بِسْمِ ٱللّهِ ٱلرَّحْمنِ ٱلرَّحِيم
لَّا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا
خداوند بدگویی بلند و آشکار را دوست ندارد جز برای کسی که بر او ستم رفته باشد، و خداوند همواره شنوا و داناست.
اول میرویم سراغ کلمهی جهر. جهر در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن (جلد 2، صفحهی 129) به معنای «هو الاعتلان و الظهور البيّن العالي في أيّ أمر كان، و أكثر استعمالها في الكلام و المقال» آمده است. با یک عربی دست و پا شکسته میشود فهمید که منظور این است که جهر یعنی بلند کردن یک صدای رسا، در یک امری، به طوری که خیلی هم از آن در صحبتها استفاده شود. اگر بگردیم دنبال جاهای دیگری که در قرآن جهر استفاده شده است، به آیههایی برمیخوریم که معنای آن را بیشتر جا میاندازد.
- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ
- وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ
- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوكًا لَّا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
از آیهی اولی میشود فهمید که جهر در حرف زدن یک کار خیلی منفیایست، و اگر طرف صحبت کسی آدم خوبیست، آدم نباید جهر کند، یعنی این جهر کردن یک حالتی دارد که منفی است، حالا چه جهر خوب باشد یعنی جهر کردن محتوایش خوب باشد، چه بد باشد، حالتش منفیست، بروزش منفیست.
از آیهی دومی میشود فهمید که این قوم موسی که خیلی گیر بودند و ایرادشان ایراد بنیاسرائیلی بود، دوست داشتند خدا را با حالت جهر ببینند. البته اینجا جهر فعل نیست ولی ریشه یکیست و از آن جایی که قوم موسی دارند همچین حرفی میزنند میشود فهمید که جهر یعنی خیلی تابلو! اینها میگویند ما اگر خیلی خدا را واضح و تابلو نبینیم، قبول نیست، ایمان نمیآوریم.
از آیهی سوم میشود فهمید که جهر یعنی جوری که دور و بریها بفهمند. یعنی آشکار نه فقط به معنای واضح و تابلو، بلکه به این معنا که بقیه هم بفهمند. حالا البته اینجا هم فعال نیست، ولی ریشه یکیست برای همین از این آیه هم کمک میگیریم.
حالا یک قسمت دیگری هم از آیه را باید بفهمیم. إلّا در عربی یعنی یک چیز استثناء قرار است در جمله بیاید. حالا این یعنی چه؟ اول میرویم سراغ آیات دیگری که إلّا در آنها آمده است.
- لَا يَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى؛ کسی جز بدبختترین مردم وارد آن نمیشود؛ یعنی بدبختترین مردم به آن وارد «میشوند».
- مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ / إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ؛ هرگز نمیتوانید کسی را (با آن) فریب دهید مگر آنها که در آتش دوزخ وارد میشوند!؛ یعنی کسانی که به آتش دوزخ وارد میشوند را «میتوانید» فریب بدهید.
- إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ / إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ؛ و به خاطر بیاور زمانی را که او و خاندانش را همگی نجات دادیم، مگر پیرزنی که از بازماندگان بود!؛ یعنی پیرزن را نجات «ندادیم».
- قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ / إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ گفت: به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو، از میان آنها!؛ یعنی بندگان خالص تو را گمراه «نخواهم کرد».
از این چندتا آیه، و بقیهی آیههایی که کاربرد إلا در آنها شبیه همین آیه است، میشود فهمید که معنای آمدن إلا در جمله این است که «آن چیزی که بعد از إلا میآید، برای حالت دیگر فعل (اگر منفی است، برای مثبت، و اگر مثبت است، برای منفی) صدق میکند، یعنی إلا علامت فعل را برای چیزهایی که بعد از إلا میآیند (فقط همینها) تغییر میدهد.»
قسمت آخر آیه هم دو صفت از صفات خدا را ذکر میکند. با یک نگاهی به جاهایی که این دو صفت در قرآن آمده میشود فهمید که منظور از این دو صفت این است که خدا حواسش هست. همینطوری الکی نیست که کسی قضیه را نبیند.
البته من هیچ علمی در این زمینه ندارم و فقط دارم قدِ فهم خودم به آیهها فکر میکنم.
حالا اگر بریم سراغ خود آیه، معنایش کمی واضحتر میشود. لَّا يُحِبُّ اللَّهُ، خدا دوست ندارد، خوشش نمیآید، این کار در دستگاه دنیا، ساز ناکوک است، عاقبتی ندارد، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ که یک نفر خیلی تابلو، جوری که همه بفهمند، با صدای رسا که به همه میرسد، با حالت منفی، یک بدیای را ذکر کند، إِلَّا مَن ظُلِمَ، مگر اینکه یک نفری ظلم دیده باشد از همان «بدیِ مگو»، یعنی آن صفت بدی در یک آدمی که در حالت عادی نباید گفته میشد، یک ظلمی به او وارد کرده باشد، و این ظالم جهر بالسوء کند، این را خدا «دوست دارد»، وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا، و خدا هم میشنود هم میبیند و حواسش هست. یعنی خدا میفهمید قضیه چیست که این مظلوم دارد جهر بالسوء میکند.
حالا بیایید کمی با دیدِ اجتماعی به این آیه نگاه کنیم.
در یک کشور مثل کشور خودمان، یک طرف مردم هستند و یک طرف حکومتی که از مردم است، یعنی از همین مردم ساخته شده، و برای همین مردم هم کار میکند. آدمهایی که از طرف مردم، وارد حکومت شدهاند یا برای قدرت رفتهاند یا برای خدمت. البته اگر کسی برای قدرت، خدمت کند مشکلی ندارد، منظور از اولی این است که کسی فقط برای قدرت رفته باشد کاری به خدمت نداشته باشد. حالا خدا رو شکر نظام ما اسلامیست، با یک تقریب قابل قبولی میتوانیم بگوییم این مسئولین برای خدمت رفتهاند. این مسئولین نیاز مردم را شناسایی میکنند، آن را برطرف میکنند و بعد از آن مزدی متناسب با کارشان دریافت میکنند. حالا تخصص یکی فلان است و تخصص دیگری فلان دیگر. میزان مزد بر اساس تخصصها و دشواری این تخصصهاست. در یک اداره بنا بر این است که هر کسی در مسئولیتش کارش را درست انجام میدهد مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. هیچوقت نمیآیند از اول بگویند فلانی تو چقدر کار کردی، چند درصد از مسئولیتت کار کردی، که ما به اندازهی همان چند درصد به تو حقوق بدهیم. مثلاً اگر 70% کار کردی، ما 70% حقوق میدهیم. نه، بنا بر این است که همه 100% کار میکنند و برای همین 100% مزد را به همه میدهند مگر اینکه یک جایی ثابت شود کسی کوتاهی میکند آن موقع حساب کتاب شروع میشود. حالا کاری به این چیزها نداریم. مسئولین ما، که به صورت پیشفرض 100% مزد میگیرند معصوم نیستند یعنی امکان دارد خطا کنند. این خطا یا یک خطای گذراست که یک جایی یک بار یک خطایی میشود و بعد دیگر تکرار نمیشود، یا خطای عفونیست، یعنی این خطا وارد جان آن مسئول میشود و اگر درمان نشود بیرون نمیرود. حالا، این مسئول دارد خدمت میکند ولی با یک عفونت و برطرف شدن یک نیاز مردم که به او سپرده شده بود، مختل میشود و مردم به مشکل برمیخورند. اگر این خطایی که در جان مسئول است، سهوی باشد، که خب خیلی عذاب اخروی شدیدی در پی ندارد، ولی اگر عمدی باشد چرا. حالا نیاز مردم این وسط میلنگد و حکومت یکی از تایرهایش پنچر شده ما که نمیتوانیم منتظر خدا بمانیم تا قیامت این آدم را عذاب کند. اول بگذارید یک مسئلهی دیگر را بگویم. برای امر به معروف و نهی از منکر، میگویند وقتی دیدید کسی منکری را مرتکب میشود و حرف توی کلهش نمیرود، به او کممحلی کنید. این آدم وقتی به او کممحلی کردید، به خاطر کممحلی شما، دو دقیقه ذهنش با خودش تنها میشود و امید است که این دو دقیقه او را از منکر منصرف کند و نهی از منکر نتیجه بدهد. حالا اینجا درست که آن شخص به خاطر «شما» به فکر فرو رفت نه به خاطر «خدا» ولی نتیجهاش در نهایت به خدا رسید و طوری نیست، شما شدید اسباب خدا. حالا ما در مورد مسئول معیوب نمیتوانیم منتظور عذاب خدا بمانیم. مسئول معیوبی که از عمد با یک خطای عفونی کار میکند دارد به مردمی که مسئولیت را به او سپردهاند ظلم میکند. عفونت در جان این مسئول است و نیاز به درمان دارد. اینجاست که به نظرم آیهای که گفتم باید پیاده شود. یک مسئول، حالا با هر کاری که میکند، یک مزدی دریافت میکند. بعضی وقتها همانطور که گفتم این مسئول به صورت عمدی یک ظلمی در مسئولیتش پیاده میکند، حالا اینجا مردم نباید ساکت باشند. اینجا مردم باید مطالبه کنند. بگویند آقای مسئول، ما شما را گذاشتیم در این مسئولیت، تا کار را راه بیندازید، شما دارید به فلان روش ظلم میکنید، کار راه نمیفتد، چه جوابی دارید؟ چرا پس کار نمیکنید؟ مگر عهد نکردید که کار را راه بیندازید؟ چرا فلان ظلم را در کارتان میکنید؟ این حالت، حالت مطالبهگریست. مردم باید تا دیدند آن مسئول دارد خطا میرود، شروع کنند به طلبیدن حقشان. شروع کنند به نشان دادنِ آن ظلم طوری که ظالم بفهمد مردم حواسشان هست و مظلومِ ساکت نداریم. اما این چه فایده دارد؟ مثل همان نهی از منکر است. منِ مسئول وقتی ببینم که دو مسئول قبلی تا یک خطای کوچکی کردند، توبیخ شدند و مردم آنها را مورد سؤال قرار دادند، دیگر خطا نمیکنم. اینکه خطا نکنم چندتا فایده دارد 1) کار راه میفتد، 2) حکومت پنچر نمیشود و 3) خودم هم آدم ظالمی نشدهام. درست که من به خاطر اینکه مردم مرا توبیخ نکنند، آدم ظالمی نشدم و اگر از این نمیترسیدم شاید ظالم میشدم اما این هم یک سبب است که خدا میخواهد با آن مرا در مسیر راهنمایی قرار دهد. کارها هم اینطور خیلی بهتر راه میفتد. یعنی فرض کنید، 30 سال از یک اداره گذشته، آنقدر مردم مسئولین این اداره را سرِ خطاهایشان و ظلمهایشان توبیخ کردهاند که دیگر مسئولینِ 31امین سال پاک پاکاند. حتی اگر کسی اهل ظلم هم باشد میگوید طرف این اداره نروید که مردم روی آن حساساند! اینطوری کار این اداره میشود ممتاز. مطالبهی مردم، توبیخ مسئولین ظالم، نتیجهاش این است که هم ظالم کمتر میشود هم کارها بهتر راه میفتد. و در نهایت حکومت زیباتر میشود. خدا برای همین، این را دوست دارد که مردم مطالبهگر باشند و ظالم را به ظلمش اینطوری توبیخ کنند تا ظالمان از توبیخ شدن و جهربالسوء شدنِ ظلمهایشان بترسند. حکومت با کفر میماند ولی با ظلم نه. حالا خدا دوست دارد آدمها حکومت اسلامی را نگه دارند، برای همین اینطوری به آنها یاد داده که ظلم را که نابودکنندهی حکومت است از حکومت اسلامی ببرند.
مسئلهی دیگری که هست، مسئلهی آبروست. حقیقت این است که من هنوز برای این مسئله چیزی به ذهنم نرسیده است اما یک فکری دارم. شاید چون ظلم مسئولین ظلم عمومی حساب میشود، اینکه همهی مردم به آن مسئول به طور مشخص به خاطر فلان ظلم در کارش اعتراض کنند، و ظلمش را برملا کنند، این بردنِ آبرو نیست. یعنی درست که جایگاه آن شخص خراب میشود ولی خب این جایگاه جایگاه درستی نبوده، چیزی نبوده که روی حق ساخته شده باشد. شاید بشود گفت که این آبرو نبوده آتشِ رو بوده که حالا دارد میریزد و اتفاقاً برای صاحبش بهتر است و او را از شر ابتلای به این پست و جایگاه نجات میدهد.
یک مسئله هم هست که ارزش دارد در موردش صحبت کنیم. اینکه بعضی وقتها، حالت مطالبهگر آدمها، زمینه را درست میکند برای یک شرِ بدتر از ظلمِ ظالم. خشونت. خشونت هم درون آدم را بهم میریزد هم بیرون را. هم محیط فکری خصوصی آدم را خراب میکند هم محیط زندگی آدم را بینظم. برای همین است که خشونت خیلی وقتها مثل جرقهی بقیهی گناهان است. حالا باید ببینیم که این حالت مطالبهگری ما چقدر باید با خشونت همراه باشد. قرآن جواب میدهد.
اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى/ فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى
به سوی فرعون بروید؛ که طغیان کرده است! اما به نرمی با او سخن بگویید؛ شاید متذکّر شود، یا بترسد!
فرعون ظالم است و در این هیچ شکی نیست. تازه یک ظلم نظاممند حسابی هم میکند در سطح بینالمللی. حضرت موسی مسئول این است که به او بگوید فلانی که خدا به تو مسئولیت حکومت را داده است، حد خودت را بدان و حق را زیر پا نگذار چون تو مسئول حکومتی یک حدی داری، حدت را رعایت کن و حق ما را هم به جا بیاور (فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ). این میشود یک مطالبه. حالا خدا به موسی میگوید یک جور خاصی با او صحبت کن، «لین». در کتاب التحقيق في كلمات القرآن الكريم (جلد 10، صفحهی 278 و 279) نوشته که در سخن گفتن لین، متضاد خشونت و سختیست. این یعنی اینکه موسی نباید با داد و بیداد سراغ فرعون برود. اینکه آدم یک جوری حرف بزند که مشخص باشد و تعداد دیگری از مردم هم بشنوند یک حرف است، اینکه داد و بیداد کند حرف دیگریست. خشونت هرج و مرج میآورد حتی اگر به دلیلِ حقی باشد. هرج و مرج فرصت رشد را از آدم میگیرد چون در هرج و مرج آدم نمیتواند یک لحظه پیشِ خودش، درونِ خودش باشد. معمولاً ما همیشه بعد از اینکه یک هرج و مرجی تمام میشود از محتوای آن درس میگیریم نه در طول خودِ آن، برای همین هم هست که خدا میگوید خشونت اولین گزینهی روی میز نیست.
البته اینها همه یک سیر فکری بود، نمیدانم چقدر از نظر علمی ارزش دارد و درست است. اگر اشتباهی هست، ببخشید و لطفاً متذکر شوید.