بیشتر ما در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت می کنیم تا چیزی به دست بیاوریم. حاجت بگیریم، آرامش بگیریم، توبه کنیم، رشد پیدا کنیم، علم پیدا کنیم، اصلا می رویم خودمان را محک بزنیم که آیا باز می توانم بر شهادت دلیرترین جوانمردان تاریخ اشک بریزم؟ آیا هنوز آنقدر زنده هستم؟ 

و این ها همه خوب است.

اما وضعیت عده ای کاملا متفاوت است ، بعضی شرایط کاملا ویژه ای دارند، آن ها می روند که چیزی بدهند! آن ها چیزی برای عرضه در پیشگاه حسین (ع) و زینب (س) دارند! آن ها کالایی برای داد و ستد عاشقانه با امام دارند، دل آماده و صیقل خورده به پیشگاه حسین آورده اند. در طول یک سال آنقدر کار کرده اند، آنقدر تلاش کرده اند که سر بلند در مجلس امام حاضر می شوند نه مثل سر افکنده و شرمنده تر از قبل. آن ها مبدا عاشورا به مقصدی که باید برسد درک کرده اند، آن ها صدای “هل من ناصر ینصرنی” امام عصرشان را شنیده اند و دارند کار می کنند. چیزی حقیقی برای شادی دل و آرامش حضرت زینب دارند، خونخواه واقعی حضرت اند. آقا این ها را شکار می کند، صید حضرت می شوند چون لیاقتش را دارند…

 

پی نوشت: خدایا خدایا خدایا نمی گویم از مس وجودم طلا بساز که دروغی بیش نیست! تو باید از حلب وجود من طلا بسازی! خدایا کار سخت است و راه طولانی و من حلبی! دریاب! دریاب! آنچنانم  کن که چیزی برای عرضه در پیشگاه حسین (ع) داشته باشم…

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم، ای طرفه نگارم/از دوری صیاد دگر تاب ندارم، رفته است قرارم/ چون آهوی گمگشته به هر سوی روانم/ تا دام در آغوش نگیرم، نگرانم، نگرانم، نگرانم…

فهرست مطالب