خانه و مسجد پیامبر(ص)
خانه ابوایوب انصاری نزدیکترین منزل بود. به حضور پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت: منزل من نزدیکترین منازل است، اجازه بفرمایید بارهای شما را به آنجا ببرم. اجازه یافت شتر و بار مختصر پیامبر(ص) را به منزل خویش آورد.(137) از آن روز پیامبر(ص) در خانه ابوایوب منزل داشت، و تا آن هنگام که منزلی برای خودشان تهیه کردند، در آنجا مهمان بودند. این دوران را هفت ماه گفتهاند. در آنجا پیامبر(ص) از صاحبان زمین کنار خانه ابوایوب سؤال کرد. زمین مالِ سهل و سهیل دو پسر یتیم از تیرهی بنیالنجّار بود که تحت سرپرستی اسعدبنزاره، بزرگ آن تیره، قرار داشتند. پیامبر(ص) زمین را از سرپرست آن دو یتیم به قیمت ده دینار خریداری کرد، آنگاه فرمود تا در آنجا مسجدی بنا کنند، این زمین بزرگ بود، در بخشی از آن خرما خشک میکردند، و در بخشی دیگر شترهایشان را نگهداری مینمودند. مقداری از آن گود بود، و محل اجتماع آب باران شده بود. امر فرمود، آبها تخلیه شد و محل آن را پر کردند. چند گور قدیمی از مشرکان در آن محل جای داشت، همه را از بین بردند.(138) از همان ایام در آن نماز جماعت برپا کردند، و بدین ترتیب در اولین روزهای ورود به مدینه کار ساختمان مسجد نیز شروع شد.
مسجد پیامبر(ص) در بنای اول آن بسیار ساده بود. دیوارهایی از خشت خام داشت که بطور ساده کنار هم چیده شده بودند. این چهار دیواری مستطیل شکل بود، با طول هفتاد ذراع و عرض شصت ذراع(139). قبلهی مسجد در آن روزگاران به سوی بیتالمقدس بود. اما در سالهای بعد یعنی سال هفتم، بعد از غزوهی خیبر(140)، آنگاه که جمعیت مسلمانان بیشتر شده بود، مسجد را تجدید بنا کردند، و به صورت مربعی با طول و عرض صد ذراع یعنی تقریباً پنجاه متر در پنجاه متر درآمد.(141) این بار بخش زیرین یعنی اساس دیوار از سنگ و بقیه را از خشتخام ساختند.(142) خشتها به صورت نر و ماده در کنار هم چیده شده بودند. بلندی دیوار نیز به اندازهی قامت یک انسان معمولی بود(143)، و دیوار غربی به عنوان شاخص برای تعیین وقت نماز ظهر و عصر بکار میرفت. ستونهای بکار رفته در این دیوارها، از درختان خرما بودند. کمی بعد از ساختن مسجد، مسلمانان از گرما و آفتاب به پیامبر(ص)شکایت کردند، اجازه فرمود چند ستون در داخل صحن مسجد بپا کنند چیزی مثل یک داربست، آنگاه بر روی آنها برگ و شاخههای درخت خرما ریختند تا از گزند گرما و آفتاب در امان باشند. گاه و بیگاه باران آزار میداد؛ اما پیامبر(ص) اجازه نداد سقفی بزنند.(144) زمین مسجد، زمینی معمولی یعنی خاکی بود؛ لذا گاهی که باران میآمد، پیشانیها که بر روی همان خاکها سجده کرده بود گلآلود میشد.(145) بعدها در زمان خلیفه دوم کف مسجد را با سنگریزه فرش کردند یعنی با چیزی مثل شنوماسه.
مسجد سه در ورود و خروج داشت. یکی در قسمت عقب مسجد یعنی جهت شمال و یکی در غرب به نام بابالرحمة و یکی هم در شرق به نام بابجبرئیل.(146)
پیامبر(ص) در کنار دیوارهای همین مسجد خانه تهیه کرده و ساکن شدند. در آن دوران ایشان تنها یک زوجه داشت، و او سوده بنت زمعه بود که در مکه بعد از وفات حضرت خدیجه(ع) با او ازدواج کرده بودند.(147) بعد عایشه اضافه شد. او هشت یا نه ماه یا حتی هجده ماه بعد از هجرت به خانهی پیامبر(ص) آمد.(148) آنوقت به خانهی دیگری نیاز بود. این خانه پشت قبلهی آن روز مسجد در جانب جنوب ساخته شده بود. البته بعدها با تغییر قبله از بیتالمقدس و شمال به سوی کعبه و جنوب، درهای این خانه رو به نمازگزاران باز میشد.(149)
مهاجران قرشی نیز زمینهایی در جوار مسجد تهیه کرده و در آن خانههایی برای خود ساختند. بخشی از این زمینها اهدایی مردم مدینه بود و بخش دیگر هم صاحب نداشت. در همهی آن خانهها را به مسجد باز کردند.
خانه دختر پیامبر(ص)
بنا به نقل مورخ کهن شیعی، یعقوبی، عقد ازدواج امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با دختر پیامبر(ص) دو ماه بعد از هجرت واقع شد؛ اما اکثر قریب به اتفاق مورخان و تذکره نویسان گفتهاند: مراسم خواستگاری و عقد ازدواج در سال دوم(150) انجام شد. پارهای ماه رجب گفتهاند(151)، پارهای رمضان، و کسانی هم اواخر ماه صفر.
در ماه ذیالحجه عروسی اتفاق افتاد، مفید و طوسی(ره) تاریخ آن را اول(152) ماه گفتهاند. هنگامی که عروسی نزدیک شد، پیامبراکرم(ص) به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: خانهای پیدا کن. ایشان به دستور عمل کرده و خانهای یافت؛ اما دور بود. عروسی در همان خانه سرانجام یافت. روزی پیامبراکرم(ص) به دیدن دختر گرامیش آمده بود، در آنجا به او فرمود: دوست دارم تو را به همسایگی خودم منتقل کنم. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام گفت: در نزدیک خانهی شما منزلی جز منزل حارثهبننعمان وجود ندارد. دو خانهی قبلی پیامبر را حارثه هدیه کرده بود، و آن حضرت شرم میکرد که زحمت تازهای برای او ایجاد شود.
خبر این گفتگو به حارثه رسید. به سرعت خانهای آماده کرده، سپس خود را به محضر پیامبر(ص) رسانید و عرضه داشت: شنیدهام که شما میخواهید دخترتان را به کنار منزل خودتان بیاورید. در محلهی ما طایفهی بنیالنجار(153)، از خانهمن هیچ خانهای به شما نزدیکتر نیست. من و همه چیزم مال خدا و رسول اوست. به خدای سوگند! چیزی پیش من محبوبتر از آنچه از من گرفتهاید نیست. واقعاً آنچه از من میگیرید از آنچه نمیگیرید و برایم باقی میگذارید، دوست داشتنیتر و محبوبتر است.(154)
حارثهبننعمان از طایفهی بنیالنجّار یکی از طایفههای خزرج بود، که شتر پیامبر(ص) در محله آنها توقف کرده و مسجد در محلهی آنها ساخته شده بود. حارثه خانههای متعددی در کنار و اطراف مسجد داشت، و تا آن وقت پیامبر(ص) تنها نیاز به دو خانه پیدا کرده او این دو خانه را در اختیار ایشان قرار داده بود.
معمولاً بر روی سقف اتاقها هم شاخهوبرگ خرما ریخته بودند. طول حیاط خانهها خیلی اندک یعنی، شش یا هفت ذراع بود که تقریباً معادل چهار متر است. درهای این خانهها یک لتی و جنس آن چوب ساج یا عرعر بود.(155)
در سالی که نمیدانیم، و گمان داریم که یک یا دو سال آخر عمر پیامبر اکرم (ص) باشد، آن حضرت دستور داد که همه درهایی که از خانههای اطراف به مسجد باز میشد، ببندند، و تنها در خانهی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام همچنان به سوی مسجد باز گزارده شد. کسانی که در جوار مسجد خانه داشتند، از اینکه درِ خانهی پیامبر(ص) به مسجد باز باشد، و در خانهی آنها بسته، ناراحتی احساس نمیکردند؛ زیرا به هر روی برتری او را پذیرفته بودند؛ اما امتیاز خانهی امیرالمؤمنین علیهالسلام را تحمل نمیکردند؛ چرا که بیشتر آنها قرشی بودند، یعنی همان کسان که بعدها به رقابت با امیرالمؤمنین علیهالسلام برخاسته و با حضور خود در سقیفه قدرت را به چنگ آوردند، یا فردای دیگری در شورای تعیین خلیفه بعد از عمر، رقبای ایشان محسوب میشدند، یا روز دیگری جنگ جمل را علیه ایشان به پا کردند.
صدای اعتراض آنها به گوش پیامبر(ص) رسید. پیامبر در یک خطابه کوتاه جواب معترضان را چنین فرمود: به من دستور دادهاند که همه این درها را ببندم، جز در خانهی علی! آنگاه کسانی از شما به اعتراض سخنی گفتند، و به خدای سوگند! من از پیش خود نه دری را بستم، و نه از پیش خود دری را گشودم، تنها به کاری مأموریت یافتم و آن را انجام دادم.(156) بعد از این واقعه عباس عموی پیامبر به نزد ایشان آمده و از ایشان درخواست کرد اجازه بدهند راهی برای اینکه او به تنهایی بتواند به مسجد داخل و خارج بشود، داشته باشد. پیامبر(ص) جواب فرمود: مأمور به این کار نیستم(157). دیگری گفت: اجازه بدهید پنجرهای به مسجد داشته باشم، به آن مقدار که بتوانم از آن به داخل مسجد نگاه کنم. پیامبر(ص) فرمود: به این مقدار هم اجازه ندارم.(158)
این روایات مورد تردید پارهای از متعصبان قرار گرفتهاند؛ لذا محققان بزرگ مکتب امامت و خلافت در تحقیقات مفصلی اعتبار آن را اثبات کردهاند.(159)
پارهای از مورخان گفتهاند: بعد از اینکه خانه امیرالمؤمنین در کنارخانهي پیامبر(ص) آماده شد، سوراخی در دیوار خانه ایجاد کردند که کار یک پنجره را میکرد، و دختر پیامبر(ص) میتوانست از آن به خانهی پدر نظر انداخته و پدر بزرگوارش را زیارت کند، و یا شبها صدای تلاوت قرآن ایشان را بشنود. پیامبر(ص) هم گاه و بیگاه از آنجا به خانهی دخترش نظر کرده و از دیدار او بهرهمند میشد. روزی حسنین علیهماالسلام مریض شده بودند، دختر پیامبر(ص) به این مناسبت از امیرالمؤمنین درخواست کرد که مقداری روغن زیتون تهیه کند تا بتوانند چراغی بیافروزند، و بچهها را در شب و نیمه شب پرستاری کنند. عایشه نیمه شب از جای برخواسته بود که بهدنبال حاجت برود، نور خانهی دختر پیامبر(ص) نظرش را جلب کرد. آنجا چیزهایی گفت و بعد سخنانی رد و بدل شد که صبحگاهان دختر پیامبر(ص) از پدرش درخواست کرد که برای همیشه آن شکاف را ببندند.(160)
به عقیدهی ما این خانه همان جاست که جسد مطهر دختر پیامبر(ص) در آن دفن شد، و با تأکید اکیدی که ایشان در وصیت خودش به پنهان ماندن نماز و دفن خود کرده بود، چارهای جز انتخاب همین مدفن وجود نداشت؛ زیرا تنها دو احتمال دیگر در اسناد تاریخی وجود دارد: «بقیع»و «روضه»و این دو مکان هر دو در معرض دستبرد پنهان و یا آشکار صاحبان قدرت بود، بطوری که دیدیم حتی تصریح کردند: زنان مسلمان بیاورند، و قبر را نبش کنند، و بر جسد دختر پیامبر(ص) نماز بخوانند، و او را زیارت کنند!
بقیع قبرستان مقدس(161)
اولین احتمال در مورد محل دفن دختر پیامبر(ص)، قبرستان بقیع است. بقیع زمینی بزرگ در شرق مدینه بود. یعنی اگر مرکز این شهر را مسجدالنبی حساب کنیم، این زمین در شرق آن مسجد قرار میگرفت. در آن ابتدا بقیع را «بقیعالغَرْقَد»میگفتند، و این به خاطر درخت-بوتههای بزرگی بود که در آن میرویید، و از یک تا سه متر یا حتی بیشتر رشد میکرد. این درخت که در عربی با نام مشهورتر «عوسج»نامیده میشود، در زبان فارسی به خارسنجان موسوم است، و وحشی و خاردار میباشد، برگ و بار آن را میجوشاندند، و به عنوان خضاب بکار میبردند.(162)
جغرافینویسان گفتهاند: بقیع از طرف غرب به خانههای شهر مدینه و از طرف شرق به نخلستانهایی منتهی میشد.(163) در گذشته دیدیم که بعد از ساخته شدن مسجدالنبی، مهاجران در اطراف آن خانههایی بنا کردند. زمین بعضی از آنها هدیه مردم شهر بود، پارهای مالک خاصی نداشت. روزبهروز که اسلام قوت مییافت، و شهر جمعیت بیشتری پیدا میکرد، خانههای زیادتری ساخته میشد، و چون در ساختن خانهها نقشهی خاصی وجود نداشت، گاهی در میان آنها فواصل بیشتری میتوانست باشد که خود یک زمین برای ساخته شدن خانه یا خانههایی پدید میآورد، و گاه فاصله کمتر بود، و به یک کوچه تبدیل میگشت. رفته رفته این خانهها تا کنار بقیع ادامه یافته بودند. یکی از خانههای کنار بقیع، خانهی عقیل بود. وقتی از مسجدالنبی به سوی بقیع رهسپار میشدی، در پایان قسمت مسکونی شهر چند خانه وجود داشت، یکی از آنها خانه عقیل بود که در کنار بقیع قرار میگرفت.
خانههای دیگری در آن حوالی نشان داده شده است. طبقات از دار جحشیین و تاریخ ابن شُبّه از دار نُبیه و دار محمد بن زید و دار مغیرة بن شعبه و غیره در آن حوالی نام برده و از کوچههایی در فاصله میان این خانهها یاد میکند. از جمله میان دارعقیل و دارنُبیه یک کوچه نشان داده است. از دارعقیل نشانیهای دیگری نیز وجود دارد. مثلاً از زاویه و گوشه یمانی آن نام بردهاند که این زاویه خانه عقیل احتمالاً در جنوب غرب و به سوی یمن بوده و به همین جهت هم «یمانی» نامیده شده است، و پارهای از نقلها گفتهاند و در آن حضرت فاطمه علیهاالسلام، دختر پیامبر(ص)، دفن شده است، که البته ما معتقدیم این نقل صحیح نیست، و خواهیم گفت آنجا جایگاه قبر فاطمهبنتاسد میباشد. و نیز از زاویه شمال شرقی آن سخن گفتهاند که در کنار آن سعد وقاص و با فاصله کمی از آن، عبدالرحمنعوف دفن شدهاند.(164)
ابن شُبّه، قدیمي ترین مورخ شهر مدینه که کتاب او بدست ما رسیده، نقل کرده است: عباس بنعبد المطلب در کنار قبر فاطمه بنتاسد بنهاشم در اول مقابر بنیهاشم که در دارعقیل قرار داشتند، دفن شد. این نقل را دیگر مورخان مدینه نیز آوردهاند.(165)
به نظر میرسد که دار عقیل با دفن فاطمه بنتاسد به صورت مقبره خاص بنیهاشم درآمد، و چنانکه دیدیم بعد از عباس در سال 32، امام مجتبی علیهالسلام در سال 49(166) و به احتمالی خود عقیل در سال 60(167) و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در سال 80(168) و حضرت زینالعابدین در سال 95(169) و حضرت باقرالعلوم در سال 114(170) و حضرت امام صادق علیهمالسلام در سال 148(171) بعد از هجرت در آنجا دفن شدهاند.
خانهی عقیل بن ابیطالب
اما اگر بخواهیم کمی در مورد صاحب خانه یعنی عقیل بدانیم، تاریخ گزارش میدهد: او فرزند دوم حضرت ابوطالب است که از نظر سن بیست سال از امیرالمؤمنین علیهالسلام بزرگتر میباشد. وی همراه پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه هجرت نکرد، و همچنان در مکه ماند تا آنکه در سال دوم به همراه سایر افراد بنیهاشم به جبر به جنگ بدر آورده شد، و سرانجام در این جنگ به اسیری درآمد. بنابراین به همراه سپاه اسلام برای اولین بار به مدینه منتقل گشت. بعد هم او و عباس بنعبد المطلب با فدیهای که عباس پرداخت کرد، آزاد شدند.(172) اسناد شیعی از ادامه حضور او در مدینه و در مقدمات و مراسم عروسی برادرش، امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، خبر می دهند(173). اما دیگر هیچ گونه خبری از عقیل گزارش نشده است، و تاریخ برای اولین بار قبل از صلح حدیبیه از اسلام آوردن او سخن میگوید، و وی بالاخره در اول سال هشتم قبل از فتح مکه، به مدینه هجرت کرده و در غزوه موته(174) شرکت مینماید، اما از آن به بعد گرفتار مریضی شده و نامی از او در غزوات بعد مثل فتح مکه و غزوه طائف و حنین وجود ندارد.(175)
در هر صورت اطلاعات موجود بیش از این نیست، لذا ما بطور دقیق زمان سکونت عقیل در مدینه را نمیدانیم. به هر شکل عقیل در سال دوم یا هشتم به مدینه آمده و در آنجا خانهای داشته است. ابنسعد این خانه را در بقیع و دیگران چنانکه دیدیم در آخر شهر در کنار بقیع دانستهاند.
مسئله اصلی ما اینست که به نقل مورخان و دلایل بسیار دیگر، خانه عقیل محل دفن فاطمهبنتاسد، مادر او، بوده است. آیا عقیل در مدینه بوده و در مرگ مادر حضور داشته و او را در همان خانه خودش دفن کرده است؟ یا اینکه مادر بزرگوار او در غیابش در مدینه وفات کرده و در همان اوایل بقیع دفن شده و بعدها که عقیل به مدینه آمده، خانهای در همانجا به شکلی ساخته که قبر مادرش در صحن حیاط و در گوشهی یمانی آن قرار گرفته است. در هر صورت اسناد از مدفون شدن فاطمهبنتاسد در خانه پسرش عقیل خبر میدهند؛ اما در مقابل، مجموعه روایاتی در تواریخ مکتب خلفاء وجود دارد که در آنها سخن از دفن فاطمه دختر پیامبر(ص) در آن محل است. ما باید اینگونه نقلیات را بررسی کنیم.
- ابنسعد(ت. 230هـ.ق) در کتاب الطبقاتالکبریازعبدالله بن جعفر و او از عبدالله بن حسن نواده حضرت مجتبی علیهالسلام نقل میکند: مغیره بنعبدالرحمن بن حارث بنهشام را در نیم روز گرمی دیدم که در بقیع ایستاده بود، بدو گفتم: ای ابوهاشم چرا در این وقت گرم اینجا ایستادهای؟ او جواب داد: در انتظار تو بودم. به من گفتهاند فاطمهعلیهاالسلام را در این خانه، یعنی خانه عقیل که در کنار خانه جحشیها است، به خاک سپردهاند. از تو میخواهم این خانه را بخری تا مرا در انجا دفن کنند. عبدالله گفت: به خدای سوگند که این کار را خواهم کرد. اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند و آرزوی مغیره بنعبدالرحمن سرانجام نیافت.(176)طبق این نقل عبدالله بن حسن میگوید: من هیچکس را ندیدم که شک داشته باشد که قبر ایشان در آنجاست.
نقد) این نقل از حیث سند مشکل جدی دارد: عبدالله بن جعفر اولین ناقل این روایت، در رجال سنت بر شش نفر(177) اطلاق شده که پارهای از آنها ضعیفاند. در رجال شیعه نیز در حدود ده تن(178) به این نام نامیده شدهاند، پارهای به عللی ضعیف محسوب میشوند. در واقع این راوی برای ما ناشناخته و مجهول است.
دومین راوی، عبدالله بن حسن است و کسانی که با این نام در رجال اهل سنت شناخته شدهاند، دو تن بیشتر نیستند که یکی از آنها ضعیف است.(179) و در رجال شیعه در حدود دوازده تن با این نام آمدهاند که پارهای از آنها ضعیف هستند، اما ما احتمال بیشتر میدهیم که او عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب باشد که ایشان هم بطور جدی در میان بزرگان علماء و دانشمندان رجالی شیعه مورد اشکال قرار گرفته و مقبول نیست.(180)
2 ) در نقل دیگر طبقات، واقدی میگوید: من از عبدالرحمن بن ابی الموالی سؤالی کردم که مردم میگویند که قبر فاطمه نزد مسجدی است که مردم بر جنازههایشان در بقیع نماز میخوانند؟ جواب داد: فاطمه دفن نشد مگر در زاویه و گوشه خانه عقیل، در کنار خانه جحشیها، و بین قبر ایشان و راه عبور مردم هفت ذراع فاصله است.(181)
نقد) در این روایت با همهی حرفها که رجالیون در مورد واقدی گفتهاند، ما شخص او را مورد اطمینان و موثق میدانیم، و در مورد وی مشکلی نداریم. او از عبدالرحمن بنأبی الموالی نقل میکند که ایشان هم از نظرگاه رجالیون موثق است، لذا در این مورد هم مشکلی وجود ندارد؛ اما ناقل اصلی روایت یعنی عبدالرحمن در سال 173 هـ.ق. یعنی صد و شصت و دو سال بعد از دفن دختر پیامبر(ص) از دنیا رفته و اگر سن او را معمولی یعنی حدود هفتاد سال فرض کنیم، باید بگوییم بین نود تا صد سال بعد از واقعه متولد شده است. اتفاقا او با عبارت «میگویند» روایت خود را نقل میکند. یعنی شهرت در میان مردم را بازگو کرده نه چیز دیگری را، و ما میدانیم در علم تاریخ نقل شاهد عینی مورد اطمینان لازم است، و بدون آن، نقل معتبر نخواهد بود. در مورد این «میگویند» که در صدر حدیث آمده در آینده سخن خواهیم گفت.
- ابن شبه نمیری بصری( 262-173هـ.ق.) در تاریخ المدینةالمنورة مفصلترین اطلاعات را در این مورد به دست میدهد. او میگوید: برای من محمد بن یحیی گفت: …. از قول عکرمة بن مصعب عبدری که او میگفت: من حسن بنعلی بنابیطالب را دیده بودم که ما را از گوشهی یمانی خانه عقیل که بسوی بقیع باز میشد دور میساخت.
نقد)این خبر از محمد بنعلی بنعمر بنعلی بن الحسین و با یک واسطه از عکرمة بن مصعب نقل شده که هر دو نام و نشانی ندارند، و مجهولند، لذا خبر نمیتواند مورد اعتماد باشد. در هر صورت خبر میخواهد بگوید که چون قبر دختر پیامبر(ص) در گوشهی یمانی خانهی عقیل بود، لذا فرزند ایشان مردم را از آنجا دور میساخت. فرض میکنیم که خبر راست باشد، حضرت حسن علیهالسلام چرا اینکار را میکرده است؟ نمیدانیم! وجه معقولی به نظر نمیرسد.
- ابنشبه دیگر بار از محمد بنعلی بنعمر بن علی بن الحسین(علیهالسلام) نبیره حضرت زینالعابدین نقل میکند: قبر فاطمه دختر پیامبر(ص) در گوشه خانهی عقیل که در آن به سوی بقیع باز میشد، قرار دارد.(182)
نقد) راوی این خبر محمد بنعلی بنعمر است که چنانکه گفتیم، در علم رجال به هیچ وجه نشانی ندارد، نه در رجال شیعه و نه در رجال اهلسنت، و بهکلی مجهول است. ظاهر و مضمون روایت اینست که قبر دختر پیامبر(ص) داخل خانه عقیل است.
- ابنشبه در نقل دیگر میگوید: فضل بنابی رافع گفتهاست: قبر فاطمه رضیالله عنها در برابر کوچه نُبَیه قرار دارد، و به زاویه خانه عقیل نزدیکتر است.(183)
نقد) ناقلان این خبر که حسن بن منبوذ و فضل بنابی رافع هستند، مجهول بوده و هیچ نام و نشانی در کتب رجال ندارند. مضمون این خبر میگوید که قبر دخترپیامبر(ص) در بیرون خانه عقیل وحتی بیرون کوچهی میان آن خانه و خانهی نُبیه بوده و در برابر آن قرار دارد. بنابراین از حیث معنا و مفهوم با دو نقل بالا منافات خواهد داشت.
- در گزارش سوم از غسان بن معاویه میآورد که او گفت از عمر بنعلی بن الحسین (علیهالسلام) شنیده است: قبر فاطمه رضیاللهعنها در برابر کوچهای است که در کنار خانه عقیل قرار دارد. بعد غسان میگفت: من از آنجا که عمر بنعلی اشاره میکرد، اندازه گرفتم. این قبر پانزده ذراع تا نهر آب فاصله داشت.(184)
نقد) عمر بنعلی بن الحسین شخصیتی شناخته و مقبول دارد.(185) اما واسطه نقلِ قبل از او، غسان بن معاویه ناشناخته و مجهول است، و این خبر میگوید که قبر در برابر کوچهای است که در کنار زاویهی خانه عقیل قرار گرفته است که میتواند با خبر قبلی موافقت داشته باشد؛ اما همانند آن با دو خبر اول و دوم منافات دارد.
- باز میگوید از عبدالله بنابی رافع نقل شده است که قبر دختر پیامبر(ص) در ابتدای کوچهای است که بین خانه عقیل و خانه نُبَیْه قرار دارد، سپس از اسماعیل نامی که او را راوی این خبر معرفی میکند، میآورد که او گفته بوده است که من اندازه گرفتم آنجا را که پدرم گفته بود، و فاصله میان قبر و جدول یا نهری که در خانه عقیل بود، به بیستوسه ذراع میرسید و فاصله آن تا جدول و نهر دیگر سیوهفت ذراع بود.
نقد) در نقل هفتم ما با یک مجهول روبرو هستیم، عبدالله بنعمر بنعبدالله که هیچ نام نشانی در کتب رجال ندارد. او از پدرش نقل میکند. البته پدر در رجال نام و نشان دارد اما چندان معتبر نیست.(186) در این نقل هم چیزی شبیه دو سه نقل اخیر وجود دارد.
- بالاخره بازابوغسان میگوید: یک خبر دهنده ثقهای برای من گفت: گفته میشود: مسجدی که در آن بر جنازهی بچهها نماز خوانده میشد، خیمهی زن سیاه پوستی بود که به او رقیّه میگفتند. او را حسینبنعلی(علیهالسلام) در آنجا جای داده بود که از قبر فاطمه مراقبت کند، و تنها او قبر فاطمه را میشناخت.(187)
نقد) در این گزارش آخر یک ناقل بینام و نشان از آنچه «گفته شده»است گزارش میدهد، و در واقع خبر بیسند است و به آنچه در افواه آمده بوده است تکیه دارد.
ما مطلقاّ این گزارشات را صحیح نمیدانیم و علاوه بر آنچه در مورد اسناد آنها و اختلافشان گفتیم، دلایل متعدد دیگری بر این نظریه داریم:
الف) در گذشته دیدیم که امیرالمؤمنین علیهالسلام در همان شب وفات و دفن دختر پیامبر(ص) حداقل صورت هفت یا حداکثر چهل صورت قبر در بقیع ساخت، و میدانیم این کار یکی از کارهایی بود که انجام میشد تا قبر ناشناخته بماند، و کسی از جای واقعی آن خبردار نشود. مردم در آن روزگار با توجه به این صورتهای قبر، اصولاً فکر نمیکردند که ممکن است قبر واقعی دختر پیامبر(ص) در جای دیگری واقع شده باشد. اگر از این صورتهای قبر چیزی و نشان اندکی هم مانده باشد، کافی است کسی کمی آشنا باشد، و آن نشان را بداند تا در جایی بگوید یا با عنوان قبر دختر پیامبر(ص) آن را به کسی نشان بدهد، یا حتی خواهان دفن شدن در کنار آن باشد، و این میتوانست در آینده حتی شهرتی نیز به بار آورد، و دلیلی برای توجیه همهی نقلهای تاریخی مکتب خلافت در مورد قبر دختر پیامبر(ص) بدست بدهد، و به دلیل دیگری نیاز نیست.
ب) پنهان بودن جریان دفن دختر پیامبر(ص) یک مسئله مسلم تاریخی است(188)، و در آن هیچ تردیدی وجود ندارد، و این کار تنها به قصد مخفی ماندن مدفن ایشان انجام شد، و این هم مسلم است که کسانی که حاضر و ناظر آن بودند، افرادی انگشت شمار و اندک بودند، و به علاوه همه از نزدیکان بیت نبوت محسوب میشدند، و بنابراین همه از وصیت و اصرار دختر پیامبر(ص) در مورد پنهان ماندن قبرش خبر داشتند. علاوه مردم زمان حتی حاکمان آن روزگار با قدرتی که داشتند، نتوانستند حقیقت امر را در فردای شبِ دفن و بعد از آن بدست بیاورند، و قبر همچنان مخفی ماند. با این مقدمات نمیتوان پذیرفت که جایگاه قبر ایشان اینگونه فاش شده باشد، و هر کس بتواند بدان دسترسی داشته و حتی آدمهای ناشناس برای آن تعیین جا و مکان نمایند.
ج) مسلمانان میدانستند که تنها یک دختر از پیامبر اکرم(ص) باقیمانده است که آن حضرت او را سیدهی زنان جهان و سیدهی زنان مؤمن و بزرگ بانوان بهشت معرفی فرموده بود، و ایشان با فاصله کمی از رحلت رسول خدا(ص) از دنیا رفت. پس در نظر مسلمانان این دختر شخصیتی بزرگ محسوب میشد، که مردم از قبر او خبری نداشتند. اصرار بر پنهان ماندن قبر ایشان، بطور طبیعی میتوانسته حساسیتهای زیاد و گمانههای مختلف، حتی بر خلاف حقیقت، را در میان مردم رواج دهد. این شکل طبیعی و عادی مسئله بود، یعنی بطور طبیعی حتی وقتی که سیاست در مسئله به هیچ وجه دخالت و اعمال نفوذ نمیکرد، مخفی ماندن قبر یک شخصیت مطرح در میان مسلمانان میتوانست شایعات مختلفی را پدید آورد. اما اگر مسئله بطور جدی رنگ سیاسی داشته و این پنهان کردن در راستای یک مبارزه با سردمداران قدرت پیش آمده بود، مسئله شکل حادّتری به خود میگرفت.
د) ما میدانیم در عصر اموی یک نهضت بزرگ جعل و وضع حدیث و تاریخ و و… پدید آمد. همه آنچه در عصر قبل یعنی در دولتهای گذشته به اسلام علاوه یا کاسته شده بود، مانند ممنوعیت متعةالحج و متعةالنساء که پیامبر(ص) امر کرده بود، یا جواز مسح بر خفین و سه طلاق در یک مجلس که پیامبر(ص) ممنوع کرده بود، در روایات متعدد و گوناگون به پیامبر اکرم(ص) منسوب گشت، و یا حوادثی مانند داستان آخرین نماز قبل از وفات پیامبر(ص)، یا هجوم به خانه دختر پیامبر(ص)، یا پنهانی قبر ایشان تحریف گشته یا از تاریخ حذف شده و در برابر مجموعهی بزرگی از روایات پرداخته شد که نماز آخر به فلان شکل خوانده شد، یا فلان کس قبر را در فلان جا نشان داد، و یا بهمان آن را چنین اندازه گرفت، و علامت مشخص کرد، بنابراین گزارشاتی از این قبیل غیر قابل استناد و مردود است. ما معتقدیم پنهانی قبر که خود علامتی بزرگ بر نادرستی وضع موجود و ستمکاری کارگزاران آن روزگاران بود، به دست راویان و تاریخنگاران مزدور سپرده شده و آنها برای قبر ایشان جایگاه مشخص کردند تا دیگر کسی بخاطر آن مورد ایراد و اشکال قرار نگیرد.
هـ) ناقلان خبر دفن در بقیع هیچکدام از شاهدان عینی واقعه نیستند، و نزدیکترین کسی که یکی از نقلیات به او منسوب است، و علم رجال او را میشناسد، عبدالله بن حسن است که نوادهی حضرت مجتبی(علیهالسلام) بوده و متولد سال هفتاد هجری(189) است. یعنی شصت سال بعد از واقعه و از این مهمتر ایشان در شمار خواص خاندان نبوت محسوب نمیگردد، حتی مورخان و محدثان به تفصیل برخوردهای او را با بزرگ خاندان نبوت، امام صادق علیهالسلام، نقل کردهاند.(190) نفر دومی که از او گزارشی در مورد بقیع باقیمانده است، محمد بنعلی بنعمر یعنی نبیره حضرت زینالعابدین با پنج نسل فاصله به حادثه، موردنظر است یعنی اواسط قرن دوم هجری، کسی که تنها نامی از او میدانیم و دیگر هیچ.
در کنار قبر مادر
در یک حادثه مهم دیگر تاریخ اسلام از قبر دختر پیامبر(ص) یاد شده است، و آن حادثه وصیت و دفن حضرت حسن بنعلی علیهماالسلام است. روایات این باب اختلاف زیادی دارند، و ما ابتدا آن را طبق آنچه در مآخذ کهن مکتب اهلبیت آمده است، میآوریم، و سپس به اختلافات اشاره میکنیم.
امام حسنبنعلی علیهماالسلام در سال 49 یا 50 هـ.ق از این جهان رحلت فرمود(191): چون وفات ایشان در رسید، روی به برادر نموده، فرمود: من از تو جدا میشوم و به نزد پروردگار جلّ وعزّ خواهم رفت. برادر! من بارها مسموم شدهام؛ اما هیچوقت مانند اینبار مسموم نشده بودم.(192) من به تو وصیتی دارم که باید به آن عمل کنی. آنگاه که از دنیا رحلت کردم، مرا غسل بده و کفن کن و آماده دفن بنما. سپس مرا به سوی قبر جدم رسول خدا(ص) حرکت ده تا با آن حضرت تجدید عهد کنم، سپس به بقیع ببر و در آنجا دفن کن.(193)
این خلاصه آن چیزی است که در مآخذ معتبر و دست اول آمده است، و ما به قصد نقد و بررسی به متن هریک از این مآخذ اشاره میکنیم. قدیمیترین آنها کتاب کافی کلینی(ت 328 هـ.ق) است:
در گزارش محمد بن مسلم ثقفی صحابی بسیار معتبر از امام باقر علیهالسلام نقل شده است: حضرت مجتبی در آخرین ساعات عمر خویش به برادر چنین وصیت فرمود: آنگاه که از دنیا رفتم، مقدمات دفن مرا فراهم کن. بعد جنازهام را به نزد رسول خدا(ص) ببر تا با ایشان تجدید عهد کنم. سپس به نزد مادرم-علیهاالسلام- بازگردان. از آنجا به بقیع ببر و در بقیع دفن کن(194)، و در گزارش دوم بعد از نقل این بخش اضافه میکند که امام باقر علیه السلام فرمود: از آن پس حضرت حسینعلیهالسلام ایشان را به نزد قبر مادرش (برای تجدید عهد) برده، بعد از آن از مسجد خارج کرده و در بقیع مدفون ساخت.(195)
گزارش دیگر نقلی است که مفید (ت 413 هـ.ق) در کتاب الارشاد آورده است، و در آن امام مجتبی علیهالسلام به برادر میفرمایند: «آنگاه که دنیا را وداع گفتم، مرا غسل بده و کفن کن و بر سریری قرار داده و به سوی قبر جدم حمل کن تا با او تجدید عهد کنم. سپس به سوی قبر مادر بزرگم فاطمه بنتاسد رحمهاللهعلیها برگردان و آنجا دفن بنما.» آنگاه در ادامه میآورد: « حسن علیهالسلام را حرکت داده و او را در بقیع در کنار جدهاش فاطمه بنتاسد بنهاشم بنعبد مناف رضیاللهعنها و اسکنها جنات النعیم دفن کردند.»(196)طبرسی دراعلام الوری و ابن صباغ مالکی در الفصول المهمه این نقل را پذیرفتهاند.
راوندی(ت 573 هـ.ق) در کتاب الخرائج و الجرائح از حضرت صادق علیهالسلام نقل میکند: «سپس آن حضرت وصیت کرد که ایشان را در بقیع دفن کنند، و فرمود: برادر! مرا بر تابوتی قرار بده و به کنار قبر رسول خدا(ص) ببر تا با ایشان تجدید عهد کنم، و از آنجا به نزد مادر بزرگم فاطمهبنتاسد رحمةاللهعلیها منتقل کرده و در آنجا دفن کن.»(197)
ابنشهر آشوب سروی مورخ و محدث بزرگ شیعی (ت 588 هـ.ق) نقل میکند: « حضرت حسن علیهالسلام وصیت فرمود که بعد از مرگ او را برای تجدید عهد به نزد جدش ببرند، و چون از دنیا رحلت فرمود، حضرت حسنعلیهالسلام ایشان را غسل داده و کفن کرد. سپس او را بر سریری نهاده و به سوی قبر جدش حرکت دادند. در آنجا با ممانعت بنیامیه روبرو شدند. ابنعباس روی به مروان کرده گفت: به همانجا که آمدی بازگرد. ما نمیخواهیم ایشان را در اینجا دفن کنیم. تنها برای تجدید عهد آمدهایم. بعد او را به نزد جدهاش برمیگردانیم و در آنجا دفن خواهیم کرد.»(198) همین گزارش در نقل اربلی در کشفالغمه آمده است.(199)
این گزارشات در معتبرترین مآخذ حدیث و تاریخ مکتب اهلبیت آمده است، اما نقلهای مخالفی نیز وجود دارد. از جمله:
طوسی در امالی روایتی از ابنعباس میآورد که در آن آمده است: « ما او را حمل کرده و به نزد قبر مادرش فاطمه-علیهاالسلام- آورده و کنار ایشان دفن کردیم رضیالله عنه و ارضاه»(200)
روایت طوسی(ت 460 هـ.ق) سه سند دارد که از ضعفها و اشکالات متعدد برخوردار است؛ اولاً در صدر هر سه سند مزاحم بنعبدالوارث آمده که مجهول است، نه نامی در رجال شیعه دارد و نه در رجال اهلسنت، و ثانیاً روایت از ابنعباس نقل شده و درست در برابر دو نقل دیگری قرار گرفته که مفید(ره) و ابنشهرآشوب(ره) از ابنعباس آوردهاند، و در واقع این دو دسته روایت متعارض هستند. بر اساس معیارهای نقد روایات متعارض، چون روایت طوسی موافق روایات عامه است، ناگزیر از طرح و رد آن هستیم؛ و اما اگر آنچه را پارهای از مورخان آوردهاند، قبول کنیم که میگویند: ابنعباس هنگام وفات حضرت مجتبی(علیهالسلام) در شام و در کنار معاویه بوده و در این مورد با او سخنانی گفته است(201)، هر دو روایت به مشکل برخورد میکند. مهمتر اینکه شیخ طوسی(ره)خود این نقل را نپذیرفته و به دفن درخانه معتقد است.(202)
روایت دیگری در عیونالمعجزات از تألیفات قرن پنجم نیز وجود دارد، با سندی مبهم که عبارت آن چنین است: «بر طبق آنچه در اخبار آمده است: حضرت مجتبی علیهالسلام به برادر فرمود: به سرعت جنازه مرا به بقیع برسان، تا در کنار مادرم-علیهاالسلام- دفن کنی.» در پایان نقل نیز اضافه میکند:«او را در بقیع در جوار مادر دفن کردند.»(203) در مآخذ مکتب امامت چیزی بیش ار این وجود ندارد.
اما در منابع مکتب خلافت ابنشبه (ت 262 هـ.ق) قدیمیترین است. او در روایتی که از حیث سند چند مشکل دارد، همین گزارش را آورده است. راوی خبر مردی است بهنام عبیدالله بنعلی که رجالشناسان خبر او را قابل احتجاج ندانستهاند(204)، و او از گذشتگان خاندان خود نقل میکند که شناخته نبوده، و ما نمیدانیم چه کسانی هستند. در خبر گفته شده: حضرت امام مجتبی علیهالسلام در وصیت فرمود: « مرا در قبرستان (بقیع) در کنار مادرم فاطمه دفن کنید.» بعد اضافه میکند: «لذا در قبرستان، در کنار فاطمه رضیاللهعنها دفن شد.»(205) ما به این روایت به دلیل سند مجهول آن نمیتوانیم اعتماد کنیم. مورخان پیرو ابنشبه مانند ابنالنجار و سمهودی همین روایت را از او گرفته و نقل میکنند، و گزارش تازهای ندارند.(206)
بلاذری(ت 279هـ.ق) از هشام بنعروه(ابنزبیر) و او از پدرش نقل میکند که: «امام مجتبی علیهالسلام در حال احتضار فرمود: مرا نزد قبر پیامبر(ص) دفن کنید، مگر اینکه از شری هراس داشته باشید، و در این صورت مرا نزد مادرم دفن کنید.» و در پایان نقل میآورد:«سرانجام ایشان در کنار مادرش در بقیع دفن شد.»(207) ما خاندان زبیر و پسران و نوادگان او را به دشمنی و دوری از اهلبیت میشناسیم، و نقلیات آنها در مورد خاندان پیامبر(ص) قابل اعتماد نیست.(208)
نظیر این نقل را ابوالفرج اصفهانی(284-356 هـ.ق) با سندی مجهول آورده است: زیرا در صدر سند مردی با نام احمدبنسعید قرار دارد که صاحبان این نام یا ناشناخته و مجهولند، و با ناقلان مجهول روایت مجهول خواهد بود، و یا همه از طبقهی دهم و یازدهم هستند که متوفی نیمه اول قرن سوم یا اوائل نیمه دوم میباشند.(حداکثر 253 هـ.ق) و از آنجا که تولد ابوالفرج در سال 248 هـ.ق است، در هنگام مرگ آخرین نفرات آن طبقات حداکثر چهار سالو چند ماه یا پنج سال داشته است، و بطور طبیعی نمیتواند در سلسله نقل روایت قرار بگیرد.(209)
بدین ترتیب ما در شناخت مدفن حضرت صدیقه طاهره سلاماللهعلیها به هیچ مدرک قابل اطمینان دست نیافتهایم، پس باید باز هم به دنبال مآخذ و مدارک تازه جستجو کنیم.
روضه پیامبر(ص)
احتمال دومی که مورد محل دفن دختر پیامبر(ص) وجود دارد، روضهی نبوی است. روضه کجاست؟ در این زمینه نظریات مختلف وجود دارد(210)، که البته همه در این مشترکند که روضه بخشی از مسجد است، و در کنار قبر مطهر رسول اکرم(ص) قرار دارد.
ائمه اطهار علیهمالسلام حدودی برای روضه مشخص کردهاند با توصیفی دقیق و کامل، و ما به همان بسنده میکنیم. مُرازم بن حکیم(211)، صحابی معتبر امام صادق و کاظم علیهماالسلام میگوید: از امام صادق علیهالسلام در مورد آنچه مردم درباره روضه نبوی میگویند، سؤال کردم. امام فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است: «فاصلهی میان خانه و منبر من باغی از باغهای بهشت است، و منبر من سردری از درهای بهشت جای دارد.» عرض کردم: حد و اندازهی روضه چقدر است؟، فرمود: از منبر تا سایه بانها(212) به مقدار چهار ستون. پرسیدم: از صحن مسجد هم چیزی داخل روضه هست؟ فرمود: نه.»(213)
روضه از سمت شرق به خانهی پیامبر(ص) و از سمت غرب به منبر و از سمت جنوب به محراب ایشان محدود است. اما حد شمالی روضه دیگر دیوار یا حایل خاصی ندارد، و فقط آنطور که امام صادق علیهالسلام فرموده بودند، اگر از محراب به اندازهی چهار ستون به سوی شمال بروید به پایان روضهی نبوی خواهید رسید، که البته از انجا تا صحن مسجد فاصله وجود دارد، و ناگزیر این محدوده یک مربع مستطیل بزرگ را تشکیل میدهد.
این بخش از مسجد که پارهای از مقدسترین امکنهی تاریخی اسلام از جمله مسجد، محراب و منبر پیامبر(ص) را در بر دارد، و نیز قسمت دیگری از اینگونه اماکن همانند خانه پیامبر(ص) و خانه صدیقه طاهره سلاماللهعلیها را در کنار خویش جای داده است، و محل نزول وحی و قرآن، و جایگاه نماز و عبادت و دعا و اعتکاف پیامبر(ص) و اهلبیت معصوم(ع) ایشان و اصحاب بزرگ آن حضرت بوده، و از آنجا اسلام تبلیغ گردیده و گسترش یافته و قرآن تعلیم و آموزش داده شده و مسلمانان ارشاد گشتهاند و تا امروز برکات آن در جهان جاری و ساری است، جایگاهی است که «روضه»نام دارد. آیا این زمین بهخاطر آنچه گفتیم به این ارزش والا رسیده و چنین قداستی یافته است؟ درست نمیدانیم!؟ آنچه روایات متعدد با اسناد معتبر و صحیح از زبان پیامبر(ص) نقل میکردند(214)، این بود که ایشان روضه، یعنی فاصله میان خانه و منبر خودشان، را باغی از باغهای بهشت دانسته بودند.
ناگزیر با قبول کامل هر قداست و ارزش دیگری که این بخش از مسجد داشت(215) یا بعدها ممکن بود پیدا کند، از جمله اینکه قبر مطهر پیامبر بزرگ اسلام(ص) در کنار آن قرار گیرد، باید بگوییم ارزش و قداست اصلی و اولیه آن، بر اساس گفته و تصریح پیامبر(ص) در زمان حیات مبارک خودشان، به مدتها قبل از دفن ایشان بازمیگردد، و در آن زمان است که آن حضرت میان بهشت و روضه را مقایسه کرده و برای آن ارزشی در حد بهشت اعلام نموده بودند.
اینک میپردازیم به دلایلی که برای این احتمال وجود دارد:
ما برای احتمال دومی که در مورد محل دفن دختر پیامبر(ص) مطرح شد، یک دلیل و سند بیشتر نداریم، و آن روایتی است که صدوقدر کتاب معانیالاخبارآورده است: در این روایت حضرت صادق علیهالسلام میفرمایند: رسول خدا (ص) فرمود: «میان قبر و منبر من باغی از باغهای بهشت است، و منبر من بر سردری از درهای بهشت قرار داده شده است.» بعد هم به دنبال آن این اضافه آمده است که در آن به محل دفن دختر پیامبر(ص) اشاره میکند:
«لِأنّ قبر فاطمة صلواتاللهعلیها بین قبره و منبره و قَبرُها روضةٌ من ریاض الجنة و الیه تُرعةٌ من تُرَع الجنة»(216)
زیرا قبر فاطمه(س) بین قبر او و منبرش قرار دارد، و قبرش باغی از باغهای بهشت میباشد و…
این نقل به اشکالات متعددی گرفتار است. اولین اشکالی که در آن وجود دارد، اشکال سندی حدیث است. صدوق میگوید: « حَدّثنا محمد بن موسی بن المتوکل قال حَدّثنا علی بن الحسین السعدآبادی عن احمد بن أبیعبدالله البرقی عن أبیه عن ابنأبیعمیر عن بعض اصحابنا عن أبیعبدالله علیهالسلام.» چنانکه ملاحظه میشود آخرین نام و نشان در سلسلهی راویان محمدبنأبیعمیر است که او میگوید: برای من نقل کرد یکی از اصحاب ما، و نام او را نمیگوید، و او را نمیشناسیم؛ لذا حدیث مرسل محسوب میشود، و چنین حدیثی ضعیف بوده و از درجهی اعتبار ساقط است.
البته در اینجا سؤال و اشکالی وجود دارد، و آن اینکه پارهای از بزرگان گشته مرسلات ابنأبیعمیر را مثل احادیث مسند او دانستهاند(217)،و همه را معتبر شمردهاند. اما خوشبختانه همان بزرگان در کتابهای دیگر خودشان این نظریه را نادرست دانسته و مرسلات ابنأبیعمیر را بیاعتبار معرفی کردهاند(218)، و از ان گذشته محققان بزرگ زمان ما هم با تحقیق کافی بیاعتباری چنین احادیثی را به اثبات رسانیدهاند.(219)
اشکال دوم سند، راوی دوم آن، علی بن حسین سعدآبادی است. این مرد در هیچ یک از مآخذ رجالی شیعه توثیق یا حتی اندک مدحی ندارد(220)، و بدین ترتیب حدیث مهمل محسوب میشود، و حدیث مهمل یکی از انواع حدیث ضعیف است.(221) بنابراین حدیث از بوتهی نقد سندی به سلامت بیرون نمیآید.
از این گذشته متن حدیث نیز دو اشکال دارد. اولاً حدیث تصحیف شده است و ثانیاً مُدْرَج است، و این هر دو نوع از اعتبار خالی هستند. اینکه میگوییم حدیث تصحیف شده است، یعنی در آن کلمهای جایگزین کلمهی اصلی گشته است(222)، از آنجاست که مآخذ درجهی اول حدیث در دو مکتب امامت و خلافت، حدیث را به این شکل نقل کردهاند(223) که پیامبر(ص) فرمود: « ما بین بیتی و منبری روضة من ریاضالجنّة : میان خانه و منبر من باغی از باغهای بهشت است.» این سخن، سخن کاملاً معقول و به جایی است. پیامبر(ص) از خانه و منبر خودش سخن گفته که هر دو مشخص و معین بودند، و همه جای ان را میدانستند، و در کنار آن بارها و بارها نماز خوانده بودند. اما در برابر به هیچوجه معقول و صحیح نبود که از قبر نامعلوم و غیرمشخص خودشان حرفی به میان آورند، و مثلاً بگویند: میان قبر من-یعنی یک جای مجهول و نامشخص- و منبر من باغی از باغهای بهشت است.
ما میدانیم و همه مسلمانان اتفاق دارند که تنها بعد از وفات پیامبر(ص) از جای قبر ایشان سخن به میان آمد. ما گزارش کلینی و مفید در مورد رحلت پیامبر(ص) را میآوریم که بهترین و معتبرترین گزارشات این حادثه است. بلافاصله پس از وفات رسول خدا(ص) خاندان نبوت، طبق دستور خود ایشان به غسل دادن بدن آن حضرت پرداختند. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آن حضرت را غسل میداد و فضل بنعباس آب میرسانید و کمک میکرد. بعد از غسل به سایر تجهیزات پرداختند. در این مدت مسلمانان بیرون از خانه پیامبر(ص) در صحن مسجد جمع شده و در این گفتگو و اختلاف بودند که در نماز بر آن حضرت چه کسی باید امامت کند، و ایشان را در کجا شایسته است که دفن کنند. اما در داخل خانه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بعد از فراغت از کار غسل و حنوط کفن به قبله رو کرده و خود به تنهایی بر آن حضرت نماز خواند و هیچ کس با ایشان در نماز همراه نبود. سپس از خانه بیرون آمده و به مسلمانان منتظر فرمود: رسول خدا(ص) در حال حیات وممات امام ما هستند، به داخل خانه پیامبر(ص) بیایید و بدون امام بر ایشان نماز بخوانید و بروید، سپس فرمود: خدای تبارک و تعالی پیامبری را در مکانی قبض روح نفرموده مگر اینکه ان را برای خاک جای او میپسندیده است. من ایشان را در همان حجره که از دنیا رحلت کرده دفن خواهم کرد. همه به این سخن رضا دادند، و اختلاف و گفتگو پایان یافت.(224)
بدین ترتیب به روشنی میبینیم که درست و صحیح و معقول نبود که پیامبر(ص) از قبر آیندهی خودشان که در میان مردم جای معلوم و مشخصی نداشت، و هیچکس نمیتوانست از آن خبری داشته باشد، سخن بگویند، و آن را یک حد و مرز برای روضه بدانند. به این دلیل بهنظر میرسد که در این حدیث تحریف و تصحیفی شده و کلمه « قبری»جایگزین « بیتی»گردیده است، و از آنجا که ایندو کلمه از نظر کتابت چندان از یکدیگر دور نیستند، امکان جایگزینی با یکدیگر را دارند.
اما اینکه میگوییم حدیث مدرج میباشد، یعنی در آن از کلام راوی چیزی اضافه شده است(225)، از آنجاست که حدیث دو بخش کاملاً مستقل دارد. در بخش اول-بر فرض صحت کلام-پیامبر(ص) مانند یک گوینده و متکلم از قبر و منبر خودشان سخن گفتهاند؛ اما در بخش دوم گویی گویندهی دیگری سخن میگوید؛ زیرا از پیامبر اکرم(ص) با ضمیر غایب نام میبرد، یعنی متکلم از خود با عنوان غایب سخن گفته است، و این ممکن نیست. ترجمه حدیث را تکرار میکنیم: «میان قبر و منبر من باغی از باغهای بهشت است، و منبر من بر سردری از درهای بهشت قرار داده شده است» ؛ «زیرا قبر فاطمه(س) بین قبر او و منبرش قرار دارد».
به وضوح دیده میشود که سیاق کلام کاملاً عوض شده و از متکلم به غایب تغییر یافته است؛ لذا ما معتقدیم این کلام از راوی است که نظریهی خودش را برای توجیه باغ بهشت بودن روضه آورده است، از ایجاست که حدیث به خاطر خلط کلام راوی با متن اصلی مدرج محسوب میشود، و این بخش به هیچوجه از اعتبار برخوردار نیست.
بدین ترتیب تنها سند این احتمال به کلی از اعتبار خالی بوده و احتمال دوم، فرض بدون دلیل است.
بهترین اسناد
آخرین فرض و احتمال در مورد جایگاه دفن دختر بزرگوار پیامبر(ص)، خانهی خود آن حضرت است. خوشبختانه این احتمال از بهترین و معتبرترین اسناد ممکن برخوردار است، و اینکه میگوییم بهترین و معتبرترین اسناد از آنجاست که همه آنها از بزرگان خاندان نبوت به دست ما رسیده است، امامان معصوم از بیت نبوت، وارثان و حافظان اسرار مخفی این بیت بودند، و تنها آنها میدانستند که چگونه و در کجا مادر بزرگوارشان دختر پیامبر(ص) دفن شده است، و در چه شرایطی این دفن اتفاق افتاده است. در واقع سند اصلی ما در اعتقاد به محل دفن دخترپیامبر(ص) گزارشات تاریخی و روایاتی است که از اماماناهلبیت علیهمالسلام در دست است، و همچنین دلیل قاطع ما در برابر نقلیات مآخذ مکتب خلافت، که ما آنها را به دلایل دیگری نیز تضعیف و رد کردیم، همین اسناد است؛ زیرا چنانکه اشارت رفت معتقدیم ائمه اهلبیت افراد اصلی بیت نبوت هستند. آنها اهل آن خانهاند، و فقط آنها به درستی میدانند در آن خانه چه گذشته است.
1- اولین سندی که مسئلهی جایگاه قبر دختر پیامبر(ص) را به وضوح روشن میکند، کلماتی است که از امیرالمؤمنین علیهالسلام در هنگام دفن دختر پیامبر(ص)-حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام- خطاب به پیامبر اکرم(ص) صادر شده، البته این کلام برای ابراز شکوه و شکایت از امت به محضر پیامبر اکرم(ص) است نه تعیین مدفن دختر ایشان؛ اما در ضمن کلام، از دفن شدن ایشان در جوار پیامبر(ص) به صراحت سخن به میان میآید. در نهجالبلاغه و مآخذ درجه اول دیگر نقل شده است. امیرالمؤمنین علیهالسلام عرضه داشت:
«السلام علیک یا رسولالله عنّی و عن ابنتک «النازلة فی جوارک» و السریعه اللحاق بک: سلام بر تو ای رسول خدا از طرف من و از طرف دخترت که «در همسایگی و جوار تو» فرود آمده، دختری که زود به تو ملحق شده است.»
ابن شهرآشوب و علی بنعیسی اربلی نیز این نقل را معتبر دانسته و در کتاب المناقب خود آورده است.(226)
این عبارت در نقل کلینی(ره) روشنتر آمده است. ایشان از حضرت حسین علیهالسلام نقل کرده است: آنگاه که دختر پیامبر(ص) رحلت کرد، امیرالمؤمنین ایشان را پنهانی دفن کرد، و محل قبر را مخفی ساخت، سپس ایستاد و روی خود را به قبر پیامبر خدا(ص) گردانید و عرضه داشت: «سلام بر تو باد ای رسول خدا از جانب من و از جانب دخترت که به زیارت تو آمده و در بقعهی تو درخاک آرمیده است.»(227)
در نقل شیخ اجل مفید، شیخ الطائفه طوسی،ابن جریر طبری، ابن فتال نیشابوری«البائتة فیالثری ببقعتک»(228) یا «الثابتة فی الثری ببقعتک»(229) آمدهاست که «در خاک خفته در بقعهی تو» یا « در خاک جای گرفته در بقعهی تو» ترجمه باید بشود که همان مضمون بالا را با روشنی بیشتری در بر دارند.
- آنچه از حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام نقل شده است، در گذشته در جریان وصیت و دفن حضرت مجتبی علیهالسلام دیدیم، در گزارش وصیت طبق نقل کتاب کافی چنین آمده بود که ایشان به برادر بزرگوارشان فرمودند: «آنگاه که از دنیا رفتم، مقدمات دفن مرا فراهم کن. بعد جنازهام را برای تجدید عهد به نزد قبر رسولخدا(ص) و بعد به نزد مادرم ببر، از آنجا به سوی بقیع حرکت بده، و در بقیع دفن کن.»(230) چنانکه به روشنی دیده میشود، جنازه امام مجتبی علیهالسلام به نزد قبر پیامبر (ص) و قبر مادرشان فاطمه سلاماللهعلیها در کنار آن برای تجدید عهد برده شده و بعد برای دفن به بقیع منتقل میشود.
در گزارش دوم از همین کتاب آمده بود: از آن پس حضرت حسین علیهالسلام ایشان را (برای تجدید عهد) به نزد قبر مادر برده، بعد از آن از مسجد خارج کرده و در بقیع مدفون ساخت.(231)
- حضرت جعفر بن محمد از پدرشان حضرت امام باقر علیهماالسلام نقل میکنند:
« دَفن علیٌ فاطمة رضیالله عنها لیلاً فی منزلها الذی دخل فیالمسجد، فقُبِرها عند بابالمسجد»(232): امام باقرعلیهالسلام فرمود: علیعلیهالسلام فاطمه رضیاللهعنها را شبانه در منزل خودش که بعدها به مسجد داخل گردید، دفن کرد.
- گزارش چهارم مستقیماً از امام صادق علیهالسلام نقل شده است:
«ان جعفربنمحمد کان یقول: قُبِرت فاطمة رضیاللهعنها فیبیتها الذی ادخلهُ عمر بنعبد العزیر فی المسجد»(233): امام صادق، جعفربنمحمد، علیهالسلام مکرر میفرمود: فاطمهرضیاللهعنها در خانهاش دفن شد، که آن را عمربنعبدالعزیر در مسجد داخل ساخت.
- روایت پنجم از امام ابوالحسن علی بن موسیالرضا علیهالسلام است که با اسناد متعدد در معتبرترین مآخذ شیعی از جمله کافی کلینی، تهذیب طوسی، منلایحضرهالفقیه، عیونالاخبار و معانیالاخبار صدوق آمده است: احمد بنابی نصر بزنطی میگوید: من از امام ابوالحسنالرضا علیهالسلام در مورد محل قبر حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام سؤال کردم، فرمود:
« دُفِنت فی بیتها فلّما زادت بنوامیة فیالمسجد صارت فیالمسجد»(234)
ایشان در خانه خودش دفن شد، و آنگاه که بنیامیه مسجدالنّبی را توسعه دادند، در داخل مسجد قرار گرفت.
در میان همه نقلهایی که در مآخذ مختلف شیعی و غیر شیعی درمورد محل دفن دختر پیامبر(ص) وجود دارد و ما بسیاری از آنها را از نظر سند و متن ارزیابی کردیم، این نقل از معتبرترین اسناد برخوردار است و شارحان و محققان بزرگ به صحت و شهرت آن گواهی دادهاند.(235)
- حمیری (متوفی قرن سوم) صاحب قربالاسناد و صحابی حضرت عسگری علیهالسلامروایتی از بزنطی نقل میکند که در واقع صورت تفصیلی روایت مشهور قبلی است. در این روایت هم بزنطی از امام ابوالحسنالرضا علیهالسلام پرسش میکند که فاطمه دختر پیامبر(ص) در کجا دفن شدهاست؟ حضرت فرمودند: شخصی همین مسئله را در مجلسی که عیسی بن موسی(القرشی) نیز حضور داشت. از امام جعفر بن محمد علیهماالسلام سؤال کرد. عیسی ادب را رعایت نکرد و نسبت به امام پیشدستی کرد و پاسخ داد: در بقیع دفن شده است. آن شخص به امام صادق علیهالسلام عرضه داشت: شما چه میفرمایید؟ امام فرمود: عیسی به تو جواب داد. او عرضه داشت: خدا کار شما را اصلاح کند، من با عیسی بن موسی چه کار دارم، از پدرانت به من خبر بده. امام صادق علیهالسلام فرمود: ایشان در خانه خودشان دفن شدهاند.(236)
- علی بن طاووس حسینی(متوفی 664 هـ.ق) عالم و محدث بزرگ قرن هفتم در یک روایت از امام علی الهادی علیهاالسلام همین معنا را تأکید میکند: ایشان از کتاب «المسایل و أجوبتها عن الائمة » نقل میکند که ابراهیم بن محمد همدانی(237) وکیل ناحیه و صحابی امام رضا و جواد و هادی علیهمالسلام میگوید: من به محضر حضرت هادی علیهالسلام نامه نوشتم و از ایشان درخواست کردم: «اگر صلاح میدانید مرا از محل دفن مادرتان آگاه سازید که آیا در داخل مدینه(مسجد) است یا آنطور که مردم میگویند در بقیع قرارداد؟ آن حضرت در جواب مکتوب فرمود: «هی مع جدّی صلواتاللهعلیه»: ایشان در کنار جدم رسول خدا (ص) مدفون است.»(238)
بدین ترتیب با نفی تمام احتمالات و دلایل محکمی که برای اثبات آخرین احتمال یعنی دفن شدن در خانه عرضه کردیم راهی جز قبول این فرض وجود نخواهد داشت.
بحث را به همین جا ختم میکنیم و از اینکه پارهای از جوانب بحث همچنان بازمانده و به خاطر اختصاری که در نظر داشتیم فرصت تکمیل آن را نیافتیم، عذر میخواهیم. امید اینکه در جای دیگری این توفیق همراه شود.
و الحمدلله اولاً و آخراً
پانوشتها:
131- یعقوبی 2/ 30 چ نجف، مغازی 1/2 چ مارسدن جونز
132- اسدالغابة 4/495
133- الوفاء باحوال المصطفی/254 چ مصر 1386، سبلالهدی 3/383، وفاءالوفاء 1/254، السیره الحلبیة 2/59
134- سیرةالنبی ابنهشام 1/494، امتاعالاسماع 1/46
135- سیرت رسول الله (ص) 1/473
136- سوره مؤمنون /29
137- وفاءالوفاء 1/262، تاریخالخمیس 1/341
138- صحیح مسلم 1/373 ح 524، سنن ابیداوود / 124 ح 453، وفاءالوفاء 1/327-326، سبلالهدی والرشاد 3/486-485
139- الدرة الثمینة /86، وفاءالوفاء 1/334، هر ذراع اندکی از نیممتر کمتر است. (ر.ک. :الاعلاق النفیسة 7/75 چ وستنفلد)
140- سبلالهدیوالرشاد 3/490
141- وفاءالوفاء 1/335، سبل الهدی والرشاد 3/490
142- الطبقات الکبری 1/239
143- بطوری که بعد از زدن سقف بر روی آن، گاه سر به سقف برخورد میکرد.( کافی 3/295 ح1، منلایحضرهالفقیه 1/217 ح253، تهذیبالاحکام 2/21 و 251-250، وفاءالوفاء 1/336، سبل الهدی والرشاد 3/490)
144- وفاءالوفاء 1/336 (طبق یک تفسیر از ذراع، سه متر و طبق تفسیر دیگر قریب چهارمتر خواهد بود.)
145- بخاری 1/163
146- وفاءالوفاء 1/337
147- انساب الاشراف 1/407، الاستیعاب ترجمه /3338، الاصابة 4/330 ترجمه 606
148- امتاعالاسماع 1/50 چ احمد امین
149- سبلالهدی والرشاد 3/508، وفاءالوفاء 2/460
150- الذریةالطاهرة /93، طبری 2/410، الکاملفیالتاریخ 2/141، وفاءالوفاء 1/274، البدء والتاریخ 5/20، الاصابة 366-365 ش830، کلینی و مسعودی زمان ازدواج را یکسال بعد از هجرت گفتهاند،و چون هجرت در ماه ربیع بوده است، یکسال بعد همان سال دوم هجرت خواهد بود.(روضةالکافی /340 ح 536، مروجالذهب 2/282)
151- الطبقاتالکبری 8/22، الاصابة 4/366 ش830 ، تاریخالخمیس 1/411، وفاءالوفاء 1/274
152- المفید:مسارالشیعة /36، الطوسی:المصباحالمتهجد/613-612 ، بحارالانوار 43/92
153- در مدینه یا مکه آن روز و در کوفه و بصره بعد، هر طایفه محلهای خاص خود داشت.
154- الطبقاتالکبری8/22، الاخبارالموفقیات /376، اعلامالوری 1/161
155- سبلالهدی و الرشاد 3/508-506، وفاءالوفاء 2/458 و460
156- مسند احمد 4/36، فضائلالصحابة2/720 ش985، المعجمالکبیر2/274، المستدرک3/125، ابنکثیر7/342-341، ابنعساکر42/117و102
157- ابنحجر عسقلانی: القولالمسدد فی مسند احمد /30، ابنعساکر 42/117
158- وفاءالوفاء 2/480
159- ابنحجر عسقلانی: القولالمسدد فی مسند احمد /33-26 و فتحالباری 7/363-362 چ بیروت 1415، وفاءالوفاء2/481-474، سیدعلیمیلانی: الرسایلالعشرفیالاحادیث
160- الدرّة الثمینة فی اخبار المدینة /91-90، وفاءالوفاء 2/466
161- درتمام بحثهای مربوط به دفندخترپیامبر(ص) ازکتاب ارزشمند «تاریخ حرم ائمه بقیع» تألیف دوست دانشمند آقای محمدصادق نجفی بسیار بهرهگرفتهایم.
162- لغت نامه دهخدا 27/161، امروزه این گیاه در شمار گیاهان دارویی بوده و آثار زیادی برای آن گفتهاند. ر.ک: پیوست شمارهی 2
163- تاریخالمدینة المنورة 1/93، وفاءالوفاء 3/889، مهندس حاتم عمرطه و الدکتور انورالبکری: بقیعالغرقد /21 چ مدینة
164- تاریخالمدینة المنورة 1/116و115
165- تاریخالمدینة المنورة 1/127، وفاءالوفاء 3/910
166- المفید: الارشاد 2/15، مقاتلالطالبین /73
167- وفاءالوفاء 3/911، قاموسالرجال 7/233
168- الاستیعاب ترجمه 1324 /387، قاموسالرجال 6/289، وفاءالوفاء 3/911
169- الکافی 1/388، الارشاد 2/137
170- الکافی 1/469
171- الکافی 1/472، وفاءالوفاء 3/905
172- الطبقات الکبری 4/43، اسدالغابة 4/64، قاموسالرجال 7/226
173- المناقب از کتاب «مولد فاطمه» صدوق نقل میکند. 3/354، بحارالانوار 43/115
174- موته در سال هشتم و ماه جمادیالاولی اتفاق افتاد. (الطبقات الکبری 2/128)
175- مورخان گفتهاند که قریش عقیل را دوست نمیداشت، و از آنجا که او آگاهی وسیعی نسبت به انساب و خللهای موجود در آن و معایب دیگر آنها داشت، و اینجا و آنجا از آن سخن می گفت، ناگزیر تاریخ از عقیل به خوبی گزارش نکرده است، و ما به همین دلیل نمیتوانیم به اینگونه نقلیات اطمینان داشته باشیم. (الاستیعاب ترجمه 2009، اسدالغابة 4/64، قاموسالرجال 7/226)
176- الطبقاتالکبری 8/30
177- تهذیبالتهذیب 5/ 253-249، تقریبالتهذیب 1/ 407-406
178- معجم رجال الحدیث 10/148-136، قاموسالرجال 6/298-283
179- تهذیبالتهذیب 5/163، تقریبالتهذیب 1/409
180- معجم رجال الحدیث، 10/164-159، قاموس الرجال 5/316-313
181- الطبقاتالکبری 8/30
182- تاریخ المدینة المنورة 1/105، وفاءالوفاء 3/901
183- تاریخ المدینة المنورة 1/105
184- وفاءالوفاء 3/901
185- الارشاد 2/170 ، قاموسالرجال 8/218-217
186- تهذیبالتهذیب 7/415
187- تاریخ المدینة المنورة 1/106، وفاءالوفاء 3/901
188- فلمّا تُوفّیت دفنها زوجها علیٌ لیلاً و لم یُؤذّن بها ابابکر (صحیح بخاری 5/139، صحیح مسلم /ح1759 تحقیق 757، الطبقاتالکبری 8/30، طبری 3/208، اسدالغابة 7/226، الاصابة 4/368 شماره830، المنتظم 4/96 چ دارالکتبالعملیة، امتاعالاسماع 5/353 چ محمدعبدالحمید النمیسی، وفاءالوفاء 3/903و902-905)
189- الاعلام 4/78
190- قاموس الرجال 6/316-313، چ دوم 1415
191- اصول کافی 1/461، الارشاد 2/15
192- یعقوبی2/200؛ الارشاد 2/16، مقاتلالطالبین /81
193- اصول کافی 1/300، الارشاد 2/17، اعلامالوری 1/414، کشفالغمة 2/423-421، الخرائج و الجرائح 2/61، بحارالانوار 44/154و156، الفصولالمهمة /740-738
194- اصول کافی 1/300، اعلامالوری 1/422-421
195- اصول کافی 1/303
196- الارشاد 2/19-17، اعلامالوری 1/414، الفصولالمهمة 2/740-738 تحقیق سامیالفریری
197- الخرائج و الجرائح /223-222، چ مصطفوی سال 1399
198- مناقب آلابیطالب 4/44، چ قم
199- کشفالغمة 2/423-422
200- الامالی /161
201- انسابالاشراف القسمالثالث/45، جملانسابالاشراف 3/298، تاریخ یعقوبی 2/200
202- شیخ میفرماید :« والاصوب انها مدفونة فی دارها … » بنا به نقل المناقب 3/365
203- بنا به نقل بحارالانوار 44/147
204- تهذیبالتهذیب 7/34
205- تاریخالمدینةالمنورة 1/111 و107
206- الدرةالثمینة فی اخبار المدینة /166، وفاءالوفاء 3/908
207- جمل انسابالاشراف 3/298
208- قاموسالرجال 6/355-348 و 7/194-193، مستدرکات علمالرجال 5/18و233
209- تقریبالتهذیب 1/15 و تهذیبالتهذیب 1/29-26
210- وفاءالوفاء 1/434، تاریخالمسجدالنبوی /116
211- قاموسالرجال 10/25-24، معجم الرجال 18/112-111، مستدرکات علمالرجالالحدیث 7/392
212- در آن عصر و قرنهای متمادی بعد در صحن مسجدالنبی سایهبانهایی وجود داشته که آنچه در روایات و تواریخ به عنوان ظلال و مضله آمده است اشاره به آن دارد.
213- فروع کافی 4/555 ح5
214- الکافی 4/556-553 ح 1و3و5و8و10، تهذیب الاحکام 6/8-7 ح5و6و7و8، کاملالزیارات /82 ح2، صحیح بخاری 2/61 و 3/23 و صحیح مسلم 2/1011-1010 ح 1390و1391، الموطأ 1/197 ح 110و109، سنن ترمذی/ح3924و3925، نسائی/ح694، مسندأبییعلی/ح 1784و1966و6160، المجمالکبیر 23/255، معجمالصغیر 2/122
215- از جمله هر رکعت نماز در آن چون بخشی از مسجدالنبی بود، معادل هزار رکعت حساب میشد.(کافی4/555 ح8، نسائی/ ح693، ترمذی/ ح3925، صحیح مسلم / ح 505تا510، تهذیب الاحکام 6/7و6 ح 6و8)
216- معانیالاخبار /267
217- الطوسی: العدة 1/154
218- الطوسی: تهذیب الاحکام 1/43 و 7/31 و 9/313
219- معجم رجالالحدیث 1/67-63 و 14/285، کلیاتفیعلمالرجال /221-220
220- معجم رجالالحدیث 11/277-276، قاموسالرجال 7/427-426، مستدرکاتعلمالرجال 5/347
221- مقباسالهدایةفیعلمالدرایة 1/397-319
222- مقباسالهدایةفیعلمالدرایة 1/242-237، قواعدالتحدیث /126
223- رجوع کنید به پینوشت شماره 214
224- الارشاد 1/188-187، اصول کافی 1/451 مقایسه بقرمایید با: ابنهشام 2/663، بلاذری1/574، طبری 3/213، الوفاءبأحوالالمصطفی 2/797-796، ابنکثیر 5/267-266، الکاملفیالتاریخ 2/333، تاریخالخمیس 2/171. این مآخذ و بسیار دیگر همه اتفاق دارند که مسلمانان در محل دفن پیامبر(ص) اختلاف داشتهاند اگرچه دروغهای فراوان دیگر با آن همراه کردهاند.
225- مقباسالهدایةفیعلمالدرایة 1/223-219، قواعدالتحدیث /124
226- نهجالبلاغه خطبه 200 شرح محمد عبده، المناقب 3/364، کشفالغمة 2/263
227- کافی 1/459-458
228- امالی مفید /281، دلایل الامامة /137، روضةالواعظین/152
229- امالی طوسی 1/109
230- کافی 1/300
231- کافی 1/303
232- تاریخالمدینةالمنورة 1/106
233- تاریخالمدینةالمنورة 1/107
234- کافی 1/467، تهذیب الاح کام 3/255، منلایحضره الفقیه 1/299، عیونالاخبار 1/242 چ نجف ، معانیالاخبار /268
235- معانیالاخبار/268، روضةالمتقین 2/90، ملاذ الاخیار 3/215، مرآةالعقول 5/349
236- قربالاسناد /294-293 چ 1417، بحارالانوار 97/192
237- معجم رجالالحدیث 1/296-292
238- اقبالالاعمال /109 چ 1417