بسم الله الرحمن الرحيم
1. بيا از چشم من نگاه كن
در يك خانواده هر قدر هم جنجال باشد اگر بزرگ خانواده سالم بماند و از جايش تكان نخورد، هرچند زن با مادر، بچه ها با هم جنجال كنند و بريزند به سر و كلّه ي همديگر، يك ساعت بعد ميبيني همه دور هم نشسته اند و مشغول خوردن هستند. بزرگِ خانه، دل است. جان است. فؤاد است. او بزرگ خانه است. بزرگ خانه از جايش تكان نخورد.همينطور نشسته بود و داشت نگاه ميكرد. انگار نه انگار. آن وقت تا سفره انداختند همه دور هم جمع شدند و مشغول خوردن شدند. اين بدان خاطر بود كه بزرگ خانواده تكان نخورد. بلند نشد برود چوب بردارد و توي سر اين يكي يا آن يكي بزند. اگر بزرگ خانواده بلند مي شد جنجال بالا ميگرفت. مثل اينكه دو تا مملكت با هم شاخ به شاخ شوند، جنجال همه جا را ميگيرد. اميدوارم ان شا الله همان جا كه هستيد، همان جا كه نشسته ايد در يك خانه، كوچك و بزرگش فرقي نمي كند، از خودتان مواظبت كنيد.
هر كاري داريد همانجا زمين بگذاريد. پرسيد چرا زمين بگذارم؟گفت اگر همان جا زمين بگذاري كارهايت قيمت پيدا مي كند. كارهايت با بركت ميشود.كسب با بركت، زندگي با بركت، اولاد با بركت، همه چيز با بركت ميشود. اهالي شهرت هم با بركت ميشوند.
با قلب خودت با جان خودت همنشين باش كه همه چيز همان جاست. ولايت و امام و پيغمبر و خدا همه آنجاست. آنجا نظرگاه خدا و ائمه عليهم السلام هم هست. امامان با هر كسي نمي نشينند. با آن كسي مينشينند كه قلبش آرام باشد، موذي نباشد. اگر قلب موذي نباشد امام خودش مي آيد و پهلوي او مي نشيند. اما اگر خداي نخواسته قلب پاك نباشد هر چه با لب بگوييم نمينشيند. او لطيف است.ديدي با سلمان در خلوت مي نشست. ديدي با اُوِيس قَرَن با آنكه دور بود چقدر مأنوس بود؟ ديدي حضرت امير عليه السلام با ميثم تمار چه مي كرد؟ مي رفت مي نشست و برايش خرما مي فروخت. البته نمي فروخت همه را حراج ميكرد و ميداد به فقرا مي خوردند. وقتي ميثم مي آمد ميگفت يا علي چه كردي! زن و بچه ام خانه هستند. صبح سرمايه ام را داده ام و اين خرما ها را خريده ام. مي فرمود خدا كريم است.
ان شا الله اميدوارم با قلبتان كار كنيد كه اين ها همه حل شده است. اگر با صورت ظاهر بخواهيد بيرون برويد خيلي رسوايي دارد. همه چيز خراب شده است . اما سر خزانه كه برويد همه چيز درست مي شود. يك دقيقه صحبت ميكند، مي بينيد چقدر قشنگ است.
تمام گذشته ها را خدا عفو كرده است. تمام گناهان را خدا بخشيده است. آينده هم كه نيامده است. پس با فراغت از همانجا كار كن. برو به سمت خداي خودت. اگر از اين مسير بيرون بيايي همه چيز خراب مي شود. هيچ چيز جاي خودش نخواهد بود و همه چيز درهم مي شود.
دو نفر با هم مي رفتند يكي گفت: امسال گندم ها چقدر خوب شده است. آن يكي گفت: از قضا امسال گندم ها همه پوك شده، سن زده و كرم خوده است. بالاخره رفيقش فهميد كه اين حالش خراب است. گفت تو بيا چشم خودت را رها كن بيا از چشم من نگاه كن ببين گندمها خيلي خوب است. اميدوارم شما هم نگاهتان با قلبتان باشد تا اگر كسي عوضي حرف زد بگويي كه درست نگاه كن.
اگر قلبت را حفظ كني دستگاه الهي خيلي منظّم است.
سر سوزني در اين عالم بي نظمي و تعدّي نيست. اگر با دلت نگاه كني مي بيني كه هيچ بي نظمي نيست. هر چه را كه نشانت مي دهد منظّم است. هر چه را هم كه نشانت نمي دهد لازم نداري. امّا اگر انسان بيرون بيايد و سرش را در زندگي ديگران فرو كند همه چيز را خراب ميبيند. اگر انسان نور همراهش باشد اين كارها را نمي كند. مالش را بدهد وقتش را هم بدهد امّا بي بهره! حج برود بي بهره. كربلا برود بي بهره. اين ها به واسطه نداشتن نور است. امّا اگر نور باشد هيچ وقت انسان نمي آيد وقتش را بدهد، مالش را بدهد بهراه اي هم نبرد.
معني اين نور تقويٰ است. لذا از خدا بخواهيد كه به شما تقوي بدهد و شما را اهل نور قرار دهد.
منبع: طوباي محبت ٢(مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابي) / چاپ پنجم/ صفحات ١٥٢ تا ١٥٤
2. از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
3. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ
لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ
الْحُسَیْنِ
4. پر کن دو دست خالی ما ایها العزیز……