كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1]
از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونه‏اي نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بي‌وقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كرده‌اند.
1ـ شرايط تنها شدن حضرت سيدالشهدا علیه السلام
شرايطی که موجب تنها شدن امام حسين علیه السلام شد را می¬توان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سيدالشهدا علیه السلام مشاهده کرد:
1/1 ـ شرايط جبهة دشمن
اگر طرف درگيري حضرت، يكي از صحابي رسول‌الله يا فردي كه امثال اين عناوين را يدك مي‌كشيد، بود، جاي توجيه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا علیه السلام، يزيد و ابن زياد است كه حسب و نسبشان معلوم و هيچ نقطة قوتي در آنها نيست. يزيد شخصيتي است كه طرفداران او نيز نتوانسته‌اند برايش مدحي بگويند، حتي خيلي از اهل‌سنت هم يزيد را واجب اللعن مي‌دانند. غير از اينكه امتيازي هر چند دروغين نداشته، معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است.
يكي از اشكالاتي كه برخي به حضرت امير ـ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا ـ مي‌كردند اين بود كه، تو جوان هستي و مردم زير بار خلافت شما نمي‌روند.[2] غافل از اينكه اساس ديانت تولّي به وليّ خدا و تسليم بودن در مقابل اوست. لذا يكي از كمالاتي كه شيعه در طول تاريخ به واسطة زحمات معصومين (ع) رسيده اين است كه، براي او امام، كوچك يا بزرگ و حاضر يا غايب ندارد. بعد از امام هشتم علیه السلام، سه امام داريم كه در سنّ كودكي به امامت رسيده‌اند؛ امام جواد، امام هادي و امام زمان علیه السلام و شيعه نيز قبول كرده و هيچ انشعاب عمده‌اي اتفاق نيفتاده است. به اين علت كه، فرهنگ شيعه، فرهنگ رشد يافته‌اي شده و پذيرفته است كه، امامت منصبي صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر علیه السلام [3] كه هنگام امامت امام جواد علیه السلام پيرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام كاظم و امام رضا علیه السلام) را قبل از آن درك كرده بود محدّث جليل‌القدري بود و روايات بسياري از وي نقل شده است، وقتي امام جواد علیه السلام در حلقة درسي او وارد مي‌شدند، درس را تعطيل مي‌كرد به طرف امام مي‌رفت و دست ايشان را مي‌بوسيد. اگر هم اعتراض مي‌شد كه شما عموي پدر ايشان هستيد، مي‌گفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته ولي اين نوجوان را قابل دانسته است».
هر چند اساس كار دين معرفت است، اما گروهي پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله توجيه باطلي مي‌كردند. جالب اين است كه، در خصوص سيّدالشّهدا علیه السلام اين توجيه هم نيست؛ بلكه مسئله به كلي بر عكس است؛ چون سيّدالشّهدا علیه السلام حدود 60 سال داشتند و يزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛ لذا ابن زياد و يزيد نه اسمي داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقة خوشي داشتند. ابن زياد پسر زياد است، زياد هم اولاد نامشروع بود كه معاويه او را ملحق به ابوسفيان كرد و به خاطر اين كار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهول‌الهويه است؛ …
2/1ـ شرايط جبهة امام حسين علیه السلام
طرف ديگر درگيري، سيّدالشّهدا علیه السلام از هر نظر صاحب كمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولي يك نقطة منفي براي سيّدالشّهدا علیه السلام در تاريخ ننوشته‏اند؛ نوة پيامبر، فرزند اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ غير از اينها، همه نوع كمالات را دارند به طوري‌كه، در روز عاشورا وقتي فرمودند: به چه عذري مرا مي‌خواهيد بكشيد؟ يك نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي كه فرمودند: مگر شما از پيامبر نشنيديد كه؛ «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيده‌ايد، اصحاب هستند، از آنها بپرسيد كه نه تنها اهل بهشت، بلكه سرور اهل بهشتند. هيچ كسي انكار نكرد، چطور شده، سيّدالشّهدا علیه السلام با اين همه كمالات و اعلان علني كه در طول چند ماه كرده‌اند، حالا به كربلا آمده‌اند ولي در آخر كار براي حضرت حداكثر كمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) ياور جمع شده است؟! ولي آن طرف، فقط از كوفه و از نزديكي‌هاي آن لشكر سي هزار نفري جمع شد، بيشتر از اين نيز نقل كرده‌اند!! چرا و چگونه وليّ خدا تنها شد؟ البته اين طور نيست كه حضرت يك دفعه تنها شده باشند؛ بلكه يك حركت و نقشة تاريخي است كه سيّدالشّهدا علیه السلام را تنها و منزوي كرده است.
2. عوامل تنهايي وليّ خدا
چه عواملي موجب تنهايي سيّدالشّهدا علیه السلام شد؟ مرحوم علامه طباطبائي (رض) فرموده بودند: «همة كتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا علیه السلام نقل شده است، سه روايت بيشتر پيدا نكردم»!! معناي اين حرف اين است كه مردم، سيّدالشّهدا علیه السلام را در حدّ يك مسئله‌گو هم قبول نداشتند؛ در حالي‌كه ابوهريره‌ها به اسم صحابي، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اينها نشان مي‌دهد كه وليّ خدا با سازمان‌دهي قبلي تنها شده بود.
در اينجا عوامل تنهايي وليّ خدا را بر مي‌شماريم با تذكر به اين نكته كه، با حركت سيّدالشّهدا علیه السلام، كار برعكس و توجه به اهل بيت شروع شد؛ تا جايي كه در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام به اوج رسيد.
1/2ـ شبهه‌ها و فتنه‌ها
عواملي كه باعث تنهايي وليّ خدا مي‌شوند، دو دسته هستند؛ شبهه‌ها و فتنه‌ها. كه وقتي اين دو با هم تركيب شوند به شدت كارگر مي‏شوند؛ شبهات فضا را تاريك مي‏كند و در این فضا فتنه‌ها تأثيرگذار مي‌شوند. و الّا در فضاي روشن، فتنه‌ها كارساز نيستند.
اعلان بي‌نيازي نسبت به وليّ خدا و طرح «حسبنا كتاب الله» اولين و اساسي‌ترين شبهه‌اي است كه از زمان حيات خود پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبري نوشته‌اند: در آخرين روزهاي حيات پيامبر صلی الله علیه و آله در حالي‌كه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. كسي گفت: «إنّ الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» به فارسي يعني هذيان مي‌گويد!! از قرائن تاريخي پيداست كه گويندة اين سخن كيست، شيعه و سني هم متّفقند كه او كيست. البته؛ متأسفانه عدّه‌اي از علماي اهل سنت اين جريان را توجيه كرده و گفته‌اند: اين حرف بدي نيست. او در دورة خلافتش نيز مي‌گفت: «آن روزي كه پيامبر آن جمله را فرمود، مي‌خواست مسئلة خلافت را مطرح كند، ولي من صلاح مسلمانان ندانستم».
جريان از اينجا شروع شد كه، اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛‌ بلكه كتاب براي ما كافي است، در حالي كه شيعه و سني متواتر نقل كرده‌اند كه حضرت به روشني فرمودند: « إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي» البته بعضي از سنّي‌ها اين روايت را نيز تحريف كرده، گفته‌اند: كتاب الله و سنتي!
شبهه از اينجا شروع شد كه گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانيد، مي‌خوانيم، روزه بگير، مي‌گيريم، حج برو، مي‌رويم و … به جايي رسيد كه به تدريج گفتند: نوشتن حديث معنا ندارد بايد كتاب خدا را حفظ كنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم كتاب خدا از بين مي‌رود؛ لذا نوشتن حديث پيامبر را در زمان خليفة اول منع كردند، البته به اين علّت كه احاديث پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله، صراحت بر فضايل اهل بيت(ع) دارد. اين شبهه ظاهر فريبنده‌اي هم داشت؛ چون مي‌گفتند روايت به اندازة قرآن اهميت ندارد؛ لذا نگذاريد قرآن از بين برود، در حالي كه مفسّر قرآن، كلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است. «لتبيـّن للنّاس ما نزّل إليهم»[4] روشن است كه اگر براي قرآن تبيين‌كننده‌اي نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا مي‌شود.
2/2ـ جعل شخصيت در مقابل اهل بيت(ع)
بعد از اينكه جلوي نشر فضايل اهل بيت را گرفتند، كم‌كم شروع به جعل شخصيت و شخصيت علي‌البدل كردند، كه در دنياي سياست كار رايجي است؛ لذا در مقابل اميرالمؤمنين علیه السلام كه صاحب فضايل است، براي ديگران جعل فضيلت كردند. معاويه دو كار انجام داد: اول، اينكه احدي حق ندارد نقل حديث در فضايل علي و اهل بيت كند، (اگر كرد او را بكشيد)، دوم، به استاندارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل كنيد. كار جعل فضايل به حدي رايج شد كه خود معاويه گفت: بس است. چون جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر كدام اقتدا كنيد، هدايت مي‌شويد، خلاف صريح قرآن است، چون قرآن مي‌گويد: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحريف در معناي دين و مسلمان بودن
اين شبهات در حقيقت، تحريف در معني دين و مسلمان بودن است، غافل از اينكه حقيقت دين چيزي جز تسليم در مقابل خداي متعال نيست « إن الدّين عندالله الإسلام»[5] و اين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا مي‌كند كه در مقابل وليّ‌ خدا تسليم باشيم.
قل إن كنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحيمٌ.[6]
تولّي به ولي خدا گوهر دين و باقي مسائل، آداب ظاهري دين است. اينها در معناي دين‌داري تحريف كردند، تحريف‌هايي كه تاكنون ادامه دارد.
يك نگاه اين است كه، دين همين آداب است هر كس بيشتر نماز بخواند مقدس‌تر است. يك نگاه ديگر هم كه كم كم شكل گرفت و هم اكنون نيز وجود دارد اين است كه، دين يك مشت تجارب باطني و به قول امروزي‌ها تجارب قدسي، تأملات، رازداني، رمزداني، رياضيت‌كشي، حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اينها هم يك آداب و فرمول‌هايي دارد،‌ اگر به آن عمل كني به نتيجه مي‌رسي، لذا اهل سنت كتاب‌هايي دارند به نام منازل الفلان، خيال مي‌كنند پلكان است اگر رفتي به خدا مي‌رسي. البته همة اين حرف‌ها مطلقاً باطل نيست،‌ ولي اين تحريفي است كه پيدا شده و كم‌كم به جايي رسيده كه رسيدن به خدا، بدون ولي فرمول پيدا كرده است.
در اين وسط وليّ خدا چه مي‌شود؟ اين همان ظهور «حسبنا كتاب الله» است. دربارة امور اجتماعي نيز برخي مي‌گويند: اول اينكه امور ظاهري است و اعتبار چنداني ندارد، دوم اينكه به دين ربط ندارد، بايد خود مردم آن را سامان دهند.
اين تفكّرات كه از صدر اسلام شروع شد، باعث كارگر شدن فتنه‌ها و تنها شدن وليّ خدا شد. از زماني كه دين‌داري، فقط رمزداني و نماز و روزه‌ شد و همة صحابه عادل و محترم شدند، كم‌كم اميرالمؤمنين علیه السلام هم عرض طلحه يا زبير شدند، چون همه صحابي هستند؛ لذا فتنه‌ اثر خودش را گذاشت. از حضرت امير علیه السلام نقل شده است كه فرمودند: «مرا روزگار اين‌قدر پايين آورد كه كنار معاويه گذاشت، تا جايي كه گفتند: علي و معاويه». معاويه كسي است كه تا فتح مكه هم خودش و هم پدرش بت‌پرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند، اما حضرت علي علیه السلام اوّل مؤمن است، مجاهدات و بت‌شكني و ساير فضايل نامتناهي حضرت، كه ديگر جاي خود دارد.
بايد تذكر داد كه ما در اين زمان نگران فتنه‌هاي دشمن نيستيم، فتنه‌هايي مانند ماهواره، فيلم، ويدئو، رمان و … انحرافي نمي‌توانند در فضاي روشن، كاري بكنند. در سال 1357 از اين فتنه‌ها بسيار داشتيم ولي امام خميني(ره) باذن الله ـ تبارك و تعالي ـ در دل فتنه‌ها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبهه‌ها هستند، شبهاتي مثل اينكه؛ اصلاً دين، حكومت و سياست ندارد (دين حداقل)، براي تفسير دين، روحانيت لازم نيست، دين طبقة مفسّر ندارد، هر كس هر طوري فهميد، بالنسبه حق است (تكثّرگرايي)، و … .
اگر اين شبهه‌ها گرفت، فتنه به راحتي كارگر مي‏افتد،‌ هر كس صدا بلند كرد دورش جمع مي‌شوند؛ لذا اين‌دو در كنار هم كار مي‌كنند. اگر در تاريخ جريان فتنه‌ها و شبهه‌ها را تأمل كنيم به همين نتايج خواهيم رسيد.
سيّدالشّهدا علیه السلام نيز به همين شكل تنها شدند. مردم طوري پراكنده شدند كه احكام فقهي خود را نيز از سيّد الشّهدا علیه السلام نمي‌پرسيدند با اينكه، حضرت سبط پيامبر، صحابي و … بودند (حالا فضايلي كه شيعه نقل مي‌كند، بماند) بنابراين، شبهه‌ها و فتنه‌ها يكي از عوامل مهم تنهايي حضرت بود و اين‌دو در يك شب درست نمي‌شوند؛ بلكه يك برنامه‌ريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود،‌ لذا همين كه حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام مي‌دهيد،‌ بلافاصله يك امت را لعن مي‌كنيد. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور عليكم أهل البيت» بدين معني كه حضرت با يك امت تاريخي روبه‌رو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولياي الهي
يكي ديگر از عوامل تنهايي وليّ خدا اين است كه در كار اولياي خدا هدف، خيلي بالاتر از آن است كه اهل دنيا تعقيب مي‌كنند. هدفي را كه سيّدالشّهدا علیه السلام تعقيب مي‌كنند اين نيست كه انسان‌ها را به رفاه و عيش دنيا يا حتّي به آن چيزي كه توسعة مادي و تكامل مادي ناميده مي‌شود، برساند؛ اگر هدف اينها بود خيلي زود انسان‌ها همراه مي‌شدند؛ تأمين شهوات و ارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست، اگرچه نياز مادي مردم در حكومت ديني و در جامعه‌اي كه بر محور اولياي خدا شكل مي‌گيرد به بهترين وجه و در شكل معقول تأمين مي‌شود ولي هدف برتر از رفاه و امنيت مادي و حتي برتر از آزادي مطلوب تمدن‌هاي مادي و بالاتر از توسعه‌اي كه آنها تعقيب مي‌كنند، است. لذا هيچ‌كدام از اولياي الهي در آغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نكردند، با اينكه اغلب بعثت‌شان در جوامعي بود كه وضعيت مادي بسياري از آنها، وضعيت مناسبي نبوده است. نمونه‌اش جامعة جاهلي قبل از نبي مكرم اسلام صلی الله علیه و آله كه از نظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودند. ولي حضرت در بدو بعثت نفرمودند: اي مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شويد، زندگي‌تان را سامان دهيد، امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد كنيد، بلكه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا ‌الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد كردند، دعوتي كه براي انبيا بسيار سنگين تمام مي‌شد، لذا در جوامعي كه ادراكشان ضعيف و تعلّقشان به دنيا شديد بود، دعوت‏كننده به معاد و اينكه بعد از مردن، زنده شدني هست،‌ متّهم به جنون مي‌شد. اين جريان در آيات متعددي از قرآن آمده است. با همة اين زحمات، شروع دعوتشان از اينجا بود؛ چرا؟ به دليل اينكه مي‌خواهند انسان را به مقام توحيد، زهد، يقين و رضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت، بدون ايمان به الله ممكن نيست. البته وقتي هدف رفيع شد طبيعي است كه همراهان واقعي ديرتر و كمتر پيدا مي‌شوند، چون همه براي آن هدف‌هاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.
5/2‍ـ نبود تزوير در منطق اولياي الهي
از جمله عوامل تنهايي اولياي خدا اين است كه نمي‌خواهند با هر قيمتي شده ـ ولو با حيله و تزوير ـ مردم را به طرف خود بكشانند و به هدف برسانند، مي‌خواهند اگر مردم مي‌آيند،‌ از سر بصيرت و آگاهي و فهم باشد، چون فقط اين نوع آمدن به طرف خداي متعال درست است « و هديناه النّجدين»[7] طوري مديريت و رهبري مي‌كنند كه حق و باطل روشن شود، مردم با بصيرت و آگاهي تصميم بگيرند. لذا اگر موارد زيادي در حكومت اميرالمؤمنين علیه السلام يا در كلّ بر خورد اولياي الهي مي‌بينيد كه ظاهراً چرا اميرالمؤمنين علیه السلام به طلحه و زبير اجازه دادند از مدينه خارج شوند؟ گفتند: مي‌خواهيم عمره برويم، حضرت فرمودند: مي‌خواهند بروند مكر كنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اينكه مي‌دانست، جلوي آنها را نگرفت. يا مي‌دانستند امشب بنا است ابن ملجم ايشان را ترور كند ولي مانع نشدند؟ مسلم بن عقيل علیه السلام مي‌دانست ابن زياد داخل خانه آمده ولي ترورش نكرد! و داستان‌هاي متعدد ديگر، معلوم مي‌شود ترور و فريب، مشكلي را حل نمي‌كند، اگر بنا است مردم به بصيرت برسند بايد طوري عمل كرد كه حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب كنند،‌ قدرت اختيار حق و باطل معلوم شود تا تكليف و رشد معني‌دار شود. لذا سيّدالشّهدا علیه السلام طبق بعضي از نقل‌ها در بين راه مكرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عده‌اي هم پراكنده شدند، هر چه مخاطرات شديدتر مي‌شد عدة بيشتري مي‌رفتند،‌ حتي حضرت در شب آخر نيز فرمودند: برويد. البته مورخان نوشته‌اند در آن شب با اينكه حضرت بيعت را از آنها برداشتند، كسي نرفت همگي التماس كردند و ماندند.
در حكومت ديني هدف اين نيست كه به هر قيمتي شده ـ ولو با دروغ و تزوير ـ مردم را نگه داريم؛ بلكه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوري كه حجّت تمام شود و بر سر ايمان انسان‌ها مانعي وجود نداشته باشد، براي رسيدن به اين هدف شياطين و فتنه‌ها لازمند؛‌ لذا خداوند متعال در قرآن به پيامبرش مي‌فرمايند:
«وكذلك جعلنا لكلّ نبيٍّ عدوّاً شياطين الإنس و الجنّ».
براي هر پيامبري دشمن قرار داديم، اعم از شياطين انسي و جني.
كه الهاماتي نيز در بين خود دارند؛ يوحي بعضهم إلي بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]
حرف‌هايي كه زخرف القول يعني ظاهر فريب و خوش ظاهر است، بين خودشان رد و بدل مي‌كنند. بعد خداوند متعال به پيامبرش مي‌فرمايد: «ولو شاء ربّك ما فعلوه» اگر خداوند متعال مي‌خواست، نمي‌توانستند چنين كارهايي انجام دهند؛ يعني خداوند متعال محكوم آنها نبوده، در مقابل فتنة‌ آنها، دست خدا بسته نيست.
6/2ـ رنگين‌تر بودن سفرة جبهة مقابل
وسوسه‌ها خيلي زياد است،‌ زيرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنيا در آن طرف است، سفرة معاويه رنگين‌تر است،‌ در حالي كه سفرة اميرالمؤمنين علیه السلام هيچ وقت مثل سفرة معاويه نيست. آنها به هر قيمتي كه شده مي‌خواهند مردم را جمع كنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعيد بر اساس انگيزه‌هاي مادي جمع مي‌كردند. ولي حضرت نمي‌خواست لشكرش بر اساس انگيزه‌هاي مادي پر شود؛ بلكه مي‌خواست آنهايي كه در ركابش شمشير مي‌زنند، با اين جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امير علیه السلام در جنگ صفين حكميت را تا آخرين لحظه نپذيرفتند، بعد هم كه قرآن بر سر نيزه رفت، قبول نكردند تا اينكه حكميت تحميل شد،‌ به حسب ظاهر اگر يك سياست‌مدار متداول بود، حكميت را مي‌پذيرفت تا لااقل حكم را خودش تعيين كند، تا ابوموسي اشعري حَكم نشود، ولي حضرت اين كار را نكرد؛ زيرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدير وليّ خدا در اين جريان نقش دارد.
3ـ علت باز ماندن افراد از ياري وليّ خدا
مسئلة اساسي و عبرت‌آموز ديگر اينكه؛ اگر قبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نكرده باشد، عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا علیه السلام از ماه‌ها قبل اعلام موضع كردند،‌ يك نمونة آن طرمّاح بود كه در راه با چند نفر ديگر، به حضرت برخورد كردند (يكي دو منزل با كوفه بيشتر فاصله نداشت) حضرت پرسيدند: «وضع كوفه چگونه است؟» گزارشي داد كه وضع كوفه خوب نيست،‌ قلوب مردم با شما، اما شمشيرهايشان عليه شماست، ما كه از كوفه بيرون مي‌آمديم، در مخليه، لشكر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود كه تاكنون لشكري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم،‌ از آن طرف، طرمّاح براي خانواده‌اش آذوقه مي‌برد؛ لذا به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد آذوقه‌ها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعي كن زود بيايي». رفت، زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبر شهادت سيّدالشّهدا علیه السلام را شنيد. از ماه‌ها قبل سيّدالشّهدا علیه السلام از مدينه خارج شده و اعلام موضع كرده‌اند، بعد از 6 ماه حالا كه حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته، تازه ايشان براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. نقطة ضعف بالاتر اينكه، به حضرت نصيحت مي‌كند ـ به اين خيال كه حضرت محتاج نصيحت اوست ـ گفت: بياييد به يمن برويم، كوفيان وفادار نيستند من براي شما در كوهستان‌هاي يمن 20 هزار شمشير زن آماده مي‌كنم تا جنگ را از آنجا شروع كنيد. غافل از اينكه 20 هزار شمشيرزن كه مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سيّدالشّهدا علیه السلام مقدم بدارند، به درد سيّدالشّهدا علیه السلام نمي‌خورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشيم، مسلّم است كه وليّ خدا تنها مي‌ماند.
آنهايي كه به حضرت كمك نكردند، چند دسته بودند؛ يك دسته كساني هستند كه در صف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا علیه السلام ايستادند و تا حدّ ريختن خون ايشان اقدام كردند. دستة ديگر كساني كه، نشسته و حضرت را نصيحت كردند كه، به كوفه نرويد اگر برويد كشته مي‌شويد، و با كشته شدن شما زمين خالي از حجّت مي‌شود.[9] بعضي هم مثل عبيدالله جعفي، از كوفه خارج شده بود تا در جريان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبيدالله، وضع تو به خاطر عثماني بودن خوب نيست اگر به ما ملحق شوي همة گذشته‌ات جبران مي‌شود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار كنم. نه با شما هستم نه با ابن زياد، ولي اسب تندرويي دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگيرد، آن را به شما مي‌دهم كه فرار كنيد. تلقي اين آدم را ببينيد در مقابل دعوت حضرت اعلام مي كند كه مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زياد بيرون روند غافل از اينكه، حضرت آمده‌اند تا ابن زياد را محاصرة تاريخي كرده، شكست دهند.
عدّه‌اي نيز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده‌، از سيّدالشّهدا علیه السلام غافل شدند. حال آنكه وقتي سيّدالشّهدا علیه السلام راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلي ندارد. مسئلة اساسي كمبود معرفت است. اينكه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است،‌ اينكه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا از حدّ پيشكش كردن اسب و مانند اينها،‌ جلوتر نبرد،‌ اينكه؛ خودش را به اصطلاح فهميم‌تر از وليّ خدا بداند و خيال كند اين حق را دارد كه وليّ خدا را موعظه كند، عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل علیه السلام سرآمد همة كساني بودند كه از روي بصيرت و درايت به حضرت پيوستند، اگر همة مقاتل را بگرديد، يك‌جا نمي‌يابيد كه موّرخان نقل كنند كه حضرت پيشنهادي به امام داده باشند كه مثلاً برويد يا نرويد، جنگ كنيد يا نكنيد،‌ زن و بچه با خودتان ببريد يا نبريد، كاملاً مي‌دانند كه سيّدالشّهدا علیه السلام موعظه لازم ندارند و اگر انسان مي‌خواهد بهره ببرد، بايد همراه حضرت شود.
عدّه‌اي هم كساني بودند كه دير آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتي نامة حضرت به دستشان رسيد با سخنراني‌هاي تند ديگران را تحريك كرده، راه افتادند ولي وقتي رسيدند كه ديگر دير بود و ماجراي كربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نكرده بودند تا لياقت همراهي امام زمان خود را بيايند.
1/3ـ علاقه به دنيا
اگر در دل انسان هوسي باشد اين هوس در جايي راهش را از اولياي خدا جدا مي‌كند ولو ممكن است قدم‌هايي همراه با اولياي خدا برود اما آنجايي كه اين هوس سر بر مي‌دارد راه انسان را از وليّ خدا جدا مي‌كند. تأخيرها، سستي‌ها، كم معرفتي‌ها و… از همه مهم‌تر، تعلق به دنياست كه موجب مي‌شود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا علیه السلام پيش برود. همان كساني كه براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند، براي حفظ دنيا و غنيمت بردن از يكديگر سبقت مي‌گرفتند تا پيش ابن زياد، عزيز شوند. كار آنها در اثر حبّ دنيا به جايي رسيد كه صفشان را از سيّدالشّهدا علیه السلام جدا كردند. عمر سعد كسي است كه در لشكر صفين،‌ اگر فرمانده نبوده لااقل شركت داشته است اما حالا فرماندهي لشكر ابن زياد را قبول كرده است!‌ طمع در ملك ري، ريشة اين تغيير موضع بود. وقتي به او پيشنهاد فرماندهي لشكر را دادند يك شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزوير كرد،‌ اول لشكر را تجهيز كرد و فرماندهي آن را همراه با حكومت ري، به عمر سعدداد چون ري،‌ آن روز بخش عظيمي از منطقة حكومت اسلامي بود، بعد كه براي حركت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده و سركوب شده بايد به كربلا بروي. گفت:‌ نمي‌روم، گفتند مهم نيست. حكومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فكر كنم، تا صبح قدم مي‌زد و تأمل مي‌كرد و مي‌گفت: «مي‌گويند» يك آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده مي‌كرد و بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا علیه السلام رفت. حضرت بين دو لشكر با او صحبت كردند و فرمودند: چرا در اين كار شركت كردي؟!‌ گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمين مي‌كنم. بهانه‌هاي زيادي آورد، آخر هم نپذيرفت!
تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار مي‌دهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي از بزرگان تعبير خيلي زيبايي دارند، مي‌گويند يكي از اقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا علیه السلام گرية خوف است كه انسان واقعاً خائف باشد، نكند روزي پيش بيايد مثل مدعياني كه نامه نوشته بودند كه، باغ‌هاي ما آماده، نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي كه وليّ خدا آمد تيغ روي او كشيدند، بعد از دعوت،‌ او را محاصره و شهيد كردند، ما نيز با امام خود چنين كنيم.
2/3ـ جمع بين دنيا و آخرت
عامل ديگري كه موجب جدايي از سيّدالشّهدا علیه السلام و حتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد، اين بود كه عدّه‌اي مي‌خواستند بين دنيا و آخرت جمع كنند. با خود تصفية حساب نكرده بودند تا بتوانند يكي از اين‌دو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنه‌ها را پيش مي‌آورد تا انسان يكي را انتخاب كند. عده‌اي گفتند: سري كه درد نمي‌كند دستمال نمي‌بندند، نه با سيّدالشّهدا علیه السلام مي‌جنگيم و نه با ابن زياد درگير مي‌شويم، چون سهم ما از بيت‌المال قطع مي‌شود. ابن زياد با 20 الي 30 نفر سرباز به اضافة 10 يا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفر از اين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه كنيد و بگوييد لشكر شام در راه است مقاومت بي‌فايده است. چرا مي‌خواهيد بجنگيد؟ شما كه در مقابل لشكر شام نمي‌توانيد مقاومت كنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هر كس تا شب در اينجا باقي بماند سهمش از بيت‌المال قطع مي‌شود، بعد هم به يكي از همين سران دستور داد تا يك پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است مردم هم گروه گروه زير پرچم مي‌آمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نيرو را با نيرنگ جمع كردند.
اينكه آدم بخواهد جمع بين دنيا و آخرت كند؛ يعني هم نماز بخواند، هم دين داشته باشد، نه با يزيد بجنگد نه با سيّدالشّهدا علیه السلام، مثل كوفيان مي‌شود ارادة جمع بين دنيا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشكر نخيله، آمدند با اين نيّت كه انشاءالله صلح مي‌شود، بعد هم گفتند: برويم كربلا انشاءالله اتفاقي نمي‌افتد، كم كم كار به جايي رسيد كه از همديگر سبقت مي‌گرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد كوتاهي كردند. غافل از اينكه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا علیه السلام بزرگ‌ترين جرم است، لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين كه دو صف ايجاد شد (صف سيّدالشّهدا علیه السلام و صف يزيد)، بايد به هر قيمتي شده در صف سيّدالشّهدا علیه السلام باشيم نه در صف ابن زياد، ولو آخر كار صلح شود. اينكه انسان خيال كند اگر كار به كشتار و ريختن خون سيّدالشّهدا علیه السلام نرسد، در لشكر ابن زياد بودن جرم نيست، از نقطه ضعف‌هاي اساسي است. عده‌اي بر اين فكر بودند كه مي‌شود مسلمان بود ولو زير چتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاكم باشد يا امام حسين علیه السلام چه فرقي مي‌كند. مثل كساني كه الآن در آمريكا هستند و خيال مي‌كنند دينشان را هم حفظ مي‌كنند، زيرا آمريكا نمي‌گويد نماز نخوانيد، اصلاً كاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلماني بهتر و بيشتر است!! غافل از اينكه نبودن در صف سيّدالشّهدا علیه السلام گناه كبيره و اعظم كبائر است. حر(ره) يك شخصيت بسيار بسيار محترم و فوق‌العاده است، و با توبه خود، معجزه كرده است و يكي از نمونه‌‌هاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا علیه السلام آمد، به آقا عرض كرد؛ گمان نمي‌كردم كار ابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فكر،‌ خودش عين جرم است، بر فرض كه كار ابن زياد با سيّدالشّهدا علیه السلام به اينجا نمي‌رسيد، مگر بايد كار به جنگ برسد تا انسان در صف سيّدالشّهدا علیه السلام قرار بگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا علیه السلام را تنها بگذارد؟
3/3 ـ احساس عدم احتياج به وليّ خدا
جرم را تا به آخر نرسيده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا و آخرت بودن، تأخير داشتن، خود را محتاج وليّ خدا نديدن، اينكه مي‌شود جز‌ء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا علیه السلام نبود، جرم‌هايي است كه وجود داشته و علت تنهايي سيّدالشّهدا علیه السلام شده است. خيال مي‌كردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا علیه السلام نيست؛ لذا طواف كرده، نماز مي‌خواندند، چله نشيني مي‌كردند تا مهذب شوند.
به ما دستور داده‌اند مهيّاي ظهور باشيد؛ چون ظهور ناگهاني واقع مي‌شود، اصحاب امام زمان علیه السلام به علت آمادگي، به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مكّه جمع مي‌شوند. اينها كه بيكار نيستند ولي طوري آماده‌اند كه اگر آب دستشان باشد، زمين گذاشته، مي‌روند. حبيب بن مظاهر در ميان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد كرد و گفت: كجا مي‌روي؟ گفت: مي‌روم حمام، گفت: وقت اين كارها نيست از سيّدالشّهدا علیه السلام نامه رسيده، بايد رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف كربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق مي‌كند با آن كسي كه در زمان رسيدن سيّدالشّهدا علیه السلام به كربلا، تازه براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. خيلي هم دوست دارد به حضرت كمك كند ولي از قبل فرصت‌ها را تخمين نزده، خودش را مهيّا نكرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پيدا است چنين آدمي عقب مي‌افتد. اشتغال انسان به كار خويش و اينكه دل‌مشغولي انسان، وليّ خدا نباشد، يا اينكه صبح كه بلند مي‌شود فكرش اين نباشد كه، امروز در كار امام زمان(عج)چه وظيفه‌اي دارم، مشكل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمي‌دارد، نه اينكه ما ايشان را ياري كنيم. در صلواتي كه از امام حسن عسكري علیه السلام براي امام عصر علیه السلام نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدينك و انصر به اوليائك و اوليائه و شيعته و أنصاره»[10] خدايا او را ياري كن و به وسيلة او، دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را، ياري كن. به هر حال بايد ديد كجاي اردوگاه امام خالي است، همانجا را پر كرد. دنبال كار خودمان نباشيم، اگر ما به دنبال آيت‌الله شدن باشيم و آن يكي، به دنبال خانه خريدن باشد، و سومي به دنبال چيز ديگر حتماً اين تعلقات، ما را از وليّ خدا دور مي‌كند. اگر آمادگي و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت وليّ خدا موفق مي‌شود، همين‌كه حضرت پرچم برداشت چنين شخصي آماده است. همة‌ كارهايش را كرده، نه اينكه وقتي جنگ شروع شد تازه به فكر نماز و روزه‌هاي قضا و به فكر قرض‌هايش باشد. حالا كه سيّدالشّهدا علیه السلام به ميدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً مي‌خواند بايد خود را به هر قيمتي شده به سيّدالشّهدا علیه السلام برساني ولو اينكه اين دو ركعت نماز را نخواني ولو همة قرض عالم روي دوش تو باشد، تا بروي قرضت را بدهي كار تمام شده است.
در هر صورت، اين آماده‌ نبودن‌ها و غفلت‌ها، سلسله عواملي است كه موجب جدا شدن افراد مختلف، از سيّدالشّهدا علیه السلام و تنها شدن حضرت شد.
________________________________________
[1] ـ ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمة رجالي تهراني.
[2] ـ نقل شده كه پدر ابوبكر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پيرتر هستم.
[3] ـ عموي امام رضا علیه السلام و احتمالاً همان كسي هستند كه در گلزار قم مدفونند.
[4] ـ سورة نحل (16)، آية 44.
[5] ـ سورة آل عمران (3)، آية 19.
[6] ـ سورة آل عمران (3)، آية 31.
[7] ـ سورة بلد (90) آيه 10؛ انسان را به راه خير و شر هدايت كرديم.
[8] ـ سورة انعام (6)، آية 112.
[9] ـ خود اين سخنان، حجت عليه آنها است. شما كه مي‌دانيد سيّدالشّهدا علیه السلام كسي است كه اگر برود زمين از حجت خالي مي‌شود چرا او را تنها گذاشتيد؟
[10] ـ محدّث قمي، مفاتيح‌الجنان، ص 1015.

شماره کارت برای کمک های مردمی
5041-7210-6011-6093
به نام حسین خواجه محمودآباد

فهرست مطالب