نشست نود و هفتم – سوره مریم، سوره عاشقان خدا
استاد هانی چیت چیان – 39 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم ها کنجوری، حمیدی و صیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
شما حسن سواستفاده را از ارائه یاد گرفتید؛ از این به بعد من نباید بگذارم شما ارائه بدهید. چون ارائه می دهید و همه چیزی که من می خواهم بگویم را می گویید، بعد هم سوال میپرسید. آن وقت من مجبور می شوم بروم یک چیز دیگری بگویم، چه کاری است؟! خودم ارائه می دهم و خودم همین ها را می گویم، آخرش هم سوال نمیپرسم.
من طبیعتا از این نکاتی که خانوم ابراهیمی از بیان علامه طباطبایی رحمت الله علیه اشاره کردند، باید استفاده کنم. شروع کنیم همین قسمت اول سوره را خواندن؛ حالا یک بار دیگر این قسمت اول سوره را میخواهم با هم مرور بکنیم. آیه به آیه اش را فرمودند، کار ما ساده شد و لازم نیست آیه به آیه اش را معنی کنیم. ولی یک بار دیگر روایت این آیه به آیه را با همدیگر بشنویم تا برسیم به آن سوال که اساسا چه فرقی میکند حضرت زکریا و یحیی؟ اصلا خدا چه می خواهد بگوید؟ شاید اصلا خدا می خواهد یک چیز دیگری بگوید. بعد ببینیم که چی رقم میخورد انشاالله. من می خواهم قرائت آیه به آیه سوره را با قرائت آقای مشاری العفاسی بگذارم که آیهها رو با یه دقت خیلی خوبی قرائت کرده است؛ آیهای که خدا صحبت میکند با آیهای که حضرت زکریا صحبت میکند، با لحنهای متفاوت خوانده شده است.
دستهی اول آیات سوره را یک بار بشنویم، می خواهم به روایت دیگری برایتان بخوانم. قسمت اول را جمعبندی کنیم تا ببینیم بقیه بحث مان چه می شود. یک صلوات ختم بفرمایید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مروری بر سوره مبارکه مریم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
کهیعص ﴿١﴾
حروف مقطعه سوره مریم
حروف مقطعه این سوره خیلی منحصر به فرد است. جزو سوره های با حروف مقطعه کاملا خاص و ویژه است. در موردش هم سه روایت خیلی مهم داریم که فعلا کاری با آن ها ندارم. یک روایت، توصیف خدا است؛ یعنی گفته اند هر کدام از این حروف کدام اسم خدا است. یک روایت از پیامبر گرامی اسلام که فرمودند هرکدام از این حروف چه ویژگی ای برای شیعیان است. و یک روایت دیگر هم این را به یک ماجرای تاریخی مرتبط کرده اند. این هم منحصر به فرد است و در حروف مقطعه ی دیگر این را نداریم که حروف ناظر به یک رخداد تاریخی باشند. مفاد این روایات برای بعدا باشد چون تا سوره را نخوانیم، این ها دانستنش خیلی فایده نمی کند. آدم باید یک بار سوره را بخواند و بفهمد، بعد برگردد و ببیند این شروع رمزآلود چرا اینگونه شده است. این برای جلسات آخر باشد.
سوره مریم، سوره ذکر رحمت
ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿٢﴾ إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا ﴿٣﴾
یک نکته مهم این است که این سوره ذکر رحمت پروردگار است که خدا با بنده ای دارد آن را نشان می دهد. پس اگر از شما پرسیدند که موضوع سوره چیست؟ ذکر رحمت.
شاید لازم است یک وقتی اول این را بفهمیم که اصلا رحمت چیست که ذکر رحمت مهم باشد. خدا ماجرای رحمتش را در این سوره روایت کرده است. این سوره سوره ی رحمت است. اگر می خواستیم اسم دیگری برای سوره بگذاریم، باید میگفتیم سوره الرحمه. این سورهی رحمت است، واقعا هم تا آخر سوره درمورد رحمت دارد صحبت میکند.
رحمت چیست؟
ما تصورمان از رحمت خیلی تصور تکراریای است، میگوییم رحمت یعنی بخشش الهی. اینگونه نیست؛ رحمت شاید بالاترین صفتی است که ما از آن صفت با خالق خودمان مرتبط شدیم. چون رحمت یعنی افاضهی فیض؛ از اینکه ما متولد شدیم به خاطر افاضهی فیض است تا هر اتفاق دیگری بیفتد. یعنی از هر افاضه فیضی بهرهمند یا از افاضه فیضی محروم شدیم. قصهی تمام زندگی من و شما رحمت است، یعنی لحظه به لحظهی زندگی انسان رحمت است؛ یا یک فیضی به آدم میرسد یا نمیرسد؛ یا فیض استفاده از آن فیض به ما میرسد یا نمیرسد؛ یا فیض نتایج استفاده از آن فیض به ما میرسد یا نمیرسد. زندگی کلا زیرمجموعه ی صفت رحمت است که از رحمانیت خدا تا رحیمیت خدا را شامل میشود. خیلی واژهی بلندی است، همهی اتفاقات زندگی وابسته به صفت رحمت است. از خوب و بدش وابسته به صفت رحمت است. همیشه یک فیضی نصیب بشر شده و استفاده از آن فیض، خود فیض دیگری است و نتیجهی حاصل از آن استفاده خود فیض دیگری است و فرصتی که آن ایجاد میکند برای کار بعدی خود فیض دیگری است. و اینجوری است که انسان در این فیض علی الدوام غرق است و هیچوقت هم نمیتواند پاسخ آن را بدهد. شما هیچ وقت پاسخ رحمت خدا را نمیتوانید بدهید.
حالا ذکر رحمت، ماجرای این سوره است. اینکه رحمت چگونه میآید؟ چگونه جریان پیدا میکند؟ رحمت اولیه به انسانها چه بود؟ چه کار کنند که از رحمت بهرهمند بشوند؟ چه کار کنند از رحمت محروم میشوند؟ سورهی مریم قصهی این ماجراست؛ که خدا در داستان حضرت زکریا و بعد در داستان حضرت مریم و حضرت عیسی علیهم السلام این را قشنگ توضیح داده است. یعنی اینها داستانهای این موضوع اند که نمونهاش را در ادامه میبینیم.
داستان حضرت زکریا
چه زمانی داستان حضرت زکریا را دارد روایت می کند؟ آن موقعی که فریادی خفته خطاب به خدایش میدهد. یعنی هم فریاد است و هم آهسته است. چه چیزی زکریا را به فریاد انداخته است؟ احتمالا باید آیات بعد را مطالعه کنیم و ببینیم که او از چه چیزی به فریاد افتاده که دارد در خلوت خدای خودش را صدا میزند ولیکن آرام. یعنی صحنهای است فقط بین زکریا و پروردگارش. مثل خیلی وقتها که ممکن است برای من و شما این اتفاق بیفتد که در خلوتی با خدا به همچین حالتی برسیم. ولی این مهم است که حضرت زکریا چی شده که به این وضعیت رسیده است.
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ﴿٤﴾
اولین چیزی که حضرت زکریا میگویند وضعیت خودشان است. میگویند من سن و سالم رفته بالا؛ یعنی مشکلشان که سن و سال نیست که، یعنی ایشان اول خواسته را نمیگوید، وضعیتش را میگوید که خدایا ببین این وضعیت بیچارگی من است، انسانی بیچاره هستم. بیچاره بودن یعنی چارهای ندارم.
و البته به دعا پرودگارم شقی هم نیستم؛ یعنی اگر کسی هر موقع در زندگی احساس کند که دیگر جایی برای خواندن خدا نیست، این عین شقاوت است. نه اینکه «به دعای ریم شقی نیستم» به این معنی نیست که انتظار دارم مشکلم حل بشود، نه یعنی در هیچ حالتی دست از خواندن خدای خودم نمیکشم. یعنی این ماجرا باعث نمیشود که با خدا رابطهام خراب بشود، هرگز! من حتی آن موقع که به بیچارهترین حالتم رسیدم در اینکه تو را بخوانم تردید نکردم، قهر نکردم، خسته نشدم، نگفتم خدا چرا من را نمیبینی؟ نگفتم خدا چرا حواست به ما نیست؟ نه اصلا؛ من هرگز نسبت به دعای پرودگارم شقی نبودم.
این خیلی بد است که خواندن خدا برای موقعیتهای خاصی باشد. اگر موقعیت خیلی سخت بود دیگر حس خواندن خدا نیاید. ما معمولا تا یک سطح آستانهای تحمل می کنیم، تا یک اندازه سختی را اتفاقا یاد خدا میکنیم؛ اما اگر قرار باشد این سختیها شدید بشود یا طولانی بشود، معمولا در رابطهمان با خدا اختلال ایجاد می کند، قهر میکنیم، میگوییم ما را نمیبیند، انگار ما جزو بندههایش نیستیم، احساس مسوولیت نسبت به ما نمیکند و … این حرفها شروع میکند به شکل گرفتن. در صورتی که خدا در قرآن و در این سوره ماجرای انبیایی را برای من و شما روایت میکند که خیلی فراتر از سطح آستانهشان با مصیبت رو به رو بودند، جوری که مشکلات من و شما یک صدم مشکلات آنها نمیشود؛ ولی نه قهر کردند، نه ناراحت شدند، نه گفتند که خدا من را نمی بیند، نه گفتند چرا با ما این کار را میکند؟ اصلا اینها را نگفتند. چرا؟
سوره مریم، سوره محبت
موضوع حبّ خدا در خیلی از سورهها آمده اما این سوره داستان آدمهایی است که عاشق خدا بودند و این خیلی بینظیر است. بخش زیادی از خواصی که برای این سوره آمده به خاطر این موضوع است. سورهی مریم سورهی زنان و مردانی است که عاشقانه زندگی کردند. سرّش این است که خدا را خیلی دوست دارد، این چیزها که ناراحتش نمیکند. یعنی خیلی از تردیدها و لغزشهای من و شما برای این است که آن حبّ وجود ندارد. این سوره آمده بگوید آن حبّ چگونه به وجود میآید؟
سوال: اول خدا ما را دوست دارد یا ما باید خدا را دوست داشته باشیم؟
حتما که اول خدا من و شما را دوست داشته که اگر او دوست نمیداشت، اصلا من و شما ذهنمان نمیرفت به سمت اینکه او را دوست داشته باشیم. نمیدانم چند جلسه در محضر این سوره خواهیم بود، ولی هر کس احساس میکند در زندگیاش رابطهاش با خدا اشکال دارد و آن محبت بین او و خدا آنطور که باید نیست، این سوره درمان اختلال در محبت بین بنده و خداست. یک گریز بزنم به آیهی آخر سوره:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿٩٦﴾
این سوره، سورهی ریختن محبت است. «ودّ» اعلا درجهی محبت است. وقتی محبت اینقدر داغ میشود که به شریان حیات آدم وابسته میشود، به آن ودّ میگویند؛ فرق ودّ با محبت این است. محبت دوست داشتن است؛ اما ودّ، آن چیزی است که برایش میمیریم. برای همین میگویند: «إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربَی». آدم نسبت به قُربای رسول خدا باید مودّت داشته باشد؛ فقط محبت کافی نیست، مودّت میخواهد. اعلا درجهی محبت، ودود یعنی از محبت آکنده است.
این سوره، سورهای ست که محبت به خدا را به مودت به خدا تبدیل میکند. یعنی عشق به خدا را جوری میکند که آدم حاضر میشود برای خدا جان بدهد. اصلا لحظه به لحظه قلبش میخواهد از قفسهی سینهاش بیرون بزند.
میتوانید با این روایت این سوره را بخوانید؛ روایت آدمهایی که اینگونه زیستند، اینگونه نگاه کردند، اثری که در عالم گذاشتند، چه میشود که آدمها اینگونه میشوند؟ چه میشود که آدمها اینگونه نمیشوند؟ آنجایی که میرسد تا وسطهای سوره و میرود در داستان آدمهایی که آنطوری نمیشوند، یک روضهای برپا میشود. خیلیها هستند که به این حالت نمیرسند؛ این را میگویم که به قول خانم ابراهیمی بعدا خودتان سوره را بخوانید.
محبت وراثتی نیست!
سوره میگوید بعضیها ذریهی این آدمهای عاشق بودند، ولی از این عشق هیچی به آنها نرسید. چرا؟ آنجا میگوید: «أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ»، شرحش بماند برای بعد. اینجوری نیست که آدمها این محبت را از اجدادشان به ارث ببرند، نه؛ این به ارث بردنی نیست.
این که حضرت علامه تاکید دارند نبوت به ارث نمی رسد؛ چون نبوت از جنس علم، معرفت و محبت است که به ارث نمی رسد، طرف باید خودش در خودش به وجود بیاورد و با خون منتقل نمی شود. ای بسا فرزند انبیای الهی که قطره و شمیمی از این عشق به او نمی رسد و ای بسا کسی فرزند انبیای الهی نیست ولی از چنین عشقی آکنده می شود. این چیزها به ارث نمی رسد و باید برایشان زحمت کشید. برای اینکه این محبت ها در آدمی به وجود بیاید، آدمی باید خون جگر بخورد. خیلی صحنه ها در زندگی باید بیاید و برود تا چنین آتشی در دل آدمی شکل بگیرد.
مدل حقیقی محبت در سوره مریم
این هم نیست که فکر کنید آتش محبت از این آتش های بنزینی است؛ ادا و اطوارهای عشق زمینی ندارد که این ها عشق نیست و غلیان شهوت است. ویژگی آدم های عاشق خدا در این سوره هست؛ اتفاقا خیلی اهل داد زدن نیستند. داد زدن کار ماست که اهل نمایش هستیم؛ وگرنه محبت این ادا و اطوارها را ندارد.
همه این حرف هایی که در مورد این سوره و محبت و عشق می شنوید، می توانید همه را جمع کنید و به مجلس اباعبدالله الحسین ببرید و بگویید عشق به امام حسین چه قواعدی باید داشته باشد. اگر کسی خواست مدل حقیقی محبت به اباعبدلله الحسین را از مدل غیرحقیقی آن تمایز دهد، یکی از جاهایش در قرآن این سوره است که بیان می کند آن کسی که عاشق امام حسین باشد با آن کسی که صرفا ادعا می کند یک محبتی دارد چه فرقی می کند.
یک بار روایتش را برایتان خواندم: «هنگامى كه مأمون ولايت عهدى را بر عهده امام رضا (عليه السلام) قرار داد، خادم آن حضرت بر ايشان داخل شده و اجازه گرفته و عرض كرد: جمعى از مردم در پشت در اجازه ملاقات مىخواهند و مىگويند ما شيعه علي(عليه السلام) هستيم… [امام به آنان اجازه ملاقات ندادند؛ روز دوّم، سوّم و تا دو ماه پشت سر هم هر روز آمدند و در اين مدّت حضرت اجازه ملاقات ندادند. روز آخر كه شد آنها به خادم گفتند: به امام بگو: اگر ما به ديار خود برگرديم و بگويند دو ماه در طوس بوديد آيا حضرت را زيارت كرديد يا نه؟ اگر بگوييم: اجازه ملاقات ندادند، ديگر آبرو نخواهيم داشت. خادم، گفته آنان را به حضرت عرض كرد و حضرت اجازه ملاقات دادند. بعد از ورود، حضرت به آنها اجازه جلوس ندادند، آنها عرض كردند: اى پسر رسول خدا ما چه كردهايم كه شما با ما چنين مىكنيد؟! حضرت فرمودند: شما خود را شيعه علي(ع) مىدانيد، در حالى كه] شيعه على، امام حسن و حسين(عليهما السلام)، ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و محمد بن ابى بكر هستند كه فرمانهاى حضرت علي(عليه السلام) را مخالفت نكرده [و امورى را كه نهى كرده، مرتكب نشدهاند؛ در حالىكه شما در بيشتر اعمالتان با امام مخالفت مىكنيد و در بسيارى از فرايض و در حقّ برادران دينىتان كوتاهى و سستى مىكنيد و در جايى كه تقيّه واجب است، آن را ترك كرده و در جايى كه تقيّه واجب نيست، مرتكب مىشويد]. پس اگر بگوييد ما دوستدار و محبّ او و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او هستيم، من شما را در اين گفتارتان انكار نمىكنم. [آنها عرض كردند: ما توبه مىكنيم، وقتى اين را گفتند، حضرت به خادم دستور فرمودند كه آنها را اكرام كند].»
حواستان باشد آن کس که می میرد برای ما و شیعه است، شکلش جور دیگری است. این نیست که جیغ و داد می کنم، پس شیعه هستم. عاشق بودن کار دارد، پرورش، سوختن و کلی زحمت کشیدن می خواهد.
این سوره، سوره آدم هایی است که می توانند ادعا کنند: «ما شیعه هستیم! و عشقی داریم که برایش می میریم!». از این نظر خیلی سوره شگفت انگیزی است. این را گفتم تا هم شما را به خواندن سوره تا جلسه بعدی ترغیب کنم و هم به شما بگویم که سوره پر تب و تابی است. بعد که روایت های سوره را برایتان بخوانم می بینید که چقدر امام حسین (ع) در این سوره نقش دارد؛ ماجرای اباعبدالله به روایت سوره مریم که انشالله بعدا به آن می رسیم.
دعای حضرت زکریا
حضرت زکریا که می گوید: من بی چاره ام؛ اما بیچارگی ام دلیل نمی شود در خواندن تو لحظه ای تردید کنم. بعد می گوید دغدغه اش چیست:
وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ﴿٥﴾
حضرت زکریا نمی گوید بچه می خواهم؛ اصلا همچین جمله ای نگفته است. می گوید که ما یک مسیری را آمده ایم، کاری راه انداخته ایم، پرچمی را بلند کرده ایم، یک چیزی را ساخته ایم و نگران هستیم این بعد ما ادامه پیدا نکند و پرچم روی زمین بیفتد؛ لذا ما از تو ولی می خواهیم، نمی گوید من غلام، ولد یا ابن می خواهم که ممکن است این ها هم باشد. معلوم می کند اگر فرزند هم می خواهد، چرا فرزند می خواهد. نمی گوید یک فرزندی که نبی بشود، حرف حضرت علامه درست است؛ ولی فرزندی می خواهد که میراث دار این جریان بشود. اشکالی ندارد ارث به این اطلاق شود که مالش، بنا و ساختاری که درست کرده است را نگه دارد. مثل نسل آینده که میراث دار نسل گذشته خود می شوند. مثل من و شمایی که می گویم ما میراث دار خون شهدا هستیم، به این معنی نیست که شهادت با ارث به ما منتقل می شود؛ آن ها یک بنایی را بنا کرده اند که ما وظیفه داریم میراث دارشان باشیم و آن را نگه داریم.
حضرت زکریا ولی می خواهد و نه فرزند؛ این برای همه کسانی که می خواهند بچه دار شوند یا شدند مهم است. غرض انبیا هیچ وقت ولد نبوده است، نه اینکه ولد داشتن اشکال دارد یا ولد نمی خواهد؛ ولی اگر ولد می خواهد برای این است که یک بنایی را برای توحید بلند کرده است و نمی خواهد آن بنا روی زمین بیفتد. چون از اول فرزند را برای این می خواهد؛ بعدا اگر فرزندش در عنفوان جوانی بخواهد برود و برای این دین شهید بشود، دست و پایش نمی لرزد و حتی خودش راهی اش می کند. می گوید: من اصلا از اول تو را برای همین می خواستم. همین طور هم می شود، یحیی (ع) جلوی پدرش به شهادت می رسد.
یحیی (ع) میراث دار پرچم توحید
یحیی (ع) جلوی پدرش به شهادت می رسد، یعنی یحیی میراث دار پرچم توحید نشد؟ میراث داری به آن نیست که بچه بعد از پدر باشد، آن پرچمی که به دست یحیی دادند به بهترین شکل می گیرد؛ جلوتر هم می گوید: « خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ ». اصلا یکی از واژگان ارث در قرآن، ارث بردن کتاب است که داریم: «اورثنا الکتاب»؛ نسل بعدی کتاب را از نسل قبلی به ارث می برند و یکی از موارد ارث کتاب است. مثل اینکه پیامبر گرامی اسلام قرآن را به ارث گذاشتند برای نسل های بعدی؛ این کتاب رسید، نسل بعدی حالا اقامه اش دست تو است. بعد چندین نسل الان به من و شما رسیده است؛ من و شما میراث داران کتاب هستیم. این کتاب نسل به نسل به ارث رسیده است تا من و شما اقامه اش کنیم.
حضرت زکریا یک کسی را می خواست که کتاب خدا را اقامه کند، دغدغه اش از فرزند این است. یک دغدغه بیشتر ندارد، آن هم توحید است و اینکه نام خدا در عالم برده شود. اگر هم فرزند می خواهد، فرزند را برای اسم خدا می خواهد. دوره پیری انسان بالاخره می گذرد و به هرشکلی زندگی اش را تمام می کند، مهم نیست. بدتر از حضرت یعقوب که نیست، نهایتا از شهر بیرون می رویم و یک گوشه ای در زیر آسمان خدا زندگی مان را می گذرانیم. ما هیچ کداممان به این حد هم نمی رسیم؛ انبیا جرعه مصیبت را تا انتها سر کشیده اند و قطره ای هم برای من و شما نگذاشته اند. مهم برای زکریا این است نکند یک روزی بیاید و کسی اسم خدا را نبرد چون من عاشق نام تو هستم.
روضه قرآنی حضرت علی اکبر
این که چقدر این صحنه ها روضه ماجرای گفتگوی حضرت اباعبدلله با حضرت علی اکبر هست، بماند. اگر کسی خواست روضه علی اکبر از روی آیات قرآن بخواند باید به آیات ابتدایی سوره مبارکه مریم رجوع کند. چه می شود بچه ای مثل یحیی شگفت انگیز، استثنائی و در نهایت عشق و دلدادگی باشد، بعد پدرش خودش او را به میدان بفرستد؟
حضرت زکریا همین کار را کرد و خودش حضرت یحیی را به میدان فرستاد و یحیی شهید شد آن چنان که حضرت اباعبدلله الحسین شهید شد و سر از تنش جدا کردند. این رابطه های عاشقانه ای که در روضه ها می شنوید، مدل قرآنی و کارخانه اش اینجاست که بقیه از روی آن فرآوری شده اند.
یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا ﴿٦﴾ یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیَى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ﴿٧﴾
حضرت زکریا این را خواست، خدا هم به زکریا فرمود: باشد، یک غلام به تو می دهیم؛ آن ولی ای که خواسته ای، در قالب فرزند به تو می دهیم. فرزندی به تو می دهیم که اسمش یحیی است؛ اسمش زنده کننده و حیات بخش است. او را با خصایص و خصایلی می دهیم که احدی قبل از او شبیه آن نباشد؛ یعنی یک دست گل بی نظیر به تو می دهیم چون تو این قدر دغدغه توحید داری.
آیا نبوت به ارث می رسد؟
نبوت به ارث نمی رسد، ولی اقتضای نبوت تحت تاثیر ارث است. مثلا وقتی خدا می خواهد به کسی نبوت بدهد، او باید در نهایت سلامت معنوی و طهارت باشد. یکی از عواملی که در معنویت و طهارت اثر دارد، نطفه، مادر و بارداری است؛ لذا این طوری نیست که نبوت به ارث برسد اما بخشی از ویژگی های نبوت وابسته به ارث هست. اینکه می گوییم: «فی اصلاب شامخه و الارحام المطهره»، یعنی بالاخره نبوت و ولایت پاکی ویژه ای می خواهد که بخشی از آن با ارث منتقل می شود.
حضرت زکریا هم چون این قاعده را می داند، می گوید که ما این قابلیت را برای فرزند دار شدن نداریم ولی از جانب تو ولی می خواهیم؛ از دعایش هم بر نمیاید که این ولی حتما فرزند من باشد، اما خداوند می گوید به صورت فرزند به تو می دهیم.
دلیل تعجب انبیا و اولیا از پدیده های خارق العاده
ادامه اش اینطور است که حضرت زکریا تعجب میکنند، تعجبشان هم درست است. فکر نکنید انبیا نباید تعجب کنند. تعجب به معنای انکار نیست. تعجب به این معناست که الان بالاخره اهل بیت هم شما بیاورید، یک اتفاق خارق العاده بیفتد او تعجب میکند نه به این دلیل که فکر کند خدا نمیتواند! تعجبش از این باب است که خدا چرا این کار شگفت انگیز را دارد انجام میدهد. قاعدهی شگفتیاش به این خاطر است که چه شده است که خدا لازم دانسته صحنهایی به این شکل رقم بزند؟ چون خدا بیخودی خرق عادت نمیکند. حتما با خرق عادت میخواهد یک صحنه بی بدیل در عالم رقم بزند. این موجب شگفتی است. لذا کسی فکر نکند شگفتیشان از باب این است که: اا خدا تو میتونی؟! نه! این که معلوم است.
خدا برای همین در ادامه میگوید: «خدا برایش آسان است» که کسی فکر نکند شگفتی پیامبر از این است. نه! این شگفتیاش به این خاطر است که چرا خدا باید یک همچین کار خاصی را بکند؟! مثل این که برای همه ما همینطور است. وقتی یک عالم بزرگواری یک اتفاقی در زندگی شان میافتد که منحصر به فرد است، او هم اینطور میشود که یعنی چه از ما میخواستند چه ماموریتی در پیش است که این اتفاق خاص را رقم زدند؟ حتما یک ماموریت و رسالتی من دارم.
قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا ﴿٨﴾
یک بار دیگر هم وقتی سورههای الر را با هم میخواندیم خدمتتان توضیح دادم. این که انبیا میگویند چرا علارقم این شرایط دارد این اتفاق میافتد برای این نیست که فکر کند خدا نمیتواند. انبیا انتظار ندارند خدا به خلاف روال عادی کاری بکند. چون عبد هستند، یاد گرفتهاند که باید بندگی و طبق نظام عالم زندگی بکنند. وقتی اتفاق خارق عادت میافتد، نمیگویند که ما حتما مورد ویژهایی بودیم؛ برعکس ما. ما تا یک اتفاق خاص میافتد، یعنی همین که سوار ماشین میشویم چهار تا چراغ پشت سر هم سبز میشوند میگوییم احتمالا به خاطر نماز شب دیشب بود! نه آقا جان! چهار تا چراغ همینطوری سبز شدهاند؛ ما زود بر میگردانیم به خودمان.
نکتهای که از حضرت علامه فرمودند این است که حضرت زکریا اصلا فکر نمیکند موجود خاصی است که باید برایش کار خاصی بکنند. او مطمئن است وقتی کار خاصی میکنند، یعنی زکریا یک ماموریت خاص! او فکر نمیکند من خاص هستم! او هرگز از بندگی بیرون نمیآید. انقدر از بندگی خودش را بیرون نمیداند که وقتی اتفاقهای خاص میافتد برایش مهم میشود که مطمئن شود وحی است. یعنی خودش را بری از خطا نمیداند. در خلوت با خدا دارد صحبت میکند، فکر نمیکند از القای شیطان بری است.
آنوقت ما! همچین یک چهل روز دعای عهد بخوانیم، از فرداش احساس می کنیم هر چه به ذهنمان میرسد وحی است. خواب می بینیم، انتظار وحی داریم. راه میرویم به دلمان میافتد، احساس میکنیم وحی است. آقا این خبرها نیست! آنها که انبیای الهی بودند، چون می دانستند بشر هستند، تا آخرین لحظه زندگی خودشان را از القای شیطان بری نمیدانستند. یعنی آنقدر حواسشان به خودشان بود که آقا من بشرم! من مگر چه کسی هستم؟ من یک بندهی بیچارهایی هستم که هیچ چاره و هیچ توانمندی هم ندارد! اگر هم یک عبادتی از من سر زده است، فضل الهی بوده است. من که چیزی ندارم.
حضرت یوسف بود که آنهمه صحنه های شگفت انگیز داشتند گفتند: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ». بعد هم گفت خدایا اگر می شود، فقط صالح از دنیا بروم. بابا یوسف تو دیگر چرا؟ تو که آن همه صحنه شگفت رقم زدی! این بشر است؛ اگر هم یوسف یک صحنههایی رقم زد و توانست یک کارهایی بکند، خداوندش به دو دستش نگه داشته است! او خودش را گنده نمی کند. او زار زار گریه می کند و مضطر میشود که تا آخرین لحظه زندگی خدایا من را نگه دار.
ابراهیم (ع)، پیامبر خدا(ص) و حضرت زکریا هم همینطوری دعا میکند. بشر است! می گوید: خدایا من بشر و آدم ناتوانی هستم؛ اولا وقتی اتفاق اینجوری میافتد، به من ربطی ندارد، من که فضیلتی ندارم، تو می خواهی در عالم یک کارهایی بکنی. بعد برایش مهم می شود که مطمئن بشود این الهی است؛ چون برای زکریا این معنی ماموریت است. زکریا (ع) از همان موقعی که یحیی به طور ویژه متولد شد، فهمید که با این یحیی قرار است اتفاق بسیار عظیمی بیفتد؛ یعنی زکریا از همان موقع فهمید که باید این یحیی را یک روزی مصیبت زده و سر از تن جدا ببیند، نه اینکه بله مزد سالها عبادتمان را گرفتیم و خدا به ما بچه داد. او اصلا در این فازها نیست، مست خداست. او از این ماجرا فهمید که یک ماموریت مهمی درمورد یحیی دارد و برایش مهم شد که این ماموریت را مطمئن شود ماموریتی الهی است و پای این ماموریت بایستد. مثل حضرت ابراهیم(ع) که مطمئن شد ماموریت الهی است در این که فرزندش را ذبیح ببیند، بعد که مطمئن شد رفت به ماموریتش عمل کرد. این قصه در انبیا مثل این که همینطور رواج دارد که فرزندانشان را ذبیح ببینند.
قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا(۹) قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا (۱۰) فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا (١١)
حضرت زکریا، سه روز نتوانست با کسی صحبت بکند؛ یعنی نشانه خدا این بوده که سه روز فقط با خدا می توانست صحبت کند، تکلمش فقط در ارتباط با خدا فعال بود. در ارتباط با مردم تکلم نداشت، مگر به رمز میتوانست یک چیزی را منتقل کند. در تمام آن مدت: «فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا»؛ صبح و شب در حال تسبیح خدا بوده است، آن هم به وحی الهی.
فکر نکنید این آیهها فقط آیههای عاشقانه اند، نه این حیثیت جنگی دارد. از محراب و محل حرب به سمت قومش میآید؛ یعنی زکریا ماموریت جنگی دریافت کرده است. اساسا رابطه مودت و عاشقانه با خدا در میدانهای قتال خودش را نشان میدهد. زکریا دارد برای ماموریتی از جنس قتال آماده میشود.
ادامه داستان حضرت زکریا را بعد از استراحت به آن میپردازیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم