نشست چهل و سوم – جمع بندی مطالب و تمرین جلسه آینده
استاد هانی چیت چیان- 56 دقیقه / پیاده سازی توسط آقای هادوی
بسم الله الرحمن الرحیم
ایمان سوره شعراء از جنس خضوع است؛ ولی خضوعی که ناشی از طوع و میل باشد و میلی که از روی علم و آیه بینی باشد. یعنی علمی که میلی بیاورد و ما را به خضوع وادار کند می شود ایمان. علمی به حق که در انسان میلی ایجاد کند که او را عالمانه و عامدانه و همراه با میل خاضع کند در برابر حقی که شناخته است. چون در این سوره قصد چنین ایمانی است، خداوند پشت هم آیه ذکر می کند. ماجرای حضرات انبیای یاد شده آیه های خدا هستند. صحنه های تلخ تاریخ هستند.
پیامبر عظیم الشانی آمده است. قومی دچار لهو و لعب و تعبثون هستند، همه چیزها را عبث و بیخودی می سازند. خوشگل است ولی بی هدف است. این بی هدفی به مرور پلیدی و فساد می آورد. چون در عالم یا حق داریم یا باطل. این تلخ است. اینکه پیامبری ایمان را در پاکی و نزاهت بیاورد و مردم صرفا به بهانه اینکه مومنین یک مشت اراذل هستند ایمان نمی آورند. اینکه طبقات اجتماعی شکل بگیرد و علم و اخلاق و ایمان فقط برای اغنیا باشد، تلخ و زشت است. بعد همه این ها هلاک و اغرقنا شدند.
یا ماجرای قوم لوط که انقدر در پلیدی جلو برود که حتی چهارچوب اخلاق انسانی و خلقتش را هم رعایت نکند. پلیدی اش به جایی برسد که بی حیایی در او شکل بگیرید آن هم عیان، راحت و بدون تعارف. بعدهم هلاک می شود این چنین جامعه ای. قرار نیست که جامعه ای ساختار خلقت را به هم بریزد. خودش را حذف می کند. خلقت چیزی نیست که تعدادی آدم، یک جامعه، بخواهند عوضش کنند، او هم عوض شود. قوانین تکوین عالم است. اگر انسان ها روابط زناشویی را نادرست اجرا کردند خودشان هلاک می شوند. دنیا که تغییر نمی کند. جنس نر و ماده عوض نمی شود. صحنه تلخی است در تاریخ.
و مانند آن، داستان حضرت شعیب و قوم ایشان است. کم فروشی کردن، اینکه آدم ها در روابط یا دیگران فقط حواسشان به خوشان باشد، منفعت خودش را لحاظ کنند. فقط خودش سود ببرد حل است. باقی سود کردند یا نکنند. حتی سود ببرد به قیمت ضرر کردن دیگران و راضی باشد به این ماجرا؛ این ها زرنگ نیستند. به همین شیوه هلاک می شوند. اینها صحنه های تلخ تاریخ است ولی خدا این ها را به آیه تبدیل کرده. یعنی فارغ از آن تلخی این ها ذکر شده اند تا در انسان آگاهی و میل و نفرت ایجاد کنند. من بدم بیاید از پلیدی ها و میل پیدا کنم به خوبی ها از روی آگاهی. و بعد در نتیجه خاضع بشوم. کم فروشی نکنم چون از کم فروشی بدم بیاید. چون بفهمم کم فروشی امر خبیثی است. این چه فایده ای دارد که آدم فقط دنبال منافع خودش باشد؟ این چه خیری است در دنبال منافع شخصی بودن؟ من باید معرفت پیدا کنم که این سعادت نیست پس کراهت پیدا کنم پس انجام ندهم. این ماجرای حضرت شعیب است.
همچنین ماجرای قوم عاد؛ من باید بدم بیاید از انجام دادن کارهای عبث و بیهوده ولو خوشگل. کارهایی که خوشگل و جذاب ولی بی فایده هستند. می دانم بی فایده است ولی چون جذاب است انجام می دهم. واقعا چه فایده ای در خیره کردن بی فایده چشم ها است؟ اگر کسی بخواهد به این عمل کند باید خیلی کارها را زیر سوال ببرد. خیلی از کارها فقط جلب توجه هستند و برای ایجاد سرگرمی. با این دید خیلی کارها تعبثون هستند. سرگرمی ایجاد می کنند ولی دنباله ندارند. باید بدم بیاید از این کارها و از روی معرفت انجامشان ندهم و کارهای بافایده را انجام دهم. از آن طرف از روی معرفت میل به کارهای دیگرخواهانه داشته باشد. چه سعادتی از این بالاتر که انسان انقدر خود نداشته باشد که همیشه خودش ضرر کند که دیگران نفع ببرند از روی معرفت و میل. حاضر باشد همیشه خودش ضرر کند که دیگران نفع ببرند. داستان های ذکر شده در سوره مبارکه شعرا، میدان های فعال سازی ایمان ما هستند. ایمان بیاوریم که انسان با این تیپ کارهای زشت به جایی نمی رسد. شناخت پیدا کنیم، میل پیدا کنیم، خاضع شویم.
یک پیشنهاد درباره سوره شعراء
یک کاری که خیلی خوب است برای کسی که سوره شعرا می خواند انجام دهد این است که لیستی تهیه کند از کارهایی که انجام می دهد یا نمی دهد. بگوییم درباره چه چیزهایی خاضع هستیم. آنهایی که در زندگی خیلی جدی است نه مثل غذا خوردن. آنهایی که برایش تصمیم می گیریم. مثلا من بنایم این است که اگر ببینم دوستم فلان اشتباه را می کند هیچ چیزی نمی گویم. خب ۱. دلیل علمی ات چیست؟ ۲. میلت چی است؟ ۳. نسبت به چه خاضع شده ای؟ مثلا معلوم می شود که انجام نمی دهد چون می ترسد. پس از روی ایمان نیست ترس است. می گوید انجام نمی دهم چون نمی دانم چه باید بکنم. خب این جهل است و ایمان نیست. اگر هم بدانم و هم نترسم انجام می دهم. این ایمان است. البته ممکن است کسی هم بداند و هم بتواند ولی تشخیص دهد نباید انجام دهد. این هم ایمان است. ما خیلی کارها را انجام نمی دهیم یا می دهیم و مبنایش علم و طوع نیست. خب اسمش هم ایمان نیست. مثلا کاری انجام می دهیم و دلیلی برایش نداریم ولی دوست داریم! خب ایمان نیست. شاغول تشخیص مراتب ایمان خضوع همراه با علم و طوع است … {اگر در این مولفه ها ضعف دارم} اشکال ندارد .. اول بررسی کنم ببینم چه کارهایی را از روی ترس، جهل یا دوست داشتن انجام می دهم. تشخیص دهم بعد شروع کنم به درست کردن.
مقصود این است که ایمان چیز عجیب و غریبی نیست و راحت قابل به دست آوردن است. اگر انجام نمی دهم چون جهل دارم خب بروم جهلم را با مطالعه برطرف کنم. یا کارهایی را می دانیم درست است اما خاضع نیستیم، دوست نداریم و کراهت داریم. خب انجام دهیم تا خاضع شویم و کراهت برطرف شود. مثل نماز خواندن، راهش این نیست چون کراهت دارد نماز نخواند و بگوید می روم هر وقت میل پیدا کردم نماز می خوانم. راهش این است که علی رغم کراهت نماز را بخواند که خداوند آن کراهت را برطرف کند. بگوید خداوند من فهمیدم کراهت دارم و واقف شدم به این موضوع. اشکال ندارد که انسان بفهمد. اصلا گفته اند حفت الجنة بالمکّاره … تا آدم بخواهد اهل بهشت شود باید یک سری کراهت را تحمل کند. دوست نداشته باشد ولی انجام دهد. آن وقت آدمی برای ایمانش برنامه و شاغول پیدا می کند. می گوید سال گذشته نماز خواندن برایم آن قدر کراهت داشت. در این یک سال بر روی یکی از ارکان ایمان که علم است کار کردم مثلا برای رفع این کراهت رفتم کتاب اسرار نماز امام خمینی را خواندم. برای این که می خواستم کراهت نمازم را برطرف کنم. الان که یک سال گذشته است هنوز کراهت دارم ولی خیلی کم تر شده است. ایمان اینجوری به وجود می آید. خیلی جزئی خیلی واضح. بالاخره من می خواهم مراتب ایمانم زیاد شود. با نشستن {و دست روی دست گذاشتن} که زیاد نمی شود. امر مبهمی هم نیست که بگویید واقعا ایمان چگونه زیاد می شود؟ خیلی واضح است. یک عمل حقی را در نظر بگیرید. نسبت به آن عمل حق علم تان را زیاد کنید، عملتان را جدی تر کنید و بعد چک کنید کراهتتان نسبت به آن چقدر کم و ایمانتان زیاد می شود. روزه گرفتن، میل به حج و … همین طور است.
خود واژه ایمان را که نمی توانم بسنجم .. با سه مولفه می شود ایمان را سنجید: علم، میل و عمل. مثلا ببینم چقدر نمازهایم اول وقت تر شده است، پس مولفه عملِ ایمانم نمره می گیرد. چقدر مطالعه کرده ام برای ایمان و در مولفه علمم تغییر ایجاد شده است. چقدر میلم تغییر کرده است. این گونه نقص واضح می شود. ایمان قابل لمس و قابل فهم است. ایمان را تبدیل نکنیم به یک حقیقت غیر قابل لمس که نمی شود ارزیابی کرد. آدم مومن باید از خود ارزیابی داشته باشد. باید مطمئن باشد که ایمانش دارد زیاد می شود. نباید سال به سال بگذرد و من تحلیلی از خودم نداشته باشم که ایمانم در حال زیاد شدن است یا نه. این خطرناک است. مثلا نماز شب موضوع مهمی است. نقص من در حوزه علم، میل و یا عمل است. در هر حوزه باید یک کاری بکنم. مطالعه ام را زیاد می کنم برای علمم. نمی توانم نماز شب بیدار شوم قبل خواب عملش را انجام می دهم. اضافه کردن میل هم راه های متعددی دارد. خیلی اصرار ندارم روی میل تاکید کنم چون درونی تر است. روی همان دو مولفه علم و عمل هم کار کنیم کافی است. ولی میل هم در روایات داریم. مثلا آدم کارهایش را با شیوه ای که دوست دارد همراه کند. ما این کار را نمی کنیم. راهش این است که چیزهایی که معنوی هستند و میل دارد همراه کند با این ماجرا. مثلا میل به خوبی ها .. چون خوبی ها به هم وصل هستند، میل به یکی که بالا می رود بقیه را هم بالا می کشد. اگر می خواهد میل نماز شب را زیاد کند و نمی تواند می آید روی مسجدش پیاده می کند و مسجد رفتن را بیشتر می کند. این روایت اقبال و ادبار[1] که در کلام امام علی علیه السلام هست را می توان علاوه بر زمان به موضوع هم ربط داد. مثلا شما یک موضوعی در میلتان نیست و موضوع دیگر در میلتان هست، میلتان را به آن که میلی دارید افزایش دهید روی میلتان به دیگری هم اثر می گذارد. این برگردان و ترجمان دیگری از همان موضوع زوجیت کریمانه است. ایمان را عینی سازی کنیم برای خودمان و مبهمش نکنیم. هر چقدر خدا سعی کرده است ایمان را عینی سازی کند ما ایمان را مبهم می کنیم. ایمان یعنی کار عبث انجام ندادن با ایمان به ماجرای عاد؛ یعنی ترک کم فروشیِ بر اساس داستان قوم شعیب و … }البته منظورم از “یعنی”} تعریف نیست، مولفه است. با چه چیزی باید چک کنیم؟ میزان دیگرخواهی، میزان کار عبث انجام ندادن، از بین رفتن دیدگاه طبقاتی و … است.
خداوند کار باشکوهی کرده است و یک مفهوم قلبی درونی پنهان در لایه های وجود انسان را در ظاهر آورده است تا هر انسان بتواند ایمان خود را بسنجد. ما به لطف خدا در یک موضوعاتی ایمان داریم ولی از این ایمان استفاده نمی کنیم. خدا لطف کرده ما در کشوری بزرگ شدهایم که در آن حیا وجود دارد. خودمان هم نخواستیم ولی ایمان در این حوزه در ما وجود دارد. کار قوم لوط را زشت می دانیم هم در مرتبه علم، هم میل، هم عمل. این خیلی خوب است. یعنی ایمان در یک موضوعی شکل گرفته است. ما باید خدا را شکر کنیم. درباره ایمان با خودمان واضح و شفاف صحبت کنیم. {مثلا} بگویم درباره کم فروشی به اندازه بی عفتی ایمان ندارم. پس ایمانم در این موضوع از آن موضوع ضعیف تر است. یک راه این است که بروم روی آن مولفه ضعیف تر کار کنم؛ یک راه هم این است که بروم آن قوی را قوی تر کنم. بگویم چشم و گوش و دست و پا هم عفاف دارد دیگر و این عفاف و ایمان را قوی تر کن. بعدا مشکلات دیگرت هم حل می کند.
ایمان یک امر عینی است. ایمان را مبهم نکنید. معلوم نیست ایمان داریم یا نداریم. چرا معلوم نیست؟ خب واضح کنید در چه موضوعاتی ایمان دارید و در چه موضوعاتی ندارید. آیا ایمانتان ماهانه بالا می رود؟ این کار شیطان است که ابهام ایجاد کند… من جلسه گذشته روی تلک آیات الکتاب المبین تاکید کردم که ابتدای سوره بود. روی مبین بودن خیلی تاکید کردم. حالا می خواهم از انتهای سوره استفاده کنم. شعرای دعوت کننده به عدم ایمان وصفی که در انتهای سوره برایشان می آید این ها است: فی کل واد یهیموناند .. غاوون اند … ابهام .. ابهام … در این عالم ابهام کار ابلیس است و شفافیت کار خداست. حواستان باشد. ایمان را سمت موضوعات مبهم نبرید. اینجا به نفع ابلیس عمل می کنید. چون اگر مبهم کنید دیگر معلوم نیست چه کسی بی ایمان است و چه کسی با ایمان، ایمان من دارد زیاد می شود یا کم می شود. لذا مفید آن می شوم که بیافتم در دستگاه ابلیس. کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین. این گونه در قلوب مجرمین سلوک می کند. مبهم می شود، حق و باطل قاطی می شود، خودم هم نمی فهمم دارم آدم خوبی می شوم یا بدی می شوم. من باید روی خودم دقت داشته باشم که بفهمم نسبت به شش ماه قبل مومن تر شده ام یا نشدم. از آن طرف خدا تا می تواند از ابهام خارج می کند تا آدم ها بفهمند در چه موضوعی ایمانشان قوی تر است و در کدام ضعیف تر. در یک موضوع نسبت به شش ماه پیش چه تغییری کرده ام. ایمان من بیش تر شده است یا کم تر. اگر کم تر شده است سریع استغفار کنم تا قبل مردنم. ایمان را ببرید به سمت شفافیت. نه فقط ایمان، همه چیز را … طهارت، تقوا و … را خداوند شفاف کرده است. ما در فضای زندگی مذهبی به شدت ابهام داریم. البته ما خیلی واضح تر از بقیه زندگی می کنیم. بعضی از چیزها حق و باطلش برای ما عیان است. خیلی از ابهاماتی که دیگران دارند ما نداریم. جای شکر هم دارد. زیرا به لطف مجاهدت های گذشتگانمان افتاده ایم در جایی که خیلی چیزها شفاف است. ولی بیش از این به شفافیت احتیاج داریم. یقین یعنی همین شفافیت و وضوح در زندگی. مواظب باشید در همین وضعی هستید مبهم مبهم زندگی نکنید. اینطوری نیست که بگوییم خداوند یک چیزهای مبهمی تعریف کرده است و معلوم نیست ما چه کاره هستیم و تقوا داریم یا نداریم.
از این سوره استفاده کنید و ایمان را برای خودتان شفاف کنید. موضوعات را از دل داستان های انبیا در این سوره در بیاورید. مثلا من هنوز به حکومت دینی نتوانسته ام ایمان بیاورم. میل به حکومت دینی و مبارزه با طاغوت در من نیست. بروم روی ایمانم به حکومت دینی و مبارزه با طاغوت به سبک حضرت موسی کار کنم. ممکن است علمم کم باشد بروم روی اصل طاغوت و غیر طاغوت در قرآن مطالعه کنم. این طاغوت کی هست که خدا اصرار دارد به آیه ی مبارزه با طاغوت موسی ایمان بیاورم. ان فی ذلک لایه و ما کان اکثرهم مومنین. شاید عملم کم است بروم یکم نماز جمعه شرکت کنم. برنامه بریزم.
باید تک تک شما برنامه ایمانی تان را خیلی واضح بدانید. باید بتوانید بگید (لازم نیست بگویید بدانید) در چه موضوعاتی ضعف ایمان دارید و در چه موضوعاتی اوضاعتان خوب است. و در این موضوعات این برنامه مطالعاتی و عملی برای ارتقای ایمانم دارم. برنامه اصلاحی ام را بر اساس ضعف های ایمانی ام بگذارم. به این می گویند برنامه داشتن یک آدم در زندگی. وگرنه اینکه مثلا می خواهم کنکور قبول بشوم، برنامه ریزی می کنم روزی 10 صفحه بخوانم قبول می شوم. خدا خیرت بدهد قبول بشوی یا نشوی چه فرقی می کند؟ یا برنامه ای ریختم بعد فلان مدت به این موفقیت برسم. خوب به چه درد می خورد؟ جالب است هر چه موضوع دنیایی به آدم ها بگویید برای آن برنامه ریز دارند. آنقدر درس بخوانم، آنقدر کار را بکنم، آنقدر پس انداز کنم. هرچه موضوع معنوی هست مبهم. خوب برای ایمانتان چه کاری می خواهید بکنید؟ می گویند زندگی می کنیم که مومن بشویم دیگر. مبهم، باز، بدون طرح. یعنی موضوعات دنیوی که آنقدر اهمیت ندارند برنامه ریزی ریز می خواهند ولی موضوعات آخرتی که آنقدر اهمیت دارند برنامه ریزی نمی خواهند. مثلا می پرسیم امسال محرم شرکت کردید چه فرقی کرد با محرم قبلی؟ جه جیزی به شما اضافه شد؟ می گویند ما؟! اضافه؟! معمولا ما گم می شویم در زندگی و محرم که می شود پیدا می شویم. الان هم دوباره داریم گم می شویم. خب این چه کاری است؟ اصل برنامه برای دین است .. اصل دین هم برای آخرت است. برنامه جزئی باید باشد. مثلا بگوییم من فلان اخلاقم در سن بیست و پنج سالگی این طوری بود برنامه ریزی کردم در طی سه سال این اخلاق را درست کردم. دیدم ضعف دارم برایش مطالعه کردم. مثلا می گوید خدا خیلی گیر می دهد حرف پدر و مادر را گوش دهیم. من میلی ندارم. آنقدر برایم مهم نیست. حتما مشکلی هست و جایی گیر دارد. آنقدری که پدر مادر برای خدا مهم است برای من اصلا مهم نیست. میلم در آن فعال نیست. اگر کسی فهمید این مشکل را دارد باید برنامه مطالعاتی و عملی داشته باشد برای عرض ارادت به آن ها به صورتی که یک سال بعد بتواند بگوید رفتار و میلم برای اطاعت پدر و مادرم خیلی فرق کرده است. ایمان است که برنامه ریزی می خواهد. وگرنه چه فرقی می کند در دنیا به جایی برسید یا نرسید؟ موفق بشویم یا نشویم؟ چه اهمیتی دارد دنیا؟ شما با وجه آخرتی تان تا ابد زندگی می کنید! یعنی اگر چشم دل برای خودتان درست نکنید یک عمر باید کور زندگی کنید. این خطرناک است. آیا برنامه ریزی کرده اید برای بینایی و شنوایی درونی مان؟ خدا نکند در قیامت با گوش سنگین محشور شویم. البته می رویم در بهشت ها! می بینیم همه شیفته و مست هستند و ما نمی فهمیم چه خبر است… یک عالمه صوت را نمی شنویم! برنامه نریخته بودیم برای این که بشنویم. چقدر الهام می شنوید؟ این موضوعات برنامه می خواهند. پس برای چه چیزی برنامه داریم؟
می شود از آداب سوره شعراء شروع کرد و این هفت مولفه {بیان شده در سوره شعراء} را مبنا چک کردن رفتار گذاشت. بررسی کرد در هریک از این مولفه ها چقدر قدرت و ضعف وجود دارد. هر کس موقعیتش را شناسایی کند و بر اساس میل و عمل و علم برنامه ریزی کند و اصلاح کند. مراقب باشیم در امر دین مبهم زندگی نکنیم. اگر خواستیم مبهم زندگی کنیم، درباره دنیا مبهم زندگی کنیم. مثلا اگه از شما بپرسند چه برنامه ای داری برای دکتری قبول شدن؟ بگویید می رویم می خوانیم و قبول می شویم. هر سال دکترا را آزمون می دهیم. برنامه موفقیت؟ همین جوری می رویم موفق می شویم دیگر. چرا نباید بشویم؟ درباره آخرت از این ادبیات مبهم استفاده نکنیم. اگر کسی درباره دنیا (دکترا قبول شدن) مبهم حرف بزند مردم {به طور عرفی} می گویند چه بی مبالات ولی درباره آخرت (ایمان) چنین چیزی نمی گویند!
سوال: خب این تقصیر علماست که کلی حرف زده اند و مثلا گفته اند اشک بر سید الشهداء همه چیز را حل می کند و …
جواب: بله؛ این نقص وجود داشته که ما به امر ایمان، تفصیلی نپرداخته ایم و اجمالی پرداخته ایم … ولی قرآن این طور نیست. آنقدر مولفه می دهد. مثلا یک سوره بقره می خوانیم تعداد زیادی مولفه برای تقوا می دهد. خداوند انقدر این تقوا را در سوره بقره کالبد شکافی می کند که همه بتوانیم تقوا را در زندگی ببینیم.
سوال: این مطلبی که شما کاربرد دارد که به نتیجه می رسیم یک رفتار کار خوبی نیست و سپس می روم روی میل خودم کار می کنم. ولی یک موضوعی هست اکثر آدم های مومن، می گویند آن درست است و خود فرد احساس می کند آن درست نیست…
جواب: ما یک نقص کلی در مطالعه داریم که خیلی چیزهای خوب را نمی دانیم و خیلی چیزهای بد را هم نمی دانیم. خیلی مولفه های آدم خوب و بد را نمی دانیم. این یک بیماری اپیدمی کلی است. همه چون مریض هستیم نمی فهمیم. مثل مالاریا در آفریقا. آن مریضی هم این است کسی نمی نشیند قرآن بخواند که دانه دانه آن چه را باید باشد یا نباشد در بیاورد. کلا در یک ابهام کلی زندگی می کنیم. مثلا اگر از ما بپرسند آدم خوب چه کسی است؟ خیلی مبهم نهایتا پنج تا مولفه می توانیم بگوییم. ولی خدا در قرآن این همه آیه برای تعریف آدم خوب دارد. نعوذبالله خدا وقتش را برای تعریف آدم خوب تلف کرده است. ولی آدم باید به یک منبعی مراجعه کند ببیند خوب و بد چه چیزی است.
یکی از حضار: یکی از درس هایی که جناب آقای استاد اخوت، البته نه با این عبارت، در رابطه با نیروی انسانی بیان می فرمودند این بود که در مسائل فقهی وقتی که یک مسئله با سوال های مختلف مطرح می کنید، حکم های مختلف دارد. تعبیر من این است که ما سعی می کنیم رفتارهای خودمان را یک جوری به ایمان بچسبانیم. و دنبال این که ایمان دقیقا چه چیزی است زیاد نمی رویم. می رویم جای عالمی هم جوری سوال می کنیم ک رفتار ما در دایره ایمان قرار بگیرد.
استاد: به همین دلیل در ابتدا عرض کردم، تکلیفتان را با خودتان مشخص کنید. فیلم هم بازی نکنید. آن چه در دلتان برای خودتان هست بگوید برای خودم است. نمی خواهد پیش کسی اعتراف کنید. ولی خودتان را گول نزنید. البته بگویید خدا من که نمی خواهم این طور باشد و دنبال لذت های خودم بروم. اصلا دوست ندارم اما وضعیت کنونی ام به این شکل است. آدم اگر برنامه داشته باشد خودش را می شناسد و وقتی خودش را بشناسد، پیش رفت یا پس رفتش برایش قابل مشاهده است. بنابرین ناگهان در هلاکتی که نمی داند از کجا آمده است نمی افتد. خداوند در قرآن اصرار دارد، هلاکت بغتة و ناگهانی است. چرا؟ خب یهو که نشده است انبیا مکررا می گفته اند .. ولی فرد آنقدر در مسیر جلو می رود، محاسبه نمی کند و هیچ بازخوردی از خودش نمی گیرد، ناگهان به سرش می آید. بد است. اشکال ندارد انسان بررسی کند ببیند از پنجاه کار دوتایش برای خداست. حداقل وقتی شد سه تا می فهمد که دارد پیشرفت می کند. بدتر است که وضعیتم را ندانم و ناگهان هلاک شوم. خود بیان کردن و از ابهام درآوردن انسان ها را نجات می دهد. لذا رو راست باشید. عرض عجز در مقابل خداست. جلوی خدا گردن کلفتی نکنیم. اگر یک کارهای غیر خدایی می کنیم بپذیریم و عذرخواهی کنیم. اگر آدم برنامه ریزی کند و قصد پیشرفت بکند آدم نجات پیدا می کند. شیطان همه تلاشش را می کند زندگی من و شما را مبهم نگه دارد. چون او سودش در ابهام است. هرچه بیشتر مبهم کند، بیشتر می تواند وسوسه کند. و هرچه واضح تر کنید کمتر می تواند وسوسه کند. میدان را بر شیطان تنگ کنید و نگذارید در ابهام آن قدر سود کند. به راحتی خلجان درونی ایجاد کند و ما به دلیل ابهام نفهمیم.
خدا یک ایمان شفاف، واضح، صعود کننده، پیش رونده و باشکوهی را ان شاء الله به همه ما بدهد که البته می دهد. هر چه که از خدا بخواهیم به دلیل این که ممکن است آن چیز مصحلت نباشد، خدا ممکن است ندهد. ولی ایمان امر دائر مصلحت نیست و در هر شرایطی مصلحت است. ایمان چیزی نیست که از خدا بخواهی و بگویی ممکن است ندهد. خودش فرموده ان علینا للهدی؛ او خودش بر خودش واجب کرده است هدایت را. چون به این صورت است ایمان از آن موضوعاتی است که دعایش حتما مستجاب است. یعنی اگر کسی بگوید خدایا! می خواهم عیب هایم را ببینم. به او سریعا نشان می دهد. می خواهم راه درمانش را بفهمم. سریع استجابت می کند. یکی را سر راهم بگذار که فلان صفت خوب را از او یاد بگیرم … خداوند سریع حاجتش را می دهد. یک راهی بگذار که اثر سوء چیزی را ببینم. سریع راهی جلوی پایش می گذارد. در امر هدایت بلافاصله که از خدا چیزی بخواهید (مبهم نه! واضح!) اجابت می کند. مثلا اگر اربعین می روید نگویید خدا من آمده ام خوب بشوم. بگویید خدا من بررسی کردم، این سه مشکل را دارم و برای این ها آمده ام. خوب هم می شود. اربعین بعدی و مناسبت بعدی برای موصوعات دیگر پیش خدا می رود. این فرد مرحله به مرحله رشد می کند. این را بدانید که اگر کسی برود پیش امام رضا و بگوید مرا خوب کن، ایشان جواب نمی دهند. امام رضا جواب سوالی را می دهد که برای شما واضح باشد. اگر جواب داد بلد هستید اجرا کنید. آن کسی می تواند از علم امام استفاده کند که سوال را درست و واضح مطرح کرده باشد. این را ما و دیگران تجربه کرده ایم که جواب می دهند. وقتی شما واقعا حاجت هدایت بخواهید، غیرت اولیای خدا اجازه نمی دهد شما را در ضلالت نگاه دارند.
خدا به ما چنین ایمان علمی، دقیق، با بیان، با طوع، در نهایت خضوع و معرفت بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
جلسه بعدی می شود سوره مبارکه نمل. سوره نمل، ایمانی که در اینجا شنیدیم را می برد وسط صحنه های مضطر عالم. ایمانی به شما می دهد که کوه تکان بخورد، این ایمان تکان نمی خورد. در سوره شعرا ایمان تفصیلی را دیدیم.
تمرین جلسه بعد
جلسه بعد هم سوره شعرا را کار خواهیم کرد به یک شرط که شما انجام می دهید. یک فهرستی برای ایمان تفصیلی خودتان در بیاورید و محورهایش را معلوم کنید. حداقلش هفت داستان سوره شعرا است. میزان علم و عمل و میلتان را نسبت به هر کدام تعیین کنید که طبیعتا مقایسه ای می شود. بنویسید چه برنامه ای برای ارتقای آن دارید. مثلا کم فروشی و هلاکتی که آن می آورد. حس مبارزه با طاغوت. مانند جبارین نبودن و خضوع داشتن. اولا می فهمید در چه موضوعاتی ایمان دارید و بیشتر است یا کمتر. سوراخ های اعتقادی پیدا می شود و معرفت شناسی به ما می دهد. دوم، می گویید چه برنامه ای برای آن داریم. برنامه یعنی یک علم یا عملی برایش تعریف کنید. برنامه ی ریز، تفصیلی و قابل بررسی. خواهشا تمرین را انجام دهید. چون انچام ندهید انقدر استفاده نمی برید از مطالب سوره؛ فقط تبدیل به علم میشود. تا کی می خواهید گوش دهید؟ از یک جایی باید ایمان در آدم شکل بگیرد. بعد با فواصل زمانی باید دوباره این برنامه و فهرست را بررسی کنید. این معرفت نفس بسیار فوق العاده، شگفت انگیز و لذت بخش است. معرفت خود، معرفت امام و خدا به شما می دهد. جلسه بعد سوره شعرا و داستان های ان را با این رویکرد می خوانیم. من برنامه شما را تصحیح نمی کنم ولی داستان ها و مولفه های ایمان ساز را برایتان در میآورم و شما خودتان میتوانید برنامهتان را تصحیح کنید. این اُمّ تمام اصلاحات در انسان است و می ارزد آدم شش ماه روی آن توقف کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[1] إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ.
براى دل هاى (آدميان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى كه مى خواهيد كارى انجام دهيد از سوى علاقه و اشتياق وارد شويد، زيرا اگر قلب را مجبور به كارى كنند نابينا مى شود. (حکمت ۱۹۳)
إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً، فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَإذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ.
دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است، آن گاه كه نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگماريد و هنگامى كه بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نماييد. (حکمت ۳۱۲)
إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً وَنِشاطاً وَفُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَفَهِمَتْ وَإذا أدْبَرَتْ كَلَّتْ وَمَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَنِشاطِها وَاتْرُكُوها عِنْدَ إدْبارِها وَفُتُورِها.
دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى كه اقبال كند (و پرنشاط باشد) حقايق را به خوبى مى بيند و مى فهمد و هنگامى كه ادبار كند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراين در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن برويد و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازيد. (امام رضا علیه السلام)