این عکس تمام یادداشت ها و نکته برداری ها و خُرده جزوه ها و سوادهای پراکنده ی من است. رفتم دل و روده ی تمام کشوهای میز مطالعه و قفسه های کتابخانه ام را ریختم بیرون و همه کتابها و دفترهایم را ورق به ورق تفتیش کردم و تمام برگه های یادداشتی که بینشان خفه شده بودند را نجات دادم و همه ی دفترچه یادداشت های باطله ام را که بینشان سواد گیر کرده بود و گذاشته بودم برای یک روز بهاری که سرحوصله بررسی شان کنم، شکنجه دادم و ازشان حرف کشیدم و ما حصلش شد این عکس.
” قیامت با توست”. مدت ها بود که سنگینی این “طوق” ها را بر گردنم احساس میکردم. همین که دکتر حق جو گفتند “سَیُطَوَّقُونَ…” ،آیه به دلم چسبید. دیگر منتظر “یَومَ القِیامَة”اش نماندم. از این طوقها که آویزان گردنت باشد خوب میفهمی که قیامت با توست…