ميفرمايد ايمان چهار شبعه دارد: يک شعبه آن صبر است که در جلسه قبل بحث آن گذشت. معناي صبر و اقسام صبر گذشت. يک شعبه و رکن آن يقين است. يقين را فرمود چهار شبعه دارد: يکي فطانت و هوشمندي خلقت و آفرينشي است. کسي ميتواند حکيم باشد که يک هوش قوي معتدل داشته باشد و اين هوش قوي را در جاي صحيح به کار ببرد و معارف دقيق فرا بگيرد، آن معارف را هم ذکر ميکند. بزرگان قبلي آنچه را که بررسي کردن از نظر تجربههايي که درباره درون خود به عنوان روانشناسي شناختند، حالا ممکن است بيش از اين هم کشف بشود، ميگفتند انسان در درون خود نيرويي دارد که با او کارهاي علمي را انجام ميدهد که ميفهمد. نيرويي دارد که با او آنچه ملائم با اوست آن را جذب ميکند که جاذبه اوست. نيرويي هم در درون اوست که با او ناملائمها را دفع ميکند که دافعه اوست. بيش از اين سه نيرو گفتند ما در دستگاه درونمان نيافتيم. نيرويي است که مربوط به فهم است که حوزه و دانشگاه با آن کار ميکنند. نيرويي است که انسان آنچه ملائم با حال اوست جذب ميکند که از او به عنوان غريزه اشتها، شهوت و مانند آن ياد ميشود. نيرويي است که با او بيگانه را دفع ميکند.
ما هر چه تلاش و کوشش کرديم بيش از اين سه نيرو نيافتيم. آنکه مديريت اين سه نيرو را به عهده دارد او به نام روح آدمي است، نفس آدمي است. نفس انسان اين سه قوه را دارد که اگر اينها را خوب تدبير کند ميشود يک حکيم، ميشود عادل، ميشود مؤمن، پس نيرو بيش از اين است. در جريان امور حسّي، پنج نيرو را کشف کردند بر اساس تجربهها که همين حواس خمسه است. در درون بيش از سه نيرو گفتند ما کشف نکرديم؛ البته آن سه نيرو هر کدام زير مجموعه فراواني دارند. آن نيرويي که مربوط به فهميدن است واهمه زير مجموعه اوست، اگر به معاني جزيي تعلّق بگيرد. خيال زير مجموعه اوست. متخيّله که غير از خيال است و در هنرها مثل سينما و امثال سينما خودش را خيلی نشان ميدهد، زير مجموعه نيروي ادراک است. وهم و خيال و متخيّله و اينها اين طور هستند. نيروي شهوت زير مجموعه فراواني دارد، نيروي غضب زير مجموعه فراواني دارد. بحثهاي جهاد را نيروي غضب به عهده دارد؛ چه جهاد درون چه جهاد بيرون، چه جهاد اکبر چه جهاد اصغر. مسئله تأمين اقتصاد، تأمين نکاح، تأمين امور زندگي، تأمين لوازم حياتي اينها را قوّه شهويه به عهده دارد. ميگويند ما بيش از اين کشف نکرديم.
ممکن است تجاربي که بعدها پيش آمده يا بعدها پيش ميآيد، بيش از اين کشف بکند؛ ولي تاکنون بيش از اين کشف نشده است. در اين خطبه نوراني فرمود هر کدام از اينها مسئوليتي دارند. وقتي انسان مؤمن است که در فهم داراي فطانت بينا باشد، فطانت در قبال جُربزه و در قبال کودني است. انسان براي درک مطالب که مطالبي را ميخواهد بفهمد، نيرويي در او هست که انديشه و ادراک به آن سپرده است. اين نيرو يا زودپرواز است يا کندپرواز است يا معتدل. ببينيد بعضيها داراي جُربزه هستند، جربزه چيز بسيار بدي است. آن جُربزه اين است که وقتي مطلبي طرح ميشود، او يا فوراً اشکال ميکند يا فوراً قبول ميکند. اين قبول و نکول بيجا يا زودپروازي است يا ديرپروازي است. قبل از اينکه مسئله براي او حلّ بشود، برهاني بشود يا قبول ميکند يا اشکال ميکند که اين را جربزه ميگويند. جربزه مثل آن گنجشکي است که زودپرواز است، يک جا نمينشيند آرام نميشود تا مطلب را بفهمد.
يا ديرپرواز است که در اثر بلادت و بليد بودن و کودني است که استاد چندين بار بايد يک مطلب را بگويد تا ذهن او از جايي به جايي حرکت کند، از معلوم به مجهول برسد آن مجهول را معلوم کند. اين کندپروازي، اين بلادت، اين کودني، اين ديرپروازي است که اين را نميگويند فطانت و زيرکي. فرمود حکيم و مؤمن کسي است که در هوش معتدل باشد، نه زودپرواز، نه ديرپرواز.
گفتند اگر خواستيد عقل کسي را آزمايش کنيد در مجلسي که نشسته است سخنان غير معقول بگوييد، اگر او باور کرده است بدانيد کمبود عقلي دارد. حضرت فرمود: اوّلين رکن يقين براي مردان و زنان باايمان، داشتن فطانت بيدار است. فَطِن بودن، زيرک بودن، خردورز بودن، خوشفهم بودن، اين است که تا چيزي برهاني نشود باور نميکند؛ نه حرف هر کسي را باور ميکند، نه هر مطلبي را زود باور ميکند، نه مطلبي اگر واقعاً ثابت شد در پذيرش آن تأمل دارد؛ نه ديرپرواز است، نه زودپرواز. به اين ميگويند فطانت و هوشمندي و خردمندي و خردورزي. اين اوّلين است.
«وَ الْيَقينُ مِنْهَا عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ»؛ اين نيرويي که دارد بايد اين نيرو را به کار برد؛ اين نيرو را تا نفس ميکشد بايد به کار ببرد. هيچ وقت کسي مجاز نيست بگويد من بازنشست شدم، فارغ التحصيل شدم. مگر آدم دهن باز ميکند ميگويد من فارغ التحصيل شدم؟! به ما ميگفتند تا نفس ميکشي بايد بفهمي؛ نه علم محدود است، نه کمال محدود. اگر کسي گفت من فارغ التحصيل شدم، «أُصِيبَتْ مَقَاتِلُه»؛[3] اين اوّلين روزي است که تير خورده است.
در يکي از بيانات نوراني وجود مبارک حضرت امير؛ چون نهج البلاغه هم مثل قرآن کريم «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[4] تفسير بعض به بعض، استشهاد بعض به بعض، اين جزء حکيمانهترين روش تفسير هر متن است. اين را در خطبه 150 فرمود؛ فرمود: مردان الهي کساني هستند که اين فهمشان را با بحث، با مطالعه مثل اين آهنگرها تيز ميکنند. اگر کسي اشکال کرد استقبال ميکنند؛ اشکال يک نعمت خوبي است، فوراً ميروند بررسي ميکنند راهحل پيدا ميکنند. اين ذهن را تيز کردن، فعال کردن، با درس، با پيش مطالعه، با بحث، با تأمّل، اين ذهن ظريف ميشود و موشکاف ميشود. اينکه گفتند موشکاف، موشکاف؛ ما در تعبيرات فارسي داريم موشکاف، در تحقيقات کتابهاي عربي ميگويند فلان شخص جزء کساني است که «شقّق الشعر»، اين در کتابهاي عربي از علماي بزرگ که نام ميبرند، ميگويند «شقق الشعر». اين «شقق الشعر»؛ يعني مو را شکافت. اين مو را از کمر شکافتن که مهم نيست، با يک قيچي زود شکافته ميشود؛ اما از عمود و طول موهاي باريک که به زحمت ديده ميشود. اگر کسي اينها را بخواهد بشکافد، ديدني آن سخت است چه رسد به شکافتن آن. يعني اين شخص مطلب عميق را که خيليها نميبينند ميبيند؛ بعد از اينکه ديد آن را هم تحليل ميکند؛ اين دو تا کار مربوط به اوست: موي بسيار باريک را خيليها نميبينند؛ بر فرض ببينند آن هنر را ندارند که اين را از بالا نصف بکنند. بزرگان کساني هستند که مطلب عميقي که خيليها نميبينند اينها ميبينند و خيليها بعد از ديدن، توان اينکه آن را تحليل بکنند ندارند، اينها تحليل ميکنند. اينها را ما در فارسي ميگوييم موشکاف، در عربي ميگويند که «شقّق الشعر».
وجود مبارک حضرت امير در اين بخش از خطبه 150 فرمود: اينها کساني هستند که «ثُمَّ لَيُشحَذَنَّ قَومٌ شَحذَ القَينِ النَّصلَ»؛ «قين»؛ يعني آهنگر. آهنگر چه کار ميکند؟ اين شمشير را تيز ميکند. «شَحذ»؛ يعني تيز کردن. «تشحيذ» هم اينکه ميگويند: «تشحيذاً للأذهان»؛ يعني کاري بکنند که ذهنها تيز بشود. حضرت فرمود همان طوري که آهنگر اين شمشير را تيز ميکند تا دشمن را از پا در بياورد، يک خردمند اين ذهن را تيز ميکند تا اشکال را جواب بدهد، شبهه را جواب بدهد و نقد را برطرف کند. «تُجلَي بالتَّنزِيلِ أَبصَارُهُم»؛ قرآن کريم نور چشم آنها را روشن ميکند، چون چشم براي ديدن است؛ اما بدون نور که نميبيند. اين چراغ قرآن براي اين است که انسان با چشم دل در سايه نور قرآن، اين چيزها را ببيند؛ وگرنه چشم بدون نور که نميبيند. در قرآن هم خدا فرمود ما کتاب و نور مبين فرستاديم.[5] اين نور و اين هم چشم که چشم در سايه اين نور و هدايت اين نور، معارف را ميبيند. آنگاه ميفرمايد: «وَ يرمَي بِالتَّفسِيرِ فِي مَسَامِعِهِم وَ يغبَغُونَ کَأسَ الحِکمَةِ بَعدَ الصَّبُوحِ»؛ اينها کساني هستند که با تفسير قرآن کريم گوش خود را پر ميکنند و اين جام فهم و اين جام حکمت را صبح که نوشيدند شب هم مينوشند.
در سوره مبارکه 47 که به نام پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است فرمود در بهشت چهار نهر است: ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾،[6] در بهشت نهر شراب است، نه يک خم شراب.
خمها همه در جوش و خروشند ز مَستي ٭٭٭ وان مِي که در آن جاست حقيقت نه مجاز است[7]
﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين خمري که در بهشت نهر دارد، نه يک خُم. فرمود اينها از اين کاسه، صبح که نوشيدند نميگويند بس است. «وَ يغبَقُونَ کَأسَ الحِکمَةِ»؛ «کأس» هم ما هر چه که پر يا خالي باشد ميگوييم ظرف؛ اما آن کأس ظرفي است که پر باشد. اگر خالي باشد يک اسم دارد، کأس دهاق باشد يعني پر. فرمود:«يُغبَقُونَ» يعني موقع عشا. «کَأسَ الحِکمَة» چه وقت؟ «بَعدَ الصَّبُوحُ»؛ يعني صبح که رفتند درس خواندند، شامگاه هم که ميخواهند بخوابند با مطالعه دقيق ميخوابند؛ يعني صبح و شام مست میباشند. مست چه هستند؟ ﴿مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، خمر را خمر گفتند، چون خِمار اين روسري را هم که ميگويند خِمار، براي اينکه ميپوشاند. خمر هم براي اينکه خمر را تخمير بکند اين عقل دو وقت نميبيند: يک وقت است که او را ظل بگيرد؛ مثل اينکه نور ماه، دو وقت به ما نميرسد: يک وقت که در سايه زمين قرار بگيرد؛ يعني ماه يک طرف، زمين وسط، آفتاب آن طرف. معمولاً ماه در شب چهارده و سيزده و اينها ميگيرد؛ يعني زمين طوري حرکت کرد که آن چهره زمين رو به آفتاب است اين قسمتی که ما هستيم پشت به آفتاب است، سايه اين قسمت ميخورد به سطح ماه، ماه را ظلّ ميگيرد ماه تاريک ميشود. اين است که ماه را ظل گرفته، ظل زمين و سايه زمين ميافتد روي ماه. اين ماه ديگر نور ندارد، چون نور را از آفتاب ميگيرد. يک وقت است که در اثر قرب به شمس نزديک آفتاب است نور او به ما نميرسد. اين حالت هم نور آن مستور است.
عقل را دو وقت نميشود گفت نور ميدهد: يک وقت است که شهوت و غضب جلوي آن را بگيرد، اين همان مثالي که در صمديه خوانديم که گاهي مضاف مؤنث وقتي اضافه بشود به مضافهاليه مذکر، کسب تذکير ميکند، «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوي»؛[8] چون اين مذکر است، خبر آن هم کسب تذکير کرده مذکر است. يک وقت است که در برابر شمس قرار گرفت. اين عقلي که در بهشت مخمور است: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾،[9] آن ديگر در برابر شمس حقيقت که قرار گرفت، عقل تحت الشعاع آن است و ديگر نوري ندارد. نه تنها کار خلاف نميکند، بلکه وفاقش صد درصد است، چون تحت شعاع آن نور حقيقت است.
فرمود صبح که اينها رفتند درس و بحث، کاسهاي از علوم الهي فرا گرفتند، شب هم يک کاسه از آن مينوشند. اين ميشود فطانت بيدار کوثري. «و يغبَقُونَ کَأسَ الحِکمَةِ بَعدَ الصَّبُوحِ»؛ اينکه تعبير ميکنند صبح و شام، يعني هميشه! اگر هم معناي غير تحقيقي اين جمله را بگوييم؛ يعني هم صبح هم شام. اما معناي تحقيقي آن اين است که صبح و شام. وقتي گفتند صباح و مساء يعني دائماً اين کار را ميکنند.
اين مربوط به تبصره فطنه است. قهراً مطالب عميق حکيمانه را هم خوب درک ميکنند: «وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ» و اگر شد: «وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ»، بعد اينها را هم جداگانه شرح ميدهد «وَ اتِّبَاعِ سُنَّةِ الأَوَّلينَ». حالا اين امور را جداگانه شرح ميدهد، ميفرمايد: «فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ»؛ اگر اين هوش خداداد را او درست به کار برد، دانشمند ميشود، عاقل ميشود، عالم ميشود، اهل حکمت ميشود. حکمت را هم در سوره مبارکه «اسراء» مشخص کرد، تقريباً بيست آيه است که بعد از اينکه فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾،[10] از معارف نظري و احکام عملي، هم آنچه مربوط به «بايد و نبايد» است، هم آنچه مربوط به «بود و نبود» است؛ مثل توحيد که مربوط به حکمت نظري است؛ مثل فقه و اخلاق و حقوق که مربوط به حکمت عملي است، همه اين امور را در طي بيست آيه در سوره مبارکه «اسراء» که بيان کرد، فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾، حکمت که ميگوييم همين است.
در سوره مبارکه «لقمان» هم که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾،[11] اوّلين مطلب حکيمانه که ذکر ميکند توحيد است: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي﴾.[12] خداشناسي، نعمت را از او دانستن، نعمت را به جا صرف کردن، در برابر نعمت الهي شاکر بودن، اينها جزء حکمت است. شناخت خدا جزء حکمت نظري است، شکر خدا جزء حکمت عملي است. همان «بود و نبود» را عقل نظر ميفهمد، همين «بايد و نبايد» را عقل نظر ميفهمد؛ منتها عمل کردنش مربوط به عقل عملي است.
«وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ»؛ فرمود: رخدادهاي فراواني در عالم هست، بعضيها را ميبينيم بعضي را ميشنويم. در قرآن دارد يکي از مطالب حکيمانه اين است که حکمت عملي: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾؛[13] اگر کسي بصيرت پيدا کرد، اعبتار دارد؛ يعني عبرت ميگيرد. عبرت غير از تماشاست. يک وقت مطلبي را در تاريخ ميخواند، يا مطلبي در زمان او رخ ميدهد؛ ولي او ميبيند، او تماشاگر تاريخ است؛ اما گفتند عبرت بگيريد ﴿يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾؛ عبرت گرفتن يعني عبور کردن از جهل به علم، از نقص به کمال، از عيب به سلامت، از کذب به صدق، از باطل به حق، از شرّ به خير و از قبيح به حَسن اين معني عبرت است. اگر کسي با فهميدن يک مطلب عبور نکند، او عبرت نگرفته، او تماشا کرده است.
در قرآن از معتبران يعني عبرت گيرندگان، به ﴿أُولِي الأبْصَارِ﴾ ياد کرد: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾. از بهترين القابي که قرآن ميدهد اين است که اينها داراي بصيرت هستند. کساني هستند که اهل حرکت میباشند، در درونشان اين عبور هست؛ اگر عبور نباشد که عبرت نيست. اين اشکي که فرمود: «أَنَا قَتِيلُ العَبَرَة»؛[14] اگر کسي در سوگ سالار شهيدان(سلام الله عليه) به مقداري گريه کرد که فقط چشم او تر شد، او به اين «أَنَا قَتِيلُ العَبَرة» عمل نکرد. اگر اشک فراوان شد در شبکه چشم، از چشم به صورت ريخت و عبور کرد، اين را ميگويند «عَبَرات». فرمود: «أَنَا قَتِيلُ العَبَرة». اينجا که فرمود عبور کنيد؛ يعني اين پنج شش عنواني که ياد شده، از کذب به صدق، از باطل به حق، از شرّ به خير، از قبيح به حَسن عبور کنيد در هر رشتهاي که هست. اگر اين کار را انسان انجام داد، ميگويند عبرت گرفته است.
«وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ مَنْ اتَّبَعَ السُّنَّةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الأوَّلينَ»؛ اگر کسي معتبر بود عبرت گرفت، گويا در گذشتگان بود و صحنه را ديد، چون عبور کرد. چون عبور کرد گويا آنجا بود و از خودِ واقعيت باخبر شد.
اينها گوشهاي از اقسام چهارگانه حکمت است؛ منتها فرمود مؤمن واقعي کسي است که همه اين قوا را داشته باشد، يک؛ هر کدام از اينها در هسته مرکزي باشد، دو؛ اگر يکي از اينها در هسته مرکزي بود، يعني خوشفهم بود؛ ولي در نيروي جاذبه يا تند يا کُند بود، حکيم نيست، مؤمن نيست. خوشفهم بود، در نيروي جاذبه معتدل بود؛ اما در نيروي دافعه اهل جهاد نبود؛ نه جهاد اصغر نه جهاد اکبر، او مؤمن نيست؛ البته اين مؤمني که حضرت ميفرمايد آن کمال ايمان است و گرنه اگر کسي به حسب ظاهر شهادتين خود را بگويد و همين اعمال ظاهري را انجام بدهد، مؤمن ظاهري هست؛ اما غيب را در ذات اقدس الهي به علم غيب بايد ارجاع داد و در قيامت معلوم ميشود که چه کسي مؤمن است و چه کسي غير مؤمن. قبلاً هم به عرض شما رسيد که لغتاً معناي مؤمن اين نيست که کسي معتقد باشد، «آمَنَ» که فعل ماضي است «آمَنَ»؛ يعني «دَخَلَ فِي المَأمَن»؛ منتها ورود در مأمن که فرمود حصن خداست، هم «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»،[15] هم «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السلام)حِصْنِي»[16] که هر دو نقل شد؛ «آمَنَ»؛ يعني «دَخَلَ فِي المَأمَن»، «دَخَلَ فِي الحِصن»، ورود در حصن به اعتقاد است و عمل صالح و گرنه «آمَنَ» به معناي «إعتَقَدَ» نيست. «آمَنَ» به معناي «عَمِلَ» نيست. «آمَنَ»؛ يعني «دَخَلَ فِي المَأمَن»، دخول در مَأمن به اعتقاد صائب و عمل صالح است؛ عقيده صحيح و عمل درست.
در اين بخش حضرت فرمود که اگر کسي اين کار را کرده است انجام ميدهد و سنّتهايي که از سابقان آمده و خوب هم هست، آن را فراموش نکند. آن را هم در سخن ديگري، در نامهاي که براي مالک نوشت فرمود: «وَ لَا تَنْقُضَنَّ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّة»؛ فرمود يک سنّت خوبي که ديگران داشتند، علماي قبلي داشتند، آن را به هم نزن! يک سنّت جديدي نياور! اگر تجربه نشان داد که اين روش روش خوبي است، علما داشتند، حکما داشتند، مؤمنين داشتند. اين را براي مالک به عنوان بخشنامه که استاندار منصوب از طرف حضرت امير بود، فرمود آن روشي که سابقين داشتند و خوب بود و نتيجه داد، آن را به هم نزن! روشي که هنوز تجربه نشده، آن را عملي نکن! «وَ لَا تَنْقُضَنَّ سُنَّةً صَالِحَةً» که «عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الأُمَّةِ» که باعث وحدت مردم است «وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّة»، اين را به هم نزن.[17]
بنابراين اين گوشه که يقين را به چهار شعبه تقسيم کرد تا حدودي معناي آن روشن شد؛ البته تفصيل اين مطالب مربوط به بحثهاي روزانه است؛ اما اجمال آن اين است که يکي از محکمترين ريشههاي ايمان، يقين است و يقين هم چند شعبه دارد.
مجدّداً مقدم شما را گرامي ميداريم. ـ إنشاءالله ـ از اين ايام حداکثر استفاده را ببريد. اين دعاي نوراني که به عنوان صلوات هنگام زوال است فراموشتان نشود. در اين دعاي نوراني که به عنوان صلوات است وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) به ما آموخت به خدا عرض کنيم، پيغمبر را براي ما طريق «مَهيع» قرار بده، نه تنها شافع ما باشد: «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»،[18] «مَهيع»؛ يعني وسيع. آن بيابان باز که هيچ مانعي در آن نيست به آن ميگويند «مَهيَعَ». شايد قبلاً به عرض شما رسيد، اين «جُحفه» که جزء ميقاتهاي مدينه بعديهاست که از مکه خارج ميشوند به جحفه ميرسند يا از جدّه که آمدند به جحفه ميرسند، قبلاً اسم آن «مهيعَ» بود، چون بيابان وسيع و باز بود. بيابان وسيع و باز را ميگويند «مهيَعَ». بعد از اينکه سيلي آمد و بخش وسيعي از اين بيابان را به صورت درّه درآورد و به اصطلاح وادي کرد؛ يعني درّه کرد و از بين برد، اين شده «جحفه». به نظر آنها سيل اجحافي کرده است نسبت به اين منطقه. «مهيعَ» شده «جحفه». «مهيعَ»؛ يعني طريق باز؛ يعني خدايا اين دين نبوي را طرزي قرار بده که ما از هر جايش بتوانيم عبور بکنيم، براي ما سهل باشد، سخت نباشد. پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دين او، اهل بيت او «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً». اين از دعاهاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است که به ما آموخته است.
ما اميدواريم خداي سبحان آن توفيق را به همه شما مرحمت کند که از فيض و فوز اين دعاهاي نوراني متنعّم بشويد!
پروردگارا تو را به انبيا و اوليات قسم امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
جوامع اسلامي را از خطر استکبار نجات مرحمت بفرما!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه وليّات برطرف بفرما!
اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . تمام نهج البلاغه، ص180.
[2] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت31.
[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت85.
[4]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[5] . سوره مائده، آيه15؛ ﴿نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين﴾.
[6] . سوره محمد، آيه15.
[7]. ديوان حافظ، غزل شماره40.
[8] . ألفية إبن مالک؛ «إنارةُ العقلِ مکسوف بطوع الهوي *** و عقل عاصی الهوی يزداد تنويرا».
[9] . سوره محمد، آيه15.
[10] . سوره إسراء، آيه39.
[11] . سوره لقمان، آيه12.
[12] . سوره لقمان، آيه12.
[13]. سوره حشر، آيه2.
[14] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص137.
[15]. عيون الاخبار، ج2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[16]. معاني الأخبار، النص، ص371؛ الأمالي(للصدوق)، النص، ص235؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج39، ص246.
[17] . تمام نهج البلاغة، ص923.
[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.