نشست نودم – حیات در سوره مبارکه یس
استاد هانی چیت چیان – 46 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم خلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم
جمع بندي دو جلسه گذشته: مفاهيم انذار و آيه
جلسه سوم سوره مبارکه یاسین است. در اولين جلسه سوره يس، راجع به انذار و شخص بی نظیری به نام رجل یسعي صحبت کردیم. انذار به معنای هوشیار کردن، بیدار کردن و از خواب غفلت خارج کردن است. منذرین انسان هایی هستند که رسالت خودشان را بیدار کردن دیگران می دانند؛ مثل رجل يسعي که بدو بدو خودش را از بیرون شهر می رساند تا مردم شهر را از یک غفلتی خارج کند و البته بر سر این راه، جانش را هم می گذارد. منذرینِ بی نظیرِ دلسوزِ عاشق پیشه ای که نجات مردم، همه فلسفه زندگی شان است و همان مردمی که آنها را کشتند را به شدت دوست میدارند و دغدغه داشتند: «کاش می توانستیم آن ها را نجات دهیم!». درمورد این شخصیت، جلسه اول این سوره در دو ماه گذشته صحبت كرديم.
جلسه دوم درباره «آیه» حرف زدیم؛ اين که خداوند در این عالم گسترهای از آیات را قرار داده تا این آیهها هم عامل بیداری انسان باشند. یعنی فارغ از منذراني که مي آيند و انسان را خبر می دهند، عالم پر از آیه و نشانه است، برای کسی که دنبال آدرس می گردد؛ اگر هم کسی دنبال آدرس نمی گردد، خدا آنقدر آیه های شگفت انگیز دارد که به انسان تلنگر بزند و او را از عادت ها و غفلت های خودش خارج کند.
زندگی خروجی اصلی سوره مبارکه یس
امروز میخواهیم درمورد عنصر سومی صحبت کنیم در سوره مبارکه یاسین كه در کنار «آیه» و «انذار» به تعبيري، خروجی اصلی چيزي است که در این سوره باید اتفاق بیفتد؛ یعنی اساسا آن هوشیاری و بیداری برای شکلگیری این عنصر سوم است که همان چيزي است كه از آن تعبیر به «حیات» يا «زندگی» می کنند. به تعبیر دیگر منذر می آید تا انسان مرده را زنده کند. آيه مي آيد تا به انسان ها حیات ببخشد و البته اين حيات از مسير آگاهي و بيداري است.
زندگي چیست؟ خدا از زندگی در سوره مبارک یاسین چه تعبیری دارد؟ اگرچه زندگي یکی از آن حقایق عظیم قرآن است که در سراسر قرآن باید درباره آن صحبت كرد و شنيد؛ ولی ما می خواهیم به روایت سوره یاسین درباره آن حرف بزنیم.
یس، سوره زندگی
درباره سوره مبارکه یاسین آمده که مي گويند: این سوره قلب و عامل حیات بخش قرآن است، این سوره حیات ایجاد می کند، این سوره انسان مرده را می تواند زنده کند و تعابیر عجیب و غریبی در نسبت با حيات برای این سوره هست. این سوره به صورت خاص و ويژه از سوره های حیات آفرین قرآن است؛ یعنی اگر به مرده خواندید و زنده شد، تعجب نکنید.
بايد بفهميم اين حيات چيست و به چه چیزی حيات می گویند و سپس بفهمیم که چگونه حاصل مي شود؟ چگونه انسان از چنين زندگي برخوردار مي شود؟
اولین جایی در این سوره که حیات مطرح شده و جمع بندی دوازده آیه اول سوره است ، در آيه 12 است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
یس ﴿١﴾ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ﴿٢﴾
قسم به قرآن حکیم؛ حکیم به معنی آن که دارای حکم است، یعنی برای هر لحظه از زندگی دستوری دارد و بحثي در آن وجود ندارد.
إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۳﴾ قسم به قرآن که پیامبر گرامي اسلام از مرسلین است؛
عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۴﴾
او بر صراط مستقیم است؛ یعنی صراط مستقیم او است؛ او تفوق بر صراط مستقيم دارد ؛ آنقدر حق است که حق را از روی پیامبر می شناسند، آنقدر پیامبر خودش نورانیت است که نور را از روی او می شناسند.
تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿۵﴾
این قرآنی که نازل شده از جانب خداي عزيز رحيم که هم عزت دارد و هم رحمت، یعنی هم استوار است و با حادثه ای شکسته نمی شود و از طرف دیگر در نهایت فیض است، فیض و رحمت از او مي جوشد.
لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿۶﴾ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۷﴾ إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ ﴿۸﴾ وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ﴿۹﴾
اين قرآن آمد تا انسان هایی را بیدار کند که پدرانشان غافل بودند، «فهم لا یومنون». آنها داشتند به هلاکت میافتادند (به خاطر این زندگی پر از جهالت شان) و این قرآن آمد که آنها را زنده و بیدار کند. آدم هایی که آنقدر در جهالت و غفلت شان فرو رفته بودند که مانند آدم هایی که غل و زنجیر به گردنشان دارند، ظرفيت فهميدن، بیداری و آگاهی را در خودشان از بین برده بودند؛ یعنی دیگر اين ها به شدت از نظام فهم و معرفت دور بودند. آن قدر که «من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا» شده بودند؛ یعنی انگار که از جلوی ایشان و از پشت شان دیوار هایی کشیده شده كه هيچ چيزي برايشان فرقي نمي كرد.
وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۰﴾
فرقی هم برایشان نمی کرد که بگویی یا نگویی؛ تذکر بدهی یا ندهی؛ یک حالت بی تفاوتی مطلق. از این حالت هایی که الان هم گاهي در آدم ها و حتی در جوامع دیده می شود. هیچ چیزی برایشان فرقی نمی کند؛ کوچک باشد، بزرگ باشد، جنایت باشد، برای ایشان هيچ فرقی نمی کند. حالتی که نمی دانید به آن چه بگویید. بسیار حالت هولناکی است. همين الان هم هست؛ يعنی هم در شرق و هم در غرب هست. به اسم دین هست، به اسم بیدینی هست. یک حالت عجیب و غریبي که هیچ چیزی تکانش نمی دهد. می گویي اصلا من چه کار کنم با این که هیچ چیزی تکانش نمی دهد؟ من چه حرفي با اين بزنم؟ او كه هراتفاقي برايش بيفتد، هیچ فرقی برایش ندارد. خیلی حالت هولناکی است.
آدم باید تصور کند و اگر نمی تواند تصور کند بعضی از این ماجراها را بشنود. خدا نیاورد روزی را که آدم حتی با چنین چیزی مواجه بشود. چه زندگی دارد آن آدمی که چنین حالتی به او دست مي دهد؟ در نظر بگيريد آدمی راکه هیچ چیزی برایش فرقی نمی کند. خیلی حالت هولناکی است. چه زندگی خود آن آدم دارد؟ با اطرافیان خودش چطور است؟ با خودش چطور است؟ فهمش از زندگی کردن چیست؟
حالا این سوره نمی خواهد شما با این آدم ها مواجه نشوید، بلكه می خواهد دغدغه بیدار کردن این آدم ها را داشته باشید. مي گوييم مگر مي شود؟ یک راهی به من نشان دهید که من سر راه چنین آدمی نباشم و این آدم ها در زندگی من قرار نگیرند و من با آنها مواجه نشوم.
داریم درباره سوره اي صحبت می کنیم که اصلاً آمده که این آدم ها را بیدار کند. همانی که اصلاً نمی شود را آمده تا بیدار کند. ما مي گوييم اصلاً جای صحبت کردن با این آدم نیست؛ اما خدا است ديگر. خدا اصلا اهل انجام دادن کارهای نشد است؛ يعني دغدغه بیدار کردن همین آدمی که «من بین أیدیهم سداً و من خلفهم سدا» و «سواء علیهم اانذرتهم ام لم تنذرهم» را هم دارد و راهش را هم مي گوید.
دو دستورالعمل ساده براي بيداري
در آیه یازدهم می گوید که چگونه میشود این بيداري و اين انذار اثر کند.
إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿۱۱﴾
آدم ها بايد همان چیزی که برای خودشان ذکر است (چون ذکر هرکسی متناسب با خودش است) و همان چیزی را که خودش می داند درست است را عمل کند ولو اینکه ناقص است و بعد هم «خشي الرحمن بالغيب»؛ یعنی این که بیرون آن چیزهایی که من فکر میکنم درست است، هم ممکن است درست باشد.
دوتا گزاره بسیار ساده جالب: 1) به آنچه که می دانی، عمل کن ۲) بیرون آن چیزی که می دانی هم ممکن است درست هاي ديگري باشد. والسلام. با همین دو تا، هر آدمی گوشش برای شنیدن مهیا می شود.
قانون احياء، مربوط به حيات كل عالم است.
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۱۲﴾
آيه دوازدهم آيه بسیار جالبی است: این ما هستیم که زنده می کنیم مردگان را و ثبت میکنیم آنچه را که از پیش فرستادند و انجام دادهاند و آثار و دنباله عملشان را و نتایج عمل شان را ثبت میکنیم. هر چیزی که فرستادند در کتاب مبین هست.
اولین برداشت از این آیه این است که زندگی پس از مرگ را می گوید؛ بالاخره اینها یک روزی می میرند و این ماییم که مردگان را زنده می کنیم و هرکاری که انجام می دادند و آثارش را ثبت می کنیم.
اين آیه به طرز شگفت انگیزی اشاره مستقیمی به پس از مرگ نکرده است. نمیگوید که این ها مرده اند و بعد از مرگشان اين طور مي شود. تا قبل از این هم درباره مرگ و آن دنیا صحبتی نکرده است؛ لذا از اینجا به نظر میرسد که «انا نحن نحي الموتي» درباره كل احياهاست و آيه فقط درباره احياي پس از مرگ نيست. قانون احيا در عالم است. یکی از موارد احیا، احیای پس از مرگ است. این ماییم که این چنین زنده می کنیم مردگان را و ثبت میکنیم آنچه را که انجام دادهاند و آثار اعمالشان را و آنچه از اعمالشان را که می فرستند. نشان مي دهد كه موتي را به حيات تبديل كردن اين شكلي است.
پس برگردیم به آیه قبل: چه شد كه اين آدم از مغفرت و اجر بهرهمند شد؟ آنچه را که می داند عمل می کند، این باور را هم دارد که بیرون آن چیزی که من می دانم درست های دیگری هم وجود دارد كه من ممكن است ندانم. این دو تا عنصر پایه ای ترین عنصر های حیات يك انسان است.
اينجا ادبياتمان اصلا ادبيات ديني نيست. البته که هرچه معرفت در عالم است، دين است. مگر دين كاري غير از معرفت داشته است؟ این ادبیات نه ادبیات اسلام و نه ادبيات قرآن است؛ اين ادبیات عالم است. مي دانيد چه كسي زنده است و حالش خوب است؟ چه كسي یک موجود زنده به حساب می آید؟ یک موجود زنده ویژگی های دیگرش چیست؟
کاری به حیات در جهان هستی نداریم گیاه و سنگ که زنده است را نمی گوییم و درباره آن نمی خواهیم بحث کنیم، درباره مطلق حيات حرف نمي زنيم. اگرچه بدانيد وآگاه باشيد كه همه موجودات عالم ظاهرا زنده هستند و از زندگي بهره اي دارند؛ اين فقط ما نيستيم كه زنده ايم. ما فکر می کنیم که تنها موجودات زنده و باشعور عالم ما هستیم. اما اينکه ما آنها را نمي شناسيم، دليل نمي شود كه نباشند. البته این سوره فعلاً با مطلق حیات کاری ندارد؛ درباره حیات در ساحت انسان حرف می زنیم و دغدغه اين جلسه ما حیات در ساحت انسان است.
زنده كيست و زندگي چيست؟
یک موجود زنده، موجودی است که یک علمی دارد، آن علمش به ساحت عمل می آید، بیرون علم خودش هم قائل است که درست های دیگری هم هست و دنيايش، محدود به دانستنی های خودش نیست. دنیا را محدود در دانش خودش نكرده است. خیلی مولفه بی نظیري است. خیلی ساده است و من هم ساده اش کردم.
ذكر و غيب دارای مراتب هستند
«من اتبع الذكر وخشي الرحمن بالغيب» راهم را می توان بالا برد. البته كه ذكر فقط اين نيست؛ خود قرآن هم ذکر است. هرچقدر ذکر را و رحمان بالغیب را بالا ببریم، اين تبعيت هم مرتبه اش بالاتر می رود. من پایین ترین مرتبه ذکر و غیب را مطرح کردم. پایین ترین مرتبه ذكر، آن چیزی است که هركسي خودش می داند و پایین ترین مرتبه غیب آن چیزهايی است که ما نمی دانیم. لذا پایین ترین مرتبه زنده بودن یک موجود، آن جایی است که آن چیزی را که می داند، به صحنه عملش مي آید و معتقد است بسیاری از چیزهایی که نمی داند هم، میتوانند درست باشند و دنیا بزرگتر از ادراك من است.
ريشه يابي مشكلات بشر: نپرداختن به ذكر و غيب
آنقدر این دو مولفه در زنده شدن انسان اثر دارند که میتوان گفت همه آن حال بد، افسردگی، بهم ريختگي، قبض و مشکلات عجیب و غریبی که ما در زندگی داریم، همه شان برمی گردد به همین قاعده سادهای که رعایت نمی شود. آدم ها حالشان بد است؛ چون خیلی چیزها را می دانند، ولی انجام نمی دهند و فکر نمیکنند چون انجام نمیدهند، به آنها فشار مي آيد. در صورتی که فشارش به خاطر این است که می دانی ولی انجام نمی دهی؛ چون خودت هم حتي نیستی.
یک دلیل دیگری هم که حال آدم ها بد است، این است که دنیاشان فقط به اندازه ذهن خودشان است. فکر نمیکنند که دنیا خیلی بزرگ تر از چارچوب ذهني من است و همین به اندازه کافی به آدم ها فشار می آورد. لذا كافي بود آدم ها فقط دوتا اصل را در زندگیشان رعایت مي كردند. با هر دین، اعتقاد و گرایش سیاسی، اگر این را رعایت می کردند که: 1) هر چیزی را که خودت می دانی و فکر می کنی درست است، انجام بده. البته نه مطلق دانستن، بلکه ذکر دانستني حق است. 2) بعد هم بدان که تا دلت بخواهد، خیر وجود دارد. خیلی چیزها هست که تو نمیدانی، ولي درستند. لذا تا یك حرفي را شنیدی، فکر نکن که غلط است. آنقدر بیرون ادراک تو دنیا هست که نمی توانم به شما بگویم.
چقدر حال آدم ها با همین خوب می شود و زنده مي شوند. مرده اند، ولي حيات پيدا مي كنند. حالا هرچقدر این ها را بالاتر ببرید و به آن ادامه بدهيد، باز هم سطح حياتمان بالاتر مي رود. مثلا ذکر فقط همین نیست که من دانستهام، وقتي يك آدم با تجربه اي چیزی را به من تذکر میدهد، هم نوعی ذکر است؛ حالا بنا را بگذاریم که ازآن هم تبعیت کنیم. یا ذکر که فقط این نیست که یک عالم می گوید؛ اصل ذکر آن است که خدا می گوید. اصل ذكر «ان هو الا ذكر» است. وحی خود ذکر است. حالا یکی كه بنا را بگذارد که از وحی تبعیت کند، خيلي حياتش بالاتر مي رود. يعني هر اندازه مرتبه ذکر را بالا ببریم و تبعیت از آن را در زندگی مان بياوريم، مرتبه حياتمان متفاوت مي شود.
از آن طرف غيب، یک وقتي نادانسته های وجود من است؛ من خیلی چیزها را در پزشکی و غیره نمی دانم. اما غيب، همان حقایق پس پرده عالم است که انسان بايد نسبت به آنها خشیت داشته باشد.
مفهوم خشيت
نمی گوید فقط قبول کنید؛ بلکه می گوید نسبت به آنها خشیت داشته باشید. خشيت یعنی مراقب این ها هست. نه اینکه «کی دیده، کی شنیده»! یک عالمه غیب در عالم داریم، حداقل مراقب باش. خشیت یعنی دکمه لجاجتت را خاموش و دکمه پذیرشت را روشن کن. باز هم نه اینکه لزوما هر چیزی را که به تو گفتند، بپذير؛ اما دكمه پذیرا بودنت روشن است. روي دنده لجاجت نيستي که چون من نمی دانم، پس ولش کن. کی دیده؟ کی شنیده؟ خيلي چيزها را هيچ كس نه ديده و نه شنيده؛ مثلا هیچکس ندیده بعد از اینکه مي میری، چه می شود، اين غيب است. خشيتت را نسبت به آن بالا ببر. بعد از مرگ هم ممکن است خیلی اتفاق های عجیب و غریبی باشد، نگو من که ندیده ام. روی این دنده نرو که چون من ندیده ام، نیست. این برای آدم مرگ می آورد. اين كه چون نديده ايم، بگوییم نیست، زندگی آدم را تنگ می کند. چون عالمی به وسعت بی نهایت را قدر انگشتانه مغز تو می کند. مغز تو نهايتا به اندازه يك انگشتانه است. وقتی دنیا را به اندازه مغز انگشتانه ات بکنی، خیلی دنیای پر از فلاكت ودنياي تنگی می شود.
خشيت: افقي فراتر از نظام شناخت انسان
دنیا خیلی بزرگ تر از این حرف ها است. فکر نکن وقتی چیزی بیرون نظام شناخت تو است، حتی بیرون نظام شناخت عامه آدمهاست (چون بعضي از غيب ها را عامه آدم ها ندیده اند)، مثل دنیای پس از مرگ كه نوعي غيب است؛ شما که ندیده ايد، پدرت و بقیه مردم دنیا هم ندیده اند. خوب اینکه ندیده اند، دلیل نمیشود که بگوییم ولش کن. زندگی خودت را تنگ نکن؛ خشیت داشته باش. خشيت يعني نسبت به آن احتیاط داشته باش. بدان كه بیرون چهارچوب ذهنی تو دنیايی وجود دارد. آنقدر آدم ها با این، زنده می شوند که حد ندارد. همین دوتا اصل بسيار ساده ی دم دستی و فوق العاده.
متاسفانه این دوتا اصل را بعضا، ما دیندار هستیم ولي رعایت نمی کنیم. دينداریم: به معنای اين كه شئونات شرعی دين را رعایت میکنیم، ولی این دوتا اصل بدیهی دين را رعایت نمی کنیم. مثلاً خیلی چیزها را می دانیم ولي به آنها عمل نمی کنیم؛ با اینکه نماز می خوانیم و روزه مي گيريم، ولي خیلی چیزها را می دانیم و به آن ها عمل نمی کنیم. یا از آن طرف، فکر می کنیم دنیا فقط چهارچوب ذهنی من است. شما حتي در موضوعی که در آن متخصص هستی هم به اندازه انگشتانه ای بیش نیستی، چه برسد در زمینه های دیگری که هیچ چیزی بلد نیستی. حالا ديگر بايد دنبال ابعاد کوچک تر از انگشتانه بگردی. شما درآن موضوعي که در آن متخصص هستی هم به نسبت حقیقت موجود در عالم، نهايتا به اندازه انگشتانه ای. ديگر اینقدر بلدم بلدم ندارد. متاسفانه کافیست دو کلمه درس بخوانیم؛ ديگر چه کسی می خواهد راجع به آیه قرآن به من چیزی یاد بدهد؟ شما هم در باره تخصص خودتان همين طوريد. فکر می کنیم به تهش رسیده ایم؛ اما از این خبرها نیست.
گاه باشد که کودکی نادان به غلط زند بر هدف تیری
حالا شما سه تا تيرت به هدف خورده؛ باد، جهت و همه این ها کمک کرده و تير شما به هدف خورده، واقعاً فکر می کنیدكه تیراندازید؟ شما كه تیرانداز نیستید. ما در زمینه هایی که تخصص داریم، همین حس را اتفاقاً لازم داریم. آنهايي كه كمي دين بلدند، فكر مي كنند كه ته دينداري هستند. درحاليكه از اين خبرها نيست.
همین هم علت افسردگی ها و بهم ريختگي هاي مان است. چون دنیاي مان را خودمان کوچک کرده ایم. ما خودمان این کار را با خودمان کرده ایم. خدا می داندكه حال بدی که در بسیاری از ما هست که می اندازیم تقصیر دیگران، جامعه، جوانان، مشکلات اقتصادی و غیره، هیچ ربطی به بیرون ندارد. این حرف غلطی است. حال بد هیچ آدمی وابسته به بیرونش نیست. حال خوش هیچ آدمی هم وابسته به بیرونش نیست. به خاطر این که حیات انسان وابسته به خودش و قلب خودش است.
پس بیخودی به گردن همسایه، همسر، بچه، پدر و مادر نیندازیم. ما هميشه می خواهیم دیگران را عوض کنیم، تا حال خودمان خوب شود. یک بار برای همیشه خودت را عوض کن؛ نه تنها حال خودت خوب میشود، بلکه حال بقیه هم خوب می شود. اين خیلی مسير شدني تري است و تنها راهش هم همین است. اين اولین پرده از حیات در سوره مبارکه یاسین است.
خشیت از رحمان
درباره خشي الرحمن تعابیری در تفسیر هست که واقعا هم دشوار است. البته آدم میتواند به صورت هجي تفسیری بکند ولی نمی تواند بفهمد. من چیزهایی را که می توانم بفهمم را می گویم، چون در قرآن غیبش همیشه میآید: «یومنون بالغیب»؛ اما در این سوره غيب رحمان اضافه شده. این یعنی چی؟
تفسیر المیزان حضرت علامه طباطبایی را برایتان می خوانم: «مراد از خشیت رحمان به غیب، خشيت از خدا در عالم غیب یعنی در پس پرده مادیت است، قبل از آنکه با مرگ يا قيامت، حقیقت مکشوف گردد. در این آیه شریفه، خشيت متعلق شده به رحمان که دلالت بر صفت رحمت خداوند دارد و امید امیدواران را جلب می نماید. با اين که مقام خشیت اقتضا داشت كه یکی از صفات قهریه خدا را به کار ببرد و این به خاطر آن است که اشاره کند به اين که خشیت مومنین، هر ترسی است كه آمیخته است با رجا؛ و همان حالتی که عبد را در مقام عبوديت نگه می دارد و در نتیجه، نه از عذاب معبودش ایمن می شود و نه از رحمت خدا ناامید.». بعد از اين جمله هم ديگر عبارتی نیست. حالا اگر این جمله از حضرت علامه را مبنا قرار دهیم، می گویدكه خشيت مومن این گونه است: خشیت را وقتی بكار مي بريم، معمولاً می گوییم: «خشیت از قهار جبار …» که گویا آدم باید از اینها خشیت داشته باشد؛ ولی وقتی می گوییم خشیت از رحمان( یک مثال بلا تشبیه بزنم ؛ مثل این است که بگویند از مادرت خشیت داشته باش، ما از پدرمان خشیت داریم. مادرمان مهربان است و خشیت نمیخواهد)، اتفاقاً خشیت از این جنس، خیلی عميق است. اين خشيت است که با غيب هم هماهنگي و همخوانی دارد. چرا؟ چون ما نوعا این طوری هستيم: یعنی یک چيزی باید ما را بترساند تا از آن بترسیم، باید هولناک و وحشتناک باشد تا بترسیم. مثل فیلم های مزخرف ترسناکی که می گذارند و ما می بینیم و این طوری یاد گرفته ايم. از من به شما گفتن که هرچی فیلم ترسناک است، کلا منظورشان +۹۴ است، نباید ببیند. ۹۴ سال به بعد هم فکر می کنم اصلا نمی تواند ببیند. اصلا اين چه طرز فكري است كه بچه نبايد ببيند؟ آدم بزرگش هم نباید ببیند. مگر عنصر عظیم ترس را مفت از سر راه آورده ایم که بخواهيم به خاطر چندتا چیز بي خود، مصرفش کنیم؟ شما یک گوهری دارید به نام ترس که باید آن را يك جای فوقالعادهای به کار بگیرید.
اول یک دانه به نعل بزنم بعد یک دانه به میخ؛ وقتی شما می روید در روضه، روضهی باز می خوانید و گریه می کنید، ظرفیت گریهتان را برای یک صحنهی بسیار دحشتناک مصرف می کنید. ظرفیت آن گریه و آن غم، با همان، تمام می شود. حال اینکه، ظرفیت این غم و گریه کردن، باید به لطیف ترین موضوعات تعلق می گرفت. چرا؟ چون آدمی که برای موضوع لطیف میتواند گریه کند، خیلی آدم عمیقی است. میگویند که مثلا علما، همین که کوچکترین چیزی می گفتند، اشک می ریختند و گریه می کردند. این نشان میدهد که آن آدم خیلی لطیف و عمیق است. گریه کردن بالاخره یک ظرفیتی دارد؛ وقتی برای موضوعات خشن و دردناک فقط انسان گریه میکند، ظرفیت گریه را خرج میکند در حالی که خودش عمیق نمی شود. در صورتی که جا داشت برای لطیف ترین موضوعات اشک می ریخت، نه برای خشن ترین موضوعات اشک بریزد. عین این مطلب درمورد ترس هم هست. وقتی شما ترس را برای موضوعات وحشتناک مصرف میکنید، یعنی ترس را میگذارید برای چهارتا دراکولا و امثالهم، ظرفیت ترس مصرف می شود. شما دیگر عمیق نمی شوید. اما ترس یک عنصر دیگر هم داشت. آدم بترسد از این که نکند جلوی یک کریم و رحیمی یک اتفاقی بیفتد و از رحمتش محروم شود. ما همچین ترسی هم داریم. ولی وقتی یک کسی ترسش را می بَرد روی آن موضوعات، دیگر این ترس لطیفش فعال نمی شود. برای همیشه از چنین اشک ریختنی و چنین ترسی و چنین شوقی خالی می شود. این در مورد شوق هم هست. وقتی فقط با جایزه های محسوس انسان شوقش برانگیخته بشود، دیگر لبخند پدر و مادر شوق انگیز نیست. باید مامان و بابا حتما نقدی حساب بکنند. الان من بروم نان بخرم، چی به من می رسد؟ خب اگر یک آدمی شوقش اینطوری فعال شد، نشان دهنده ی پایین بودن عقلانیتش است. وگرنه شوق به جایزه ی محسوس نیاز ندارد. یک رضایت برای شوق کفایت می کند. وقتی شوق با رضایت فعال نمی شود، ترس با رحمت عجین نمی شود؛ اشک با یک روضه ی اولیه فعال نمی شود و عقلانیت انسان دارد پایین می ماند. فارغ از اینکه روضه ی باز خواندن را خیلی از آقایان علما می گویند ادب نیست، مثلا حضرت آقای فاطمی نیا خدا رحمتشان کند، ایشان معتقد بودند روضه ی باز خواندن بی ادبی به حرمت امام است. بماند که حالا بحث ادب هم دارند، حداقلش قساوت قلب است. آدم را یک کاری می کند که فقط برای سر بریدن ها گریه کند. آدم نمی تواند برای بچه ای که گوشه ی خیابان فقط مادرش دو متر آن ورتر است، احساس میکند مادرش نیست و گریه میکند، گریه کند. [می گوییم:] این ها که گریه ندارد؛ مادرش آن طرف است! مادرش را ندیده! چون لطافت را نداریم، این صحنه ها انگار برایمان طنز است. نمی تواند درون ما را به جوشش بیندازد، باید فجیع ترین اتفاقات بیفتد تا این درون به جوشش دربیاید. خب این نشان دهنده ی پایین بودن سطح عقلانیت است دیگر. این نشانه ی شجاعت نیست، این نشانه ی بی فکری و عمیق نبودن است. گناه هم همینطوری است، یعنی آدم عادت می کند. آدم وقتی حساس نیست روی گناه کوچک، فقط گناه بزرگ ها را گناه می بیند؛ بعد همین اتفاق آنجا هم می افتد.
فرق خشیت و خوف
خشیت، خوف نیست؛ اگرچه به خوف نزدیک است، بیشتر یک دل نگرانی است. دیدی آدم دل نگران میشود؟ خشیت یک حالت خیلی زیبایی دارد. هم مومن و هم کافر می توانند خوف داشته باشند؛ ولی در قرآن کافر هرگز نمی تواند خشیت داشته باشد، فقط مومن خشیت دارد. خشیت یکی دلنگرانی مقدس عاشقانه است. چجوری آدم دل نگران می شود؟ دلش می تپد از اینکه نکند نشود، مثل آن حالتی که به آدم می گویند ممکن است جور شود یک زیارتی بروی. این قلب می زند؛ از یک طرف دوست داری بروی، از یک طرف می گویی نکند نشود. آن حالت عجیب قلب را خشیت می گویند. خیلی حالت دوست داشتنی است. خشیت، خوف و رجا هر دو را دارد، فقط خوف نیست. آن حالت قلبِ آماده ی پذیرا که یک اتفاقی بیرونش می خواهد بیفتد؛ با رحمت خدا و غیب نیز خیلی ارتباط دارد، یک سرش نمی داند چه می شود است. این ها نشانه های آدم زنده است. آدم زنده خشیت در قلبش است. یک دل نگرانیِ که هم ترس و هم شوق است برای چیزی که نمی داند چه اتفاقی می افتد. حالا ما فقط نسبت به موضوعات محسوس این حالت را پیدا می کنیم، مثلا نسبت به علم و پیدا کردن یک حقیقت علمی این حالت را نداریم. این شوق، برای ما آنجا روشن نیست. هر چقدر درجه حیات بالاتر میرود، این اتفاق می افتد.
صحبت حضار: امام را اولین بار که دیدم، تمام وجودم به لرزه افتاد و به شدت گریه می کردم، طوری که توی آن جمع فکر می کردند من بچه ام را گم کردم که دارم این طور اشک می ریزم. با خودم می گفتم امام این است؟ این است امامی که دنیا را به لرزه انداخته؟ این حالت در من ایجاد شده بود. اصلا نمی توانستم گریه و لرزشم را کنترل بکنم.
بله خشیت چنین حالت هایی دارد؛ پذیرش، شوق، خوف، یک قلب آماده ی مهیا و خیلی اشک در آن است. چون در قرآن داریم، میگوید: «تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»؛ اهل خشیت گوله گوله اشک های شان می آید! آدمی که خشیت در قلبش است، نشان می دهد زنده است. رجل یسعی حتما خشیت داشته؛ اویی که آن جوری می دود و نفس نفس می زند، در قلبش خشیت دارد.
فرق خشیت و خشوع
خَشَعَ جوارحی است. برای همین می گویند: «خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ». لذا مثل اینکه مثلا آدم بلرزد و بترسد را خشع می گویند. خشع می تواند از روی قلبتان باشد یا از روی قلبتان نباشد و از ترس بیرونی باشد. لذا خشیت، خشوع میآورد؛ ولی هر خشوعی از روی خشیت نیست. خشوعی آرزوست که از روی خشیت باشد.
حیات در آیات دیگر سوره مبارکه یاسین
چهار جای دیگر در این سوره درباره حیات صحبت می کند:
وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿۳۳﴾
نمونه ای از حیات را در بهار برایتان مثال می زند. می گوید بهار زمین، همان حیات زمین است و این از نشانه های بی نظیر خداست. یکی از نشانه های بی نظیر خدا این است که زمین مَیته می شود، مثل الان که زمستان و زمین مَیته است. نه دار و درختی و نه برگی دارد، نه در هیچکدام از درخت هایش شما نشانه ای از حیات نمی بینید. ولی خدا زمین مرده را احیَینا می کند. زندگی در انسان چنین اتفاقی است. بهار بعد از زمستان را زندگی می گویند. نشانه اش هم: «وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ» است؛ ثمره دارد و رویش درش اتفاق می افتد. از نشانه های حیات، رویش است. یک جا خدا حیات را در یک موضوع کاملا مادی نشان داده، بهار بعد هر زمستان یک حیات است. دیگر خودت برو فکر کن و ببین حیات عجب چیز عجیب و غریبی است.
آیه ۷۸ هم نمونه دیگری از حیات است:
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ﴿۷۸﴾
اینجا حیات، دقیقا حیات قیامت استکه چگونه انسان عظام و استخوان، بعد هم استخوانش خاکستر می شود و او را به باد می دهند. «هی رمیم» یعنی رفت ولی یُحیی می شود. منظور حیات قیامت است ولی یک نمونه دیگر حیات را دارد برای من و شما تصویر می کند؛ آنجایی که یک چیزی تمام می شود ولی دوباره برمی گردد.
قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ﴿۷۹﴾
این دو آیه با هم هستند؛ یعنی ما او را مثل اولین بارَش زنده می کنیم. پس اولین بارش هم حیات داشت، الان هم یک حیات است. پس یک حیات را در زمین نشان داد که بهارِ بعد هر زمستان بود. یک حیات هم در قیامت است، یک چیزی به باد داده شده، رمیم و خاکستر می شود، سپس برمی گردد.
آیه ۷۰ دوباره درباره ی قرآن صحبت می کند:
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ ﴿۶۹﴾
لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۷۰﴾
قرآن هیچی جز ذکر نیست. هر کسی که زنده باشد را بیدار می کند. اینجا نشان می دهد بیدار شدن، حیات لازم دارد. به ازای هر بیدار شدنی هم، یک حیات جدید وجود دارد. آدم ها اگر زنده باشند، بیدار می شوند؛ زنده نباشند، بیدارشان نمی شود کرد.
در زمان استراحت فکر کنید روی زندگی! زندگی چیست واقعا؟ ما زنده هستیم یا نیستیم؟ اگر زنده نیستیم، چگونه زنده می شویم؟ در جلسه بعد می خواهیم درمورد این صحبت کنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.