بسم الله
سه سال پیش با دانش آموزهام در مدرسه جلساتی راه انداختیم به اسم دوشنبه ها! رسما اسممان همین بود. دوشنبه ها! ساده و در ظاهر کم عمق. اما این اسم خودش یک داستان مفصل دارد که الان میخواهم بخشیش را برای شما تعریف کنم.
در واقع داستانمان از یک سفر مشهد شروع شد. یک شب توی اردو بچه ها را دعوت کردیم به یک “شب نشینی”. اسمش را گذاشتیم “دانه ها و نشانه ها”. گفتیم هرکس خواست بیاید. خیلی ها خوابیدند یا ترجیح دادند گپ بزنند و بازی کنند. اما چند نفری آمدند دور ظرف اناری که گذاشته بودم جلویم نشستند. خیره به انارهای قرمز، که کی قرار است بدهم دخلش را بیاورند. من تازه معلمشان شده بودم. آبان ماه بود. رگ خوابشان دستم نبود. اما قبل از پخش کردن انارها چند جمله با هم حرف زدیم. یک چیز فقط داشتم برای گفتن. گفتم بچه ها هر اناری یک دانه بهشتی دارد. که قدیمی ها خیلی توصیه میکردند به از دست ندادنش. بچه ها زندگی انار است. یک دانه بهشتی دارد که باید دنبالش بگردید. پیداش کنید و قدرش را بدانید. تمام.
آن مشهد حال خوبی بهشان داده بود. حس کرده بودند امام رضا دانه انار بهشتی زندگیشان را نشانشان داده. شوری در دلشان ایجاد شده بود که پیش از این نبود. تصمیم گرفتند هفته ای یکبار دور هم جمع بشوند. من را هم راه دادند. اولین پیشنهاد، شد اسم گروه. همین نام ساده. میخواستیم تاکید کنیم که جمع شدنمان مهم است. با هم بودنمان است که برکت میاورد و نمی گذارد شور و شعف قلبمان از دست برود. دوام و استمرار و نظم مان. زنگ ناهار و نمازشان بود. طفلکی ها تند و تند ناهار می خوردند تا نیم ساعتی را بتوانند برای جلسه وقت بگذارند. میشد وقتشان را صرف کارهای دیگری کنند. مثل باقی بچه های مدرسه. ولی ما با هم قرار گذاشته بودیم دوشنبه ها ساعت ناهارمان مال خودمان نباشد. و تقسیمش کنیم بین دوستانی که وجه مشترک همه شان دانه اناری بود که توی دلشان از سرخی می درخشید… بهشتی بود و بوی مشهد را میداد.
توی جلسه گاهی هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. گاهی پر از سوال و حرف و نکته ثانیه ها را یکی یکی قورت میدادیم. گاهی فقط من حرف میزدم گاهی بعضی از آنها. یکی از کارهای مهممان تمرین های ساده بود. هر شب باید نخ دندان بکشیم حتی اگر حال نداشتیم. هر شب ساعت ده دعای فرج بخوانیم، هر جا که بودیم. درس بخوانیم حتی اگر ازش متنفریم و …
الان از دوستان من کسی نیست که از من اسم بچه های گروه دوشنبه ها را نشنیده باشد. آن ها دانش آموزهای آرمانی من شدند. جوری که یک بار وقتی میخواستم هدیه بزرگی به خانم دکتر بدهم، آنها را دعوت کردم به باشگاه. گفتم اینها دانه های تسبیح من هستند.
بعد آنها شدند اعضای باشگاه قرآنی نور. در حالیکه سوم دبیرستان بودند و موقع ثبت نام در سایت هنگ کرده بودند که جلوی افتخار چی باید بنویسند. یکیشان نوشته بود “بندگی خدا” یکی هم “انتظار ظهور”! اصلا همین کارهاشان با قلب آدم بازی میکند.
اگر از من بپرسید گروه دوشنبه ها به چه درد میخورد؟ چه اهدافی دارد؟ قرار است به کجا برسد؟ خروجی سال اول و دوم و سومش چه بوده و در سال چهارم قرار است چه کند؟
احتمالا حرف هایی خواهم زد که هیچ کدام در زیبایی و لطافت و عمق و معنا و تازگی به حرف های روشن خانم دکتر نمی رسد.
برای همین خدا را شکر میکنم که بچه های گروه دوشنبه ها هیچ وقت این را از من نپرسیدند.
خودشان گشتند و پیداش کردند.
توی دلشان
در رفتارهایشان
و تغییری که میکردند و دوستش داشتند.
خیلی بارها دعوامان شده
شده که یکی به بهانه درس خواندن ما را بپیچاند.
شده که بی رغبت شده باشند به جلسه
شده که از دستشان عصبانی باشم
یا از دست من ناراحت باشند
اما ما یک گروه مانده ایم. چون گروه بودن مهم است. چون برکت در تعاون است. تعاونی ای که با دست ها و دوست های خودمان راه بیاندازیم و و تولیتش را بسپاریم به یکی از ثقلین. قرآن یا اهل بیت.
باشگاه اولین جایی بود که این مفهوم را لقمه کرد و توی ذهن من گذاشت. و توی این سال ها مدام کمکم کرد تا خوب بجوم و هضمش کنم. باشگاه اولین گروه زندگی من بود. باشگاه پنجشنبه ها! نشانم داد که جمع بودن و ماندن مهم است. تغییر و رشد بعد از آن خودش از راه میرسد.
حالا که حساب میکنم میبینم حرکتمان در باشگاه چقدر آهسته و پیوسته بوده. مثل چرخیدن کره زمین. شب و روز گذرانده ایم بی آنکه این تکان ها را حس کرده باشیم.
دانه انار بهشتی ما را در باشگاه امام هادی توی قلبمان کاشت. اما سال ها از اول دبیرستانی بودن مان گذشته بود و واکنش هایمان پیچیده تر و سخت تر…
چقدر مربی مان را اذیت کردیم لابد!
میخواهم از بهار و زهرا و ثمین و عطیه دعوت کنم که بیایند و به مناسبت سال جدیدی که آغاز کردیم اینجا کمی از تجربه های دوشنبه ای شان بگویند. البته اگر کنکور و پیش دانشگاهی اجازه بدهد.
الان گروه دوشنبه ها یک محل قرار جدید دارد.
باشگاه قرآنی نور، پنجشنبه اول هر ماه! این یعنی نهضت ها به هم پیوسته اند. تا الآن دو تا و به مرور بیشتر…نهضت هایی که روزهای هفته مان را مهر وقف میزنند و معنی میدهند. تا روزی که برسیم به نهضت جمعه ها ( عجل الله تعالی فرجه)
تولدش مبارک است…