حسین (ع) با هر کس آن گونه که لازمش بود رفتار کرد. یکی را با محبت جذب کرد یکی را با تشر، زهیر را با محبت و نرمش و مدارا جذب خودش کرد و “حر” را با تشر! به او گفت: “مادرت به عزایت بنشیند.”
اما من! نشستم و با خودم فکر کردم اگر امام زمان بیاید و به من بگوید: ” مادرت به عزایت بنشیند با این کار هایت” من چه می کنم؟ چه می گویم؟ وقتی به این سوال در سرم پاسخ دادم، دنیا بر سرم آوار شد. دیدم احتمالا می گویم: این چه حرفی است؟ اصلا تو امام هستی؟ نباید با من مهربانی کنی؟ دیدم احتمالا می روم و قهر می کنم. دیدم واااای، کار خیلی خراب تر از این حرف هاست. من خیلی بی ظرفیتم، خیلی!
یَآ أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَـاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَ تَصَــدَّقْ عَلَیْنَآ….
ای عزیز! فلاکت و قحطی وجود ما و خاندان ما را فرا گرفته است. ما بضاعت اندکی با خود آورده ایم، تو به بضاعت ما کاری نداشته باش! پیمانه ی ما را پر کن و بر ما ببخش، اگر بضاعت ما کافی نیست، به ما صدقه بده!