امیرالمومنین علیه السلام ضمن یک بیان طولانی فرمودند: خدای متعال کلامش را سه قسم نازل کرده، «قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِل» یک قسم قرآن را عالم و جاهل می فهمند، احتیاجی به اهل علم و معرفت بودن و نورانی به نور علم بودن ندارد و حجت قرآن هم با همین تمام می شود. یک قسم قرآن هست که « وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام» آن کسانی که خدای متعال به آنها شرح صدر و نورانیت داده تا حقیقت اسلام را بتوانند درک کنند، آنها هستند که این هدایت قرآنی به آنها می رسد، به صفای ذهن و لطافت حس می رسند. اینها هستند که اگر شرح صدر به آنها داده شد آنوقت صفای ذهن و لطافت حس و قدرت تمیز پیدا می کنند. یک دسته از هدایتها و راهبری های قرآن برای این دسته است و یک قسم قرآن هم فرمود: «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم»(3) آنهایی که امنای الهی و امین حق و راسخ در علم هستند که منظور اهل بیت علیهم السلام هستند، یک قسم قرآن هم مخصوص آنهاست که اصل قرآن هست.
بنابراین متقین جزو آن دسته دوم هستند، یعنی کسانی که «شرح الله صدره للاسلام»، خدای متعال به آنها شرح صدر داده است. لذا بخشی از هدایت قرآن مختص به این متقین است. در قرآن خصوصیات این کتاب فراوان توصیف می شود و همینطور ائمه علیهم السلام نیز توصیفش کرده اند. این کتاب که یک موجود زنده است، در دنیا و آخرت شفیع و دستگیر ما هست، هدی و هدایت است، صرفا الفاظ و یک کتاب صامت نیست که از عالم بالا آمده باشد، بلکه یک موجود زنده و یک حقیقت نورانی است که دارای عوالم و مراتب و مدارجی است. این کتاب چیزی است که هم سنگ اهل بیت(ع) است، «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی»، برای عظمت این کتاب همین بس است که در کنار اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته و هم عرض اهل بیت(ع) است.
شرط برخورداری از هدایت خاص قرآن
روایات متعددی تطورات قرآن در قیامت را توضیح می دهد که این کتاب در چهره مومنین، شهدا، انبیا و در کامل ترین چهره انبیا در صحنه قیامت می آید و بعد هم شروع به شفاعت کردن می کند. اگر کسی این کتاب را فقط در منزلت الفاظ و یک سلسله دستورات و آواها و امثال اینها بداند، این کتاب خیلی برای او موثر نیست. این کتاب هدایت الهی است، «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى» آن هدی و هدایتی است که با رسول نازل شده، اگر خدای متعال نور همه سماوات و ارض است و همه عوالم را هدایت می کند، این نور الهی در قرآن تمثل پیدا کرده است. این قرآن آن هدایت الهی است که همه عوالم و همه موجودات و بخصوص انسانها و بخصوص متقین را سیر می دهد و هدایت می کند. در بعضی از روایات این کتابی که «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» است به وجود مقدس امیر المومنین علیه السلام تفسیر شده است که او صحیفه الهی است، همه حقایق کتاب در امام محقق است لذا امام کتاب مبین است. هم این قرآن هست، هم وجود مقدس امام که این کتاب در متن وجود امام علیه السلام جاری و محقق است. حقیقت قرآن در قلوب اهل بیت(ع) است و جای قرآن آن جا است. در فراز «ذلک الکتاب» اشاره ای که به ذلک شده است اشاره به مقامات کتاب است. این کتاب با آن مقامات عالی که دارد صرفا الفاظ و معانی نیست، یک جریان هدایت الهی است، یک موجود زنده است، شفیع است و شفاعت می کند، دستگیری و راهبری می کند، برای متقین خود کتاب دستگیری می کند، این قرآن انسان را سیر می دهد و از مقامی به مقامات دیگر می برد.
«ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ» این فراز را بعضی محققین این طور معنا کرده اند که این قرآن اگر در آن ریب و بدگمانی باشد دیگر نمی تواند هدایت کند. بدگمانی هایی که در قرآن است گاهی نسبت به خود کتاب است مانند اشکالاتی که در قرآن می کنند، تناقض هایی که در قرآن می گیرند و بدگمان به این کتاب هستند به طوریکه این کتاب را کتاب الهی، کتاب هدایت و کتابی که خدای متعال در آن تجلی پیدا کرده است نمی دانند. این افراد تا زمانی که نگاهشان به این کتاب این طور است که در آن اشکال می کنند، اشکال هایی که گاهی خود قرآن بیان می کند: «مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً»(بقره/26) این چه مثل هایی است که قرآن می زند، تا کسی ریب در این قرآن و مثل ها و مراتب آن دارد و مطمئن نیست به این که این کتاب، کتاب خدا و مشتمل بر حقایق هست، معتقد نیست که این کتاب نوری است که از مصدر جلال الهی تنزل پیدا کرده است، تا انسان این کتاب را این طور نشناسد این کتاب دستگیری نمی کند. بخشی از هدایت این کتاب مال آنهاست که ریب ندارند، و این در حالی است که گروهی در اصل و در ضرورت این کتاب ریب و شک دارند، گروهی بر رسول شک دارند که آیا واقعا این پیامبر خدا این کتاب را آورده؟ اگر واقعا کتاب خداست چرا بر این پیامبر نازل شده؟ چرا این کتاب بر سرشناسهای طائف و مکه نازل نشد؟ تا زمانیکه این ریب ها هست آنهایی که این خدا و این رسول و این کتاب را نشناخته اند، این کتاب بر آنها هدایت خاص نیست. پس وقتی همه ریبها و شکوک و بدگمانی ها از این کتاب دور شد و انسان اعتقاد به این کتاب پیدا کرد، در این حالت این کتاب انسانی را که به او معتقد است و ایمان و باور دارد، هدایت می کند.
اوصاف کلی متقین در قرآن
این کتاب هدایت خاصی برای متقین است که اوصاف متقین فراوان در قرآن ذکر شده است. اجمالش این است که متقین کسانی هستند که اهل تقوا و پروا هستند، حدود الهی را رعایت می کنند و همه وجودشان در چارچوب حدود الهی است. متقین کسانی هستند که حدودی که خدای متعال برای تک تک اعضا و جوارح و قوای انسان قرار داده است از جمله چشم و زبان و گوش و فکر و قلب و … را رعایت کرده و از این مرزها بیرون نمی روند، اهل تقوای الهی هستند.
اگر بخواهیم حدودی را که خدای متعال برای ما معین کرده در یک کلمه تفسیر کنیم چیزی نیست جز محیط ولایت. همه این احکام و شرایعی که وجود دارد، آداب زندگی کردن در محیط ولایت معصوم است، خودشان در عرض او هیچ نیستند. لذا اگر کسی به حسب ظاهر همه اینها را رعایت کند و در آن چارچوب حرکت نکند جزو متقین نیست. تقوای حقیقی این است که انسان همه قوای خود را ملتزم کند به ولایت الله و از محیط ولایت الله خارج نشود. البته اگر بخواهد در محیط ولایت زندگی کند نماز باید بخواند، روزه باید بگیرد، محرمات و واجبات را باید رعایت کند، مستحبات و مکروهاتی که نسبت به چشم و گوش و زبان و قلب و فکرش هست همه اینها را باید رعایت کند. متقین حقیقی آن کسانی هستند که همه حدود تقوا را سعی می کنند رعایت کنند، ولی اصل تقوا چیزی نیست الا اینکه انسان از چارچوب ولایت حضرت حق خارج نشود. به تعبیر دیگر اصل تقوا این است که انسان از وادی توحید خارج نشود، پایش را از وادی توحید بیرون نگذارد. اگر کسی از وادی توحید قدمی بیرون گذاشت این بی تقوایی است. وادی توحید هم آنطور که قرآن می خواهد یعنی وادی الوهیت خدای متعال بطوریکه از کلمه لا اله الا الله خارج نشود.
الوهیت حضرت حق در همه عالم جاری است خدای متعال اله است. اله آن کسی است که همه طاعت و محبت و خوف و بیم و خشوع و تواضع انسان باید در مقابل او باشد. اگر کسی در مقابل غیر، کمترین خشوع و تواضع و طلب و امید و بیم و هراسی داشت، از دایره توحید و الوهیت قدمش را بیرون گذاشته است. لذا اگر انسان حتی در حد یک نگاه با هوس و شهوت همراه شد، به همان اندازه از دایره توحید خارج شده است و شرک محسوب می شود. این است که از گناه تعبیر به شرک می شود منتهی شرک خفی. این است که بطور مثال از ریا تعبیر به شرک می شود. معنای تقوا اینست که همه قوا و همه وجود ما باید ذیل کلمه لا اله الا الله و کلمه توحید باشد. خدای متعال به ما امکانات و حول و قوه و توانی داده است و در حد همین امکان و توان هم از ما تکلیف می خواهد، خدای متعال آنجایی که به ما قدرتی نداده ما را مکلف نمی کند. آن حول و قوه ای که خدا به انسان داده است، بخشی از آن آشکار است مانند قدرت نگاه کردن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، دوست گرفتن و … . بخشی از قوا نیز قوای فکری و بخشی قوای روحیمان هستند و بسیاری از قوا که در وجود ما هستند و ما از آن غافل هستیم. اگر انسان با خودش کار کند کم کم آن مقدورات و امکاناتی که خدای متعال عنایت فرموده برای انسان آشکار می شود. ظرفیت انسان بلا تشبیه مانند کامپیوتر بزرگی است که گاهی یک بچه با آن بازی می کند در حالیکه از ظرفیت آن غافل است. و یا اینکه یک هواپیمای بزرگ را به عنوان یک اسباب بازی در اختیار بچه قرار بدهیم با آن بازی کند، امکاناتی که در آن هست مکشوف نیست. خدای متعال در ما مقدورات فراوانی گذاشته که خیلی بیش از این حرفهایی است که ما از آن استفاده می کنیم. این که روز قیامت یوم التغابن است به همین علت است. وقتی پرده ها کنار می رود ظرفیت ها آشکار می شود، همه مردم الا اخص خواص می فهمند که خاسر بوده اند. روز حسرت و روز ندامت است. تازه انسان می فهمد که این سرمایه ها به کار گرفته نشده است.
متقین آن هایی هستند که همه قوایشان در وادی توحید است، از وادی توحید بیرون نمی رود و این حاصل تقوا است. کسی که از پرستش خدای متعال، از دایره الوهیت خدای متعال قدم بیرون گذاشته متقی نیست. عبد متقی آن کسی است که همه اقداماتش با چشم و زبان و گوش و قلب و آن قوای پنهانی فراوانی که خدا به انسان داده، در وادی توحید است و وادی توحید همان وادی ولایت است، دیگر از وادی ولایت قدم بیرون نمی گذارد. متقی آن کسی است که آن ولی که خدا برایش معین کرده از دایره ولایت او بیرون نمی رود. متقی آن کسی است که مطیع خدا و رسول است، طاعت می کند «من یطع الله و الرسول». مقام طاعت یعنی همه قوای انسان تبعیت کند، همه وجود انسان سایه معصوم بشود. متقین آنهایی هستند که وجودی در عرض معصوم ندارند، هر جا انسان اظهار وجود کرد از دایره تقوا بیرون رفته است. این است که در روایات متقین به شیعیان تفسیر می شوند آنهایی که شعاع وجود امیر المومنین علیه السلام هستند. در روایت فرمود شیعه یعنی آن کسی که شعاع وجود ماست، از خودش هیچ ندارد و همه وجودش شعاع وجود ما است. متقین طوری راه می روند که همه مراتب وجودشان ادامه وجود امام است و سرشت وجودشان از سرشت و گل امام سرشته شده است. آنهایی که در وادی تقوا هستند از دایره توحید قدم بیرون نمی گذارند و از انانیت نفس و خودیت رها شده اند. که اگر انسان بخواهد از خودیت رها بشود و نسبت به حضرت حق هیچ طلب و انانیتی نداشته باشد و همه طلب ها و اراده هایش متناسب با رضای خدای متعال و بندگی او و خشوع در مقابل او باشد، راهش این است که از آن خلیفه ای که خدا فرستاده تبعیت کنند. خلاصه اینکه متقین فقط آن کسانی نیستند که در مرحله ظاهر نماز و روزه می خوانند، اینها برای تقوا کافی نیست. حقیقت تقوا این است که انسان از دایره ولایت قدم بیرون نگذارد.
سیر انسان با شفاعت قرآن و نبی اکرم(ص)
این قرآن و این کتاب نسبت به کسانی که در وادی توحید هستند هدایت و دستگیری می کند، راهبری می کند. قرآن فقط الفاظ نیست که یک آدرسی را به ما بدهد و بگوید راه خدا را بروید، بلکه قرآن با شفاعت و با انوار و جذبات خودش ما را سیر می دهد. همین طوری که وجود مقدس نبی اکرم(ص) شفیع است. هم داعی الی الله است، هم چراغ هست، هم سراج منیر است، هم ما را انذار می کند، هم بشارت می دهد ولی در ورای همه اینها شفیع است، همه اینها جلوه های شفاعت حضرت است. دستگیری می کند و قدم به قدم ما را می برد در میدان جاذبه خودش ما را به سمت خدای متعال می برد. آن مغناطیس عظیمی است که قلوب و قوای متقین و مومنین را جذب می کند و به سمت خدای متعال هدایت می کند. قرآن هم این طور است، قرآن لفظ نیست، اگر کسی دل به قرآن داد قرآن او را در عوالم سیر می دهد تا به مرحله توحید برساند، لذا «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» است، هدی است برای آنهایی که اهل تقوا هستند، مراعات می کنند، خویشتن داری می کنند، آنهایی که رها هستند کاری به قرآن ندارند. متقین کسانی هستند که دامن وجود خودشان را جمع می کنند و از دایره بندگی و از دایره ولایت امیر المومنین ارواحنا فداه قدمی بیرون نمی گذارند، در اینحالت این کتاب الهی آنها را هدایت می کند، چرا که «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» است. در ادامه می گوید همه این کتاب شرح و بسط این هدایتی است که برای متقین واقع می شود. لذا این کتاب («ذَلِكَ الْكِتَابُ»)، هم به قرآن با همه مقامات و درجاتش اشاره دارد، هم به وجود مقدس امام علیه السلام اشاره دارد که کتاب مبین خداست و با قرآن هم یکی است. «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» آنهایی که در وادی ولایت هستند با امام هدایت می شوند، با قرآن هدایت می شوند.
ایمان به غیب اولین نشانه متقین در آغاز قرآن
حال آنهایی که متقی هستند و این کتاب الهی آنها را هدایت می کند علائمی دارند که قرآن آنها را در این آغاز ذکر کرده، می فرماید متقین آنهایی هستند که «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» ایمان به غیب دارند. خب پیداست ما خودمان یک عالم مشهود و محسوس داریم و یک عالم غیب. جهان بیرون هم همین طور است یک عالم محسوس دارد و یک عالم غیب. بعضی خودشان را که باور دارند در حد دست و دهان و غرایزشان باور دارند، یعنی همین محسوسی که از خود می بینند، آن احساس های ظاهری که دارند همان ها را از خودشان باور دارند. این گروه دیدگاهشان نسبت به جهان هم اینگونه است که فقط همین دنیا را باور دارند لذا همه اهدافشان در حد همین دنیاست، برای شصست سال و هفتاد سال و برای این که همین قوای ظاهری خودشان را تامین کنند کار می کنند. نه خودشان را بیشتر از ظاهر می بینند و نه جهان را بیشتر از همین جهان محسوس و ظاهری. برای این عالم غیبی قائل نیستند، طلب غیب و گرایش به غیب در آنها شکل نگرفته است، آنهایی که در حد این دنیا هستند همه برنامه ریزی شان منحصر به این دنیا می شود. این بیش از یک علم و آگاهی ظاهری است، ایمان صرف علم و آگاهی ظاهری نیست یک گرایش قلبی است یک میل است یک طلب است یک خواستن است آنهایی که از دنیا بزرگتر می شوند و طلب هایی بیش از دنیا، خواستهایی بیش از دنیا در ایشان شکل می گیرد، دغدغه بیش از دنیا را پیدا می کنند، می شوند مومن.
اما آنهایی که در حد دنیا فکر می کنند، در حد دنیا هم برنامه ریزی می کنند؛ بیش از دنیا دیگر نمی توانند برنامه ریزی کنند و فرق هم نمی کند که این برنامه ریزیشان یک برنامه ریزی ساده باشد یا گسترده، فرق نمی کند جزیرة العرب باشد مثلا در زمان نزول اسلام یا دنیای غرب امروز باشد با همه وسعت و گستردگی که دارد. چیزی جز مشهود عالم را نمی خواهند. با این همه سر و صدا و کر و فر که در عالم راه انداخته اند، این همه کتاب و مقاله و رساله و …، آیا کل این دستگاه چیزی فراتر از دنیا را دنبال میکند؟ وقتی موفقیت ها و پیروزی هایشان را گزارش می دهند یک جا شنیده اید چیزی غیر از دنیا را گزارش کنند؟ شما یک کلمه دیده اید در پژوهشگاههایشان، دانشگاههایشان و کتبشان و این همه سر و صدا و میلیون ها جلد کتاب و تحقیقات و دانشمندان و فلسفه و علم، دیده اید خروجی اش چیزی جز طلب دنیا باشد؟ آخرِ خروجی اش همین دنیایی است که برای شصت سال و هفتاد سال برنامه ریزی شده است. البته برای این چند سال هم منظم برنامه ریزی می کنند از قبل از تولد تا وقتی به دنیا می آید و مثلا مرخصی دوران حمل و دوران باردای و دوران وضع، بعد از آن هم پرورشگاه ها و مهد کودک ها و بعد هم درس و بعد هم کارخانه و کارگاه و مزرعه و بعد هم اتاق ایزوله و مرگ و بعد هم السلام علیکم و رحمة الله و برکاته! آیا شما دیده اید همه دستگاه غرب با همه طول و عرضش ورای این یک برنامه ریزی بکند؟
خدا رحمت کند این استاد عزیزی داشتیم می گفت آدم اگر قدر و اندازه خودش را نداند مثل کسی است که شماره پای خودش را نمی داند. چنین کسی وقتی می خواهد یک جفت کفش بخرد هزار جفت کفش به پایش می کنند آخر هم یک کفش تنگ و یا گشاد قالبش می کنند. ولی وقتی کسی شماره پای خودش را می داند با یک سوال جواب سوال خودش را می گیرد. وقتی آدم اندازه بدن خودش را می داند، مثلا می داند لباس زمستانی گرم با این کیفیت می خواهد، او را در یک فروشگاه بزرگ هم که ببرند با یک سوال جواب خودش را می گیرد. دیگر نمی ایستد تبلیغ کنند که این لباس جنسش این طور است، طولش این طور است، پارچه اش از کجا آمده، اصلا گوشش به این حرفها بدهکار نیست. یک سوال می کند می گوید آقا لباس با این خصوصیات دارید یا ندارید، یا دارند یا ندارند. وای به آن روزی که آدم اندازه خودش را نداند، نداند چه می خواهد، این تبلیغات غوغا می کنند، در آدم هوس ایجاد می کنند و آنچه خودشان می خواهند را به انسان قالب می کنند. حال اگر آدم قدر خودش را در حد عالم محسوس و مشهود دید، خودش را در حد دست و دهان و اعضاء و جوارح و غرایز و در حد همین هفتاد سال و نود سال دنیا خودش را می بیند. آنوقت اگر آدم این را دید، اینهمه سر و صدا و کر و فر و آنچه که اسمش را می گذارند توسعه و پیشرفت و ترقی و تکامل و قرن هاست که ما مسلمان ها را دارند دنبال خودشان می دوانند، یک کلمه بیشتر نیست، به این خاطر است که ما این اندازه خودمان را به دست نیاورده ایم.
اگر از آنها سوال کنی پایان همه این ها چیست، همه این سر و صدایی که راه انداخته اید اگر همه اینها حاصل شد چه اتفاقی می افتد، شما می خواهید چکار کنید، می گویند ما می خواهیم آدم را در این شصت سال تنظیم کنیم. یک فراغتی هم برایش نمی گذارند که بگویند حالا یک قسمتی هم برای نماز، اصلا وقت فارغی نمی گذارند از اول تولدش تا آخر مرگش برای این هفتاد سال و همه شئونش برنامه ریزی دارند ولی در حد همین عالم محسوس است. اگر کسی یک ذره از این عالم محسوس بزرگتر شد، طلب غیب کرد و مطالبه آن عالم های بزرگتر و حقایق غیبی در او پیدا شد این آدم دیگر این برنامه ریزی شصت سال و هفتاد سال به دردش نمی خورد، این همان آدمی است که یک لباس دیگری می خواهد، یک کفش دیگری می خواهد. این لباس ها و کفش ها برای اندام او کوچکند، تنگند، به تعبیر قرآن این لباسها و کفش ها برای او قلیل اند: «قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ»(نساء/77) اینها چنین انسانی را اغنا نمیکند.
رابطه غیب با ائمه معصومین علیهم السلام
بنابراین اولین خصوصیت متقین یعنی آنهایی که از وادی توحید بیرون نمی روند، آنهایی که قدمشان را از وادی ولایت بیرون نمی گذارند این است که: «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» به غیب ایمان دارند. این غیب هم غیب تخیلی نیست که هر کسی برای خودش یک غیبی درست کند، این عالم غیر از این عالم مشهود واقعا یک غیبی دارد که قیامت، غیب این عالم است. حضرت حق، غیب این عالم است. حقیقت ولایت، غیب این عالم است. این که غیب تفسیر شده به توحید و آخرت و به امام علیه السلام، بخصوص اینکه غیب تفسیر شده به وجود مقدس امام زمان علیه السلام که ذیل این آیه «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»، حضرت فرمودند غیب این جا آن آیه غیبی الهی است که خدای متعال در قرآن از آن یاد کرده است که به حضرت می گفتند: «لَوْلاَ أَنُزِِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ»(یونس/20) برای اینکه قرآن را تحقیر کنند می گفتند خب موسای کلیم با خودش یک آیه غیبی آورده بود عصا را می انداخت اژدها می شد، شما که می گویی رسول هستی و از غیب آمده ای و اخبار غیبی داری، آن آیه غیبی شما کجاست؟ حضرت جواب می دهد: «قُلْ إِنَّما الغَیبُ لِلّهَ» آن آیه ای که شما می خواهید آیه غیبی است، غیب هم در دست خدای متعال است. همین طور که خدا برای حضرت موسای کلیم و عیسای مسیح یک آیه غیبی گذاشته، اژدهایی داده، ید بیضا و قدرت شفا دادن داده است، یک غیبی هم به من داده «فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِنَ المُنتَظِرینَ» منتظر آن غیب من باشید، من هم با شما منتظرم که آن آیه غیبی نازل بشود. لذا حضرت فرمود آن آیه غیبی که حضرت منتظرش هستند وجود مقدس حضرت بقیة الله هست.
امام آن غیب الهی است که وقتی حضرت ظاهر می شوند حقیقت غیبی در عالم آشکار می شود. اصلا معنای عصر ظهور همین است که آن غیب پنهان در عالم آشکار می شود، در عالم تجلی پیدا می کند. لذا عرض کردیم که ظهور حضرت فقط به معنی ظهور جسمانی نیست بلکه سه چهار معنا دارد، یک معنایش ظهور جسمانی است، یک معنایش رفع حجاب از حقیقت ولایت است، معنای دیگرش آشکار شدن آن غیب ولایت در عالم است و معنای آخرش ظهور خود امام علیه السلام است. امام آن آیه غیبی الهی و آن حقیقت غیب است که وقتی آن غیب در عالم محقق شد می شود عصر ظهور، عصر ولایت، عصر توحید. امام کلمه لا اله الا الله است، امام شجره طیبه است، امام آن غیبی است که در عالم آشکار می شود.
«يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» یعنی آنهایی که غیب حقیقی و واقعی این عالمی را که ما در آن زندگی می کنیم طلب می کنند. طالب امام هستند، دنبال آن حقیقت غیبی هستند. خودشان را به در و دیوار می زنند که یک راهی به سوی آن غیب باز بشود. پرنده ای که پشت شیشه گیر می کند خودش را می کوبد تا یک راهی پیدا کند برای بیرون رفتن، آنها نیز خودشان را به در و دیوار عالم می زنند، ایمان به آن غیب دارند می خواهند به آن غیب برسند، آن غیب چیست؟ عالم آخرت است، بیش از دنیاست، ادامه خودشان را تا ابد در آن جهان های غیب و آن عالم های بزرگتر که ما عبور می کنیم و وارد آنها می شویم، می خواهند. باور به آن دارند نه اینکه فقط به ایشان گفته اند آخرتی هست. «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» آنهایی که طالبند، ایمان و باور دارند. البته ایمان خصوصیاتی دارد که وقتی می آید آرامش قلب و طلب نیز می آید، همراه با یک اموری است. پس آنهایی که غیب را می خواهند آن دنیایی که بزرگتر از این دنیاست می خواهند.
چه طور در عصر حاضر می گویند ما باید به توسعه برسیم، توسعه کجاست؟ بعد از سی سال پنجاه سال صد سال در یک مسیری باید مثلا استکان نعلبکی مان این قدر بشود، ماشین هایمان اینقدر بشوند، هواپیما این قدر داشته باشیم و … اینها شاخصه های توسعه شده اند، مدرسه این قدر داشته باشیم، ماست این قدر، انواع مثلا لبنیات این طور باشد، صنعت این طور باشد، کشاورزی این طور باشد، یک برنامه ریزی می کنند عالمی را دنبالش می دوانند. کل کره زمین را می خواهند بدوانند دنبال آن چیزی که اسمش را می گذارند توسعه. بعد از رنسانس هم هر کدامشان هم یک طور به قول خودشان مدینه فاضله ای تصویر می کنند بعد همه را می دوانند بدنبال آن. بعد وقتی کسی آن هدف را می خواهد شروع می کنند برایش برنامه ریزی کردن. در حال حاضر مدیران عالم این طور هستند، دستگاه های باطل می گویند اگر می خواهید به توسعه برسید این برنامه و مناسک حرکت است، این طور باید بخوابید این طور باید درس بخوانید، این طور باید بچه هایتان را تربیت کنید و همین برنامه هایی که می بینید و این هم دارند جهانی می کنند که برسید به آنجا. آنجا کجاست؟ آن جایی که غرایزتان بهتر تامین بشود، بیشتر می خورید، راحتتر می خوابید و … . این ایمان به آن آینده ای است که آینده مخصوص همین دنیاست و اینطور همه را راه می اندازد و تحریک می کند.
حال هستند کسانیکه آن غیب واقعی را می خواهند و نسبت به حقیقت ولایت طلبی در آنها پیدا شده و می خواهند پرده ها از غیب امام و از وادی توحید برایشان برداشته شود، می خواهند وارد عالم آخرت بشوند و مقامات آن عالم را درک کنند، (مقامات عالم آخرت از ظاهر بهشت است تا غیب و باطن بهشت). متقین آن کسانی هستند که دائم دنبال غیب هستند سیرشان از عالم شهود به عالم غیب است. آنهایی که ایمان به غیب دارند آنوقت احتیاج دارند که حالا دستگیری بشوند، پرده ها از جلوی چشمشان کنار زده بشود و اینها را قدم به قدم ببرند. چطور ما وقتی در این دنیا می خواهیم برسیم به یک نقطه ای که اسمش را می گذاریم مثلا پیشرفت و توسعه، بعد شروع می کنیم به برنامه ریزی کردن برای ریز و درشتمان و بعد ما را مدیریت می کنند تا به مقصد برسیم. قرآن این طور است آنهایی که مومن به غیب هستند را قدم به قدم از عالم شهود به طرف عالم غیب بیرون می برد. این معنای هدایت است، یعنی هدایت از شهود به غیب، سیر از شهود به غیب. در همین عالم زندگی می کنند ولی سیرشان به طرف عوالم غیب است. دائما با هدایت قرآن، غیبی برای آنها مشهود می شود. غیبی از عالم آخرت، از مقام ولایت امام و از حقایق توحید برای آنها مشهود می شود. اینست که غیب تفسیر شده است به خدای متعال، عالم آخرت و امام، اینها غیبهای حقیقی این عالم هستند، غیب های تخیلی نیستند. واقعا این عالم غیبی دارد، حقیقت ولایت امام غیب این عالم است و هیچ وقت هم حقیقتش در این عالم مشهود نمی شود. بلکه ما باید سیر کنیم تا به آن غیب راه پیدا کنیم. آخرت، غیب این دنیا است. حضرت حق غیب همه عالم و آفرینش است، ما باید سیر پیدا کنیم تا به اندازه ممکن به آن غیب راه پیدا کنیم.
قرآن و هدایت گری به غیب عالم / رسیدن به مقام شهود غیب برای مومنین
پس بنابراین اول صفتی که خدای متعال در اینجا برای متقین فرموده اینست که متقین آن کسانی هستند که از وادی توحید و از وادی ولایت بیرون نمی روند، متقین آن هایی هستند که بیش از عالم محسوس را می خواهند، حدشان عالم محسوس نیست. اگر این طلب و این میل و رغبت در ایشان پیدا شد می شوند متقی. آن وقت قرآن می تواند این ها را هدایت کند. این کتابی که ریب در آن نیست، «ذَلِكَ الْكِتَابُ» آن کتاب با همه مقاماتش، اگر به جایی رسید که انسان اهل ریب در آن کتاب نبود، بدبین و بد گمان نبود، آن کتاب را بد نمی شناخت، نعوذ بالله نمی گفت یک نابغه ای آمده یک کتاب آورده، بلکه می دانست او رسول الهی و قرآن کلام الهی است، «و کَلامُکَ الناطِقُ عَلی لِسانِ نَبیِک»(4) رشته متصل بین ما و خداست. حال این کتاب که اسرار غیب هست و رموز هدایت در غیب در آن هست، متقینی را که می خواهند به طرف غیب عالم حرکت کنند با خودش می برد. هدایت برای متقین است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» آنهایی که ایمان به حضرت حق دارند، می خواهند و گرایش دارند به آن چیزی که غیب این عالم است، گرایش به حقیقت نبوت و ولایت دارند، گرایش به معاد دارند.
البته خود قرآن هم یکی از حقایق غیبی است، آنهایی که این غیب ها را طلب می کنند، با این قرآن به سمت آن غیب ها هدایت می شوند و آن پرده ها از جلوی چشمشان برداشته می شود و اهل الغیب می شوند. خلاصه این کتاب، کتابی است که متقین را در وادی غیب هدایت می کند و سیرشان از شهود به عالم غیب به واسطه این کتاب الهی واقع می شود. این قرآن حجاب ها و موانع ظلمانی و نورانی را از سر راه متقین برمی دارد و آنها را سیر می دهد در وادی نور، «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور»ِ این سیر از ظلمات به سمت نور، سیر از عالم مشهود به عالم غیب است. سیری است به طرف سرچشمه نور که حضرت حق است که هر قدمی که کسی با قرآن بردارد انواری از قرآن در قلبش می آید، حقایقی برای او معلوم می شود، حجابهایی از آن غیب از او برداشته می شود.
غیب آخرت با قرآن مشهود مومن می شود، این است که متقین: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون»(5) گویا الان در بهشت است، گویا الان در جهنم است. قرآن است که این ها را هدایت می کند و می رساند. اگر کسی با قرآن سیر کرد و سیر در آن غیب داشت گویا الان بهشت و جهنم را نشانش می دهند. البته گاهی بجایی هم می رسد «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»(تکاثر/7) اگر کسی با قرآن سیر کرد کارش به جایی می رسد که به صورت عین الیقین می تواند ببیند. این سیر با قرآن است، قرآن غیب را برمی دارد و انسان را به مرحله یقین و به عین الیقین می رساند. آنهایی که طالب غیب هستند و پایشان را از دایره توحید و ولایت بیرون نمی گذارند، آنها با این قرآن به سمت آن غیب هدایت می شوند به طوری که به مقام عین الیقین می رسند. کارشان به جایی می رسد که اینطور می شوند: «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَرَاك»(6) یک جوری خدا را عبادت کن که گویا خدا را می بینی. نسبت به امام هم همینطور هست و این سیر هم ادامه دارد، سیر در غیب بی پایان است یعنی پرده از غیب عالم برداشتن که با قرآن برداشته می شود.
همین طور که ما عالم با خورشید برایمان مشهود می شود، این نور اگر نباشد هیچ عالم محسوس هم نمی توانیم ببینیم، یک نور و چراغی هم هست که عالم غیب را روشن می کند و آن چراغ، قرآن است. این چراغ، متقین را روشن می کند و نورانی می کند. هر درجه ای از تقوا که پیدا می شود یک درجه از هدایت قرآن می آید، آن هدایت قرآنی یک پرده ای را کنار می زند. این نور قرآن یک عالم جدیدی از غیب را مشهود می کند، با آن منزلت از نور قرآن این سطح از عالم غیب را می شود ببینی. وقتی یک قدم جلوتر رفتی یک منزلت دیگری از این نور قرآن برای مومن ظاهر می شود، آن منزلت از نور قرآن یک غیب دیگری را مشهود می کند. «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» یعنی آنهایی که در وادی توحید و ولایت هستند و طالب غیب عالم هستند، هرچه پیش می روند قرآن یک منزلت جدیدی از غیب را برایشان آشکار می کند. دائما سیر در وادی نور و یقین و توحید و غیب عالم برایشان بیشتر می شود و دائما حقایقی از آیات غیبی برایشان روشن می شود و دائما معرفت الهی و محبت الهی برایشان افزون می شود. اینست که می گویند: «اقرا و ارق». انسان به همان اندازه که به هدایت قرآن رسیده به همان حد نورانی است و به همان حد عوالم غیب برایش مشهود می شود، به همان حد سیر در عالم دارد. درجات بهشت که غیب است با قرآن طی می شود هرچه انسان به غیب قرآن راه پیدا کرده باشد به غیب بهشت راه پیدا می کند و الا اگر بالاتر نرفته باشد دیگر بقیه درجات بهشت دیدنی نیست. انسان در کدام درجه بهشت متوقف می شود و آنجا را می بیند و دیگر بالاترش را نمی بیند؟ به اندازه ای که با قرآن هدایت شده به همان اندازه در درجات بهشت سیر می کند، به یک جایی که رسید دیگر بالاترش برایش می شود غیب و دستیابی ندارد. آنهایی که ایمان به غیب دارند و طالب غیب هستند، با این کتاب باید سیر کنند. سیر در درجات کتاب، سیر با هدایت کتاب، سیر در درجات غیب عالم است.
پی نوشت ها:
(1) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 89، ص: 107
(2) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص: 606
(3) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 253
(4) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 89، ص: 207
(5) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 303
(6) الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 526