ادلا میدهند. فرمود این کار را نکنید. یعنی دلو را بگذارید در چاه فاضلاب و یک مُشت فاضلاب در بیاورید. مبادا به قاضی رشوه بدهید، یک مشت فاضلاب در بیاورید! ﴿تُدْلُوا بِهَا إِلَی الْحُكَّامِ﴾. ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾،[6] «سُحت» را چرا میگویند حرام؟ حرام را چرا میگویند «سُحت»؟ حرام گفتند، چون خدا منع کرده و محروم کرده است. «سُحت» گفتند، یعنی مال حرام؛ چه به صورت اختلاس، چه نجومی، چه زیرمیزی، چه احتکار، این پوست آدم را میکَنَد. شما دیدید وقتی حیوانی به نهالی حمله کند، پوست این نهال را بکَنَد و بجوَد، این خشک میشود؛ چون این نهال از راه پوست نفس میکشد. فرمود: مال حرام اگر ـ خدای ناکرده ـ به جایی راه پیدا کرد، این پوست شما را میکَنَد: ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾؛[7] «اَسحت الشجرة»؛ یعنی پوستش را کَند. حرام اگر به خانوادهای راه پیدا کند، پوست این آدم را میکَنَد. این نهالی که پوستش را کَندی، از چه راهی نفس بکشد؟ زود هم خشک میشود.
فرمود آن کسی که رشوه میدهد، ادلاء میکند؛ یعنی دلو را انداخت در چاه فاضلاب، یک مشت فاضلات دارد در میآورد، آن حکم باطل این است. چقدر این کتاب عمیق است! چقدر این کتاب دقیق است! فرمود: ﴿تُدْلُوا بِهَا إِلَی الْحُكَّامِ﴾، اگر این کار را کردید، ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾؛ پوست شما را میکَنَد.
بنابراین انسان در درون خود دستگاهی دارد، مسئولیتی دارد به نام اندیشه، پژوهش میکند تحقیق میکند تا به جزم میرسد. صد درصد میداند که این مطلب گفته خداست. اما هیچ ارتباطی بین دستگاه جزم با دستگاه عزم نیست؛ مثل اینکه هیچ ارتباطی بین چشم و گوش و دست و پا نیست. این دست و پا هم باید سالم باشد تا انسان بدود. اگر این عقل را هوس گرفت خاموش کرد، این را خسوف و کسوف این «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوی»؛[8] همین است، گاهی این عقل را ظلّ میگیرد. هوس، هوی، غرور، خودخواهی این عقل را که نورانی است جلوی آن را میگیرد. وقتی نورش را گرفته، انسان با اینکه یقین دارد این مطلب حق است هیچ تردیدی ندارد؛ اما عمل نمیکند، چون آن بخش علمی بخش اندیشه هیچ کاری مسئولیتی درباره اراده، عزم، اخلاص، عمل ندارد. این یک دستگاه دیگر است.
اینکه در قرآن فرمود: فرعون صد درصد فهمید حق با موسای کلیم است؛ این «الف و سین و تای» «إستیقَنَ» برای تأکید است؛ مثل «إستکبر»: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[9] صد درصد یقین پیدا کردند که حق با وجود مبارک موسای کلیم است، این یک آیه.
در آیه دیگر وجود مبارک کلیم الهی به فرعون در آن برخوردهای دو نفر گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[10] برای تو صد درصد روشن شد که بین کار من و ساحران فرق است. این معجزه است. تو در میدان مبارزه هم دیدی حق با من است. هم آن آیه: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ میگوید این صد درصد عالم بود که حق با موسای کلیم است، ولی عمل نکرد. هم برهان موسای کلیم این بود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾؛ برای تو معلوم شد. حالا این کاری به فرعون ندارد، در درون خیلی از ما فرعون هست. اگر ما یک عالم بیعملی در حوزه و دانشگاه داشتیم؛ مثل کسی است که چشمش سالم است گوشش سالم است ولی ویلچری است. خطر را یقیناً میداند؛ ولی چشم فرار نمیکند، گوش فرار نمیکند. از حوزه و دانشگاه کاری ساخته نیست؛ از مسجد و حسینیه کار ساخته است، از آن نماز شب کار ساخته است، از آن عزاداری ساخته است، از آن ناله ساخته است.
وجود مبارک امیرالمؤمنین مشخص کرد، فرمود: اوّلاً کسی که به فکر جدال است این همیشه سرگردان است، او همیشه در شب به سر میبرد. این بخش اندیشه او همیشه شب است، اصلاً روز ندارد. این برای اوّلی که فرمود، چهار رکن دارد: «وَ الشَّكُّ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِی». اینکه گرفتار بگو و مگو است، این به این فکر نیست که حق را بفهمد، به این فکر است که بر اساس مراء و جدال حرف خودش را بزند. در سوره مبارکه «انعام» به وجود مبارک حضرت فرمود رسول من! یک عده میآیند جلوی تو که حرف خودشان را بزنند: ﴿إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾، اینها نیامدند استدلال بشنوند، اینها آمدند حرفهای خودشان را بزنند. با اینها یک گونه باید رفتار بکنی؛ اما ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِینَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾؛[11] آنها که آمدند در مجلس و محفل تو که چیزی یاد بگیرند استدلال بکنند حرف تو را بفهمند، سلام را به آنها برسانید. حالا اوحدی از اهل منظر «سلام الله» را دریافت میکنند، اوساط آنها، سلام رسول الله را دریافت میکنند. فرمود اگر کسی وارد مجلس علمی شد، سلام را به آنها برسان. قبلاً رسم بود که وعّاظ اوّل سلام میکردند. الآن فقط در نماز جمعه سلام میکنند. این رسم بود. اصل رسم از سوره مبارکه «انعام» استفاده شد؛ وقتی افراد میآمدند در مسجد حضور حضرت، حضرت میخواست سخنرانی کند یا مسائل را طرح کرد، اوّل سلام میکرد: «سلامٌ علیکم»، ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِینَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾؛ ذات اقدس الهی به مؤمنین سلام میفرستد، چرا ما برخوردار نشویم؟
ببینید نام انبیا را که میبرد، میفرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾، نه «نجزی الانبیاء»! فرمود کسی که بیراهه نرود راه دیگران را هم نبندد عالم بشود به علمش عمل بکند، حالا لازم نیست پیغمبر و امام و امامزاده باشد، من به او سلام میکنم. «کذلک»؛ یعنی «کذلک»! فرمود این اختصاصی به موسی ندارد، آن درجه عالیهاش برای موسی و هارون(سلام الله علیهما) است. ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾؛[12] ﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾،[13] این خداست! ما چرا «سلام الله» را تلقی نکنیم؟ آنجا که ننوشته مخصوص انبیاست! آنکه نوشته شده آن قلّه عالیه و درجه عالیه بله از آن انبیا و اولیاست؛ اما اصل «سلام الله» که برای همه است. ما چرا این سلام را دریافت نکنیم؟ این سلام هم فیض است هم فوز است، هم دعاست، هم سلامت قلب است، هم سلامت دنیاست هم سلامت آخرت.
حضرت فرمود: شک اوّلین شعبه آن مرآء و جدالی است که انسان در صدد این باشد که حرف بزند، حرف خودش را بگوید، نه حرف دیگری را بشنود و هول و هراس دارد. یک انسان شکاک در فضای تاریک به سر میبرد، انسانی که در تاریکی حرکت میکند همیشه هولناک است. تردد دارد؛ تردد یک بخش علمی دارد که بین نفی و اثبات شک دارد. یک بخش عملی دارد بین رفتن و نرفتن. معمولاً آن بخش عملی را میگویند تردید، آن بخش نظری را میگویند شک. یک آدم نابینا وقتی که نمیتواند از جایی خارج بشود، گاهی به طرف دیوار شرق میرود میبیند بسته است، گاهی به طرف دیوار غرب میرود میبیند بسته است، سرگردان است. تردید و همچنین تردد که باب «تفعیل» است، اینها آن ردّ مکرر را میرساند؛ چون باب «تفعیل» و اینها مفید مبالغه است. تردد هم شبیه این خواهد بود. ﴿فَهُمْ فی رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾؛[14] این باب «تفعیل» را برای همین گذاشتند که مبالغه باشد شدت باشد. انسانی که چشم دارد، یک راه را ببیند، وقتی که چشم او بسته، راه دیگر را انتخاب میکند. اما یک نابینا گاهی به طرف شرق میرود میبیند بسته است، میآید طرف غرب گاهی طرف غرب میرود بسته است دوباره، ﴿فَهُمْ فی رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾. این رد مکرّر، یعنی همیشه در راه است. فرمود انسانی که گرفتار شک است شعبه شک همان تردید است؛ بکنم نکنم! بپذیرم نپذیرم! با دین باشم یا نباشم! بعد هم در برابر رخدادها تسلیم میشود؛ چون راهی برای نفی و اثبات ندارد. نه میتواند بگوید آری، نه میتواند بگوید نه! فرمود مرآء دارد، هول دارد، تردید دارد، همیشه دست او بالاست؛ تسلیم دارد. این آثار شک است. «وَ الِاسْتِسْلَام فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً ً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُه»؛ کسی که کارش همین گفتگو و مبارزه و نقد و بدون اینکه به این فکر باشد که حرف طرف را هم بشنود، فرمود همیشه شبِ شب است. این روز ندارد اصلاً و هیچ وقت در فضای روشن به سر نمیبرد. «وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلی عَقِبَيْهِ»؛ چون شک دارد جلوی خودش را نمیبیند، جلوی او تاریک است؛ چون جلوی او تاریک است، مرتّب به عقب برمیگردد، مرتّب به عقب برمیگردد. «وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِینِ»؛ کسی که در شک تردید دارد، مگر شیطان آدم گمشده را رها میکند؟! او را لِه میکند. شیطان گفت: ﴿لَأَحْتَنِكَن ذُرِّيَّتَهُ﴾،[15] این در سوره مبارکه «اسراء» بود. این «إحتنک» که باب «افتعال» است. «إحتنک الفرس»؛ یعنی این سوارکار روی سوار نشسته است، حَنک و تحت حنک این اسب را گرفته، دهنه اسب را گرفته هر جا بخواهد میبرد. شیطان میگوید من دهنه میزنم، من سواری میخواهم. ﴿لَأَحْتَنِكَنّ ذُرِّيَّتَهُ﴾؛ من سواری میخواهم. من میخواهم کار انجام بدهم از این نیروها استفاده میکنم. اینجا حضرت فرمود: سُمِ اسبِ شیطان او را لِه میکند، ﴿لَأَحْتَنِكَن﴾، یا اسب میشود یا زیر اسب لِه میشود. اگر این کار را کرد، «سنابک»؛ یعنی سُمهای او. «وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا»؛ هر کسی راه فرار ندارد، راه مبارزه ندارد، راه جهاد ندارد؛ چون جهاد و اینها را قبلاً حضرت فرمود، او در دست و پای حوادث لِه میشود. کسی نداند راه فرار چیست، راه نجات چیست! دین به ما گفته طرزی زندگی کنید که دشمن از شما هراسناک باشد. شما حمله نمیکنید، ولی از حمله دشمنان محفوظ هستید که مبادا بیگانه به شما طمع بکند و حمله بکند حتماً طرزی به سر ببرید مقتدرانه کشورتان را حفظ بکنید که بیگانه طمع نکند.
بنابراین این پایان کلمه 31 از کلمات حکیمانه حضرت امیر بود. حضرت ایمان را معنا کردند، کفر را معنا کردند، شک را معنا کردند. این آقایان طلبهها مستحضرند در کتابهای منطق ما یک عقد داریم که منطق با عقد کار دارد. در کتابهای اخلاق یک عقیده داریم که اخلاق با عقیده کار دارد. مستحضرید در این کتابهای منطق حتماً در اذهان شریف شما هست که قضیه را قضیه میگویند؛ چون عقل نظری نه عملی، عقل نظری حکم کرده. قضا؛ یعنی حکم، حکم کرده به ثبوت محمول بر موضوع. چرا به آن قضیه میگویند؟ اگر حکم نباشد نگوییم «الف»، «باء» است، حکم نکنیم که قضیه نیست. در منطق شنیدید که میگویند: «تسمّی القضیة عقداً»؛ عقد یعنی گِره. این «است» در فارسی به منزله گِرهی است که دو تا نخ را به هم مرتبط میکند. این «هو» در عربی که میگوییم «زیدٌ هو قائم»؛ این «هو» به منزله «است» به منزله گره است که موضوع و محمول را گره میزنند؛ لذا در منطق قضیه را عقد میگویند: «و تسمّی القضیة عقداً».
اما عقیده یک انگشت دیگری، دست دیگری میخواهد که عصاره علمی این قضیه را با جان گره بزند، میشود عقیده؛ لذا ممکن است کسی اهل عقد باشد، اهل عقیده نباشد. عالم هست که چه حلال است چه حرام است، اما عقیده ندارد. تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد، آنچه را که یاد گرفتیم به صورت جزم درآمد، رها نکنیم، آن را به دست عقل عملی بدهیم بشود عقیده، بشود عزم، که بشود عالم باعمل. آن وقت اگر کسی با عالم باعمل شد میدانید چه خدماتی خدا نسبت به او میکند؟ شما از کافی کلینی تا معالم، از معالم صاحب معالم[16] تا کافی کلینی همه این احادیث را نقل کردند که فرشتهها فرّاشان طالبان علوماند: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»[17] این کم کاری نیست. هر مسجدی هر مدرسهای هر مدرسی فرّاشی دارد که فرشها را پهن میکند؛ اما فرمود اینها فرّاشهای بشری هستند که کار خودشان را انجام میدهند. اما آنکه پر پهن میکند آن ملائکه است. ملائکه فرّاشان طلاب علوم و دانشجویان متدین دانشگاها هستند که پر پهن میکنند. طلبه متدین، دانشجوی مؤمن روی پر فرشتهها مینشیند. چه نعمتی بهتر از این؟! چرا ما این نعمت را ترک بکنیم؟ «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». این کم عظمت است؟! چه خواهران چه برادران چه دانشجویان چه طلاب چه حوزویان چه دانشگاهیان، این راه باز است که ما روی بال ملائکه بنشینیم. چرا این کار را نکنیم؟ آنگاه اگر ما این چنین بودیم، جامعه ما صد درصد مؤمن است. صد درصد باایمان است. جامعه عالم با عمل میخواهد، ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛[18] چه کسی است که از نور بدش بیاید؟ چه کسی است که از عطر بدش بیاید؟ چه کسی است که از گُل بدش بیاید؟ چه کسی از جمال و جلال بدش بیاید؟ ما چرا نشویم این گونه؟ آن مقامات عالیه را که از ما نخواستند مقدور ما هم نیست؛ اما این مقدار که میتوانیم روی پر ملائکه بنشینیم. این راه باز است. امیدواریم همه ما حوزویان و همه عزیزان دانشگاهی به این توفیق بار یابند که عالم باعمل بشوند و این کشور وليّ عصر تا ظهور آن حضرت از هر خطری محفوظ بماند.
من مجدداً مقدم شما را گرامی میدارم، امیدوارم ذات اقدس الهی به همه شما خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزه و دانشگاه ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف وليّات برطرف بفرما!
خطر بیگانگان را به استکبار و صهیونیست برگردان!
بین ما و قرآن و عترت در دنیا و برزخ و قیامت آشنایی و الفت کامل برقرار بفرما!
این ادعیه را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت31.
[3] . عیون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج49، ص127.
[4] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[5]. سوره نور، آیه30.
[6] . سوره مائده، آیه42.
[7] . سوره طه، آیه61.
[8]. ألفیة إبن مالک؛ «إنارةُ العقلِ مکسوف بطوع الهوی ٭٭٭ و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا».
[9]. سوره نمل، آیه14.
[10]. سوره اسراء، آیه102.
[11]. سوره انعام، آیه54.
[12] . سوره صافات، آیات120 و 121.
[13] . سوره صافات، آیات79 و 80.
[14]. سوره توبه، آیه45.
[15]. سوره اسرا، آیه62.
[16] . معالم الدین، ص11.
[17]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص34.
[18]. سوره انعام، آیه122.