این نوشته قضای نوشته ای ست که باید شنبه روی سایت میگذاشتم اما هِی نوشتم و هِی پاک کردم و… حاصل این وسواس، شد چهار روز تاخیر…
خانه تکانی لازم است؛ اصلا ضروری است. به حرف آنهایی هم که میگویند سنت مسخره و آسیبزایی است نباید توجه کرد.
باید خانه تکانی میکردم تا دیگ نذری ام را پیدا کنم و کل داستان این یکسال باشگاه از نظرم بگذرد و یادم بیفتد که یکسال پیش به این خانه جدید اسبابکشی کرده ایم؛ خانه ای که قرار بود من یک نذری در آن پخش کنم… اما نذرم را ادا نکردم…
هفت روز است که در حال علتیابی ام. اولین علت ادا نکردن نذرم یادداشت آمنه آریان عزیز بود؛ دیدم یک ایده خیلی بهتر دارد برای احسان. اما شاید اصلیترین علت رها کردن یکساله این نذری، این بود که من دقیقا نگفتم میخواهم با این کاغذها چه کنم. اگر به شما گفته بودم، احتمالا بیشتر احساس مسئولیت میکردم؛ اصلا شاید یک نفر در این خانه هِی مرا میپایید و آمار نذریام را میگرفت. اشتباه کردم که نگفتم.
نذر من این بود: لیستی از کارهای خیلی خیلی کوچک و راحت و ترجیحا (بطور مستقیم) نامربوط به دین و مذهب نوشتم. مثلا اینکه: لبخند بزن. یا مثلا: هنگام نوشیدن آب لذت ببرید. و چیزهایی مثل این که بعدا لیستم را در سایت میگذارم انشاءالله. هر کدام از این جملات را روی یک برگه کوچک نوشتم و توی ظرف ریختم. بعد میخواستم یک روز صبح جلو درِ دانشگاه بایستم و به هرکس که وارد میشود از این برگه ها تعارف بکنم. این کارها شاید خیلی کوچک باشند ولی بنظرم بهره ای از احسان دارند؛ به خوبتر شدن آدم کمک میکنند؛ به محسن شدن.
از این کارها در هر مکان عمومیای میتوان کرد، مثلا اتوبوس یا مهمانیهای فامیلی.
دوست دارم این کار را از اول فروردین شروع کنم که همه فامیل دعوتند خانه مادربزرگ؛ اما میترسم سوءتفاهم ایجاد شود! هرچند هرکس بطور تصادفی یک جمله نصیبش میشود، اما باز هم نگرانم که مثلا برگه “غیبت نکن” دست کسی بیفتد که خیلی هم اهل غیبت است و بعد به خودش بگیرد و … احتمالا کار خطرناکیست…