سه نوع عقل داریم: 1) عقل عوام که مسائل واقعی را سخت قبول دارند مثلاً میگویند دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد پس دیوار گوش دارد. 2) عقل فیلسوفان و حکما که مسائل واقعی را میبینند ولی همه جانبه نمیبینند، یک سری حقایق را میبینند ولی همهی حقایق را نمیبینند، آینده و سنت خدا را نمیبینند، فقط میفهمند که خدا هست. 3) عقل قرآنی یعنی از طریق قرآن که قرآن مربوط به صاحب کل جهان هست، کل جهان را میشود شناخت و از طریق قرآن و عقل قرآنی می-شود همهی جهان را کشف کرد. ما اگر به قرآن متوسل نشویم دچار وهم میشویم. وهم یعنی کشف چیزهایی که چیز نیست، دروغ را راست انگاشتن.
استاد مطالب را از طریق المیزان بیان میکنند. سورهی کهف هیجدهمین سورهی قرآن و مکی است و صد و ده آیه دارد.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً.
(همهی ستایشها ویژهی خداست که این کتاب را بر بندهاش نازل کرد و برای آن هیچ گونه انحراف و کژی راه نداد.) خداوند وحی را بر قلب پیغمبر نازل میکند. الحمدلِلّه، آدمها میدانید که همهی خوبیها به خدا بر میگردد، خدا میگوید منطقی فکر کن و بـدانکه همهی خوبـیها به حق برمیگردد. شما زمانی عاقل هستید که مطالب را به اصل برگردانید. حال این الله، خدایی است که اَنزَل علی عبدهِ الکتب، برای بندهاش کتاب نازل کرده است، مقام قلب پیامبر، مقام انسانی است که حقایق به صورت معنوی و لفظی به او میرسد. مقام پیامبر مقام نور کل است که حقایق غیبی را از حق و الفاظ غیبی را از جبرئیل میگیرد. و لَم یجعل لَهُ عِوَجا. هیچ عِوَج و انحرافی در آن قرار داده نشده. برای قرآن خصوصیاتی در اینجا ذکر شده است.
2) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً.
الف) لم یَجعل لَه عوجا: یعنی هرچه در آن دقت میکنی ، بیشتر به عظمت آن پی میبری، هیچ انحرافی ندارد.
ب) قَیِّما، قیّم است، یعنی مصلحت شما را تامین میکند، کتاب قیّم کتابی است که مشتمل بر معانی قیّم است. قرآن قیّم است یعنی دین قیّم است، کسی قوانین بشر را غیر از خالق بشر نمیداند، فقط علت تامه معلول را میشناسد ، فقط برنامهی خدا می تواند بشر را تامین کند.
ج) لِّینذِرَ باسا شدیدا مِّن لَدُنهُ: قرآن آمده تا بترساند از عذاب شدید، قرآن آمده تا بگوید اگر جز این راه را بــروید نابــود میشوید، بشر هرچه ضربه میخورد از این است که بینش قرآنی ندارد.
د) و يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ: و بشارت میدهد به مومنین، مومنینی که عمل صالح انجام میدهند.
قرآن میگوید مومنان در عمل صالح و ایمان مراقب باشند، شیطان میخواهد فاصله ایجاد کند، شیطان میگوید اگر کار خوب انجام دهی بدبخت میشوی و فقط قرآن مومنان را از این دام بزرگ شیطان نجات میدهد. اَنَّ لَهُم اَجرا حَسَنا، خدا می فرماید حتماً، حتماً شما پاداش نیک دارید، قرآن آمده تا بگوید در دینداری و حزباللهی بودن پشیمان نشوید، در محکم بر عقیده ایستادن پشیمان نشوید.
نقطهی ضعف بشر این است که قانونش پر عِوَج است. قیّم نیست. از بدی نمیترساند و از خوبی پشیمان میشود.
3) ماکِثينَ فيهِ أَبَداً.
برای همیشه در بهشت میمانند، ما چه چیزی را میتوانیم با این نعمت بزرگ عوض کنیم؟! اینکه ما حاضریم از بهشت بگذریم به خاطر دنیا، چون نمیدانیم بهشت یعنی چه؟
4) وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً.
قرآن آمده تا کسانی را که جانشین برای خدا تعیین میکنند بترساند. ما اگر بـی خدا و بـی قرآن شـویم، بیدیـن نمـی-شویم، بلکه دین دروغین میگیریم، قرآن آمده تا دین صحیحی به مردم بدهد. اگر به قرآن دل نبندیم بی دین نمیشویم بلکه بددین میشویم و نتیجه این میشود که خدا بچه دارد و…
5) ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ: اینها علم ندارند، با تحقیق به این نرسیدهاند که به غیر خدا دل میبندنـد و بـت میپرستنـد و می-گویند خدا بچه دارد، و لا لِآبائِهِمْ ، و پدرانشان هم نمیدانستند : اگر به دین بدبین شوید به چیزیکه نباید تکیه کنید، تکیه میکنید و به چیزیکه باید تکیه کنید، تکیه نمیکنید. اگر به ریسمان سست تکیه کنید، زمانیکه این ریسمان باید شما را نجات دهد نجات نمیدهد. قرآن آمده برای نجـات و کمک به شما. کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ: خیلی حرف بزرگی از دهانشان میآید، خیلی ادعای وحشتناکی است که از دهانشان در میآید، إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً: که به خدا دروغ میبندند (بت پرستان میگفتند که خدا بچه دارد، مسیحیان بت میپرستند و میگویند عیسی مسیح فرزند خداست) با خداوند حی قادر مطلق اینگونه برخورد میکردند.
6) فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً.
خداوند به پیغمبر میگوید اینقدر غصه برای چه، نزدیک است به خاطر دوری مردم از دین جانت از تنت خارج شود. ای پیامبر مثل اینکه بوی این میآید که میخواهی از شدت اندوه، به خاطر دوری و روی گردانی کفّار از قرآن و انصرافشان از شنیدن دعوت، خود را بکشی. پیغمبر مگر نمیدانی که ما در دنیا قاعده داریم، قاعده این است که ما نمیخواهیم آدمها را به زور خوب کنیم. ما نقشه کشیدهایم که آدمها راحت خوب نشوند( راحت مومن نشوند).
اگر ما بخواهیم فردی را به کوه ببریم، اگر رختخوابش را از جنس الیاف خشن درست کنیم تا نتواند بخوابد و اتاق خواب هم گرم باشد، در این صورت شرایط ماندن ندارد و دوان دوان به کوه میآید ولی اگر بر عکس این شرایط باشد و اتاق خنک باشد و رختخواب نرم باشد دیگر این فرد به کوه نمیآید! خداوند به پیغمبر میگوید من کاری کردهام که اینها به راحتی مومن نشوند. ای پیغمبر مثل اینکه به خاطر اعراض آنها میخواهی خود را هلاک کنی، پیامبر هم انسان است و احساسات انسانی دارد ولی تفاوتش با ما در این است که چون پیامبر بینش قرآنی دارد، احساسات انسانیش متوقفش نمیکند. تفاوت مومن و کافر در این است که اهل دنیا اگر فرزندش بمیرد یا خانهاش خراب شود تمام حیاتش متوقف میشود و دیگر نمیتواند زندگی کند در حالی که فرد مومن هم انسان است و احساسات دارد و ناراحت هم میشود ولی زندگی و حیاتش با از دست رفتن خانه و فرزند متوقف نمیشود یعنی ادامهی حیاتش به مدرک و خانه و فرزند و شهرت و مقام نیست بلکه ادامهی حیاتش منوط بر کشف حقایق قیامت است. سیستم حیات، سیستم بیآزار نیست ولی مومن در سیستم با آزار و سخت متوقف نیست. به عبارت دیگر بنا نیست در عرصهی حیات سختی که لازمهی یک حیات پر امتحان است به مومن یا به کافر نرسد. بنا است که مومن مجهز به بینشی شود که در این جادهی دنیا فقط به جاده فکر نکند بلکه به افق بیندیشد کسی که فقط به جاده نگاه کند، اگر جاده حفره داشت دیگر نمیداند چه کار باید بکند ولی اگر کسی به افق جاده نگاه کرد با دیدن حفره میانبر میزند و به افق میاندیشد. قرآن به پیغمبر میگوید این قرآن تنها کسی را هدایت میکند که دلش بلرزد. حتی قرآن هم نمیتواند کسی را هدایت کند مگر اینکه انسان به این نتیجه برسد که برای رسیدن به مقصد جز راه دینداری بقیهی راهها منحرفاند. دین میگوید باید انسانیت را از طریق تفکر دینی و عمل دینی به دست آورد. اگر هدفی که تعیین میکنید هدف قرآنی نباشد، بعد از مدتی متوجه میشوید که هدفتان هیچ بوده است. آثارِهِمْ: دوری از حق. هذَا الْحَديثِ: بینش قرآنی. قرآن می گوید پیامبر چرا از اعراض کافران متاسف هستی؟ قانون جهان را که بهتر میدانی، کل جهان در قبضهی حق است. نظام حق اینگونه است که شرایط را در اختیار مردم قرار میدهد و اجازه میدهد هر کس با هر استعدادی که دارد هر چه میخواهد بشود یعنی شرایط برای خوب شدن و بد شدن فراهم است. نظام حق نظامی نیست که انسان نتواند بد شود. نظام حق نظامی است که انسان میتواند خوب (مومن) یا بد(کافر) شود.
7) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.
ما آنچه در زمین است را زینت زمین قرار دادیم که با آن آدمها را امتحان میکنیم تا بفهمیم چه کسی خوش عمل است، هرچه زیبایی روی زمین است، همه زینت زمین است، ای پیامبر کسی که زینت زمین را زینت خود قرار دهد از تو پیروی نمیکند که اکثراً این گونهاند، ای پیامبر، ما کاری کردیم که همه پیرو تو نباشند، چرا غصه میخوری؟
به گفتهی علامه هر امر زیبایی را وقتی به چیزی ملزم شود و به آن جمال بخشد را زینت گویند. حال زینت زمین، زمین را زیبا میکند یا انسان را؟ مسلماً زمین را. تنها زینت انسان ایمان است.آن ها فکر میکنند زینت زمین زینت خودشان است و خدا را رها میکنند و زمین را میگیرند، خدا هست که اگر جذب شوند حق است و نجات پیدا میکنند و دنیا هست که اگر جذب شوند باطل است و باطل میشوند. ما میخواهیم امتحان کنیم، هم چیزی که اینها به آن جذب می شوند اما حق نیست و هم چیزی که اینها به آن جذب نمیشوند و حق است هر دو در صحنه حضور داشته باشند، خدا هست که اگر جذب شوند حق است و نجات مییابند و دنیا هست که اگر جذب شوند باطل است و باطل میشوند. این آیه سرّ حیات است، قرآن میگوید پیامبر، تو با زینت (دین) آمدی که زینت اینها را معرفی کنی اما اینها (کافران) زینت زمین را زینت خود گرفتهاند!
اگر یک خانهی زیبا بسازید زمین زیبا میشود یا شما زیبا میشوید؟ عجیب است بشر باغی میخرد (باغ زینت زمین است) و به آن رسیدگی میکند و زمین را زیبا میکند ولی به خود مینازد و میبالد!
حال این سوال مطرح میشود که خداوند میداند ما چهکاره هستیم امتحان برای چیست؟ اشتباه نشود امتحان خداوند تعیین وزن نیست، آن امتحان بشر است که تعیین وزن است (مثلاً همهی ما سر جلسهی امتحان مینشینیم و میخواهیم میزان سوادمان را تعیین کنیم.) امتحان خداوند ایجاد وزن است. امتحان او تبدیل قوههای انسانی به فعلیت است، در امتحان الهی استعــدادهای درونی انسان از قوه به فعل تبدیل می شود که این استعــدادها دو نوعاند: حیوانی و انسانی، یا حیوان کامل میشویم مانند برخی پیرمردان و پیرزنان که حیله گرند و کینه توز و به شهوتشان اضافه شده است (شهوت جنسی ندارند، شهوت مال دارند) و یا عکس اینها پیرزنان و پیرمردانی هستند که نورانیاند و در ادامهی عمرشان انسان شدهاند.
لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً: با این مسئله که پیامبر میفرستیم و زینت زمین میفرستیم، میخواهیم شما را امتحان کنیم.
8) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيداً جُرُزاً.
حال ما کاری میکنیم که چیزی که اینها جذب آن شده بودند خاکستر شود (ما حتماً آنچه بر زمین است با خاک یکسان می کنیم).
صَعيداً جُرُزاً: زمین بی گیاه- یعنی همه را نابود میکنیم و زمین را از این حالت در میآوریم، یعنی آدمهایی که زینت زمین را زینت خود گرفتید حیاتتان بر هواست، چون زینت زمین را از بین میبریم، از آن جهت که زینت زمین را زینت خود گرفتی تو هم نابود میشوی و تمام نتایج زندگی و افتخارهایت از بین میرود. این ها همه گفتههای کتاب هدایت است. کتاب هدایت یعنی آدمها به چیزی دل نبندید که زینت حقیقی شما نیست و نابود شدنی است. زینت زمین بقا ندارد پس ای انسانِ باقی، زینت زمین را زینت خود قرار مده. تا آخر محور حرف قرآن روی همین است، این بیانگر عظمت قرآن است که یک اصل را بیان میکند و بعد آنقدر از زوایای مختلف بیان میکند تا این اصل بر جان انسان بنشیند و تفکر انسان مطابق این اصل شود. نمونهی نگرش قرآنی به حقایق، نگرش بر صحنهی حیات اصحاب کهف است.
قرآن دو نکته را به شما می آموزد: 1) اخبار را آنگونه که حق است بگیریم، با وهم و دروغ و شایعه مخلوط نکنیم. 2) به طور صحیح تجزیه و تحلیل کنیم. مردم فکر میکنند وقتی اخبار را گرفتند به حقیقت رسیدهاند در حالیکه مهم تجزیه و تحلیل است.
حادثه را باید با بینش قرآنی تجزیه و تحلیل کنیم- قرآن میگوید حادثه را درست ببین نمیگوید وجود حادثه را درست پیدا کن. در تاریکی، پدیده(فیل) را ندیدند بلکه اجزاء آن را حس کردند، مولوی میگوید نمیشود بدون یافتن فیل با درک جزء جزء فیل آن را شناخت، با دیدن جزء نمــیتوان کل را کشف کرد، برای اینکه این دنیا را درست ارزیابی کنیم به چشم کل بین نیاز داریم، چشم کل بین چشم خالق دنیاست.
با شناختن جزءجزء جهان، شناختن جهان به دست نمیآید، باید کل جهان را بشناسیم که کل جهان چشم خالق است. برای اینکه یک پدیده را ارزیابی کنیم باید با چشم خالق جهان ارزیابی کنیم که نمونه اش سورهی کهف و یا داستان یوسف است. اصلا غیر از تجزیه و تحلیل قرآنی، تجزیه و تحلیل نیست، وهم و خیال و گمان است!
9) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقيمِ کانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً.
ای پیغمبر حساب میکنی که اصحاب کهف آنهایی که داستانشان رقم زده شد و نوشته شد از آیات عجیب و غریب ماست. رقیم مرادف کهف است، در ادبیات اسم فاعل به جای اسم فعل به کار میرود، رقیم به اصطلاح مرقوم بوده است یعنی نوشته شده، چون داستان اصحاب کهف را روی سنگ نوشتند و بالای غار نصب کردند به همین جهت صفت اصحاب کهف مرقوم میشود یعنی قومی که داستانشان را نوشتند، ای پیامبر تو گمان کردهای داستان اصحاب کهف و رقیم که خدا300 سال به خوابشان کرد و بعد که بیدار شدند گمان کردند که یک روز یا پاره ای از یک روز را خوابیدهاند از آیات ما، آیات عجیبی است؟ نه هیچ هم عجیب نیست زیرا آنچه بر عامه میگذرد که سال ها مفتون زندگی زمینی شدهاند و از معاد بـــیخبرند و ناگهان به عرصهی قیامت آمده و زندگی چند سالهی دنیای خود را یک روز یا ساعتی از یک روز میپندارند. ما هر روز قاعدهی مرگ و حیات را میبینیم، یک دفعه میخوابیم و یک دفعه بیدار میشویم، کل مرگ و حیات هم همینطور است، یک دفعه قیامت میشود.
ای پیامبر از اصحاب کهف این را ببین که چگونه مومنین را نجات می دهیم، به جای اینکه تعجب کنی که چطور یک عده این مدت میخوابند، دقت کن که چرا ما این ها را خواباندیم؟ چگونه خواباندیم؟
10) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً.
فتیه: جوانان. وقتی جوانان برگشتند به غار (قبلاً هم شاید به این غار سر میزدند) چون گفته برگشتند، ما اینها را خواباندیم و از شر ستم نجات دادیم. تو ببین که ما چگونه قانون حفظ خداوند بر مومنین را اجرا (کردیم)، قلب مطمئن ایمانی اصحاب کهف مسئلهی آن ها را حل کرد چون یقین داشتند و میدیدند که جهان در قبضهی حق است و گفتند خدایا لَدُنْکَ : از رحمت خاص خودت هَيِّئْ لَنا: آماده کن برای ما مِنْ أَمْرِنا از امر ما رشد را(خدایا همانطور که خود میخواهی امور ما را برای ما رشد بده و بارور کن، به نتیجه برسان) خداوند برای اجرای حکمش شکلهای متفاوت را اجرا میکند، برای اصحاب کهف کاری میکند که هیچ کس جرات نمیکند وارد غار شود ( از شدت ترس و وحشت).
11) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْکَهْفِ سِنينَ عَدَداً.
سِنينَ عَدَداً (زمان کم). همانطور که مادران برای خواباندن کودکانشان نوازش خاص میکنند، ما هم یواش یواش زدیم در گوششان خوابشان برد ، زمان کمی(این زمان نسبت به کل عالم چیزی نیست). خوابشان هم خواب آرامی بود که یک مادر فرزندش را میخواباند (خداوند مومنین را اینگونه حفظ میکند.)
12) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً.
سپس آنها را از خواب برانگیختیم تا مشخص کنیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنگشان در غار را به یاد میآورند؟ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً: برای اینکه بدانیم کدام یک از دو گروه مدت توقفشان را حساب میکنند. امد: زمان. قرآن میخواهد بگوید ای مومنین زمانی که میخواهید حادثهای را بررسی کنید درست بررسی کنید، دعوا نکنید بر سر اینکه خداوند چطور میتواند مدتی یک عده را بخواباند و بعد بیدار کند، مگر مشکل است؟ کل جهان اینگونه است، قانون و مرگ و حیات اینگونه است. صحبت بر سر زندگی صحیحی بود که نمونهی این زندگی صحیح عقیده و عمل اصحاب کهــف است. آنچه که وسیلهی آزادی حقیقی انسان میشود عقیده و عمل صحیح است. چه برداشتی از این عالم برداشت صحیح از آن عالم است؟ و چه عملی در این آدم عمل صحیح است در این عالم؟ کسانی که زندگی غیر صحیح را معرفی کردند از همهی جباران بیشتر خیانت کردند. این فرصت به بشر داده شده است تا صحیح زندگی کند نه اینکه غلط یا لغو زندگی کند، اگر صحیح زندگی نکنید، به دو نوع دیگر زندگی میکنید: فاسد و لغو که هر دو حیات شما را میسوزاند، این جهان امانتی است که به عنوان سرمایه به بشر دادهاند تا صحیح زندگی کند و فقط زندگی دینی زندگی صحیح است. پس تنها یک راه وجود دارد برای زندگی صحیح آن هم آن زنــدگی است که دین معرفی مــی کند (یادآوری داستان فیل). کـلنـگری ودیعهای است برای تعیین هدف پدیدهها، فقط خداوند است که هدف ما را درست میشناسد و تعریف میکند و تضمین می-کند. سورهی کهف میخواهد بگوید اگر زندگی دینی پیشه کنید، جهان هستی در خدمت شماست، اگر زندگی دینی پیشه کنید خالق هستی در سختترین شرایط به کمک شما میآید.
علامه مطهری: تکوین(یعنی نظام هستی) نسبت به تشریع(عقیده) بی تفاوت نیست، این طور نیست که تو در هر عقیدهای باشی در این جهان راحت زندگی کنی، بلکه این جهان گهوارهی حیات صحیح است، حیات صحیح در این جهان چون کودکی میبالد و نمو میکند و عقیدهی غیر صحیح و عمل غیر دینی در این جهان عقیم میشود.
نمونهی حیات صحیح این است که در سخت ترین شرایط که احتمال نابودی صد در صد است، چون خداوند در صحنهی حیات انسانهای متدین تصرف دارد، احتمال نابودی از بین میرود.
13) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً.
ای پیغمبر داستان اصحاب کهف را به حق میگویم، آنگونه که هست میگویم و با خیال و وهم و تحلیلهای غیر دینی ترکیب نمیکنم (از مشکلات ما این است که خبرهایمان را با تحلیلهای بی بی سی میگیریم. این مصیبت است!).
ما فقط یک راه داریم که علت حادثهها را بدانیم و آن آیات قرآن است، قرآن میگوید ریشهی تمام فساد جوانها این است که قیامت در ارتباطات نیست، قیامت که آیندهی روشن جدی حیات است فراموش شده است.
آیا قیامت از ما فاصله دارد یا ما از قیامت غافلیم؟ قیامت از دنیا به ما نزدیکتر است، قرآن میگوید کافران نسبت به قیامت غافل بودند نه جاهل، غافل یعنی میتوانند ببینند و هست ولی ملتفت نیست، جاهل نمیدانسته و استعداد ندارد.
خداوند می فرماید کسی که ایمان را حفظ کند ما بر هدایتش می افزاییم تا جاییکه:
14) وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً.
دلهایشان را محکم و استوار کردیم، إِذْ قامُوا فَقالُوا: آنگاه در مقابل شرک به پا خاستند و گفتند: رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: آنکه خالق کل هستی است ما به آن تکیه کردهایم(درست چیزی گفتند که استحکام حکومت را زیر سوال میبرد).
لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً: هرگز غیر او معبودی را نمیپرستیم( ما جز خالق آسمانها و زمین جذب هیچکس نمیشویم.) اگر جز او معبودی را بپرستیم سخنی گزاف و دور از حق گفتهایم(مرز سخن حق را شکستهایم).
ما هم اگر فکر کنیم که پزشک ما را نجات میدهد دچار شرک شدهایم، فقط خدا نجات میدهد و باید به اسبابی دست زد تا خدا ما را نجات دهد.
یکی از راه هـایی که خداوند فاسدان را گمراه میکند این است که اعتماد به اسبـاب را در دلشــان ایجاد مـیکند. وقتـی مـیخواهی کاری انجام دهی و خود را میبینی و خدا را نمیبینی خداوند نمیگذارد آن کار تو انجام شود تا بندگی تو قوی شود.
15) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً.
اینها مجذوب غیر خدا هستند و چون دلیل روشنی ندارند بر اینکه مجذوب غیر خدا هستند ظالم اند(پس چه کسی ظالم تر از کسی است که بگوید خداوند از صحنه خارج است و آمریکا و اسلحه همه کاره است). ستمکارتر از کسی که بر خدا دروغ بندد کیست؟
16) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ يَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً بعد از مشورت با یکدیگر فرار کردند و حاکم با آن همه قدرت نتوانست آنها را بگیرد، به این دلیل که با کفر مقابله کردند خداوند آنها را در غار ماوا داد و يَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ، خداوند رحمتش را بر آنها گستراند. وَ يُهَيِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً و درکارشان آسانی و آسایش قرار داد. مِرفَقاً: بانرمی رفتار کردن هَيِّئْ:آماده کردن
خداوند جهان را طوری برنامهریزی کرده است که مومن سالم بماند و ذلیل و نابود نشود. اصحاب کهف نجات یافتند چون حیات دینی داشتند. نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که عدهای از اصحاب به عدهای دیگر گفتند به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم کند. گفتند يُهَيِّئْ لَکُمْ، نگفتند لعلّ يُهَيِّئْ لَکُمْ یعنی به طور قطع و یقین گفتند، یعنی این عده اهل شهود و اولیا خاص بودند. پس مشخص میشود که اصحاب درجه ایمان متفاوتی داشتند.
17) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ في فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً.
خداوند کهف را تفسیر کرده. و خورشید را میبینی وقتی طلوع میکند از سمت راست غارشان متمایل میشود و وقتی غروب میکند، سمت چپشان را ترک میکند(یعنی دهنهی غار رو به سمت جنوب است) و آنان در محل وسیعی از آن غارند که نسیم مطبوعش آنان را فرا می گیرد(یعنی اصحاب کهف در وسط غارند)، این یکی از نشانه های قدرت ماست. یعنی ما با این شرایط اینها را نگه داشتیم. و در آیهی بعد میگوید آنان را به سمت راست و چپ میگردانیم( تا پوسیدگی بدن و لباس پیش نیاید). خداوند میگوید آدمها ببینید ما مومن را در شرایطی که همهی بدنها میپوسد، حفظ میکنیم. نظام هستی مهد حفاظت مومن است. (اولیا الهی حتی بدنشان هم حفظ می شود)، در آخر آیه میگوید آن کسی که خداوند هدایتش کند او هدایت شده است و هر کسی که خداوند گمراهش کند برای او هیچ ولی و کمکرسانی نیست. رشید یعنی کسی که بتواند به هدفش برسد. تنها مومن رشید است. شما به اهداف حقیقیتان نمیرسید الّا زیر بیرق دین.
خداوند در آیهی 17 موقعیت جغرافیایی آنها را مشخص میکند و در آیهی 18 موقعیت فردی افراد را مشخص میکند. در آخر آیهی 17 میفرماید این نشانههای لطیف حضور حق است. ما دو نوع حضور داریم:1) حضور قابل مشاهده مانند حضور تمام اشیا که میشود به آنها اشاره کرد 2) حضور لطیفانه مانند حضور “من”در تن که قابل اشاره نیست ولی حق است.
خداوند لطیف و خبیر است یعنی خداوند در صحنه است اما لطیف است یعنی حضورش آنچنان است که شیء دیگر مانع حضورش نمیشود. مثلاً وقتی تن من که دست من باشد یک ساعت را بر می دارد، من من هم در تن حضور دارد یعنی هم دست (تن) حضور دارد و هم من حضور دارد، یعنی تن ما طوری نیست که اجازه ندهد من در صحنه حضور داشته باشد، خداوند هم همینطور در تمام صحنهها حضور دارد: یعنی خداوند وجودی دارد که بودنش را نمیتوان اشاره کرد. مانند منِ ما در تنِ ما. خداوند در آخر آیه میخواهد به ما بگوید که این واقعه را به من ربط بدهید، اصحاب کهفی که از مشکلات نجات یافتند من هدایتشان کردم و اگر غیر طریق من رفته بودند نابود میشدند. حضور حفاظت حق ریشه در هدایت حق دارد. (روایت است که هروقت توانستید خداوند را در ساده ترین حوادث هم حس کنید، بدانید که خداوند هدایتش را بر شما ارزانی کرده است). اگر کسی گمراه شد هرگز در این نظام الهی محافظی نمییابد، اگر کسی مسیر هدایت را نرفت زمانی که در حادثه یار میخواهد، هیچ یار و مرشدی ندارد مانند شاه. از این مهلکه آمیزتر که اصحاب کهف در آن شرایط قرار گرفتند نیست، تمام شرایط مهیا بود برای اضمحلال آنها و چون هدایت در صحنه بود خداوند نجاتشان داد. اینکه می گویند قرآن به آدم کمک می کند همین است. تمام مشکلات بشر و چه کنم چه کنم ها به دلیل دوری از خداست.
خداوند در داستان اصحاب کهف :1)نمایش میدهد حفاظت الهی از موحدین دین را. 2) بناست در داستان اصحاب کهف تحلیل حوادث را در منطق قرآن بیاموزیم. آنچه ما امروزه به آن نیاز داریم چشمِ تحلیلِ صحیح از حوادث است. آنچه امروزه جامعهی ما به آن گرفتار است بررسی حوادث از چشم کفر جهانی است که اگربه قرآن پناه نبریم، از این خطر بزرگ مصون نیستیم. در قسمت آخر حادثهی کهف دقیق میبینیم که خداوند همین دو چشم را میخواهد به ما نشان دهد.
مشرکین گفتند بنایی بسازیم دیگر به ماچه؟ خودشان میدانند و خدای خودشان! این بینش، بینش شرک است. ( تمام مشرکین طول تاریخ خدا را به عنوان خالق هستی قبول دارند). فرق مشرک و موحد در این است که مشرک خدا را آنقدر بالا میداند که تمام هستی را در قبضهی او نمیبیند و بت و رب بت را همه کاره میداند ولی موحد رب العالمین را خدای خود می داند که کل هستی در قبضهی اوست، فرعون به حضرت موسی(ع) گفت این رب العالمین کیست که تو میگویی، ما خدا را قبول داریم، رب آب و خاک و… را قبول داریم ولی این رب العالمینی که تو میگویی کیست؟
امروزه جامعهی ما به بینش شرک دچار است یعنی حوادث را با بینش رب العالمینی بررسی نمیکند.
حال اگر این بینش افراط پیدا کند خطرناک است. و تبدیل به کلیسا میشود. (کلیسـا حضور هیچ حیات تجـربی را اجازه نمیدهد، حضور هیچ تفکری را اجازه نمیدهد). در مقابل کلیسا پروتستانتیسم آمده، مذهبیونی که آنقدر کفرشان از دست متهجدین (کلیسا) به سر آمده که به نحوی میخواهند زیر کل دین بزنند، خطر آینده ما هم همین است.
18) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً.
و گمان میکنی که آنها بیدارند در حالیکه خوابند. وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ: و آنان را به طرف راسـت و چپ مـیگردانیم. خدا نگفت من با یک دستی به نام دست خودم(نعوذبالله) اینها را جنباندم. بلکه میگوید حادثه را که خوب تحلیل میکنیم میبینیم که اگر خدا در صحنه نبود لااقل لباسهایشان میپوسید. وَصيدِ: هرچیزی که یک مقدار بالاتر باشد مانند ایوان، آستانه. سگشان هم دو دستش را بر آستانـهی غار گذاشته بود، حال ببینید منظـره چگونه است که خـداونــد میفرماید کاری کردیم که هرکس اینها را میدید پا به فرار میگذاشت، وَلَّي یعنی چرخیدن پشت کردن، اگر هم کسی از آنها مطلع میشد و میخواست آنها را ببیند پشت به آنها میکرد و وجودش پر از ترس میشد و فرار میکرد.
19) وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْکى طَعاماً فَلْيَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً.
همانطور که با قدرت خود خوابشان کردیم، بعد یک مرتبه بیدار شدند، ما اینگونه آنها را بیدار کردیم تا از یکدیگر سوال کنند، دو گروه شدند قالَ(یکی سوال کرد) چه مدت است که خوابیدیم، قالوا(عدهای گفتند یک روز یا نصف روز) قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ: عدهای دیگر گفتند ما نمیدانیم خدا میداند! پس نتیجه میشود حداقل هفت نفر بودند.
یهودیان مشرکین را تحریک کرده بودند که از پیغمبر سوال کنند که اصحاب کهف چند نفر بودند؟ چون یهودیان کمتر از این تعداد گفته بودند، خداوند طوری مطرح کرد که حرف یهودیان غلط شود. حال ببینیم از هر دو گروه که موحد بودند کدامشان درجهی بیشتری دارند؟ گروه اول در مورد مدت خوابشان حدس خود را گفتند نمی دانیم و خدا میداند، مومن دو نوع است، یکی آنچه بر اندیشــهاش میرسد و خلاف و دروغ نیست را میگوید، نوع دیگر تا نداند که حــق است نمیگوید. گروه دوم میگویند بین خودتان یکی را انتخاب کنید و با پولی که دارید چیزی بخرید( مثلا نگفته با پولهایمان چیزی بخریم) ( از نحوهی محاوره مشخص است که برادری شدیدی بین آنها بوده است). با این پول(هذه). پس معلوم میشود که به پول هم نظر داشتند، نکتهی دیگر این است که فردی که به شهر میرود باید مراقب باشد و ببیند کدام غذا پاکیزهتر است یعنی به هر قیمتی که شده باید طعام پاکیزه و حلال را بخریم.
غیر از خریدن غذا، علت آشکار شدن راز آنها همین پول بوده است. (عنایت و نظری روی پول است)، همانطور که آنها را خواباندیم حالا بیدارشان کردیم تا از یکدیگر پرسش کنند و بفهمند که طول عمر دنیا چنان نیست که حقی را بمیراند و این خداوند است که زمینیها را زینت زمین کرده، یعنی حتی اگر 300 سال هم بگذرد که مسأله باطل نمـیشود، طولانی بودن حادثه حذف ربوبیت حق نیست.
فردی به حضرت موسی (ع) گفت از دست زبان آدمها خسته شدهام و میخواهم زبان دیوان را بیاموزم (آدمها از بس حرف دنیا زدند من خسته شدهام). حضرت موسی گفت: اگر راست میگویی با همین شرایط خوب زندگی کن. مرد التماس کرد و ندا آمد که موسی قبول کن و به او بگو زبان مرغ و سگ را به تو آموختیم. این مرد دید که کلفت خانه سفره را تکاند و هم سگ آنجا بود و هم خروس، دید که خروس تکه نان برداشت و سگ اعتراض کرد که من هم پاسبانی میدهم و هم نان دوست ندارم (هم حق من است و هم دوست ندارم). خروس گفت: ناراحت مباش، همین روزها اسب حاج آقا میمیرد و تو دلی از عزا در میآوری، مرد سریع اسب خود را فروخت و زرنگی کرد. این مسئله تکرار شد، تا روزی خروس به سگ گفت: نگران نباش که خود حاج آقا میمیرد و فرزندانش اطعام میدهند و تو دلی از عزا در میآوری، مرد پیش حضرت موسی رفت و کمک خواست و حضرت فرمود : خودت را هم بفروش، تو که رندی را آموختهای.
رندی سقوط انسان است، تمام سختیهایی که دین به انسان میدهد وسیلهای است که خود انسان نمیرد.
(مومنین رندی نکنید، تمام خمس و زکات و انفاق و حق مردم را دادن و بار از دوش مردم برداشتن، با عث میشود که خود انسان نمیرد.)
20) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْکُمْ يَرْجُمُوکُمْ أَوْ يُعيدُوکُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً.
ملت: دین
نباید شما را بشناسند چون اگر ما را بشناسند و به غار بیایند یا ما را سنگسار میکنند و یا مجبور میکنند که دین آنها را قبول کنیم، اگر احتیاط نکنید و مردم شهر شما را بشناسند رستگار نیستید، یعنی اگر اسرار خودتان را خوب حفظ نکنید، وظایفی که بر عهده خودتان است را حفظ نکنید، خدا رستگارتان نمیکند؛ درست است که راه، راه حق است، در راه حق قواعد پنهانکاری باید رعایت شود تا پیروز شوند (مانند قبل از انقلاب).
داستان اصحاب کهف نمونهای از حفاظت حق و نمونهای از ظهور معادی ضعیف در همین عالم است و هم نشان میدهد که چگونه خداوند بندگان خالص خود را حفظ میکند، آن هم حفظی لطیفانه، یعنی حضور خداوند در کنار بقیه پدیدهها نیست، حضوری است مطلق و در طول بقیه پدیدهها، یعنی کل شیء و کل هستی را در قبضه دارد. حال موحد کسی است که از طریق قلب و تفکر، حالت حفاظت خداوند را در عالم حس میکند، خداوند موجودی در عرض ما نیست، این غلط است که بگوییم چون خداوند در عرض بقیه پدیدهها نیست، در عالم نیست، پس موجود نیست؛ آیا میشود علت عالم در عالم باشد؟ اگر در عالم باشد، پس علت نیست، اگر کل عالم را خلق کند و در عالم باشد پس یعنی مخلوق است و کل عالم در قبضه او نیست.
حضور خدا، حضور لطیفانه است، پس هدایت خدا هم هدایت لطیفانه است و کل وجود شما را به جان میکشد.
واقعه اصحاب کهف به عنوان یک سرمایه ملموس در تاریخ ماند تا محققان متوجه شوند، همانطور که خداوند 309 سال این اولیاء را میراند و دوباره زنده کرد، پس میراندن و زنده کردن در قبضه حق است.
داستان کهف در قلب حوادث تاریخ از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد، داستان کهف یک سرمایه تاریخی است، نه نکتهای که پیامبران بیان کنند، یهودیان برای اینکه سر به سر پیامبر بگذارند به مشرکین گفتند بپرسند که داستان چیست؟
21) وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.
خداوند نتیجهگیری میکند، واقف کردیم آن ملتی را که طالب حق بودند وکمی شـک داشتنـد لا رَيْبَ فيها (ضرورتا) محال است که قیامت نشود، یعنی اگر به جهان دقت کنی، جهان به ذات قیامت ختم میشود، بدن در حقیقتِ انسان دخالت ندارد، بلکه ابزار است (به عنوان مثال ما در خواب بدن نداریم ولی حقیقت خود را داریم). خداوند میفرماید شما از طریق اصحاب کهف میبینید که مردن و زنده کردن مشکل نیست و جای نپذیرفتن نیست. هیچ کس در دنیا دلیل بر رد قیامت ندارد.
خداوند نمونههایی میدهد تا بعید دانستن را هم بشکند. سَّاعَةَ در قرآن به معنی قیامت است، سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»، دنیا در حال دویدن است که نتیجه دویدن دنیا قیامت است، مقصد دنیا قیامت است.
إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ: وقتی اختلاف شد بین خودشان در مورد اصحاب کهف (چون قبلاً گفته شد جرأت نکردند به داخل غار بروند و عدهای دیگر گفتند دوباره خوابیدهاند)، مشرکان گفتند بیایید چیزی بسازیم که علامت این اصحاب باشد، دیگر خودشان میدانند و خدای خودشان. موحدین از طریق اصحاب توانستند قیامت را اثبات کنند و غلبه کردند بر مشرکین و گفتند ما کار را تمام شده میدانیم و حال مسجدی میسازیم که هم یاد اصحاب باقی بماند و هم محل عبادت خدا باشد.
22) سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً.
از پیغمبر سوال میکنند که اینها چند نفر بودند؟ به زودی میگویند سه تا و با سگ چهار تا و…، اما قرآن میگوید تیر به تاریکی انداختن است، اول گفتند چهار تا و با سگ پنج تا و بعد گفتند پنج تا و با سگ شش تا، قرآن این دو نظر را گفته و رد کرده، ولی این که هفت نفر و با سگ هشت تا را رد نکرده؛ چرا قرآن تعدادشان را نگفت؟ خداوند چیزی که عددش هدایتـی برای ما ندارد را نمـیگوید. قرآن نمـیخواهد تعداد بگوید، میخواهد عظمت بگوید. بگو پیغمبر، رب من میداند چند تا هستند، پیغمبر وقت خود را صرف این که اصحاب چند نفر بودند، مکن. مِراءً ظاهِراً یعنی بحث روشن. قرآن موضوعاتی را که به درد هدایت ما نمیخورد را بیان نکرده است.
23) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِکَ غَداً.
وقتی جهان دست خداست، نمیشود گفت فردا این کار را میکنم یا نه، این یک نوع غفلت است که ما میپنداریم، ما تعیین کننده فردای خود هستیم، آیا میتوانید بگویید فردای من دست من است، یا به اندازهای که نظام الهی و مشیت الهی و قوانین فردایی که خدا تنظیم کرده است، فردای شما دست شماست. بیمارترین دلها، دلهـایی هستند که حضـور نظام حق را در کل هستی نشناسنـد (فرعون میخواست کل بنی اسرائیل را بکشد تا موسی به دنیا نیاید، خداوند هرکاری بخواهد میکند و از طریقی که جباران میخواهند نشود، خدا از همان طریق کار را عملی میکند).
(شاه تمام ساواک را ساخت تا ملت متدین سرکار نیاید و مردم درست از طریق ساواک شاه را شکستند.)
ما باید قلبمان را بیدار کنیم، ما باید بندگی کنیم و اگر خداوند مصلحت دانست به آنچه که برای ما مفید است و ما انتخاب کردهایم، میرسیم؛ و ممکن است آنچه ما برای فردای خود انتخاب کردهایم، مفید نباشد و چون بندگی خدا را انتخاب کردهایم، خداوند هم با لطفش نگذارد ما به آن برسیم، یعنی به صلاحمان نباشد، به همین دلیل میگوید دعا کنید ولی اصرار نکنید. اصرار صفت منافق است، اصرار یعنی خدایـا، من برنامه حیاتـم را میدانم نه تو. این کفر فکری است که خودمان را همهکاره نظام هستی بدانیم.
24) إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.
نگو که من فردا کننده این کار هستم مگر این که بگویی اگر خدا بخواهد (هم لفظی و هم قلبی، واقعا ایمان داشته باش)، اگر فراموش کردی سریع خدا را یاد کن و بگو انشاءالله (اگر خدا بخواهد) و همواره قلبت را بیدار نگه دار، عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي شاید که پروردگار من مرا هدایت کند و به مقام بالاتر از اینکه بگویم انشاءالله یعنی به مقام حضور برساند.
شما از طریق کنترل ذهن، نسیان (فراموشی) را ضعیف میکنید، وظیفه ما کم کردن غفلت است، دائم به قلبت بفهمان که جهان در دست خداست، اگر این کار را دائم انجام دهی، به ذکر دائم خدا میروید. بزرگترین خیری که خدا به بشر می رساند ذکر دائم است، بالاتر از این خیر نداریم. نماز مقام ذکر خداوند است.
آیات 23و 24 سوره کهف از رموز حیاتاند، تمام اضطرابهای ما به این دلیل است که نمیدانیم کار ما باید زیر مشیت الهی رخ بدهد، تا خدا نخواهد نمیشود.
عارف (کسی که حق را بشناسد) به مقام پروردگـار، هیچ وقت خود را سبب مستقل در امر نمـیداند، زیرا هیچ سببی از پیش ذات خود سبب نیست، هیچ کس جز خدا علت نیست. آب علتِ تر کردن نیست، خدا خواسته است آبی را خلق کند که تر کند، خداوند [به] اشیاء وجود میدهد. پس قرآن عمل نسبت دادن افعال به فاعل را انکار نمیکند، نمیخواهد بگوید خدا تر کرد و آب تر نکرد، بلکه مـیگوید خالق آب خداست و آب تر میکند، یعنی فعل تر کردن برای آب است ولی وجود آب از خداوند است.
داستان حضرت موسی(ع) خیلی نکات عجیبـی دارد، درست همان تلاشهایی که فرعـون مـیخواهد موسی به صحنه نیاید، وسیله آمدن موسی میشود، یعنی خداوند در صحنه است، دلیل نابود شدن فرعون این بود که میخواست جلوی مشیت الهی را بگیرد، این حماقت است که جلوی اراده خدا را کسی بگیرد.
اگر قلب بیدار و با اخلاص باشد، در دنیایی که کارهای نشدنی نمیشود، کار نشدنی میشود. یعنی با دیدن حوادث باید قلب بیدار شود، فرد مومن حادثهها را خوب میبیند. وظیفه خود را انجام بده اما بگذار برنامه خدا اجرا شود که بهتر از هر برنامه است، آن چه که خداوند به آن دعوت کرده، تدبر در قرآن است، «تدبر» یعنی «ارتباط طولانی عمیق». امام صادق (ع): هیچ خیری در خواندنی که در آن تدبر نباشد، نیست.
25) وَ لَبِثُوا في کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً.
اصحاب کهف 309 سال قمری در غار ماندند.
26) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِکُ في حُکْمِهِ أَحَداً.
بگو پیامبر تنها خدا به کل عالم علم دارد. حقیقت هر چیز پیش خالق آن چیز است؛ یعنی خداوند چقدر بینا و شنواست، علم خالق به مخلوق-علم علت به معلول است، پیامبـر بگو چقدر بینـا و چقدر شنواست، این ها آیات توحیدی قرآناند.
ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ: هیچ کس صاحب اختیار هیچ چیز (حقیقتاً) نیست الّا خدا، غیر خدا هیچ کس ولی حقیقی هیچ کس نیست. پیغمبر و ولی فقیه به اذن خداوند ولی ما هستند. ولایت خداوند تکوینی( یعنی بودِ ما تماماً در قبضه خداست، اگر خداوند بگوید موجود باش میشود) است، ولایت پیامبر هم تکوینی است و هم تشریعی. ولایت ولی فقیه فقط تشریعی (یعنی ولی فقیه هر دستوری داد باید انجام دهیم) است.
وَ لا يُشْرِکُ في حُکْمِهِ أَحَداً: در حکم و فرمان نافذ خدا هیچ کس شریک نیست. همه ابزار الهیاند تا سنت خدا جاری شود، کسی در اراده و امر خدا شریک نیست (اگر این را به قلبتان بقبولانید دیگر جای غصه خوردن نیست).
اگر جهان را با چشم توحیدی ببینیم قلبمان نمیلرزد و از خدا میخواهیم وظیفه ما را نشان دهد.
27) وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً.
پیامبر! منطق قرآن را به مردم عرضه کن.
وَ اتْلُ : خواندن، عرضه کردن لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ: تغییر نمی کند، قرآن کتاب حق است.
وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً : جایی جز قرآن ندارید که مکتب بگیرید و منطق بگیرید و حیات بگیرید.
بعد از 1400سال مطالب قرآن روز به روز بیشتر روشن میشود (تغییر نمیکند). هیچ چیز کلمات خدا را تغییر نمیدهد. این مطالب را به پیامبر میگویند تا امت پیامبر از زبان پیامبر بشنوند، در واقع به در میگویند که دیوار بشنود.
قرآن بعد از اینکه نمونهای از حفاظت الهی را با نمایش داستان کهف به ما نشان داد، موضوع را بر میگرداند به نحوه تبلیغ و موضعگیری پیامبر در دنیا: (آیه 28 اشاره دارد به آیه 7) در این بین 20 آیه نمونه از نحوه حیات دینی و غیر دینی از طریق داستان کهف نشان داده شده است.
چرا پیغمبر در همه شرایط و حوادث باید قرآن را عرضه کند؟ چون مشکل بشر این است که حادثهها او را تغییر میدهند.
قرآن میگوید پیامبر آن چه به تو وحی شده است را به بشریت عرضه کن. این حق است و تو حق میگویی، خواستند مسلمان میشوند و نخواستند نمیشوند.
28) وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناکَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً.
پیامبر نفست را محکم کن با آنهایی که خدا را میخوانند، همیشه روحشان در جهت حق است (بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ) دائم به ذکر خدا هستند. آنچه ای پیغمبر بر تو واجب است به سر بردن با این فقرایـی است که همواره پروردگــار خود را میخوانند و در طلب او هستند. (وقتی قرآن میگوید با ثروتمندان به سر مبر، یعنی نقطه مقابلش با فقرا به سر ببر.) منظور آیه این است که با آدمهای ساده به سر ببر چون زینت دنیا را ندارند و غافل نیستند. رمز بقاء دین این نیست که آدمهایی که خود را با زینت دنیا قدرتمند جلوه میدهند بتوانند دین را حفظ کنند.
ما چطور نماز بخوانیم و خدا را بخوانیم؟ يُريدُونَ وَجْهَ الله یعنی چه؟ کار ما (وظیفه) ارتباط با اسماء الهی است. ما آمدهایم روحمان را با خدا ارتباط دهیم و تقرب به خدا ایجاد شود، یعنی وقتی به نماز میایستیم و اللهاکبر میگوییم داریم روح را با مقام غیبی خداوند انس میدهیم. زمانی که نگاه به خود میکنی و میبینی هیچ هستی و نظر به خدا میکنی و میبینی او همه چیز است و از عمق جان میگویی الله اکبر، در واقع وجه اکبر بودن خدا را اراده میکنی به این میگویند يُريدُونَ وَجْهَهُ.
بعد از معرفت به خداوند هیچ عملی در این دنیا بهتر از نماز نیست، به گفته معصوم. نماز یعنی جاده ارتباط روح به مقام اسماءالهی. خداوند میگوید پیامبر با کسانی به سر ببر که در طلب او هستند(یریدون وجهه)، جهت روح را ارتباط با حق گرفتند نه ارتباط با دنیا و با خواندن اسماء حسنای او به درگاه او تقرب میجویند. «قربة الی الله»: یعنی «روح نزدیک شود به اسماء حسنی».
مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا: پیغمبر دنبال کسانی که عنادشان با خدا موجب تسلط غفلت از حق بر قلبشان شده مباش که خدا چنان کیفرشان داده (اَغفَلنا)، چون فقط دنیا را میبینند، جرمشان این میشود که ذکر خــدا را از قلبشـان میگیریم.
دو نکته گفته شده: 1) پیغمبر ناراحت مباش که بعضی ها یا اکثراً دین نمیآورند، این قاعده دنیاست. 2) دین را عرضه کن و نترس و روش هم این است که با مسلمانهای متدین ساده زندگی را بگذران.
29) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً.
پیامبر به مردم بگو حق از طرف ربّ است می خواهید قبول کنید و میخواهید قبول نکنید، إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ پیامبر بدان، ما برای ظالمان مسئله درست کردهایم، این طور نیست که اینها راحت هر بدی میخواهند بکنند و بعد راحت از صحنه نظام الهی رد شوند، این گونه نیست، خیمه آتش ظالمان را احاطه میکند، آیه اشاره به آخرت و عمق عذاب خدا دارد. وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا اگر در آتش طلب کمک کنند جوابشان را با آبی از مس مذاب میدهیم که صورتهایشان را بریان میکند. بِئْسَ الشَّرابُ بد نوشیدنی است که مینوشند و بد تکیهگاهی است.
سوال: آیا در این دنیا هر چه بدی میخواهند میتوانند بکنند و بعد خداوند وعده میدهد در آخـرت عـذاب می-کند؟
این طرز تفکر به این دلیل است که قیامت را دور میبینیم در حالی که قیامت نزدیک است و دنیا در مقابل قیامت هیچ است، گاهی ذهن ما آن قدر با دنیا آشتی کرده است که قیامت را دور میداند. شکل ذهن کافری (آلوده به دنیا) این است که فاصله خود را با قیامت زیاد میداند.
مراقب باشید که شیطان قیامت را برای شما دور جلوه ندهد که تهدید خدا از جدیت بیفتد.
30) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا: عقیده باید درست باشد وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: به عقیده عمل کند
نظام ما آنچنان نیست که پاداش کسانی را که عمل نیکو انجام دادهاند را تباه کنیم.
31) أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً.
حال پیامبر جایگاه اینها را بگو جَنَّاتُ عَدْنٍ یعنی جایی که بشود زندگی کرد، دنیا محل زندگی نیست، جای رفتن است. عَدْنٍ (اقامه) با دستبندهای طلا زینت داده شدهاند و لباسهای سبز ابریشم نازک و ضخیم میپوشند، به تخت ها تکیه دادهاند و حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً: خوب تکیهگاهی است. دستبند طلا و تخت در دنیا، خاکی است و روح را آرام نمیکند، وهم و خیال را آرام میکند، در دنیا پول و طلا مصادف غفلت است، ولی در قیامت این زینتها روحانی است نه جسمانی. زینت دنیا دو عیب دارد، روح را آرام نمیکند و غفلت میآورد، حوری در این دنیا غفلت آور است و شهوت را ارضاء میکند، ولی حوری آن دنیا دریچه غیب است برای انسان. حوری آن دنیا نور غیب است برای روح نه یک جسم زیبا برای شهوت. نور الهی به شکل لباس ابریشمی سبز شما را بیهوش میکند. حال خداوند به پیامبر میگوید نمونهای بیاور که هم حتماً کار غیر دینی نمیماند و از بین میرود و هم حتماً کار دینی میماند.
32) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً.
پیامبر مثال آن دو مردی را بزن که برای یکی از آنها دو بهشت (باغ) دادیم و اطراف آن دو باغ را با درختان خرما پوشاندیم و میان آن دو باغ مزرعه (کشتزار) قرار دادیم.
33) کِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً.
این دو باغ میـوه مـیدادند و چیزی از میـوه نمیکاستنـد (یعنی هر چقـدر که یک درخـت بایـد میـوه مـیداد، میدادند)، همه درختانش کامل بودند و بین این دو باغ ما نهری را روان کردیم.
34) وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً.
برای این باغ میوههایی بود، مغرورانه به رفیقش گفت من از دو جهت از تو بهترم یک از نظر مالی و دو از نظر خدم و حشم هم قوی ترم.
قرآن به ما خوب تفسیر کردن را میآموزد، قرآن می خواهد بگوید اگر اندیشهات این شد که چون مال داری و فکر میکنی مهم هستی و وضعیتت از نظر اقتصادی خوب است و مهم شدهای، این اندیشه شما را به اعمال و افکاری میکشاند که سبب نابودی شما میشود.
در آیه 6 خدا گفت پیغمبر با زینتهای زمین مردم را امتحان میکنیم، در این حادثه یک غنی پیدا شده است و یک فقیر، غنی باید همه چیز را به خدا نسبت بدهد. در این آیه خداوند مال را دراختیار این مرد گذاشته تا بندگی کند ولی به جای بندگی، مشرکانه گفت من برتر از توام(رفیقش) این طرز بینش گرفتاران به دنیاست که فکر میکنند نیازی به خدا ندارند و مستقل به خود هستند. هیچگاه هیچ زرنگی را از طرف خود ندانید (تمام افکار که ما زرنگی خود میدانیم از طرف خدای متعال است و خداوند میخواهد ازطریق نفعی که به تو میرسد تو را امتحان کند). اگر کسی فکر کرد که در این عالم مستقل است و ربوبیت حق را نشناخت، حتما کارش به انکار قیامت ختم میشود.
خداوند در آیه 32 می فرماید: جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ ما برای یکی از آن دو مرد دو باغ دادیم، ما این برنامه را ریختیم ولی او میگوید در آیه 34 أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً من بهتر از تو هستم.
هر رحمت و هر سختی که به شما برسد باید آنی متوجه شوید که نقش شما نسبت به بندگی خداوند حکیم چیست؟
35) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً.
وارد باغش شد وگفت من که فکر نمیکنم این باغ نابود شود. (گفته بود که خودم همه کارهام، به خودش ظلم کرده بود، کبر ظلمش بود.)
این جریان نمودار حال آدمی است که هر چهقـدر در چیزی بقاء ببیند به همان قدر مجـذوب آن میشود و فکـر میکند که این شرایط را همیشه دارد و متوجه جنبههای فنا و زوال آن نمیشود. افرادی که وقتـی دنیـا به آنها رو میکند دلشان آرام میگیرد و متوجه جنبههای زوال دنیا نمیشوند و وقتی دنیا به او پشت میکند، دچار یأس میشود. تعلق به امور مادی باعث میشود آدمی تغییر موضع داده و تغییر را ابدی و قیامت را ضعیف شمارد.
لقمان: پسرم روی زمین خیلی خوشحال راه مرو، این خوشحالی افراطی نشانه غفلت از قوانین خداست و کاری میکند که هوسشان آن را تصدیق و عقلشان آنرا تکذیب کند. ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً گمان نمیکنم این باغ از بین برود.
36) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً.
گفت: من گمان نمیکنم قیامت بیاید (یعنی طوری به باغ و زندگیش بسته که تشعشع قیامت از قلبش خارج می-شود و متوجه قیامتی که قبلاً قبول داشت نمیشود.) وَ لَئِنْ رُدِدْتُ: حال اگر هم به زور به سمت قیامت رفتیم، فکر میکنیم آن جا وضعمان بهتر است، باز هم مغرور میشود. این احمق فکر میکند این کمال برای او ذاتی است و فکر میکند در دنیا زرنگ بوده و در آخرت هم وضعش خوب است، یعنی کرامتی را که وسیله امتحان است ذاتی خود گرفت.
مثال دیگر: اگرکتابی را خوب متوجه شدی باید بگویی خدایا، این توفیق را از من نگیر. اگر این کمال را ذات خود بدانی، احساس بندگی نمیکنی و ورق بر میگردد و اصلاً متوجه آن کتاب نمیشوی و اصلا فرصت مطالعه پیدا نمیکنی.
خداوند در حوادث چشم ما را متوجه نقاطی میکند که سرنوشت حوادث در گرو آن نقطههاست، در این آیه اول گفت اصلاً فکر نمیکنم باغ از بین برود، قرآن میخواهد بگوید که انسان رواناً اگر از این دنیا خوشش بیاید؛ آن را ابدی می-پندارد؛ در مرحله دوم قیامت را خفیف میپندارد، در تئوری قیامت را قبول داشت ولی قلباً قبول نداشت ==> باور روحی تعیین کننده خط مشی است نه تئوری عقلی، در حادثهها نباید خیلی به تئوری دل خوش کرد، انسان باید به وجدان توجه کند. از یک طرف فکر نمیکرد که قیامت هست از طرف دیگر باورهای تئوریش میگوید که قیامت هست، وقتی که به تضاد افتاد فاجعه دیگری در ذهنش رخ داد و آن این بود که اگر هم قیامت باشد چون ریشه تمام نعمتها را در زندگی خود میدید گفت زرنگی من از بین نمیرود پس در آن دنیا هم زرنگ خواهم بود، حتی قسم هم خورد که این قسم نشانه خیلی از غفلت-هاست، یعنی منم که تعیین میکنم در آن دنیا چگونه باشم. یک نوع بینش که انسان را به پرتگاه کفر و شرک میکشد این بینش است که حقیقت نعمت دنیا را نبینیم و ریشه امکانات را در زندگی خود بدانیم که در نتیجه یا منکر قیامت می شویم در تجزیه و تحلیل حوادث و یا تأثیر حقیقی قیامت را از خود ساقط میکنیم.
اعتقاد به قیامت باعث میشود که دنیای خود را پاک کنیم برای قیامت نه اینکه در دنیا هر بدی کنیم و در قیامت هم همین کار را تکرار کنیم.
37) قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً.
رفیقش در حالیکه با او صحبت میکرد گفت چه میگویی؟ به خدایی که تو را از خاک آفرید و سپس از نطفه آفرید و مرد حسابی کرد کافر شدی، تو مدیریت خدا را که تو را از خاک آفرید را نمیبینی و نمیتوانی حادثه را تحلیل کنی، آیا به این نظام کافری و متوجه ربوبیت کل هستی نیستی.
38) لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّي أَحَداً.
من اقرار قلبی دارم و او را رب خودم میدانم، تمام حیاتم را درقبضهی حق میدانم، هر چه دارم از آن میدانم و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمیگیرم. در عین این که فقیر است متوجه ربوبیت خدا شده است، خدا نمیخواهد قاعده کلی بدهد که هر فقری نشانه بندگی است بلکه میخواهد چشم ما را بیدار کند که ما حسرت غنی را نخوریم و نظام امتحان را فراموش نکنیم.
نکته: نه غنی کمال است و نه فقر کمال است، بندگی کمال است.
وزیدن فقر شما را از مسیر بندگی خارج نکند همچنان که وزیدن غنی شما را از مسیر بندگی خارج نکند.
39) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً.
چرا وقتی به باغ خود وارد شدی، نگفتی: آن چه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست، اگر مرا از جهت ثروت و فرزند کمتر از خود میبینی.
40) فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً.
امید است پروردگار من بهتر از بهشت تو، به من دهد و بر آن باغ تو بادی بفرستد که همه را بسوزاند و زمین بی آب و علف تبدیل کند. ( از این جهت بهشت آمده که آن مرد واقعاً باغ خود را بهشت میدید.)
رفیقش به او میگوید تو چرا نقاط ضعف خودت را نمیبینی. بینش توحیدی این است که نقطه ضعف خود را بشناسی که باعث اتصال بیشتر بندگی میشود.
41) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَباً.
یا آب آن فرو رود در زمین که هرگز نتوانی آن را به دست آوری. چشم بیدار موحدی که مشرک نبود حادثه را قبل از وقوعش پیشبینی کرد، یعنی حادثهها را درست تجزیه و تحلیل کند.
42) وَ أُحيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ کَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّي أَحَداً.
ثمرهاش را نابود کردیم، از پشیمانی دستها را به هم میمالید، چون از این باغ انفاق نکرده بود و ارتباط نعمت را به صاحب نعمت قطع کرده بود، بعد پشیمان شد که چرا انفاق نکرده بود. خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها فقط ساقهها ماند و گفت ای کاش به ربم مشرک نبودم.
«انفاق» یعنی این که «خدایا، ما میدانیم همه چیز برای توست تو گفتی ببخش پس من هم میبخشم.»
43) وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مُنْتَصِراً.
در این حادثه هیچکس نتوانست کمکش کند، تمام آنچه که امکان کمک به مرد بود را از بین بردیم، فقط خـدا میتوانست کمک کند؛ هیچ یاری دهندهای نداشت.
44) هُنالِکَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً.
اینجاست که میبینی ولایت برای خداست، همه چیز دست خداست، هم همهکاره خداست و هم همهکاره حق است و خیالی و وهمی نیست. حَقِّ یعنی با فطرت سازگار است. «حَقَقَ» یعنی واقعاً فقط خداوند در صحنه است، اوست که از جهت پاداش بهتر و از نظر تامین کردن عاقبت نیکوتر است. اگر مسیر حق را بروید بهترین نتیجه را به شما میدهد، اگر از طریق عمل الهی دنبال نتیجه باشید که فطرتتان میطلبد به کل نتیجه میرسید، یعنی عاقبت بهتری به شما میدهد.
حال قرآن میگوید پیغمبر حالا که متوجه شدند اگر تن دادند به غیر نظام الهی حتماً به نتیجه نمیرسند، حال کل حیات دنیا را برای آنها تجزیه و تحلیل کن یعنی اول حادثه را گفته و حالا قاعده را میگوید.
45) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً.
پیغمبر زندگی دنیا را برای آنها وصف کن که مانند آبی است که با گیاهان مخلوط میشود و باغ خوش منظره و پر طراوت میدهد. فَأَصْبَحَ هَشيماً حتماً این حیات دنیایی بعد از طراوت بهجت انگیز، تبدیل به یک بوته خشکیده میشود که بازیچهی بادی است که آن قدر باد آن را تکه تکه میکند که هیچ میشود، کل حیات دنیا همین است، اگر کسی افق روحش را در دنیا فرو کرد سرنوشتش همین مـیشود و هیچ بهرهای از توجه به دنیا نصیبش نمـیشود. فرصت، حیات دنیایی بوده است و دنیا نابود شدنی است باید جوابگوی این فرصت در آن دنیا بود، عذابی که خدا به ما میدهد به جهت فرصتی است که به ما داده است.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً. خدا بر هر چیز اقتدار دارد و خداوند قدرت کل هستی است و سرنوشت دنیا و دنیاداری همین است. چرا قدرت خدا را که بر پیشانی این جهان ویرانی نگاشته است، منکری؟
کسی در این عرصه تجارت را به نفع خود تمام میکند که حقیقت جهان را دید و بازیچه آن نشد.
46) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً.
قرآن اول سرنوشت دنیا را بیان کرد و بعد میگوید مال و فرزند زینت دنیاست، دنیایی که به تکه بوته خشکیده تبدیل میشود. وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ بدانید که باقیات صالح را شریعت تعیین میکند و عمل صالح، عملی است که دین دستور میدهد. باقیاتی که صالح باشد نزد خداوند خیر است، باقیاتی که صالح نباشد نزد خدا خیر نیست.
وَ خَيْرٌ أَمَلاً: یعنی باقیات صالح اگر انجام دهید بهترین آرزوهایتان را با آن میتوانید بدست آورید.
مال و فرزندان، هر چند که دلهای بشر به آن علاقمند است و همه مشتاق به سوی آنند و انتظار انتفاع از آن دارند و آرزوهایشان بر آن دور میزند، زینتی زودگذر و فریبنده هستند که آن منافع که از آن انتظار میرود را ندارند. دنیا شما را به آنچه میطلبید نمیرساند. عمل صالح، باقیاتی نزد خدا هستند که اینگونه اعمال نزد خدا ثواب بهتری دارند، چون خدای سبحان به هرکس که آن را بیاورد (کسی که با حسنه نزد خدا برود) جزای خیر میدهد و نیز خدا بهترین آرزو را متضمن است، یعنی آن چه در برابر آن عمل انتظار میرود صد در صد به آدمی میدهد بر عکس زینتهای دنیا که یک درصد آرزوها را هم برآورده نمیکند. پاداش خدا برآورنده آرزوهاست.
47) وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً.
قرآن پشت دنیا را هم نشان میدهد تا مستحکم شوی. افق و جهت حیات تو تا آنجاست که تمام این کوهها را نابود میکنیم و زمین را بارز میبینی، شاید منظور از این که زمین را بارز میبینی یعنی حقیقت زمین را میبینی و یا منظور نورانی است. بارِزَ: بروز کننده، یعنی آدمها این جهان پایدار نیست و نابود شدنی است. (هیچ کدام از شما نیست که بر نظام قیامت کشیده نشود.)
48) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً.
همه شما به سوی پروردگارتان به صف کشیده عرضه میشوید، لَقَدْ جِئْتُمُونا: شما را میآوریم همانطور که اول خلق کردیم، یعنی تمام زینتها و امتیازات وهمی دنیا با شما نیست. بَلْ زَعَمْتُمْ شما گمان کردید این موعد، موعد دروغی است و قیامت نیست، با فرو رفتن در دنیا ادراک فطری را از دست میدهند، حرف پیامبر را حس نمیکنند و منکر میشوند.
روحشان روحی است که درک معنویات را مزاحم زندگی خود میداند. این دنیای هیچ و پوچ استعداد درک غیب را از آدم میگیرد. اگر صادقانه و خالصانه بندگی کنید قیامت را حس میکنید (عدهای در قیامت کورند و اعتراض میکنندکه خدایا ما در دنیا بینا بودیم چرا من را کور محشور کردی؟ چون آنچه که عادت کرده بود ببیند دنیا بود و او چشم دنیای خود را تقویت کرده بود نه چشم حق بین خود را.)
49) وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا کَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً.
کتاب را به صحنه میآوریم، حساب برقرار میشود و مشرکین را میبینی که در آن شرایط بدنشان میلرزد و این را حتماً میگویند که وای بر ما این دیگر چه کتابی است، فروگذار نکـرده است هیچ عمل کوچک و بزرگی را وَجَدُوا ما عَمِلُوا: هرچه را انجام دادهاند مییابند، خود عمل را مییابند. (ربا و مال یتیم به شکل آتش است، نتیجه عمل نیست، بلکه خود عمل است.) پیامبران خود عمل را میدهند، به ما خبر میدهند که این عمل در قیامت اینگونه است. زیباترین چیز در قیامت ولایت است، از نماز و روزه هم بالاتر است. خداونــد اصرار دارد که زیاد به قیامـت فکر کنیم، اگر فکر نکنیم دنیا فریبمان میدهد. قلب که دنیا بین شد قیامت دور میشود. خداوند وعده دور نداده، میخواهد قلب ما را بیدار کند نسبت به واقعیتی که هست.
فَتَرَى الْمُجْرِمينَ خداوند میگوید: میبینی پیغمبر، خداوند رو کرد به پیغمبر چون شأن پیغمبر است و همین حالا آن مقام را میبیند. درست بر عکس مشرکین که در دنیا فرو رفته و حس درک غیبشان از بین رفته، مومنین وقتی به بهشت میروند میگویند اینها همانها هستند که از قبل به ما وعده داده بودند، یعنی توانسته بودند که تصور کنند.
این چه نظامی است که هیچ چیز را فروگذار نمیکند؟ چه کتابی است که دیروز و فردا را به امروز میآورد و همه، حال میشوند پس نظامِ بی حرکتی است، اگر حرکت نداشته باشد یعنی نقص ندارد، حرکت نقص است، حرکت یعنی یافتن چیزی که شیء ندارد، پس همه چیز دارد که حرکت ندارد، نظام کاملی است، نظام نورانی است.
لا يَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً: خداوند کم یا زیاد نمیدهد، بلکه خودش را میدهد، اصلاً جای ظلم نیست، ظلم برای خدا معنا نمی-دهد.
50) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً.
ای پیغمبر بگو که حادثهای سرنوشت ساز در جهان اتفاق افتاده است، ما شیطانی را به صحنه فرستادیم، این شیطان فاسق است و در مقابل پروردگار تو طغیان کرده است، مراقب باش تحت تأثیر شیطان قرار نگیری.
وقتی که ما به ملائکه گفتیم سجده کنید بر آدم، یعنی ای قوای باطنی و غیبی هستی در خدمت آدم بیایید. اگر بندگی کنی این ملائک در خدمت تواند. مردم، نظامی که ما برای شما ساخته ایم نظام پر ملائکه با ابلیس است، ابلیس را هم گذاشتیم تا تو رشد کنی و با غفلت مبارزه کنی. ابلیس وجود دارد و از جن است یعنی طوری نیست که تو با استعدادهای مادی به جنگ با او بروی بلکه باید با قوای دینی به جنگ با او بروی. درمقام وهم به تو حمله میکند تو با مقام عقل به طرفش برو.
وهم(خیالات) مزرعه شیطان است. ما همه چیز را به تو گفتیم هم قوای باطنی عالم (فرشته) در اختیار توست و هم غفلت (که از ناحیه غفلت شیطان حمله میکند) هست. فَسَقَ خروج از اطلاعات. خداوند میگوید همه چیز را گفتیم برنامه شیطان دشمنی با خداست مسیرش هم، وهم است، آیا این را میخواهی رهبر خود بگیری؟ شیطان دشمن آشکار است. کسی که جهان را جدی بگیرد، تمام بلاها و فتنهها به سمت او میآیند. بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً: ظالمین چه بد بدلی را بپذیرفتند، یعنی شیطان را به جای خدا ولی خود گرفتند.
آن چه شرط اولیه ارتباط با قرآن است تشخیص حریم و مقام قرآن است، اگر بفهمیم که مقام قرآن مقام اعلان اسرار حیات است، آن اسراری که به راحتی در دسترس ما نیست، آن وقت حریم قرآن را رعایت میکنیم. حریم قرآن، حریم تدبر است ( الفاظ، الفاظ مشترک است ولی معانی در حد بشر نیست الا اینکه بشر حریم را بشناسد) «معرفت» یعنی اینها(گفته های قرآن) نقل واقعه نیست بلکه کشف سر است، حقایق را میخواهند با لفظ به ما بگویند. رونمای عروس قرآن، ادب قرآنی است که این ادب با معرفت به دست میآید و معرفت تواضع میآورد و نتیجه تواضع کنار رفتن پردههای قرآن است. با ادب روحی به واسطه لفظ قرآن با غیب قرآن تماس حاصل میشود.
حال ادب روحی چگونه به دست میآید؟ باید مقدماتی را گذراند و به این نکته رسید که اسرار پنهان فوق دسترس بشر، پشت قرآن است و بناست این اسرار از طریق الفاظ برای ما روشن شود، حال به الفاظ به اسم الفاظ نگاه میکند یا به عنوان پنجره غیب.
با این دید مجدداً آیه 50 را تفسیر میکنند که این یک رمز است یا یک حادثه؟
خداوند از طریق این الفاظ میخواهد سرّ نظام خود را بگوید که ما هم ملائکه و هم شیطان در نظام هستی داریم که مقام ملائکه مقام سجده بر انسان است، ملائکه در خدمت شما هستند. منظور از این که خداوند میفرماید ما به ملائکه گفتیم وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ به قول مولا علی (ع) گفتنش همان شدن است (قولُهُ فِعلُهُ). قرآن در آیه دیگر لَیسَ کَمِثلِه شَیء مسئله را مشخص کرده است که مثل آدمها نیست، مثل هیچ چیز نیست، پس اینجا که میگوید قُلنا، یعنی گفتنش همان شدن است.
مقام خداوند، مقام خالق کل هستی است که تمام هستی پرتو اوست پس این آیه را باید با لَیسَ کَمِثلِه شَیء معنی کرد.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا ، یعنی به مقام ملائکه که مقام سجده است گفتیم بر آدم سجده کن ولی ابلیس سجده نکرد.
اینکه ابلیس آنجا بود یعنی چه؟ آیا میتوان گفت که خداوند فقط به ملائکه گفت و به ابلیس نگفت که سجده کند؟ ابلیس که ملائکه نیست. ابلیس جن است، خداوند به مقام ملائکه میگوید که درآن مقام هم ملائکه بودند و هم ابلیس به دلیل عبادات زیادش آنجا بود، یعنی ابلیس با عباداتش به آن مقام رسید پس خداوند به مقامی اشاره میکند که در آن مقام هم ملائکه بودند و هم ابلیس.
ابلیس که سجده نکرد یعنی جنس وزیدن الهامی نیست، وسوسه جنی است، جن وجودش وهم است و مقام وهم، مقام غفلت و هوس است، ولی ملک وجودش وجود عقل است، یعنی عین حقیقت است و مقام عقل، مقام هوشیاری است خداوند سرّی را در دنیا میگوید که مردم بدانید شیطان از جن است، یعنی قابل ادراک حسی نیست، از طریق روح با شما تماس میگیرد و حالات تو را تغییر میدهد، انسان باید نگهبان روح و قلبش باشد، انسان باید درون خود را کنترل کند تا شیطان به آن حمله نکند، اگر چشم قلب بسته شود شیطان به تو حمله میکند. خداوند دو قوای غیبی برای انسان گذاشته، یکی دائم انسان را مدد میکند در دینداری؛ مثلاً وقتی نماز میخوانیم و وسط نماز یادتان میآید که حواستان پرت شده، این چه قوائی است؟ این وزیدن ملک است و زمانی هم که دارید نماز میخوانید ولی یک مرتبه میبینید که به سمت بازار کشیده شدید، این وزیدن شیطان است، روح در معرض شیطان قرار میگیرد. ما دائم این جدال را داریم، این سرّ حیات است.
فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ : فَسَقَ یعنی خارج شد، شیطان دستور خدا را که سجده بر آدم بود، رعایت نکرد.
أَ فَتَتَّخِذُونَهُ و : آیا او را و نسلش را به جای من سرپرست و یـاور خود میگیرید؟ یعنی با وزیـدن شیطان میروید و با وسوسه او زندگی میکنید ( ما در نماز شب میخواهیم پای شیطان را ببندیم و به خدا پناه میبریم از شر وسواس الخناس، «خناس» یعنی «از هر در برون کنی از در دیگر میآید.») آیا بد دنیایی است، دنیایی که شیطان دارد یا خوب دنیایی است؟ (آیا بد آموزش و پرورشی است که نمره صفر هم دارد یا خوب آموزش و پرورشی است؟) جهانی که شیطان ندارد خوبی ندارد، اگر ما در معرض حمله نبودیم چگونه خود را نجات میدادیم، خداوند با قرآن ما را از حمله شیطان نجات میدهد. آدمها چه شده که خود را در معرض الهام ملک قرار نمیدهید و با تعلق به دنیا خود را در معرض وسوسه شیطان قرار میدهید؟
بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً: ظالمان چه بد مبادله میکنند که وزش نورانی ملک را رها میکنند و وسوسه زشت شیطان را جای آن میگذارند.
51) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.
خداوند میفرماید ما احاطه به کل عالم را به شیطان ندادیم، او را ناظر بر خلقت عالم نکردیم، فلسفه حیات را به او ندادیم، تو اگر وسوسهی شیطان را بپذیری او تو را گمراه میکند، چون احاطه به کل عالم ندارد. وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ خودش را هم نمیشناسد.
وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً: ما ظالم را کمک کار خود نمیگیریم، یعنی هدایت با بدان انجام نمیشود، شما با بدان به حق نمیرسید. اگر با صداقت در دنیا زندگی کنید به خدا می رسید ولی با دروغ دنیا را هم که بگیرید به هیچ جا نمی رسید (اگر با دروغ صاحب ده تا خانه هم بشوید، به خانه رسیدید که عاقبتش «هشیماً»: بازیچه دست باد میشوید، با دروغ به سرابی که نامش آب هست میرسید.)
دنیا برای خداست، نظام جهان را خداوندی که حق است آفریده است و در نظام حق باطل رشد نمیکند.
52) وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَکائِيَ الَّذينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً.
خداوند به کفار میگوید کسانیکه میپنداشتید شریکان من هستند، صدا بزنید تا شما را از عذاب نجات دهند، پس آنها را صدا میزنند ولی پاسخشان را نمیدهند، در همین دنیا هم جوابشان را نمیدادند ولی اینها متوجه نبودند، بت دنیا سنگ است و بت آن دنیا صحبت میکند. به عنوان مثال کفش بیرون صحبت نمیکند ولی کفش در قلب صحبت میکند که من خیلی خوبم، اگر من را بپوشی همه نگاهـت میکنند و میفهمند که تو آدم مهمـی هستی، این حرفها را فقط قلــب میفهمد، حال وقتی از بدنِ جدا شدنی، من ِ تو باقی است نه تنِ تو، این من صحبت میکند. این دنیا عمل و حرکت است، آن دنیا حقیقت است و حرف میزند، در آن دنیا مال و بت حرف میزنند (چشم باطنی).
شخصی از پیامبر خواست که او را نصیحت کند، حضرت فرمودند: مونس و همراه خود را خوب انتخاب کن که عمل خوب (عمل شرعی) مونس توست (عمل تو همیشه مونس توست)، به هر چیزی جز خدا تکیه کنی حقیقت ندارد و نیست.
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً: میان آنها و معبودهایشان هلاکت گاهی قرار میدهیم، میفهمند که بینشان هیچ ارتباطی نیست، بین اینها و مطلوب غیر خدا محل هلاکت است، جهنم است و به مطلوبی نمیرسند.
پردهها که کنار رود، عمل بد آدم، آدم را میبلعد. خود آدم از آتش میترسد و به سرعت به سمت آتش میرود (انسان میفهمد که عملش گناه است ولی باز گناه میکند، هم میداند نگاه به نامحرم گناه است باز هم نگـاه میکند، اگر پردهها کنار روند، میداند که نگاهش آتش است و دوباره نگاه میکند، یعنی به سمت آتش میرود.)
53) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً.
«ظن» هم به معنای «گمان» و هم به معنای «علم»، که در اینجا به معنـای «علم» است، یعنی مطمئنـاً میدانند، آتش را میبینند ولی با پای خود در آن میروند و راه بازگشت از آن را نمییابند.
قیامت چیز جدیدی نیست، حقیقت این دنیاست، پیامبر واقعاً قیامت را میدیدند و میگفتند:« الانَ قیامتی قائم».
54) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً.
بی تردید در این قرآن از هرگونه مثالی برای مردم بیان کردیم ولی مردم به انکار آن پرداختند، اکثراً مردم زیر بار نرفتند، یعنی مأیوس نشوید که خیلیها حق را نمیپذیرند، مراقب باشید موج مردم شما را نبرد، این خطر است، حیات خود را با مردم مقایسه نکنید با قرآن و معصوم مقایسه کنید. نگویید چون اکثر مردم بد هستند پس بدیها هم توجیه پذیر است.
پیامبر ناراحت مباش، ما از طریق قرآن سرّی به تو میگوییم، اگر اکثر مردم نپذیرند نقص را از خود مدان، از مردم بدان و نقص را از منطق حق هم ندان، ولی این سرّ را بدان که اگر بدانی مأیوس نمیشوی، صبرت را در مقام بندگی و هدایت از دست مده. امام علی (ع): «در راه هدایت از کمی رهروان نهراسید این منطق قرآن است.»
55) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً.
جایی برای انکار حق توسط مردم نیست الّا این که دو انتظار دارند که هر دو کشنده است، موضع گیریشان نسبت به حق غلط است. وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا: چه چیزی مانع مردم است که ایمان بیاورند. (هدایت برای مردم است).
وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ: جایی برای این نیست که استغفار رب نکنند. «استغفار» یعنی ازطریق ارتباط با حق نقطه ضعفها را کم کنیم، کلاهی که در جنگ بر سر می گذارند «مِغفَر» نام دارد با این کلاه جلوی نقطه ضعف را میگیرند، استغفار یعنی از خدا پوشش طلب میکنیم که از طریق این پوشش نقطه ضعفها از بین میرود. قرآن میگوید جایی نیست که بخواهی ایمان نیاوری (جایی ندارید که بخواهید دین را کنار بگذارید) و طلب پوشش نقطه ضعف نکنید، چرا طلب نمی-کنید؟ چرا مومن نمیشوید و استغفار نمیکنید؟ معطل این هستید که عذاب بیاید و شما را بگیرد یا بمیرید و به جهنم بروید. سُنَّةُ الْأَوَّلينَ: عذاب دنیا. از نقطه ضعف های انسان این است که وقتی خوش است فکر میکند تا ابد خوش است و وقتی هم ناخوش شد فکر میکند تا ابد اینگونه است، ولی انسان مومن در زمان خوشی شکر میکند و میداند که از طرف خداست و وقتی هم ناخوش شد صبر میکند و میداند ابدی نیست و لطف خداست. انسان مومن به ورطه نابودی نمیافتد.
بینش توحیدی نمیگذارد در بدی فرسایش اساسی پیدا کنی و در خوشی دچار غفلت شوی یعنی تنها با ارتباط صحیح با رب میتوان نقاط ضعف را پوشش داد.
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً: یا عذابی بیاید که دیگر جای توبه نیست، منظور از این عذاب قیامت است.
سخن از تهدید غیر منطقی نیست بلکه سخن از نشان دادن قوانین هستی است که اگر ملتی فاسد شدند نابود می-شوند. قرآن میگوید جایی برای عقیده و عمل مخالف نیست، باید مومن شوید و اهل استغفار، این کار را نمیکنید بلا نازل میشود و نابود میشوید.
56) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً.
ما پیغمبران را نمیفرستیم الا این که اهل بشارت و بیم دهنده باشند، بشارت خدا یعنی مقامی که عقل انس حقیقی با آن میگیرد، ترس خدا مقامی است که حقیقتاً نمیخواهد. (ما آمدهایم تا مردم را از آنچه که باید بترسند، بترسانیم و از آن چه که باید بطلبد خبر دهیم.) وَ يُجادِلُ الَّذينَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ: کافران با این منطق مجادله می کنند، به وسیله این مجادله با حق میخواهند حق را پنهان کنند. وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً: آیات ما را و آنهایی که ما با آن مردم را میترسانیم مسخره میکنند.
فضای روشنفکر غیر دینی و تجملگراهای غیر دینی فضایی است که طوری صحبت میکنند که گویی آیات ما دروغ است و تهدیدهای ما دروغ است.
57) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.
کیست ظالمتر از کسی که آیات ربّ را به آن تذکر میدهند و قبول نمیکند، این آدمی که محل به آیات خدا نمی-گذارد زشتی اعمالش از دستش میرود (یادش میرود که اعمالش چقدر فاسد است)، کسی که حساس به ذکر خدا و آیات و تذکرات خدا نبود کم کم قدرت درک حقیقت از او خارج میشود. إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً: ما بر قلب اینها ( قلب یعنی استعداد درک حقیقت) پوششهایی قرار دادیم تا قرآن را نفهمند. أَکِنَّةً: پرده. أَنْ يَفْقَهُوهُ: دیگر نمیتوانند عمیق فکر کنند. «فَقَه»: «عمیق فکرکردن». وَ في آذانِهِمْ وَقْراً: در گوشهایشان پرده است، یعنی حق را نمیشنوند، اگر ما حساس به قرآن نباشیم، پردهای مقابل گوش ما ایجاد میشود که دیگر قرآن را نمیفهمیم و ارتباط روحی از بین میرود.
روایت است اگر واجبی را (یک واجب) انجام ندهید، واجب دوم درمقابلتان خوار میشود و واجب دوم را راحتتر انجام نمیدهید و واجب سوم خوارتر میشود و کم کم حس عظمت واجبات در روح را از دست میدهید. (استعداد درک حقیقت در شما از بین میرود.) و کم کم دنیا برای شما جدیتر از حق میشود و به دنیا بیشتر از قیامت اهمیت میدهید.
58) وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً.
پیغمبر ارتباط با خدا دو نفـع دارد و عقـب انداختـن عذاب هم یک فلسـفه دارد. وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ: خــدا نقطـه-ضعفهایت را از بین میبرد و نقصها را مینمایاند. ذُو الرَّحْمَةِ: همه رحمتها را دارد، یعنی رحمتها در مهد ارتباط با حق است.
اگر ارتباط با حق پیدا کردید بصیر میشوید، میدانی چرا عذاب را به عقب میاندازیم؟ چون لازمهی رحمت خداوند این است که مهلت دهد، این فرصت جلوه رحمت خداوند است، هم با غفرانش میبخشد و هم با رحمتش جای آن را با چیز خوب پر میکند. لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ: اگر من آنها را به خاطر آنچه که کسب کردند بگیرم، عذاب با عجله آمده، در حالی که عجله با رحمت من نمیخواند. بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ: اما بالاخره سر زمان گرفته میشوند و هیچ پناهی جز خدا ندارند. خدا هم عذاب داده، پناه نداده است پس نابود میشوند.
59) وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً.
قرآن میگوید چرا راجع به هلاکت ملتها تحقیق نمیکنید؟ ( رمز نابودی ملتها نکته مهمی است در قرآن) مرگ آدمها طبیعی است اما چرا تمدنها هم میمیرند، تمدن مصر، پهلوی، مارکسیسم همه مردند، چرا؟ رمز نابودی تمدنها عدم انطباق ملتها با قوانین الهی است. رمز نابودی امتها، ظلم (کفر) است. ما برای هلاکتشان موعد تعیین کردیم و فکر کردند این موعد طولانی است، همانطورکه در آیه 55 هم میفرماید: إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً: یعنی دلیل نابــودی قبیلهها سنت اولیه بوده است. آدمها بدانیـد اگر روابـطتان ناسالـم شد یا سنهالاولین میآید یا عذاب قیامت و یا هر دو.
بعد از بحثی که در ثقل سوره فرمود که پیامبر رسالت تو اظهار حقایق و تنزیل از عواقب بدیهای دنیایی است و نباید در راه ارائه حق آن چنان پریشان شوی که جان تهی کنی و نمونههایی از حاکمیت حق در نظام هستی ارائه داد، دوباره یک نمونهای برای جا افتادن این مسئله ارائه داد، این نمونه رابطه بین دو پیامبر است و اصل مسأله شخص است، بنا است ما در نظام هستی زیر حضور کلیهی ربوبیهی الهی بندگی کنیم، نه مستقل از خداییم و نه به خود واگذاشتهایم، نه ما برنامه جهان را میریزیم و نه جهان بیبرنامه است ما فقط بندهایم. مسأله در شرایط متفاوت، با مثالهای متفاوت زده شد، چون اگر دقیق روشن نشود، سوءاستفاده میشود عدهای از این سخن یا بندگی را، ازش ساقط میشوند و یا حس حضور ربوبی را نمی-توانند بیابند یا فکر میکنند حضور رب یعنی لگام زدن بر انسان و یا این که باید هیچکاره باشیم چون رب حضور مطلق دارد.
در این داستان، دو دستگاه هست که هر دو حقاند: دستگاه موسوی (ع) و دستگاه خضری (ع)، میخواهد بگوید اگر یکی خواست با حفظ هویت خود در آن دستگاه حاضر شود با هم به جدال مینشینند یا باید موسی (ع) حفظ هویت موسوی و پیامبری خاص خود را بکند و یا اگر شاگردی خضری کرد، دیگر به دنبال خود، مکتب موسوی را نبرد.
60) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً.
در این جا منظور از «موسی» همان «موسای پیمبر» است، در قرآن هر جا از «موسی» اسم برده شده یعنی «موسای پیامبر» چون اگر منظور موسای پیامبر نبود، قرآن که همه حقایق را روشن کرده است، این مطلب را هم روشن میکرد.
مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ: محل برخورد دو دریا. موسی به جوان (خدمتگزار) خود گفت: همواره میرویم تا به محل برخورد دو دریا برسیم، چه اینکه زود برسیم و یا این که روزگاری طولانی به سفر ادامه دهیم. (یعنی حضرت موسی مأموریتی داشته و باید به نشانههایی برسد. معلوم بوده که در این مأموریت از طریق نشانههایی دنبال چیزی بودند که بدست آورند.)
61) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً.
وقتی به راه افتادند و رسیدند به جایی که دو دریا به هم میرسید، حضرت موسی (ع) فراموش کردند که در خورجین ماهی دارند و باید آن را حفظ کنند و جوان (یوشع بن نون) یادش رفت جریان ماهی را به موسی بگوید که ماهی فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ: ماهی به طرز عجیبی پرید در آب.
62) فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.
وقتی به مجمعالبحرین رسیدند موسی به جوان گفت غذا را بیاور.
63) قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً.
جوان گفت: یادتان هست که کنار صخره نشستیم و استراحت کردیم، من فراموش کردم جریان ماهی را به شما بگویم، اینکه فراموش کردم بگویم، شیطان مرا به فراموشی کشاند که جریان را به شما بگویم. علامه میفرمایند که در این جا یک نکته هست: یوشع بن نون پیامبر است و شیطان به پیامبر دسترسی ندارد پس چگونه خود پیامبر میفرماید که شیطان از یاد من برد، شیطان یک زمان در مقابل امر خدا ما را به فراموشی میاندازد که این مربوط به پیامبران نمی شود. زمانی شیطان وسیله عصیان را فراهم میکند، امر خدا از طریق تصرف شیطان به عصیان کشیده میشود ولی زمانی که مثلاً ما فراموش میکنیم یک شیء را کجا گذاشتهایم این که عصیان نیست. پیامبران در عصمت در پناه خدا هستند تا ما از طریق انبیاء با اطمینان بندگی کنیم.
64) قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً.
حضرت موسی (ع) فرمودند که ما دنبال همین بودیم، برگشتند درست بر اساس جای پاهایشان. مسأله برگشتن به جای اصلی نیست، مسأله دقیق بر اساس دستور خدا برگشتن است، مسأله بندگی در برابر دستور خداوند است نه حرکت فیزیکی، ملاک تسلیم روحی است.
65) فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.
بنده ای از بندگان ما را یافتند (معلوم میشود آنجا که ماهی به طور عجیبی شیرجه زده بود در آب، بنا بوده حضرت موسی با بندهی خالصی ملاقات کند، خصوصیات آن بنده (خضر علیه السلام) آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا: ما رحمتی از پیش خود به آن بنده دادیم، عِنْدِنا یعنی رحمتی از نزد ما، نه رحمتی از پیش زمین و مال. اولاً رحمت غیبی است، چون گفته عِنْدِنا و غیبی با واسطه است یعنی نبوت: معلوم است که حضرت خضر که با حضرت موسی رو به رو شدند او هم پیغمبر بوده. ( «عندی» یعنی بی واسطه که رحمت معنوی بی واسطه ولایت است، ولی «عندنا» یعنی با واسطه که رحمت معنوی با واسطه نبوت است.) معجزه حضرت خضر (ع) این بود که روی چوب خشک که مینشستند سبــز میشد، جلوهی خداوندی بودند.
وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً: این علم را کسب نکرده ما به او داده ایم، همان علمی که حضرت موسی از خدا خواست و خداوند فرمود از طریق مجمع البحرین، آن جایی که حادثهای عجیب رخ داد بندهای را میفرستیم که آن علم را به تو بدهد.
66) قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً.
حضرت موسی به آن بنده گفت اجازه میدهید از شما تبعیت کنم از آنچه که به شما تعلیم داده شده است و رشد در آن هست که مقداری را به من بیاموزید (خیلی با ادب و دقیق بیان کرد).
67) قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
حضرت خضر فرمودند تو طاقت این را نداری که با من بیایی.
68) وَ کَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.
چگونه میخواهی صبر کنی بر چیزی که تو به آن روش هیچ علمی نداری (یعنی روش تو هیچ شباهتی به روش من ندارد.). گاهی اوقات دو کس هر دو صادق و هر دو مومناند ولی روشهایشان به هم نمیخورد.
69) قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَکَ أَمْراً.
موسی (ع) نگفت من حتماً مقاومت میکنم، گفت: من پشت پرده را نمیبینم اگر خدا بخواهد، عصیان شما را نمیکنم.
70) قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً.
حضرت خضر شرط کردند که نباید هیچ بگویی تا هر وقت خودم خواستم جریان را به تو بگویم، نباید چیزی بپرسی.
71) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.
هر دو به راه افتادند تا وقتی سوار کشتی شدند و خضر کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی (ع) دلش بر مردم میسوزد و نمیخواهد مردم اذیت شوند و حال میبیند که حضرت خضر دارد کشتی را سوراخ میکند. ( دستگاه موسوی غلط نیست حکمت خضری را نمیشناسد) «تقوی» یعنی اجازه ندهی آنچه که باطل است بشود و آنچه که حق است را انجام بدهی.
جالب است که خداوند سفارش کرده دنبال این مرد برود، ولی عشقش به مردم و تقوا باعث میشود که موسی به خضر بگوید چه کار بدی میکنی.
72) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
حضرت خضر گفت: نگفتم که تو طاقت نداری که با من بیایی.
73) قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْراً.
حضرت موسی (ع) گفت: محاکمهام نکن فراموش کردم، تکلیف سختی به عهدهام مگذار. (کاری نکن که نتوانم با تو بیایم.)
74) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً.
به راه افتادند تا رسیدند به جوانی و حضرت خضر او را کشت، دوباره اعتراض حضرت موسی (ع) شروع شد و گفت: ما که ندیدیم این کسی را کشته باشد چرا او را کشتی؟ چه کار غیر قابل پذیرشی.
75) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
دوباره حضرت خضر گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمیتوانی به همراهی من شکیبایی کنی؟
76) قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.
حضرت موسی (ع) گفت: اگر بعد از این از تو چیزی پرسیدم دیگر مرا همراهی نکن.(یعنی موسی خطاکاری خود را قبول کرده است.)
77) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.
راه افتادند تا به قریهای رسیدند که از اهلش طلب طعام کردند و آنها از اینکه مهمانشان کنند خودداری کردند، در آن شهر دیواری یافتند که نزدیک بود فرو ریزد فَأَقامَهُ یعنی یک نفر دیوار را ساخت، موسی گفت: لااقل مزدی میگرفتی برای تعمیر دیوار تا خوراکی بخوریم.
78) قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
حضرت خضر گفت: از اینجا به بعد بین من و شما جدایی افتاد، به زودی من به تو خبر میدهم از چیزیکه نتوانستی بر آن شکیبایی کنی.
79) أَمَّا السَّفينَةُ فَکانَتْ لِمَساکينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ يَأْخُذُ کُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.
آن کشتی مال فقرایی بود که در دریا کار میکنند، اراده کردم تا کشتی را خراب کنم چون پادشاهی بود که کشتیها را تصرف میکرد (کشتیهای سالم و بیعیب را میگرفته) پس آن را سوراخ کردم تا کشتی برای خودشان بماند و پادشاه آن را تصرف نکند. ( معلوم است که حکمت خضری گاهی عامل خراب کردن یک جریان است تا آن جریان از دست مکاران محفوظ بماند.)
80) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ کُفْراً.
آن نوجوانی که او را کشتیم، پدر و مادرش آدمهای خوبی بودند ما ترسیدیم (یعنی من به عنوان مأمور نظام الهی ترسیدم پدر و مادرش را تحت تأثیر قرار دهد تا آنها کفر بورزند، با محبت پدر و مادری، یعنی عاطفه زیاد، پدر و مادر را از طریق بچه به کفر و گناه بکشاند.)
81) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.
اراده کردیم ما ( یعنی نظام ربوبی که خضر هم یکی از کارگزاران و جلوه و مأمور آن است) که رب آنها اراده کرد به آن دو، بچهای بهتر از آن بچه، أَقْرَبَ رُحْماً یعنی از نظر صله رحم هم به اینها نزدیک باشد، بچهای که به رحم خود، به پدر و مادر خود رحم کند.
اگر انسان خوب باشد، حادثههای آزاردهنده آینده را، حکمت خضری از جلوی راه آدم بر میدارد، حوادثی را که ممکن است انسان را به هلاکت بیندازد حتی اگر به قیمت کشتن بچه باشد خداوند از سر راه ما بر میدارد.
مأموریتهای غیبی وجود دارد که در ظاهر چیزی نیست ولی در باطن خیلی چیز است. محال است زیر آسمان حادثهای اتفاقی باشد. یک راه بیشتر نداریم و آن این است که مومن باشیم تا حوادث در خدمت ما باشد.
فقط میدانیم اگر بندگی کنیم حکمت خضری علیه ما نمیشود بلکه له ما میشود.
82) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِکَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
اما آن دیوار، زیر آن دیوار گنجی بود و آن دیوار از دو نوجوان یتیم در این شهر بود و پدرشان مردی شایسته بود، پس پروردگارت خواست و اراده کرد که اینها بزرگ شوند ( جوان شوند) و گنجشان را در آورند، این رحمت خداوند است چون پدرشان صالح بود، خدا به بچهها رحم کرد و اگر پدر و مادر خوب باشند بچهها تأمین میشوند.
من از خودم این کارها را نکردم، تمام این کارها مأموریتی الهی بود از طرف خداوند و این اعمال را تو دیدی و نتوانستی بر آنها شکیبایی کنی. حضرت موسی (ع) مأمور به شریعت بود و حضرت خضر (ع) مأمور به طریقت، مقام حضرت خضر را حضرت موسی نداشت شریعت یعنی عمل به امر دینی و دستگاه خضر طریقت بود و تأویل (ریشه عمل) عمل به باطن دین. در دستگاه پیروی خضری، شرط تبعیت صرف است، این هنر نیست که ریز مطالب را بدانی و بعد تبعیت کنی، هنر این است که وقتی حق را دیدی تبعیت کنی.
باید تمام حادثهها به مغز سوره وصل شوند که مغز سوره آیه 6 به بعد است که پیغمبر چرا میخواهی از ناراحتی خود را هلاک کنی؟ پیامبر، صحنه، صحنه ماست، آنجا که شریعت نبوی در صحنه نیست، خضر در صحنه هست، مردم را با شریعت و حکمت نگه میداریم، حال میخواهند بندگی کنند و میخواهند بندگی نکنند، بندگی نکردن؛ حکومت الهی را که تضعیف نمیکند. آنجا که نقطههای عطف است، خضر در صحنه میآید، یکی از روشها، جلوه انسان کامل، قطب عالم امکان، امام زمان (عج) است که حقایق کل عالم در آن جمع است.
83) وَ يَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً.
پیغمبر از تو دربارهی ذیالقرنین هم میپرسند بگو به زودی داستانش را از آیات قرآن میخوانم.
84) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ سَبَباً.
ما به او در زمین قدرت دادیم و از هر چیزی وسیلهای به او عطا کردیم.
85) فَأَتْبَعَ سَبَباً.
از این سببها استفاده کرد و به راه افتاد.
86) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً.
رسید به آنجایی که خورشید غروب میکند، خورشید در چشمهای گلآلود فرو رفت، گروهی را هم کنار چشمه دید قُلْنا (ما به او گفتیم، پس احتمالاً ذیالقرنین پیغمبر بوده است چون میگوید:«ما به او گفتیم.») در آیه بعدی می-گوید إِلى رَبِّهِ پس شاید پیغمبری با ذوالقرنین بوده که خدا از طریق پیغمبر به او گفته. گفتیم ای ذوالقرنین میتوانی این قوم را عذاب کنی و یا به آنها خوبی کنی.
87) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً.
ذیالقرنین گفت: بدهایشان را من عذاب میکنم، بعداً افراد بد را که ما عذاب میکنیم به قیامت میآیند و با عذاب الهی غیر قابل تصور رو به رو می شوند. نُکْراً: غیر قابل تصور
88) وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً.
اما آنهایی که عمل صالح دارند به اینها کمک میکنم، پاداش خوب میدهم و کار را به آنها سخـت نمیگیرم. (خداوند شخصیت ذوالقرنین را به تصویر میکشد که منطقش چه بوده و چگونه فکر میکرده و چگونه حرکت میکرد.)
89) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً.
به راه افتاد.
90) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً.
رسید به جایی که محل طلوع خورشید بود، آدمهایی را دید که لباس و مسکن نداشتند و لباسشان نور خورشید بود. (هیچ پوششی نداشتند.)
91) کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.
ما به آنچه نزد او بود احاطه داشتیم، یعنی ما خط مشیش را به او الهام میکردیم، این که چرا ذوالقرنین به آدم-هایی که هیچ پوششی نداشتند، نایستاد تا به آنها تمدن بیاموزد و چرا به آنها تذکر نداد و گذشت؟ شاید زمینه نبوده و خدا به او الهام میکرد که چه کند.
92) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً.
از اینها هم گذشت. ( قرآن سریع ازمسائل میگذرد تا نتیجه بگیرد.)
93) حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَکادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً.
رسید به جاییکه دو کوه بود و پایین آن مردمی بودند که هیچ سخنی را به آسانی نمیفهمیدند. (خیلی فکر نداشتند، ارتباط فکری نداشتند به این نتیجه میرسیم که بشر در طول تاریخ تفکرش شدید شده.
به قول علامه تا قبل از حضرت نوح شریعت نبوده، مانند حضرت آدم پیغمبر بوده ولی شریعت و کتاب و دستور نبوده، مردم با فطرتشان زندگی میکردند.
94) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا.
این مردم با همان زبان ساده گفتند: ذوالقرنین، یأجوج ومأجوج روی زمین فساد میکنند، آیا میشودکه ما مزدی به شما دهیم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی.
95) قالَ ما مَکَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً.
ذوالقرنین گفت: آنچه از طرف ربّم پیش من است بیشتر از چیزی است که شما بخواهید به من بدهید- یعنی من از طرف ربّم غنی هستم- با قدرت خودتان مرا یاری کنید تا سدی بین شما و آنها ایجاد کنم.
96) آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً.
برای من تکههای آهن بیاورید و بین این دو کوه را پر کنید، کوره آوردند و آتش روشن کردند و دمیدند تا آهنها سرخ شوند، برایم مس گداخته شده بیاورید تا روی آنها بریزم.
97) فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.
وقتی که سد ساخته شد یأجوج و مأجوج (مغولان) نتوانستند از آن بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. خدا میخواهد بگوید تمدن ذوالقرنین کم نبوده، سدی ساخته که مغولها نتوانستند از آن بالا روند و آن سد را مانند آتش کرده، یعنی تا آخر دنیای آن زمان رفته، خدا این داستان را بیان میکند و تذکر میدهد که جهان با تمدن جدید رو به رو نیست، این تمدن بوده است، عمر بشر عمر تمدنها و ویرانی تمدنهاست.
98) قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا.
وقتی سد را ساخت گفت: این رحمتی بود از طرف خدا، یعنی من کارهای نبودم. (مومن میفهمد که همه رحمت خداوند است و زرنگی خود نیست.) اگر لطف خدا را نبیند و زرنگی خود را ببیند، بینش توحیدی ندارد.
فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي: وقتی وعده خدا فرا رسد این سد میشکند. (وعده خداوند یا قیامت است و یا آثار قیامت).
ما نمی دانیم الان کجاست، علامه میفرماید احتمالاً الان زیر رسوبات خاک شده، ما میدانیم جایی بوده در سمت غرب چون ذوالقرنین به سمت غرب میرفته، الان دریاچه سیاه تنها دریاچه لجنی دنیاست، شاید در آن حوالی باشد.
احتمالا ذوالقرنین همان کوروش است، اما نه کوروش تاریخ ما، کوروشی که قرآن معرفی میکند( کوروش واقعی).
«قرنین» یعنی «صاحب دو شاخ» (نه شاخ بدنی، شاخ علامتی)، مجسمه کوروش هم (کلاهش علامت خاصی داشته) دو شاخ دارد.
99) وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً.
ما روز قیامت کفار را ترک میکنیم، اینها مانند موجی روی هم میریزند و همه گرفتارند و وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ (نفخه صور دوم) و آنها را میگیریم ( نظام قیامت نظام جذب “من” است، من انسان، که از عمق، جان آدمها را میگیریم، جای فرار نیست) آنچنان اینها را قبضه میکنیم که تو حتی نمیتوانی تصورکنی.
از اول سوره یک واقعه میگوید و بعد مسأله را به قیامت مرتبط میکند، میخواهد حس شما را نسبت به یا در رابطه با قیامت که منزل اصلی است، بیدار کند اگر از دنیا گذر کنید در دنیا قیامتی فکر میکنید.
100) وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْکافِرينَ عَرْضاً.
عرضه میکنیم جهنم را که جلوه غضب خداوند است، به شکل آتشی شدید بر قلب کافر.
در روایت داریم که جهنم را برای کافران میآورند (مثلاً وقتی به نامحرم نگاه میکنی، یک گناه به سمت تومیآید و این صورت جهنمی پیدا میکند و روز قیامت همین نگاه ظهور آتش است پیش قلب و روح).
آتش دنیا در مقابل آتش قیامت هیچ نیست، آتش قیامت نسبت به دنیا مانند نور شدیدی است نسبت به نور بسیار خفیف. روایت است از پیامبر (ص) که آتش قیامت را 40 بار شستیم تا آتش دنیا شده است. آتش دنیا فقط تن را می-سوزاند ولی آتش قیامت «من» را می سوزاند.
101) الَّذينَ کانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِکْري وَ کانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعاً.
همان کسانی که از یاد من غافل بودند و نمیتوانستند سخن حق را بگویند.
102) أَ فَحَسِبَ الَّذينَ کَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادي مِنْ دُوني أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرينَ نُزُلاً.
آیا کسانی که کافرند، فکر کردهاند که بندگانم را به جای من سرپرست خود بگیرند کار تمام است، به جای اینکه خدا را ولی بگیرند؟
غیر خدا هر کس را صاحب خود، حاکم خود، ربّ خود، حافظ خود و رازق خود بگیرید باختهاید. إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرينَ نُزُلاً: ما جهنم را وسیله پذیرایی کافران کردیم.
چطور میشود فردی زشتیها را حس نمیکند؟ گناه را درک نمیکند؟ کسیکه دلش کور شود، زشتی گناه را حس نمیکند (زشتی گناه با نور قلب حس میشود). اگر مراقب نباشیم حس درک گناه در ما کور میشود. اگر روحتان را روی یخ دنیا گذاشتید، دنیا روحتان را کرخ می کند => قلب دیگر گناه را حس نمیکند، حـلال و حـرام را حس نمیکند.
چه کنیم؟ حلال بخور، حرام و شبه ناک نخور. 1. همه چیز نخور 2. همه چیز را نبین. ( خداوند خیلی دوست دارد بندهای را که چشمش به نامحرم میافتد و نگاه نمیکند.) روایت است اگر جوانی چشمش به نامحرم افتاد و سر به زیر انداخت، ملائکه زمین او را دعا میکنند، اگر سر بالا انداخت ملائکه آسمان دعایش میکنند و اگر چشمانش را بست، ملائکه زمین و آسمان دعایش میکنند.3. همه چیز نگو. (هر چقدر نگویید زمینـه ارتبـاط با غیـب فـراهم میشود.) 4. همه جا نرو. با این چهار دستور زمینه ارتباط با غیب فراهم میشود. باید حضور خدا را حس کرد که این با تزکیه به دست میآید.
آخرین قسمت سوره نکات نهایی و عصاره سوره را میگوید و هم میفرماید که قصهی حیات چگونه قصهای است و راه خطر کجاست و هم میگویدکه وسعت مسأله بیش از آن است که در یک سوره بگنجد.
103) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً.
بگو آیا میخواهید شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم.
104) الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.
آنهایی که اعمالشان آنچنان در دنیا پراکنده میشود و گم میشود درحالی که خودشان فکر میکنند خوب عمل میکنند، یعنی عمل دنیایی، عملی است از دست رفته، انسانهای غیر توحیدی عمل خود را عمل میدانند، تلاش دنیایی را عمل میدانند و بهترین عمل میدانند. خداوند به پیغمبر در سوره نحل میفرماید: بشر نقطه ضعف دارد و آن این است که عمل خود را دوست میدارد، چون خودش را دوست میدارد (دوست داشتن خود ذاتی است) و چون عمل خود را دوست میدارد آن را حق میداند => هرکاری بکند را حق میداند و از حق غافل میشود. راه نجات حضور انسانهایی است که در صحنه حیات دنیا عملی حق و حیاتی حق داشتند.
اگر پیغمبر و امام نداشتیم، عملمان را با خودمان میسنجیدیم و چون خودمان را دوست داریم، عمل خود را هم دوست داریم و چون شاخص نداریم هر عملی حق میشود، راه نجات این است که حق را بدانید و عمل خود را با حق بسنجید.
105) أُولئِکَ الَّذينَ کَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً.
این آدمها که اخسرین اعمال را دارند به آیات خدا کافرند، نمونههایی از غیب و قیامت را منکرند، میبینند که بنای بقاء بر اساس توحید است، میبینند که ملتها و امتها نابودشدهاند چون عملشان حق نبود ولی کافرند.
فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ: اعمالشان نابود شد چون متکی بر آیات الهی و متوجه قیامت نبودند.
در آخر آیهی 104 میگوید در دنیا اعمالشان به هدر رفته و نابود شده و در آخر آیه 105 میگویـد: بـرپا نمی-داریم برای آنها روز قیامت وزنی را (روز قیامت فقط «حق» وزن دارد، گناه اصلا وزن ندارد.). پس چون اعمالشان نابود شد و خیری نداشت، روز قیامت وزن هم ندارد. ما نیز به اندازهای که خودمان را با دین نسنجیم شامل این افراد میشویم که اعمالشان نابود شد.
در قرن 20 ابزارها عوض شده ولی حق عوض نشده، اگر ابزارها و اعمال بشر برای او ملاک شد با هر موجی میرود.
106) ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ رُسُلي هُزُواً.
زیانکاران جزایشان جهنم است. ( کفر یعنی: پنهان کردن حقیقت، حقایق ِجانشان را گِل دنیا گرفتند.)
اینها نشانههای روشن خدا و منطق نبی را به سخره گرفتند. آنطور نیست که حق نباشد، اینها حق را گل گرفتند و پنهان کردند.
107) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً.
کسانی که هم عقیدهی حق و هم عمل حق داشتند (یعنی اعمال خود را حق نمیداند بلکه عمـل دینـی میکند و عمل خودش را از دین میگیرد.) جنات فردوس را دارند ( فردوس بهترین مقام بهشت است، مومنین در بهترین مقام بهشت به میهمانی میروند.)
108) خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً.
خالِدينَ فيها ( ما گاهی نگرانیم که تا کی در مهمانی هستیم) میگوید: در آن جاودانهاند، ( میگوییم اگر همیشه آنجا باشیم خسته نمیشویم) میگوید: لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً: درخواست انتقال به جای دیگر نمیکنند ( یعنی اصلاً فکر نمیکنی که بهتر از آنجا وجود داشته باشد.)، کسانیکه ملاک برایشان، خودشان بود، مطلقاً در جهنماند و کسانیکه ملاک برایشان خدا و انبیاء بود و حق را پذیرفتند مطلقاً در بهشتاند.
109) قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.
پیغمبر به مردم بگو اگر دریاها مرکب شود و شما بخواهید حقایق هستی را بنویسید، اگر دریا برای نوشتن کلمات خدا مرکب شود پیش از آنکه کلمات خداوند پایان یابد، یقیناً دریا پایان مییابد، اگرچه مانند آن دریا را به کمک بیاوریم، یعنی فیض ربوبی (کلمات پروردگار) پایدار است و دائمی است و تمام نشدنی. حالا که نمیشود همه حقایق را یاد گرفت، رو ذکر کن.
کسانیکه با قرآن زندگی میکنند، زندگی میکنند و کسانیکه غیر قرآن زندگی میکنند، مردگی میکنند.
روایت است مومنین روز قیامت حساب میکنند فقط نمازهایشان را زنده بودهاند و کل این دنیا مرده بودند.
این همه گفتیم و باقی فکر کن فکر اگر جامد بود رو ذکرکن
ذکر آرد فکر را در احتضار ذکر را خورشید این افسرده ساز
حال قرآن میخواهد آخرین سخن و عجیبترین سخن را بگوید.
110) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَد.
پیغمبر بگو من بشری هستم مثل شما، به من وحی میشود، بدانید انسانها که مقصد و مقصود شما یکی است، همه یک مقصود نورانی داریم، دعوا و اختلاف و رقابت برای چیست؟ همه میخواهیم به یک جا برویم، شما همه یک معبودی هستید هیچ جایی برای تحقیر همدیگر و رقابت نیست، فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً: اگر کسی حق می-خواهد شرطش کار برای خداوند است. اگر کسی میخواهد رب خود را ببیند باید عمل دینی (صالح) بکند و در بندگی رب هیچ انگیزهای را دخالت ندهد (عقیده). پیامبر میفرماید: اگر فقط همین یک آیه برای امت من آمده بود بس بود.
لِقاءَ رَبِّ: دیدن با جان است و رویت قلبی است.
انسان میتواند به این درجه برسد و مقام الوهیت و غیب را حس کند، دو شرط لازم است:
1. عمل دینی 2. توحید بی شرک. در وسط آیه میگوید معبود و معشوق و مقصد و مقصود شما حق است، شما چون حس-تان نورانی نیست منکر درک خدایید و میگویید خدا کو؟
پیغمبر (ص) میفرماید: هر کس نماز بخواند و ریا کند و روزه بگیرد و ریا کند و صدقه بدهد و ریا کند، شرک کرد و وقتی شرک کرده رویت حق از او پوشیده شده و خدا را حس نمیکند. => از عبادت خسته میشود یا عبادت نمیکند و یا سبک میشمارد.
با خلوص عبادت کنید تا عبادت شما را خوشحال کند. اگر عمل هم برای خدا باشد و هم برای غیر خدا، خدا هیچ مقدارش را نمیپذیرد. خالصانه باید عمل کرد. عبادت ضمیر ناخودآگاه آدم را سیراب میکند و اگر بندهای عملی کند که با آن رحمت خدا و خانه آخرت را طلب کند، آنگاه رضای احدی از مردم را هم در آن دخالت دهد مشرک است و مشرک مزه عبادت را نمیچشد. روز به روز شرکتان را کم کنید.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ وَ أَكْرِمْنَا بِالهُدَى وَ الاسْتِقَامَةِ وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ طَهِّرْ بُطُونَنَا مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُّبْهَةِ وَ اكْفُفْ أَيْدِيَنَا عَنِ الظُّلْمِ وَ السِّرْقَةِ وَ اغْضُضْ أَبْصَارَنَا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِيَانَةِ وَ اسْدُدْ أَسْمَاعَنَا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغِيبَةِ.