اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران و فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. در آستانه شهادت و رحلت امام عسکري(سلام الله و سلامه عليه و علي آبائه و إبنه) قرار داريم، اين مصيبت را هم به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و به عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و به شما بزرگواران تعزيت عرض ميکنيم و از خداي سبحان مسئلت ميکنيم به برکت اين ذوات قدسي توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرمايد.
بحث ما در شرح نهج البلاغه به نامه 69 رسيد. در اين نامه وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ را مخاطب قرار ميدهد و مطالبي را براي او بيان ميکند. نامههاي اميرالمؤمنين در دوران زندگياش بر دو قسم بود: يک بخش نامههاي سياسي و مربوط به حکومت بود که قسمت مهم آنها را مرحوم سيد رضي نقل کرد. بخش ديگر نامههاي شخصي و خانوادگي بود که آنها در کتاب شريف تمام نهج البلاغه آمده، در خود نهج البلاغه نيامده است. نامهاي که اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) براي سلمان مينويسد براي تسليت درگذشت همسر او، اين گونه از نامهها در نهج البلاغه نيست. سلمان و مانند او از خواص اصحاب حضرت بودند که در زمان حضرت اميرالمؤمنين هم يار و ياور او بودند و به قدري مورد علاقه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بودند که هنگام درگذشت همسر سلمان حضرت يک نامه تسليتي برايش مينويسد؛ اما نامههايي که مربوط به حکومت و سياست و يا مسائل اخلاق و حقوق بود، قسمت مهم آن نامهها را مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه جمع کرد.
مطلب ديگر نامههايي که از حضرت امير رسيد، آن نامههايي که قبل از حکومتش است مينويسد: نامهاي است «عَن عَبْدِ اللَّهِ علیّ بن أبيطالب»، اما آن نامههايي که در زمان حکومت است و نامههاي سياسي است دارد: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين إِلَی کذا». در همان زمان حکومت، بعضي از نامهها به صورت رسمي، حتي صبغه حکومت و سياست نداشت؛ اما صبغه اخلاقي داشت باز عنوان اميرالمؤمنين در آن آمده است.
حالا شرح اين حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ را با هَمَداني که يکي از اصحاب اين ذوات قدسي است، آن را هم به عرض شما ميرسانيم. اصل اين نامه اين است که فرمود: «وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ»؛ اين همدان قبيلهاي بزرگي است در يمن و اين حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ برای آن قبيله است. قبيله يمن که خدا ـ إنشاءالله ـ اين مرز و بوم را از خطر آل سعود نجات بدهد، از ديرباز جزء متديّنين بنام و خواص اين خاندان بودند. حضرت براي حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ نامه مينويسد که «تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ»؛ در بحثهاي قبل اين مطلب روشن شد که ذات اقدس الهي قرآن را نازل کرد؛ اما نه آن گونه که باران را نازل ميکند؛ باران را نازل کرد، يعني قطرات آب را به زمين انداخت و قرآن را نازل کرد، يعني اين آيات و سُور را به زمين آويخت نه انداخت! لذا از قرآن به عنوان «حبل متين» ياد ميشود. اين ريشهاش در «عليّ حکيم» است و دامنهاش که «عربي مبين» است به دست ماست. اينکه حضرت ميفرمايد: «تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ»، براي اين است که اين قرآن آويخته شده، نه انداخته، يک؛ طناب اگر انداخته شده باشد و در جايي قرار بگيرد مشکل خودش را حلّ نميکند، اعتصام به آن مشکل ديگران را حلّ ميکند، وقتي تمسّک به اعتصام به حبل مشکل را حلّ ميکند و آدم را از سقوط نجات ميدهد که اين طناب به جاي بلندي بسته باشد. در همان حديث معروف «ثقلين» فرمود ثقل اکبر که قرآن کريم است، «أَحَدُ طَرَفَيهِ» اين ثقل اکبر «بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»؛[1] يعني اين قرآن آن بالايش به دست ذات اقدس الهي است و دامنهاش به دست ما؛ لذا گفتند بيفتيد براي چند نکته: يکي اينکه اعتصام بکنيد براي اينکه سقوط نکنيد. دوم اينکه همين را بگيريد و بخوانيد و عمل کنيد و بالا برويد: «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ».[2]
اين دو نکته باعث اعتصام به «حبل متين» است. به حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ ميفرمايد: «تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ»؛ به اين طناب تمسک بکن و اين طناب را محکم بگير و گرفتن اين را حضرت هم از نظر علمي تشريح ميکند و هم از نظر عملي: «وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ»؛ ناصحانه با اين کتاب برخورد کن!
قبلاً هم شايد به عرض شما رسيده باشد که نصيحت به معناي توصيه، سفارش و اينها نيست. اصل نصيحت لغتاً اين است که اگر کسي جامه و لباس خوبي براي ديگران بدوزد و بر او بپوشاند و او را از عرياني نجات بدهد، اين کار، کارِ نصيحت است. اين سوزن خياطي را ميگويند «مِنصَحَة»، خياط را ميگويند «ناصِح» و جامه دوخته شده را هم «مَنصوح» ميگويند، اين معناي نصيحت است. اگر کسي با گفتارش جامهاي به ديگران داد، لباسي بر پيکر او پوشيد و او را پوشاند و آبروي او را حفظ کرد، ميگويند نصيحت کرد. اما اگر يک انتقاد و اشکالي کرد که جامهدَري بود نه جامهدوختن، آن نصيحت نيست. پس نصيحت، سفارش و سخنراني و چيز نوشتن نيست؛ نصيحت خياطي است. آنچه در قرآن دارد: ﴿أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ﴾؛[3] از ناصحين هستم و ائمه ناصح هستند، اينها يعني خياط خوبياند. اين ﴿وَ لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيْر﴾،[4] جامه را آنها بر پيکر جامعه ميدوزند. فرمود با قرآن نصيحتگونه برخورد کن. اين يک خياط خوبي است، خود را به قرآن ـ به اين خياط ـ عرضه کن تا جامه تقوا بدوزد و بر پيکر تو بپوشاند، اين معناي نصيحت است.
«وَ انْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ»؛ احکام او را، آنجا که نهي کرد منتهي بشويد و آنجا که امر کرد مؤتمر بشويد، به حلال او به حرام او عمل بکنيد «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»؛ قصصي که درباره انبيا(عليهم السلام) گفته آنها را بپذيريد، چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾،[5] از خدا راستگوتر مستحيل است. قرآن که کلام الهي است صادق است. آنچه را که درباره انبيا و مرسلين فرمود صادق است. آنچه را که درباره امم فرمود صادق است. آنچه را که درباره افراد صالح و طالح فرمود صادق است. آن تبشير و انذاري که مربوط به گذشتگان فرمود صادق است، «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا»؛ دنياشناسي علمي است که متأسفانه نه در حوزه است و نه در دانشگاه؛ علمي نيست که انسان بتواند مبادي و مسائل آن را از نزد خود حلّ کند. يکي از رهآوردهاي اين ذوات قدسي تدريس دنياست. مستحضريد علوم عقلي و نقلي در حوزه و دانشگاه رواست. فقه و اصول و فلسفه و کلام و رياضيات و فيزيک و شيمي، اينها بخشي در حوزه و بخشي در دانشگاه رواست؛ اما دنياشناسي که دنيا چيست، اين هيچ جا خبري از آن نيست، چون هيچ کس اين درس را نخوانده است. دنيا غير از زمين است، دنيا غير از آسمان است. اين عناوين اعتباري که در سوره «حديد» قرآن کريم اين دنيا را به پنج مرحله تقسيم کرده است، ما تا دنيا را نشناسيم درست نميتوانيم زندگي کنيم؛ يا گِله ميکنيم، يا اعتراض ميکنيم، يا بيجا خوشحال ميشويم يا بيجا نگران ميشويم. فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾[6] بيش از پنج مرحله نيست. اينکه فوراً ميرنجيم، فوراً خوشحال ميشويم، فوراً به دنبال اين هستيم، فوراً به دنبال آن هستيم، يک روز به دنبال اين هستيم و يک روز به دنبال آن هستيم، براي اينکه ما نميدانيم «الدنيا ما هي»؟ با اينکه داريم در دنيا زندگي ميکنيم! برخيها خيال کردند که اين زمين يعني دنيا!
وجود مبارک حضرت امير يک کسي دنيا را مزمت کرد ـ چون دنيا را نميشناخت ـ فرمود اين دنيا کجايش بد است؟ اين «مَتْجَر» اولياي الهي است! اين در نهج البلاغه[7] است که بحث آن قبلاً گذشت. فرمود مردان الهي در روي همين زمين و زير اين آسمان به جايي رسيدند. نه زمين بد است، نه دريا بد است، نه فضا بد است، نه هوا بد است. اينها که دنيا نيست! زمين دنيا نيست، دريا دنيا نيست. دنيا همين پنج جنس و فصل را دارد که در سوره «حديد» آمده است؛ مثل اينکه ميگويند: «الانسان جوهرٌ جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرّکٌ بالارادةِ ناطقٌ». ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ﴾، همين پنج مرحله است. جنس عالي آن، جنس متوسط آن، فصل بعيد آن، فصل قريب آن، فصل مقوّم آن همين است. اين درس را فقط اين ذوات قدسي بلد هستند؛ نه از إقبال خوشحال هستند، نه از إدبار خوشحال هستند و نه از گرايش مردم خوشحال هستند. اين درس را فقط اين خاندان بلدند و معرفي ميکنند. اينکه فرمود: «غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً»،[8] اين درس فقط به وسيله اين ذوات قدسي مشخص ميشود، چون يک چيز خارجي نيست که انسان آن را با تجربه حسّي و مانند آن بررسي کند. يک قواعد عقلي نيست که با فلسفه و کلام ارزيابي بکند، اين إقبال است و إدبار. فرمود تا دنيا را نشناسي نميتواني خوب زندگي کني؛ يا فوراً ميرنجي يا فوراً خوشحال ميشوي.
فرمود گذشته و آينده همين است، در پاسخ به کسي که رفت اعتراض بکند فرمود اين زندگي، اين صحنه کجايش بد است؟ اين اگر نشاط را به شما نشان داده، گورستان را هم نشان داده، بيمارستان را هم نشان داده، اين خلاف نکرده، چيزي را کتمان نکرده، هر چه بود به شما نشان داده است؛ لذا فرمود گذشته و آينده يکسان است وضع دنيا همين است. آن وقت در همين دنيا مردان الهي به اين مقام رسيدند. «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا»، چرا؟ «فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً»؛ دنيا که عناوين اعتباري دارد، اين فريبکار نيست، هر چه هست را نشان ميدهد، گذشتهاش مثل آينده است و آيندهاش هم مثل گذشته خواهد بود. «وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا» و بدان که «وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ»؛ همه اين لذائذ و به تعبير شيخ عطار، «فراز و فرود»[9] ـ اين «فراز و فرود» از بهترين تعبيرات جناب شيخ عطار است ـ اين بالا و پستياش حائل است و زائل است و گذراست، چيزي نميماند؛ يک چند روزي به دست اين است و يک چند روزي به دست آن است.
بعد فرمود: «وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ»؛ نام خدا را جز به حق نبر! يکي از دستورات ديني ما اين است که هر حرفي ميخواهيم بزنيم، هر کاري ميخواهيم انجام بدهيم و هر جايي ميخواهيم برويم، اوّل بگوييم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»،[10] اين يک دستور ديني است، البته نام مبارک «الله» است که گفتنش ثواب است؛ اما اينکه دين به ما گفته هر کاري که ميکنيد اوّل بگو «بسم الله» يک قرنطينه است، براي اينکه آدم حرفي ميخواهد بزند، کاري که ميخواهد بکند، مالي را ميخواهد بگيرد، مالي را ميخواهد بدهد، اوّل بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، اين يقيناً يا واجب است يا مستحب، چون کار حرام و مکروه را که نميشود گفت خدايا به نام تو. ما براي اينکه فقط عمرمان به حلال بگذرد، نه بيراهه برويم و نه راه کسي را ببنديم، گفتند هر فکري داريد، هر حرفي داريد و هر کاري داريد، اوّل بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ». اين «بسم الله» يک قرنطينه است، يک ايست بازرسي است، براي اينکه انسان که ميگويد به نام خدا، اين کار يا واجب است يا مستحب؛ لذا حضرت فرمود نام الهي را بزرگ بدان: «وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ»؛ اين نام خدا را جز به حق نبر! آن وقت حق يا واجب است يا مستحب.
«وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْت»؛ خيلي به ياد مرگ باش! ميدانيد، آنهايي که خيال ميکنند مرگ پوسيدن است، ميگويند افسردگي ميآورد. اما دين ميگويد مرگ از پوست به در آمدن است، شادابي ميآورد. ياد مرگ ملّت را پويا، مانا، فعّال، کوشا ميکند، چون اوّلين چيزي که از مُرده سؤال ميکنند اين است: «عُمُرِکَ فِيمَا أَفْنَيْتَ»؛[11] چه کار کردي؟ ياد مرگ بهترين عامل براي فعاليت و کوشش اقتصادي، تجاري، اخلاقي، علمي، فرهنگي، همه چيز، هر کسي هر کاري دارد! براي اينکه اوّلين چيزي که از آدم سؤال ميکنند، در روايات مرگ دارد که قدم از قدم برنميدارد در برزخ مگر اينکه سؤال ميکنند: «عُمُرِکَ فِيمَا أَفْنَيْتَ»؟ چه کار کردي؟
اينها که از مرگ ميترسند و علامت سياه ميگذارند، آن يک مسئله اندوه چيزي ديگر است؛ اما مرگ از بهترين رهآوردهاي ديني و آموزنده ماست، براي اينکه ما از پوست به در ميآييم نه بپوسيم! تمام زحماتمان را يکجا ميبينيم. اينهايي که از مرگ ميهراسند خيال ميکنند آخر خط قبرستان است. در حالي که معبري بيش نيست. اين بيان را هم قبلاً عنايت کرديد يک بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) دارد در همان بحبوحه عاشورا که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[12] مثل قطرات باران تير به طرف خيام حسيني(سلام الله عليه) ميآمد، وجود مبارک سيّدالشهداء به اصحابش فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[13] فرمود بردبار باشيد، فرزندان کرامت! مرگ پلي است زير پاي شما، شما روي مرگ پا ميگذاريد و ميرويد آن طرف. مرگ پوسيدن نيست، مرگ زوال و مرگ نابودي نيست، مرگ هجرت است. اين بيان که «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»[14] هم در فرمايشات حضرت امير است، فرمود حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ زياد به ياد مرگ باش، چون کسي که به ياد مرگ است مثل کسي است که به ياد کنکور است، مرتّب درس ميخواند. به ياد نتيجهگيري است. به ياد ثمره عمل خودش است. فرمود: «وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْت». بعد فرمود: «وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ»؛ درست است که ما بايد به طرف مرگ برويم، اما با دست پُر برويم. اگر ـ خداي ناکرده ـ «حق الله» يا «حق النّاس»ي به عهده کسي است اين تَمنّي مرگ نکند و به طرف مرگ نرود، مگر اينکه اين حقوق الهي را أدا بکند، بعد به طرف مرگ برود. چرا خود حضرت امير فرمود قَسم به خدا من به مرگ بيش از علاقه کودک به پستان مادر علاقهمند هستم: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه»،[15]چون نتيجه عمل را آنجا ميبيند. قبلاً هم مکرّر ملاحظه فرموديد که قرآن ميگويد انسان مرگ را ميميراند نه بميرد! تعبير قرآن اين نيست که «كُلُّ نَفْسٍ يَذُوقهاَ الْمَوْتِ»؛ هر کسي را مرگ ميچشد! تعبيرش اين است که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[16] مائيم که مرگ را ميچشيم! اين روشن است که هر ذائقي مذوق را هضم ميکند. الآن اگر يک ليوان شربت يا آب يا استکان چاي به شما دادند و شما ميل کرديد و نوشيديد، شما آن را هضم کرديد يا آن شما را؟ شما آن را هضم ميکنيد. ما مرگ را ميميرانيم و زير پا لِه ميکنيم و هستيم که هستيم! آنکه ما را آفريد فرمود: شما يک دشمن داريد آن هم مرگ و شما بر اين مرگ در آن مصاف پيروز هستيد، ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾، نه «كُلُّ نَفْسٍ يَذُوقهاَ الْمَوْتِ»! ما يک چنين عالمي در پيش داريم. اگر ما مرگ را ميميرانيم، اين قدر سلطانيم که هيچ دشمني در عالم براي ما نيست، معلوم ميشود موجود ابدي هستيم. اين انسان ميشود «خليفة الله» و اگر نظير موجودات ديگر از بين رفتني بود که «خليفة الله» نبود! لذا فرمود: «وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ [يَكْرَهُهُ] يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ وَ يُسْتَحَی مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ»؛ کاري که در حضور مردم نميتواني بکني، در خفا نکن. خلاف، بيراهه رفتن، راه کسي را بستن، توطئه کردن، فرمود کاري که اگر علني بشود آبرو ميرود، آن کار را نکن! چون در محضر ذات اقدس الهي هستيم، در همان آيه شصت به بعد در سوره مبارکه «يونس» دارد که هر کاري که ميخواهيد بکنيد، قرآن ميخواهيد تلاوت بکنيد عملي ميخواهيد انجام بدهيد، ﴿إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛[17] همين که ميخواهيد وارد بشويد ما ميبينيم. در مشهد و محضر ما هستيد! ما که علم حصولي نداريم، علم حضوري و شهودي داريم. اگر کلّ عالم مشهد و محضر ذات اقدس الهي است و يک روز آن کارهاي خفاي ما علنی ميشود و ما بايد شرمنده بشويم، در اين نامهاي که حضرت براي حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ مرقوم فرمودند، فرمود اين کار را نکن، به هر حال يک روز پشت پرده ظاهر ميشود و پرده کنار ميرود، چرا اين کار را بايد بکند آدم؟ قسمت مهم اين سفارشات، براي اين است که بيان میکند ما مالي داريم، خوني داريم و آبرويي؛ اصرار حضرت و ساير ائمه برابر قرآن کريم اين است که مال برای انسان است، مالش را ريخت دور، معصيت کرد، ولي به هر حال و به حسب ظاهر مال خودش بود. اگر کسي را کشتند، حق قصاص مربوط به اولياي اوست: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾؛[18] اولياي دم حق قصاص دارند، ميتوانند عفو بکنند. اما آبرو چطور؟ آبرو مثل مال، برای ماست؟ آبرو مثل خون، برای ماست؟ اگر ـ معاذالله ـ به کسي تجاوز عُنف کردند، هتک حيثيت کردند، شوهر رضايت بدهد، پدر رضايت بدهد، پسر رضايت بدهد يا خود آن زن رضايت بدهد، هيچکدام اثر ندارد و پرونده همچنان باز است. آبروي مسلمان برای او نيست. آبروي مسلمان برای خداست، اين شخص يعني انسان «امين الله» است در عِرض. به اين علت است که در محکمه قضا نسبت به خون اگر اولياي دم رضايت بدهند، پرونده مختومه است؛ اما اگر تجاوز عنف شد، چه کسي حق رضايت دارد؟ معلوم ميشود عصمت زن و مرد، آبروي زن و مرد، حيثيت زن و مرد، برای خداست و انسان در اين بخش «امين الله» است. فرمود آبرو هم همينطور است!
اين روايت نوراني را مرحوم کليني در جلد دوم کافي دارد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛[19] حضرت فرمود انسان آزاد و مختار است؛ اما آبروي او مال او نيست، آبروي او «امانة الله» است او حق ندارد کاري بکند که ذليل بشود. آيا ما ميتوانيم زير بار ذلت برويم؟ حالا چه مملکت، چه فرد، هيچ حق نداريم! ميتوانيم آبروي خودمان را ببريم؟ حق نداريم! اگر آبروي خود را با دست خود برديم، مثل اينکه ديگري آبروي ما را برده، اين گناه است. معلوم ميشود ما در بخشي از اين امور، «خليفة الله» و «امين الله» هستيم که بايد اين را حفظ بکنيم «وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»، اينجا هم فرمود آبرويت را بايد حفظ کنی، تا آنجا که ممکن است بايد خودت آبروي خودت را حفظ بکنی. کاري نکنی که بعد آبرو برود. «وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ وَ يُسْتَحَی مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ [وَ] أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ [الْقَوْمِ] الْقَوْل»؛ مبادا کاري بکني که هر کسي خواست تير بزند، بزند! آبرو را هدف تير ديگران قرار نده! آدم بايد کاري انجام بدهد که آبروي نظام را حفظ بکند، آبروي ديگران را حفظ بکند و آبروي خودش را هم حفظ بکند. حق ندارد که آبروي خودش را هَدر بدهد و خودش را بيحيثيت بکند، اين امانت الهي است در دست ما، «وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ [الْقَوْمِ] الْقَوْل»؛ «نبل»؛ يعني تير. «وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِه»، اين براي رسانههاي ما يک دستور خوبي است؛ فرمود آدم هر چيزي را که شنيد که نقل نميکند! «فَكَفَی بِذَلِكَ كَذِباً وَ لَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ»، هر چه شنيد آدم نقل بکند که درست نيست! اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾،[20] براي همين است. فرمود هر چه را شنيديد يا از جايي خوانديد، فوراً نقل نکنيد، محققانه بار بياييد.
اين زيارت نوراني امام هادي(سلام الله عليه) ما را چقدر محقّقانه بار ميآورد! اين محرّم و صفر اين مطالب را بايد به ما بياموزاند که انسان به پيشگاه اين ذوات قدسي بگويد: [إنّي«مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»]، چقدر اين حرفها بلند است! من که آمدم مجلس روضه، يا آمدم مجلس عزا، آمدم محقِّق بشوم. آن وقت چنين بايد باشد که گوينده حرف غير تحقيق نزند، شنونده حرف غير تحقيقي را باور نکند. آنها دستشان از حوزه علميه به اين صورت کوتاه بود که حالا منبري باشد و شاگرداني باشد، برای وجود مبارک امام صادق يا امام باقر(سلام الله عليهما) منبر که اين طور نبود! دو نفر، سه نفر يا يک نفر اينها را تربيت ميکردند که گفتند چهار هزار نفر را حضرت تربيت کرد، وگرنه اجازه نميدادند که اينها منبر بروند و چند نفر پاي منبرشان باشند. اما فرمودند که شما محقِّق بار بياييد، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»، اين خيلي مقام است! يعني من آمدم روضهخواني که باسواد بشوم، محقِّق بشوم علماً و متحقّق بشوم عملاً، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم». من براي اين آمدم اينجا! اينجا هم حضرت ميفرمايد به اينکه «وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِه»؛ هر جا هر چيزي را که شنيدی، هر جا چيزي را خواندي، بدون تحقيق نقل نکن! «فَكَفَی بِذَلِكَ كَذِباً»؛ اين شيء ميشود کذب خبري، اين شخص ميشود «کَذِب»، «کَذِب» يعني کاذب. فرمود يک کذب خبري داريم که خبر مطابق با واقع نيست. يک «کَذِب» داريم که کاذب است، البته کاذب مخبري است؛ يعني چيزي که مطابق با واقع نيست را نقل ميکند. فرمود چيزي را که شنيديد تا تحقيق نکرديد، چيزي را خوانديد در روزنامه يا مقاله يا کتاب خوانديد، تا تحقيق نکردي از کسي يا براي کسي نقل نکن. «وَ لَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ»؛ حرف مردم را هم فوراً نگو دروغ است، بالاخره شنيديد بررسي و تبيّن کنيد. «فَكَفَی بِذَلِكَ جَهْلًا»؛ آدم هر چه را شنيد نقل بکند يا هر چه را شنيد باور بکند، اين سادهلوحي است. «وَ اكْظِمِ الْغَيْظ»؛ در خانه، در محل کار در رفت و آمدهاي عمومي عصباني نباش، چون عصبانيت پاياني جز شعله نخواهد داشت. «وَ [احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ] تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَة»؛ وقتي قدرت پيدا کردي، درست است که انتقام گرفتن از قادر در صورتي که حق باشد درست است؛ اما در سوره مبارکه «نحل» فرمود ما بالاتر از عدالت يک چيز ديگر هم داريم به نام احسان؛ اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[21] عدل اين است که انسان برابر حقوق قيام بکند، احسان آن است که از حق خود بگذرد. در پايان سوره مبارکه «نحل» همين سورهاي که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ دارد، عدل را امضا ميکند، ولي ميگويد بالاتر از عدل هم مطلبي هست به نام احسان. ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[22] اين عدل است. ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِهِ﴾، اين عدل است؛ اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرين﴾؛[23] اگر گذشت کردي، او برميگردد جبران ميکند و اصلاح ميشود و خيليها به همين برکتِ احسان و گذشت شما به اسلام روی ميآورند متخلِّق ميشوند، ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرين﴾. گاهي به صورت ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾، يک؛ ﴿وَ الْإِحْسَانِ﴾ که بالاتر از عدل است، دو؛ اينطور نصيحت ميدهد، گاهي ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِهِ﴾ ميشود عدل، ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرين﴾ميشود احسان. اينجا هم فرمود: «وَ [احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ] تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَة»؛ وقتي که قدرت پيدا کردي و به جايي رسيدي ـ حالا يا به حکومت يا به غير حکومت ـ وقتي که قدرت پيدا کردي، بگذري بهتر است «وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَب».
اين مسئله غيظ و مسئله غضب، چند بار تکرار شده است. قسمت مهم اين پروندهها که ميبينيد، براي آن است که در حال خشم تصميم گرفته ميشود. حرف ناروا زده ميشود يا کار ناروا کرده ميشود. «وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَة»؛ اگر قدرت و دولتي پيدا کردي، «صَفح» و «عَفو» تو بيش از انتقامت باشد. مستحضريد که ما يک «عَفو» داريم و بالاتر از «عَفو»، «صَفح» داريم. «صَفح» آن است که از صفحه خاطرات آدمی اين را بزدايد و به يادش نباشد. اگر کسي نسبت به ما بد کرد ما ميتوانيم انتقام بگيريم که ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾، اين کفِ دين است، چون عدل بر همه واجب است. از عدل پايينتر که ما نداريم. عدل يک تکليف عمومي است چون بر همه واجب است؛ اما از اين گذشتن ميشود احسان، «عَفو» و بالاتر از «عَفو»، «صَفح» است. «صَفح» اين است که صفحه خاطره را ورق بزنيم، اصلاً به يادمان نباشد که اين آقا به ما بد گفته، فراموش بکنيم. تا اينجا مقدور ماست، آدم وقتي چيزي را به ذهن نسپارد و بازگو نکند، کمکم در طول زمان يادش ميرود. اما کاري که از ذات اقدس الهي برميآيد و نسبت به ما ميکند، مقدور ما نيست. ما اگر کسي نسبت به ما بد کرده، ما چند تا کار ميتوانيم بکنيم، يکي اينکه کلاً از او صرف نظر بکنيم و در صدد انتقام نباشيم. دوم اينکه اسم اين را هم در هيچ مجامعي و محفلي نبريم. سوم اينکه در اثر عدم توجه، ذهن ما و صفحه ذهن ما را هم به اين مشغول نکنيم، کمکم بعد از گذشت چند سال يادمان میرود؛ اما خود آن طرف که نسبت به ما بد کرد، هر اندازه ما نسبت به او احسان بکنيم، او شرمندهتر ميشود. ما بخواهيم آن شرم او را جبران بکنيم مقدور ما نيست. اگر بگوييم ما کاري نداريم، احسان بکنيم، مرتّب نسبت به او کرامت بکنيم، هر اندازه که ما نسبت به او احسان بکنيم، شرمندگي دروني او بيشتر ميشود. ما اگر بخواهيم اين شرم دروني او را برطرف کنيم، قدرت نداريم. ما که قدرت «إسهاء» و «إنساء» نداريم تا يک کسي را سَهو بدهيم يا يک کسي را نسيان بدهيم، اين مربوط به ما نيست. اما خدا! کساني که ساليان متمادي مشرک بودند، بتپرست بودند، برگشتند و اسلام آوردند، راهزني کردند برگشتند و اسلام آوردند، توبه اينها مقبول است، «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[24] ذات اقدس الهي انتقام نميگيرد، اينها را وارد بهشت ميکند. اما اينها در درونشان نگران هستند که چرا من ساليان متمادي بيراهه رفتم؟ اين در درون هر انسان تبهکاري هست، ولي وقتي بهشتي شد و ذات اقدس الهي او را وارد به بهشت کرد، چون او «مُقَلِّبَ الْقُلُوب»[25] است، کلّ صحنه و صفحه قلب او را تطهير ميکند، اصلاً اين شخص يادش نيست که کار بد کرده است. اگر يادش باشد که کار بدی کرده، در بهشت رنج ميبرد، در حالي که در بهشت رنجي نيست! اگر حُر(سلام الله عليه) يادش بيايد که با پسر پيغمبر چه کرد، اين در بهشت اوّلين داغ و غدّه اوست، اصلاً يادش نيست، اين خداست! مگر حُر(سلام الله عليه) در بهشت يادش است که با حسين بن علي چه کرد؟ اين کار فقط از خدا برميآيد که «مُقَلِّبَ الْقُلُوب» است. اصلاً جريان حُر(سلام الله عليه) هيچ يادش نيست که در دنيا چه کرد. ما با اين خدا روبهرو هستيم. فرمود بگذر تا او بگذرد. او اين توان را دارد که کلّ صحنه را عوض کند.
فرمود: «وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَك»؛ فرمود صفحِ نظر کن که «صَفح» بالاتر از «عَفو» است. فرمود هر نعمتي را که ذات اقدس الهي به شما داد، آن را در مورد خاص خودش صرف بکن و هيچ نعمتي را ضايع نکن و آثار نعمت هم در تو باشد. وقتي نعمتي خدا به شما داد قدرت بيان داد، قدرت قلم داد، قدرت علم داد، تدريس بکنيد و بنويسيد، مبادا بگوييد اين همه نوشتند و اين همه گفتند، ما چرا بنويسيم؟! اگر کسي خدا نعمتي به او عطا کرده است، او حداکثر بهره را از اين نعمت ببرد و فيض ببرد.
حالا اين جريان حارث بن عبدالله هَمْدَانِیّ با هَمَداني فرقي است که در روايات ما هست. ما چند تا هَمَداني داريم، هَمَدان همين مکانی است که در قسمتهاي غربي ايران واقع است. مرحوم ميرداماد(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف ألرَّواشحُ السَّماويّة بين هَمْدان و هَمَدان که فرق است، به نام «ألرّاشحةُ السّابعةُ وَ العِشرُون»[26] اين فرق را گذاشته است. گفته اين حارث بن عبدالله هَمْدَان، اين از اصحاب اميرالمؤمنين است و وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را درک نکرده است و زمان حضرت نبوده، ولی از اصحاب اميرالمؤمنين است تا زمان امام صادق(سلام الله عليه) بوده است؛ شاگرد وجود مبارک حضرت امير بود تا زمان امام صادق. خود اين هَمْدَان قبيلهاي است از قبايل بزرگ يمن و اين شخص هم يمني است که خدا ـ إنشاءالله ـ يمن را از سلطه و خطر آل سعود نجات بدهد!
اما هَمَداني که با حرکت «دال» است و گاهي هم با «ذال» است، اين شهري است که مرحوم ميرداماد ميفرمايد: «همدان بن الفلوج بن سام بن نوح»[27] نوه حضرت نوح اين شهر را ساخته، اين شهر تاريخي و خيلي قديمي است و به نام سازنده اين شهر که اسمش هَمَدان بود، اين شهر هم به نام او شهرت پيدا کرده است. بزرگاني هم از اين شهر برخاستند که اصحاب ائمه(عليهم السلام) بودند؛ احمد بن زياد بن جعفر هَمَداني که ثقه است، محمد بن علي بن ابراهيم هَمَداني که وکيل ناحيه مقدسه است، پدر او علي است و جدّ او ابراهيم است که همه از اجلّا هستند. محمد بن علي هَمَداني از اصحاب امام عسکري(سلام الله عليه) است. علي بن الحسين هَمَداني ثقه است و از اصحاب امام هادي(عليه السلام) است. علي بن مَسيب هَمَداني ثقه است و از اصحاب امام رضاست. سلمان بن ربعی بن عبدالله هَمَداني از اصحاب امام کاظم است که همه اينها مورد وثوق هستند و صِحابت ائمه(عليهم السلام) را ادراک کردند و رواياتي را نقل کردند؛ منتها اين قاضي القضات هَمَداني متعلّق به اسدآباد همدان است که او معتزلي است که ميگويند قاضي معتزلي، منظور اوست او يک حساب ديگري دارد يک شخصيت و يک تفکّر ديگري دارد. اين فرق را مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) در ألرَّواشحُ السَّماويّة بين هَمْدان که قبيلهاي است از قبايل يمن با هَمَدان که شهري است از شهرهاي ايران فرق گذاشته که اميدواريم همه علما مشمول عنايت ويژه اهل بيت(عليهم السلام) باشند.
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي براي همه شما علم صائب و عمل صالح مسئلت ميکنم.
خدايا اين نظام ما را رهبر ما را مراجع ما را دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با انبيا و اولياي الهي محشور بفرما!
رزمندگاني که باعث نصرت و پيروزي و ظفرمندي نظام اسلامي و نجات عراق و سوريه شدند، فرد فرد آنها را مخصوصاً شهداي مدافع حرم را در سايه وليّ خود از فيض و فوز برخوردار بفرما!
همه سرداران مخصوصاً سردار عزيز و محبوب و برادر ما جناب قاسم سليماني را در سايه وليّ خود حفظ بفرما!
کوشش و تلاش اين عزيزان را به أحسن وجه در دنيا و آخرت به اينها پاداش مرحمت بفرما!
نظام الهي را از نفوذ بيگانگان حفظ بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به برکت وليّ خود حلّ بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!
«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه»
[1]. غرر الاخبار، ص62.
[2]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص601.
[3]. سوره هود، آيه34.
[4]. سوره اعراف، آيه26.
[5]. سوره نساء, آيه122.
[6]. سوره حديد، آيه20.
[7]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت131؛ «إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّی مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّة…».
[8]. نهج البلاغه، نامه77.
[9]. ديوان اشعار عطار، غزل337؛ «ز سرگشتگی زير چوگان چرخ ٭٭٭ چو گويی ندانی فراز از فرود».
[10]. وسائل الشيعة، ج7، ص170؛ «كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر».
[11]. تحف العقول، ص249.
[12]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.
[13]. معاني الأخبار، ص289.
[14]. بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج34، ص146.
[15]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه5.
[16]. سوره آل عمران، آيه185.
[17]. سوره يونس، آيه61.
[18]. سوره اسراء، آيه33.
[19]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص63.
[20] . سوره حجرات، آيه6.
[21]. سوره نحل، آيه90.
[22]. سوره بقره، آيه194.
[23]. سوره نحل، آيه126.
[24]. المجازات النبويّة، ص67؛ عوالی اللئالی، ج2، ص54.
[25]. تهذيب الاحکام، ج2، ص74.
[26]. الرواشح السماوية، ج1، ص90.
[27]. الرواشح السماوية، ج1، ص91.