بسم الله
سلام علیکم جمیعا؛
اگر این نوشته به پایان خوش برسد و ان شاالله نظر من را برای انتشار جلب بکند، آن وقت بالاخره سلام گرم بنده را خواهید شنید. ان شاالله.
اما بعد،
سفرها پر از حادثه هستند و پر از عبرت. اتفاقات مختلفی رخ داد که کمی نوشتنم را به تاخیر انداخت و حالا هم که می نویسم به اندازه کافی از متنی که نوشته خواهد شد اطمینان ندارم و اگر کیفیت متن از چیزهایی که پیش تر دیده بودید بدتر بود، به بزرگواری خودتان ببخشید.
اما بعد،
موضوعی که می خواهم بنویسم کمی شاید تکراری باشد و قبل تر شنیده باشید یا نوشته باشم درباره اش ولی خب توکل بر خدا.
در مدت اخیر از طرق مختلف به گوشم رسید و حتی پیش از رفتن کسانی می گفتند و انتظار داشتند که خب تو هم مثل همه فلانی ها که رفتند و خدا و پیغمبر و دین شان را در ایران جا گذاشتند، می روی و همه را فراموش می کنی. این که این ها را دارم می نویسم هم حس خوبی ندارد. چون خود را چنان هم آدم صراط مستقیم رویی نیافته ام که حالا مدعی چیزی باشم ولی فرقی باید بین آنها که اسرار حق آموختند و مهر کردند و دهانشان دوختند و ما که گاهی راه می رویم و گاه بی راه باشد دیگر. دهان ما را هنوز مهر نکردند و ظرف وجودمان به قدری کوچک ست که تا چیزی درش ریخته می شود سرریز می کند. حاشیه نروم. ببینید رفقا، شما و ما و همه آنها که هیئت و مسجد می روند و لباس و منش خدا و پیغمبری دارند باید مراقب باشند. باید خیلی مراقب باشند. چون هر حرکت و هر اشتباه شان به پای دین نوشته می شود. باعث ناامیدی افراد می شود. آن وقت نه تنها گناه کار کرده را باید پاسخ بدهند بلکه باید پاسخ سد کردن مسیر اسلام برای یک جمعیتی را هم بدهند. چرا این را می گویم؟ فی الواقع داستان از این قرار است که متاسفانه یک رفتار مشخص در بین مسلمان های شناسنامه ای هست که پایشان را که از ایران بیرون می گذارند و کار به پاسپورت می رسد، دیگر سراغ اسلام را هم نمی گیرند. بعد این اتفاق آنقدر رخ داده که این توهم را برای عده ای به وجود آورده که خب هرکسی با هر لباسی بیرون رفت، روحانی و رفتگر و کارگر و کارمند و دانشمند و …، آن ور مرز ایران از هفت دولت آزاد ست و آزاد ست… اما این دردناک ست که چنین رفتاری برای ما و در بین مردمان ما عادی به شمار می آید. چرا باید خارج از ایران فرق داشته باشد؟ چرا باید اسلام بماند در ایران؟
روزی که من ایران را ترک کردم تعداد نامتنابهی آدم اطرافم بودند که به قطعیت پیش خودشان می گفتند که خب این هم رفت که آن رویش را ببینیم. ولی در آرزوی آن رویش ماندند. چون واقعا آن رویی نبود. همه این رو بود. تک رو بود. فی الواقع برای من فرقی نمی کرد که این آدم های اطرافم چه چیزی را انتظار می کشند و … چون انتخاب روش و منش مسلمانی نه از روی اجبار بوده و نه از روی ترس و … ولی یک چیز بعدتر برایم مهم شد. اینکه حالا در ذهن حداقل این تعداد آدم نامتنابهی که من را می شناختند، ولو به اندازه یک در نمی دانم چند احتمال به وجود آمده که ممکن است که کسی از ایران برود و همچنان مسیرش و اعتقادش را حفظ بکند.
خلاصه حرفم اینکه، لباس دین و دین داری اگر به تن کردید مراقبت کنید که نکند یک وقت عملی از شما سر بزند که خارج از چارچوب های آن لباس باشد. نکند آن گروه را با رفتارتان در بین مردم رسوا کنید.
ان شاالله که همه رهرو حقیقی مسیر اسلام باشیم و رفتار و منش و کردار و گفتارمان اسلامی باشد و زینت اسلام باشیم.
صلوات و التماس دعا.
پن ضروری: من نصیحت نمی کنم یک وقت برداشت اشتباه نکنید لطفا، که بنده برادر کوچک همه شما هستم و مسلم و موکد می دانم که رتبه و مرتبت شما رفقا بیش و اعلی تر از حقیر است.
پ ن ۲: زندگی کردن در شهر و کشور مسلمانان به واقع نعمتی ست که اگر برای هر نفسش صد شکر به جا بیاورید هم نتوان ذره ای از این موهبت را جبران کرد.
پ ن ۳: نشد آن طور که باید بشود. امیدوارم حلال کنید و دعا کنید بهبود بیابد این کیفیت.