مي‌فرمايد: «وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ»؛ خود همين ستون بزرگ عدل، چهار شعبه فرعي دارد. «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ»؛ يعني ارکان چهارگانه‌اي که زير مجموعه عدل است عبارت است از فهم غواصانه. يک وقت است که کسي لغتي را مي‌شناسد، ترجمه‌اي را مي‌شناسد، يا مطالبي را از ديگران فرا گرفته است، اين «غَائِصِ الْفَهْمِ» نيست. حضرت فرمود علم يک دريا است، اگر کسي توان آن را دارد که در اين دريا غواصي کند، اين به پايه ايمان بار مي‌‌يابد «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ». فهم هم مستحضريد که دقيق‌تر از علم است. هر علمي را فهم نمي‌گويند، آن علم ظريف دقيق را از آن به فهم ياد مي‌شود. فرمود اين اگر در نهر بود اين شخص عادل نيست و اگر در بحر بود اين عادل هست. مستحضريد عدلي که در فقه اکبر است غير از عدلي است که در فقه اصغر است. پس عدلي که در رساله‌هاست اين است که کسي واجب‌ها را انجام بدهد حرام انجام ندهد، اين مي‌شود عادل؛ اما عدلي که در فقه اکبر در مراحل والاي ايمان مطرح است آن است که دقيق، مطالب را بفهمد، از تقليد برهد، از رونويسي کردن و بازگو کردن حرف اين و آن نجات پيدا کند، از نهر بگذرد در نهر شنا نکند، اهل شناي در بحر باشد غواصي کند تا گوهري نصيب او بشود، آن مي‌شود ايمان.

فرمود: «عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ»؛ درست است که علم فريضه است و اگر کسي مطالب عادي را ادراک کند به تکليفش عمل کرده است، اما تا فرو نرود در اين نهر و از نهر به بحر نرسد، به آن ايمان کامل بار نمي‌يابد. شما و همه ما آرزو داشتيم و داريم که يک چنين حديثي که درباره سلمان وارد شده است درباره ما وارد بشود که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْت‏»[1] همه ما آرزومنديم که چنين چيزي درباره ما وارد بشود. البته اين درباره عده‌اي قابل توجهي وارد شده است، عده‌اي از مردان و عده‌اي از زنان عالم به جايي رسيده بودند که حضرت میفرمود فلان خانم «منا اهل البيت»،[2] فلان محدّث از ماست «اهل البيت»،[3] بعضي از محدّثان و راويان اهل قم را هم ائمه فرمودند «منا اهل البيت» آنها که شاگردان ائمه بودند رفت و آمد مي‌کردند صحابت آن حضرت را داشتند مي‌فرمود فلان عالم، فلان محدّث «منا اهل البيت»، فلان زن باايمان «منا اهل البيت». اين مرحله‌اي است از کمال که همه ما آرزومند هستيم؛ اما يک روايت نوراني را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»؛[4] اين قدر ايمان بافضيلت است و پايگاه عميق و عريق دارد که طيق اين روايت نوراني مرحوم صاحب وسائل در آن بخش‌هاي مربوط به آداب تجارت دارد ذات اقدس الهي فرمود: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه». مؤمن را گفتند آن کسي که نماز را اقامه مي‌کند، همه شما به لطف الهي يا طلبه میباشيد يا دانشجو هستيد يا با قرآن مأنوس هستيد، در هيچ جاي قرآن خدا به ما نگفته نماز بخوانيد! همه جا سخن از ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ،[5] ﴿يُقِيمُوا الصَّلاَةَ،[6] است و آنجايي هم که دارد: «يصلّي»[7] آن هم به معناي ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاة﴾[8] است، چرا؟ براي اينکه خود دين نماز را ستون معرفي کرده است: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»،[9] اين اصل اوّل و قرآن هم کتاب حکمت است که فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾،[10] اين مطلب دوم؛ يک کتاب حکيم بايد حرف‌هاي آن هماهنگ باشد، اين مطلب سوم. اگر دين به ما مي‌گويد نماز ستون دين است، بعد به ما بگويد نماز بخوان! اين مطابق با حکمت نيست؛ چون ستون خواندني نيست؛ اما وقتي بگويد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ، اين حرف حکيمانه است. از طرفي فرمود نماز ستون دين است، از طرفي هميشه مي‌گويد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ،﴿يُقِيمُوا الصَّلاَةَ، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي،[11] اينهاست؛ يعني ستون را نمي‌خوانند، ستون را اقامه مي‌کنند، به پا مي‌دارند، اين مي‌شود ايمان.

ما که نماز مي‌خوانيم، حواس ما همه جا هست به استثناي معارف نماز، داريم نماز مي‌خوانيم، نه نماز را اقامه مي‌خوانيم. اين کم مقامي نيست که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»؛ البته اين تعبيرات مربوط به فصل سوم است که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که مربوط به ذات حق تعالي است، آنجا منطقه ممنوعه است. نه فصل دوم که مربوط به صفات ذات است که عين ذات است، آنجا هم منطقه ممنوعه است؛ اما فصل سوم مربوط به ظهور حق، نور حق، تجلّي حق، فيض حق که در نهج البلاغه آمده: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[12] در نهج البلاغه آمده خداي سبحان «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»؛[13]فرمود: صدر و ساقه عالم تجلّي خداست، يک مطلب؛ قرآن جداگانه جلوه‌گاه خداست، مطلب ديگر. اينجا منطقه سوم است در اين منطقه سوم مي‌فرمايد اين شخص از من است، فيض من هم از اوست، اين را مي‌گويند عدل.

در نظام اسلامي ما عدل داريم؛ اما در نظام غير الهي عدل اصلاً ظهور ندارد. همه شما به هر حال آشنا هستيد که يک قانون و اداره يک کشور به سه عنصر محوري در دستگاه دين وابسته است: يکي مواد فرعي که به نظر ما همين رساله‌هاي عمليه و قوانين مجلس است که موضوعات را مشخص مي‌کند. ديگران که رساله‌هاي عملي و مانند اينها را ندارند، همان قوانين جزئي است که مجلس قانونگذاري اينها تصويب مي‌کند. اين مواد حقوقي است که قابل اجراست. اين مواد را از يک سلسله مباني مي‌گيرند؛ مثل استقلال مملکت، امنيت مملکت، آزادي مملکت، مواسات مردم، مساوات مردم، محيط زيست، عدم دخالت در زندگي ديگران، اجازه ندادن نفوذ، اين حرف‌ها مباني قانونگذاري است. ريشه همه اينها هم عدل است؛ يعني کليد همه اين مباني عدل است. معناي عدل هم روشن است؛ عدل يعني هر چيزي را سرجايش گذاشتن. هم معناي آن روشن است، هم مقبوليت و معقوليت آن؛ يعني شما در عالم کسي را مي‌بينيد که بگويد عدل خوب نيست؟!

پس هر کشوري با يک مواد حقوقي اداره مي‌شود، ما هم داريم آنها هم دارند. مواد حقوقي را از مباني مي‌گيرند، ما هم داريم آنها هم دارند. اما کليد همه اين مباني عدل است؛ معناي عدل هم اين است که هر چيزي را سرجايش گذاشتن. از اين جهت ما عنصر سوم را که منبع، منيع يعني منبع! مبنا يعني مبنا! ماده يعني ماده! ما منابع حقوقي داريم که اين مباني را از آنها مي‌گيريم؛ اما دست آنها خالي است، چرا؟ براي اينکه ما مي‌گوييم عدل يعني هر چيزي را سرجايش گذاشتن. ما مي‌گوييم و همه مردم عالم مي‌گويند. همه مردم عالم مي‌گويند ما هم مي‌گوييم که عدل يعني هر چيزي را سرجايش گذاشتن.

اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ ما مي‌گوييم جاي اشيا و اشخاص را اشيا‌آفرين و اشخاص‌آفرين معين مي‌کنند، آنها مي‌گويند ما معين مي‌کنيم. اين است که همان فکر ربوبيت فرعوني در شرق و غرب حاکم است. فرعون که مي‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾،[14] نه يعني من خالق هستم، چون خودش بت‌پرست بود: ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك‏﴾،[15] او که خالق نبود. اينکه مي‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[16] يا مي‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾؛ يعني قانون مملکت را من بايد بگويم، مکتب مملکت را من بايد بگويم، دين مملکت را من بايد بگويم، بد و خوب مملکت را من بايد بگويم. جاي اشيا و اشخاص چيست را من بايد بگويم. ما مي‌گوييم جاي اشيا را اشياآفرين مي‌گويد، اين انگور را انگورآفرين گفته همه منافع آن حلال است به استثناي شراب، آنها هم مي‌گويند بين شراب و سرکه و شربت فرقي نيست. فرق اساسي مؤمن و غيرمؤمن همين است. آنها مباني‌شان گسيخته است ابتر است به منبع نمي‌رسد، ما به منبع مي‌رسيم. ما داراي عدل هستيم آنها در حقيقت عدل ندارند. قبول دارند که عدل اين است که هر چيزي را سرجايش بايد بگذاريد؛ اما سرجايش را مي‌گويند ما معين مي‌کنيم. چه حلال است؟ کدام ماهي حلال است و کدام ماهي حرام است؟ ما مي‌گوييم ماهي‌آفرين مي‌داند. آنها مي‌گويند خود ما مي‌دانيم! فرق مؤمن و غير مؤمن اين است؛ لذا ذات اقدس الهي فرمود: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».

اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود عدل چندين شعبه دارد: اوّل بايد در درياي خداشناسي انسان غواصي کند و بداند که اين جهان را صانعي است خدانام، شانسي دريا و آسمان و زمين پيدا نشده است، اتفاقي پيدا نشده کسي آن را نساخته است؛ «خالق السّماوات و الأرض» ساخته است. تا در دريای توحيد و اله‌شناسي و جهان‌بيني کسي غوص نکند موحّد نمي‌شود. آن‌گاه وقتي بخواهد نماز بخواند، نماز را اقامه مي‌کند؛ يعني آماده مي‌شود که اين ستون را روي دوش بگيرد. ما که هيچ جا نديديم در قرآن يا رواياتي به ما بگويند: «إقرأ الصلاة»! تلاوت قرآن چرا! ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ﴾،[17] ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ﴾ دارد؛ اما «إقرأ الصلاة» را ما نه از کسي شنيديم و نه در جايي ديديم، براي اينکه صلات ستون است، ستون را نمي‌خوانند.

از مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله تعالي عليه) در همين کتاب قيم توحيد صدوق از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) معناي اذان را معناي اقامه را سؤال کردند، تمام اين جمله‌ها را حضرت شرح داد. بعد به حضرت عرض کردند که «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» يعني چه؟ فرمود: «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَةِ»،[18] ما زيارت ائمه و اوليا را شنيديم، اما «زيارة الله» را نشنيديم. فرمود: اين نماز «زيارة الله» است، اين زيارت‌نامه است. شما با چه کسي داريد حرف مي‌زنيد؟ يک وقت با پيغمبر و امام(سلام الله عليهما) است، مي‌گويي «السلام عليک»؛ اما وقتي داري خدا را زيارت مي‌کني، مي‌گويي: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[19] اين زيارت اوست. به حضرت عرض کردند که اين «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» يعني چه؟ فرمود: «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَةِ». مؤمني که اين گونه برنامه دارد، البته خدا مي‌فرمايد: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».

فرمود اگر اين کار را بکنيد به غور علم مي‌رسيد. بعد هم بخواهيد حکم بکنيد حکم شما شکوفاست، روشن است، شفاف است: «وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ» در هيچ موردي شما در حکم ستم نمي‌کنيد، اجحاف نمي‌کنيد، افراط و تفريط نمي‌کنيد؛ نه در مسائل خانوادگي، نه در رابطه بين زن و شوهر؛ اين همه غدّه بدخيم طلاق که متأسفانه پيش آمد، براي همين است که توقع بيجا مرد از زن، زن از مرد دارد و گرنه ائمه(عليهم السلام) فرمودند هيچ خانه‌اي با طلاق ويران نشده که اين بافت فرسوده به آساني ساخته بشود.[20] طرفين گرفتار افسردگي مي‌شوند، سرگرداني! به هر حال ما حرف اينها را گوش ندهيم حرف چه کسي را مي‌خواهيم گوش بدهيم؟ يک بيان نوراني حضرت امير دارد که ما يک گياه خودرو نيستيم. در اين باغ‌ها مي‌دانيد يک علف خودرو هست که اينها را مي‌چينند و مي‌اندازند دور، يک نهال‌هاي خوب، گل‌هاي خوب که باغبان تلاش و کوشش مي‌کند که اينها را به ثمر برساند. فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع‏»؛[21] اينها علف خودرو هستند يا ما يک حساب و کتابي داريم؟ ائمه فرمودند هيچ خانه‌اي با طلاق ويران نشده که اين بافت فرسوده را دوباره بشود ساخت. انسان زبانش را حفظ بکند، احترام متقابل را حفظ بکند، زن نسبت به مرد، مرد نسبت به زن، دوستانه ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.[22] اين «زُهْرَةِ الْحُكْمِ»؛ يعني حکم شفاف، روشن، عقلي، عدلي در مسائل خانوادگي هست، در مسائل اجتماعي هست، در مسائل سياسي هست، در مسائل قضايي هست، در همه مسائل هست.

«وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ»؛ يک وقت است انسان حادثه‌اي که پيش آمد در آن حادثه حليم و بردبار هست. حلم از آن کلمات بسيار دقيق عربي است که ما معادل فارسي براي آن نداريم، چون معادل فارسي نداريم گاهي حلم را به صبر معنا مي‌کنيم و چون معادل فارسي نداريم چند تا کلمه را کنار هم مي‌گذاريم تا بار حلم را برساند. ما مي‌گوييم «بردبار». اگر ما يک کلمه بسيط در ترجمه حلم مي‌داشتيم، کلمه «بردن» و «بار» را کنار هم نمي‌گذاشتيم، نمي‌گفتيم اين بار سنگين را او مي‌برد! اگر به کسي بد گفتند، او اگر توانست اين بار را ببرد فوراً جواب ندهد، مي‌گويند حليم است. سفيهي، جاهلي، حرفي زده نسبت به او؛ او اگر اين بار را برد، مي‌گويند بردبار است، حليم است. اين لفظ را ما در فارسي معادل نداريم؛ لذا دو تا کلمه را کنار هم مي‌گذاريم تا حلم را معنا کنيم.

اگر در مجلسی به او بد گفتند، کسي جاهل بود، مؤدّب نبود، نسبت به او بي‌ادبي کرد، حق او را رعايت نکرد، او اگر آن مجلس جواب نداد، بعداً در صدد انتقام برآمد، معلوم مي‌شود حلم او راسخ نيست؛ اما اگر گذشت کرد، به طور رسمي، اين معلوم مي‌شود حلم او راسخ است. فرمود اگر کسي به مقام عدل برسد، علم او راسخ است و درصدد انتقام نيست، «وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ».

بعد فرمود: «فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ»؛ اينها ارتباطي هم دارند، علم با فهم پيوند عميق دارند. «فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً»؛ فرمود اينکه ما گفتيم عدل چند شعبه دارد، اين شعبه‌ها به هم مرتبط هستند، گسيخته از هم نيستند. هم آن فهم در علم اثر دارد، هم آن علم در قدرت داوري اثر دارد، هم آن علم در مسئله حلم و بردباري اثر دارد. اين است که فرمود همه اين برکات، يکي پس از ديگري شامل حال همه مي‌شود.

مجدّداً مقدم همه شما را گرامي مي‌‌داريم و از مهمانان خود هم قدرداني مي‌کنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت بکند.

پروردگارا امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه ولي‌ّات حفظ بفرما!

آنچه خير و صلاح اين ملّت و مملکت است به اين مردم مرحمت بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با انبيا و اولياي الهي محشور بفرما!

همه عزيزان حوزوي و دانشگاهي و نظامي و انتظامي و برادران و خواهران ايماني را مشمول دعاي ويژه وليّ عصر(ارواحنا فداه) قرار بده!

اين ادعيه را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص64.

[2] . کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص905.

[3] . الإختصاص، النص، ص68.

[4] . وسائل الشيعة، ج17، ص211.

[5]. سوره مجادله، آيه13.

[6]. سوره ابراهيم، آيات31 و 37؛ سوره بيّنه، آيه5.

[7] . سوره آل عمران، آيه39؛ سوره أحزاب، آيه43.

[8]. سوره ابراهيم، آيه40.

[9]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.

[10]. سوره يس، آيات1 و2.

[11]. سوره طه، آيه14.

[12]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 108.

[13]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه147.

[14]. سوره نازعات، آيه24.

[15]. سوره اعراف، آيه127.

[16]. سوره قصص، آيه38.

[17] . سوره آلعمران، آيه164.

[18] . التوحيد (للصدوق)، ص241.

[19]. سوره حمد، آيه5.

[20]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[21] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه185.

[22]. سوره روم، آيه21.

فهرست مطالب