اولاً: انسان باید توجه کند و شرطها و میثاقهایی را از خود بگیرد؛ که مرحله مشارطه است.
ثانیاً: مراقب باشد تا به شرطهایی که بسته و میثاقهایی که تعهد داده، دقیقاً عمل کند؛ این گام دوم سلوک یعنی «مراقبه» است.
ثالثاً: پس از مشارطه و مراقبه بر اعمال، باز گردد و میزان درستی و کمال عمل خود را محاسبه کند که به آن «محاسبه» گفته میشود.
مراقبههای قبل از عاشورا
مراقبههای قبل از محرم، ویژه قبل از عاشوراست. انسان باید در این مرحله توجه کند که چگونه آرام آرام، امام حسین علیه السلام در کربلا حاضر شدند و در آن سرزمین بار انداختند. چگونه کسانیکه آمدنی بودند، به ایشان ملحق شدند و کسانیکه رفتنی بودند از ایشان جدا گردیدند. چگونه کسانی که خود را از راههای دور و نزدیک به امام حسین در کربلا رساندند، امام را شناخته بودند. و چگونه کسانیکه تا کربلا آمدند و با امام بودند اما نتوانستند با امام بمانند و در نتیجه از ایشان جدا شدند، کسانی بودند که به نور امام راهی نیافته بودند.
خیلی از آنهایی که از امام حسین جدا شدند، به ایشان تعلق داشتند و محب ایشان بودند؛ اما این تعلق و وابستگی به امام، پس از تعلق و وابستگی شان به دنیا بود. به همین دلیل نصرت و یاریشان به سید الشهدا، در حجاب تعلقات دست و پا گیر دنیا قرار گرفت. آنها، با آنکه دوست داشتند که امام حسین را یاری کنند، اما وقتی به سید الشهدا رسیدند که کار از کار گذشته بود و عاشورا به پایان رسیده بود.
با توجه به این صحنههاست که انسان متوجه خودش میشود و با خود محاسبه میکند. محاسبه میکند که آیا توانسته است نور امام را از روزنه کوچک این جسم ببیند و یا آنکه هنوز محجوب مانده است؟ در این مرحله از محاسبه است که انسان باید ببیند ندای سید الشهداء را که فرمودند: «من کان بازلا فینا محجته علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا» شنیده است یا نه! اگر شنیدهایم، آیا از اهل سبقت و سرعت بودهایم یا نه؟ آیا از کسانی نیستیم که کندی و سرعت کمشان، آنها را از قافله سید الشهداء به تاخیر انداخت و جدایشان کرد؟ آدم سالک و محاسب وقتی حوادث قبل از عاشورا را میبیند متوجه جایگاه خودش میشود و خود را محاسبه میکند. محاسبه میکند که آیا مثل «ترنماه» نیست که کاروان سید الشهداء را در نزدیکی کربلا درک کرد، اما بهانهی بردن آذوقه برای همسر و فرزندانش، او را از فیض همراهی با سید الشهداء جدا کرد؟
انسانی که اهلیت همراهی با سید الشهداء را دارد، برای امام و همراهی با امام شرط نمیگذارد و نصرت و یاری خود را به چیزی مشروط نمیکند. داشتن شرط برای همراهی، اولین حائلی است که مانع میشود و در آخر نیز او را از امام خود جدا میکند. به طوریکه حتی اگر تا جایی توفیق معیت و همراهی امام را هم داشته باشد، لحظهای میرسد که او را از امام جدا میکند.
مثل «ضحاک مشرقی» که با امام حسین به کربلا آمد، ولی قید کرده بود که یاری و همراهی من با شما تا جایی است که امید به پیروزی و غلبه شما وجود داشته باشد؛ اگر مطمئن شدم که امید پیروزی در کار نیست دیگر بیش از آن با شما عهدی ندارم. همین شرط بود که او را از عاشورا محروم کرد. ضحاک تا ظهر عاشورا صبر کرد و وقتی برای او قطعی شد که پیروزی در کار نیست و کار با شهادتِ سید الشهداء و یارانش به پایان خواهد رسید، مرکب خود را که در خیمهها پنهان کرده بود سوار شد و پس از اجازه از امام، کربلا را ترک کرد. ضحاک مشرقی در لحظه غربت امام حسیـن علیه السـلام و در لحظهای که عالـیترین و نابترین جذبههای ایشان ساطع میشد و از قوی و ضعیف دستگیری میکرد، هیچ نوری دریافت نکرد و رشته تعلقش از سید الشهداء بریده شد.
اینها مراقبه و محاسبههای قبل از عاشوراست. با توجه به این عبرتها و اتفاقهای کاروان عاشوراست که انسان میتواند متوجه شود که آیا مخاطب ندای الهی قرآن بوده است یا نه.
«یا ایها الذین آمنوا، استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم»
فرصت تا عاشورا همیشه کوتاه است. در این فرصت کوتاه باید اهل کاروان خود را به قافله امام حسین برسانند. با محاسبههای قبل از عاشورا، انسانی که قصد همراهی با ولی خدا را دارد باید ببیند، اگر وابستگی و تعلقی حرکت او را کند میکند آن را کنار بگذارد. اگر شرطی برای همراهی با امام دارد، آن را کنار بگذارد و فاصله بین خود و امام را بردارد. باید همه تلاش خود را بکند که حتی اگر تا ظهر عاشورا هم شده تعلقات خود را کناری بنهد و مثل «حرّ» در کنار امام حاضر شود. حرّ اگر چه تا ظهر عاشورا در مقابل امام و صف سید الشهداء علیه السلام بود، اما در مدت همسفری با ایشان، با محاسبه و دقت خود را سنجید و از تعلقات خود را آزاد کرد و در نهایت به همراهی ایشان رسید؛ و در رکاب ولی خدا به شهادت نائل شد.
سلوک با عاشورا، راه ورود به حرم امنیت الهی
سلوک با عاشورا، راه ورود به حرم امن ولایت ولی خداست. پس از مراقبه و ورود به وادی همراهی با ولی خداست که میبینیم این وادی، سرای آسایش و رحمت و امنیت است. اما همین وادی امن و رحمت برای کسانی که وارد این حوزه نشدهاند، به واسطهی امتحانات و آزمایشها و سختی عبور از آنها، جلوه بسیار صعبی دارد. «الجنه حُفّت بالمکاره و النّار حُفّت بالشهوات1 ». لذتهایی که جهنم را در بر گرفته است، انسان را به جهنم؛ و مکارهی که بهشت را محاصره کرده است، او را به بهشت دعوت میکند.
ابراهیم خلیل الرحمن، نمونه کامل آن دسته از انسانهای ملحق شده است. این یقین و اعتماد به خداست که همه آتشها را گلستان میکند. مشکل انسانها برای ورود به محیط امن ولایت همین است؛ چرا که آتش نفس شعله میکشد. سختترین مسأله، اصل ورود و اهل راه شدن است؛ یعنی جاییکه باید حجاب نفس و خودخواهی را کنار زد. از برخی علمای اخلاق نقل شده است که لذتهای دنیا مثل بادام بو داده و گوشت کباب شده در تلهی شکارچی است. این همه بوی وسوسه برانگیز طعام برای آن است که او را به تله بکشاند. تلهای که از آن نجات و رهایی نیست.
باطن دنیا نیز مکاره است. اما ظاهر اغواگر آن انسان را دعوت میکند. باطن سختی عبور از پل صراط نیز همین مکاره دنیا در مسیر الحاق به ولایت است. وقتی قیامت جلوه میکند این پل از مو باریکتر میشود و عبور از آن سختتر. ورود به محیط ولایت «صعب مستصعب» است، اما پس از ورود به آن حصن حصینی خواهد بود که آدمی در امنیت و اطمینان کامل به سر برده و هیچ عذابی او را تهدید نخواهد کرد.
«ولایت علی بن ابی طالب حصنی؛ فمن دخل حصنی امن من عذابی 2.»
در عاشورا کسانیکه به این محیط وارد شدند، خود را فراموش کردند و جذبههای ولایت سید الشهداء به گونهای آنها را با خود برد که خبر از رنجها نداشتند. همه تعلقات خود را پشت سر گذاشتند و به تعبیر دیگر، همه آن صحنههای سخت که هر کدام برای زمین گیر کردن هزاران سالک کافی بود، برای آنها گلستان شد. از طرف دیگر کسانیکه به دنبال کوچکترین لذت بودند، همه لذتها دامن گیرشان گردید و آنها را زمین گیر ساخت.
صفوف انسانها در سلوک با عاشورا
برای انسانیکه به عاشورا رسیده است و همراه امام شده است، مراقبه بعد از عاشورا، مراقبه در مراتب حضور است. چنین فردی باید محاسبه کند که آیا حقیقتاً به آنهاییکه در روز عاشورا همه چیز خود را در راه ولی خدا بزل کردند، پیوسته است یا نه؟ آیا به جایی رسیده است که حاضر باشد در مقابل ولی خدا قطعه قطعه شود، اما ولی خدا بتواند نماز خود را بخواند؟
اما مراقبه برای انسانیکه به عاشورا نرسیده، متفاوت از کسی است که به مراتبی از حضور در عاشورا رسیده است. کسی که از قافله امام حسین جا مانده، ابتدا باید از تجربه دیگران بهره بگیرد. این تجربهها، برای کسانیکه در ابتدا تسلیم امر ولی خدا نشدهاند و از فیض وصول به عاشورا محروم گردیدهاند، غنیمت است. لذا در صحنه عاشورا، انسانها به دو دسته تقسیم میشوند:
گروه اول: گروهی که قبل از تجربه کردن، عهد میبندند و پای عهدشان استقامت میکنند. آنها از خطر فرار نمیکنند و پای خطر میایستند. وقتی هم که به راه افتادند، خطر و آتش برای آنها گلستان میشود و محیط امن ولایت برای آنها دریای رحمت و بهشت میگردد.
تا قبل از عاشورا انسان باید مراقب این نوع از سلوک باشد. چرا که میل به فتوحات و غنائم دنیایی در دل همه اهل دنیا وجود دارد. این غنائم است که فرق میکند والّا انانیت در دل همه هست. نباید فراموش کنیم که غوغای عاشورا را میلهای پست دنیایی در جبهه باطل به پا کرد. این میلهای باطل، اصحاب عمر سعد را به جایی کشاند که کشتند و بردند و غارت کردند و از هیچ جنایت و ظلمی در حق ولی خدا، فرو گذاری نکردند.
ما باید باور داشته باشیم که هر سال موسم عاشورا، موسم تجدید عهد و پیمان با ولی خداست. گویی تا قبل از ظهر عاشورا، هیچ کدام از صحنههای عاشورا رخ نداده است. باور و رفتار ما باید همانند کسی باشد که هنوز وارد میدان تجربه این ابتلای بزرگ نشده و فرصت برای حضور در کنار ولی خدا و نصرت سیدالشهداء برایش هنوز باقی است.
سختی معیّت و همراهی با سید الشهداء نباید باعث از دست دادن این فیض عظیم گردد. چنین آدمی اگر بعد از عاشورا محاسبه کند خواهد دید که از نفس و دنیا و تعلقاتش گذشته و به مقام معیّت نائل گردیده است. حال بعد از این معیّت، فقط درجه حضورش فرق خواهد کرد. یا مثل سعید ابن عبدالله، زهیر، بریر خواهد بود و یا در مقام حبیب ابن مظاهر؛ و یا لااقل در مقام حرّ حضور خواهد داشت. چنین فردی باید برای سال آینده خود چنان برنامهریزی کند که به مرتبهای بالاتر از معیّت و قرب ولی خدا دست یابد.
گروه دوم: جمع ديگري در این میان است كه اهل خطر نيستند. آنها وقتي از عاشورا ميگذرند و محاسبه ميكنند، در مييابند كه به قافله سيد الشهداء نرسيدهاند. در مييابند كه تمنيّات و تعلقات پايشان را بسته و سختي همراهي با سيد الشهداء مانع حركتشان شده است.
اين گروه بايد از تجربه ديگران درس بگيرند. مرور كنند كه عاشورا تمام شد؛ عدهاي رفتند و سر و دست دادند؛ همه سختيها را به جان خريدند ولي ايام سختي گذشت. «صبروا اياما قليله، اعقبتكم راحته طويله». اينها بايد مرور كنند و ببينند كه آيا اصحاب امام حسين سختي كشيدند يا آنهايي كه جلوي امام حسين صف آرائي كردند و براي خود دركات جهنم را از پيش تدارك ديدند؟ آيا آتش سختيها براي اصحاب سيد الشهداء گلستان نشد؟ آيا تمنيّات سپاه عمر سعد آنها را آنچنان پست و خوار و ذليل نكرد كه مجبور شدند تملق انسانهاي پستي همچون ابن زياد را بگويند؟ آيا رسيدن به دنيا ارزش اين را دارد كه انسان در مقابل ابن زياد و يزيد ذليل و تملقگو شود؟ طمع دنيا آيا اين ارزش را دارد كه آدم به امام حسين جسارت كند؟ آيا ملك ري چنين ارزشي را دارد؟ روح انسان واقعاً به اين حد قانع ميشود؟
علاوه بر اين، آيا كسانيكه به خاطر دنيا، پشت به سيد الشهداء كردند مگر دنيا به آنها وفا كرد؟ آنچه تاريخ نقل ميكند اين است كه يكي از لشكريان عمر سعد بعد از عاشورا، غصه ميخورد و ميگفت براي جنگ با سيد الشهداء 10 درهم خرج كرده اما تنها 4 درهم به دست آورده است!
مگر سيد الشهداء به عمر سعد نفرمودند: «براي چه با من مي جنگي؟» و او در جواب گفت: «به خاطر ملك ري.» حضرت رسیدن به بهتر از ملك ري را به او قول دادند. اما عمر سعد جواب داد كه از جان و مال و ناموس در مقابل يزيد بيمناك است. حضرت امنيت جان و مال و ناموسش را هم تضمين كردند؛ اما باز هم نپذيرفت. حضرت در آخر به او نهيب زدند و فرمودند: «به گندم ملك ري هم نميرسي!» عمر سعد گستاخي كرده و گفت: «جو ري هم براي من كافي است.»
وقتي آدم اين صحنهها را ميبيند و محاسبه ميكند، متوجه ميشود كه زيانكار چه كسي است. تاريخ نشان میدهد كه عمر سعد حقیقتاً به هيچ نرسيد. وقتي به كوفه بازگشت، ابن زياد قباله ملك ري را از او مطالبه كرد. عمر سعد از ترس ابن زياد مخفي شد و تا زمان قيام مختار به صورت پنهاني زندگي كرد. در آخر هم سرش را در بسترش جدا كردند.
آنهايي كه بر بدن امام حسين اسب تاختند، مگر از دنيا چيزي نصيبشان شد؟ وقتي به كوفه بازگشتند ابن زياد به آنها پاداش كمي داد. اعتراض كردند كه ما كار بزرگي كرديم و بر بدن بهترين انسانها اسب تازانديم. ابن زياد نه تنها بر پاداش آنها نيافزود، كه در جواب گفت: «اگر ميدانستيد آنها بهترين انسانها هستند، پس چرا آنها را كشتيد؟!»
وقتي شرح حال كسانيكه سيد الشهداء را تنها گذاشتند ميخوانيم، بايد محاسبه كنيم و ببينيم آيا آنهايي كه در مكه ماندند و به طواف كعبه مشغول شدند و حجت خدا را تنها راهي كربلا كردند، فائز شدند و يا حرّ؛ كه بالاخره تا ظهر عاشورا هم كه شده بود، خود را به صف ياران و همراهان سيد الشهداء رساند؟ آيا زهير در معامله سود كرد كه فقط با ديدن غربت و تنهايي سيد الشهداء و قبل از جمع شدن لشكر كوفه، حتي زن و فرزند و آذوقه را رها كرد و خود را به حجت خدا ملحق نمود؛ يا ترنماه، كه به خاطر آذوقهی خانوادهاش كه در يمن در امن و امان بودند، معيّت و همراهي با سيدالشهداء را از دست داد؟
اين محاسبهها باعث بيداري انسان ميشود تا وی متوجه گردد معامله چه كسي سودآور و معامله چه كسي زيان آور بوده است. آنهايي كه بهشت جاودان را خريدند سود بردند و يا آنهايي كه به خاطر دنيا، ذلت و تملق گويي پستترين انسانهاي تاريخ را گفتند و به آخرت خود پشت پا زدند و در نهايت آسايش دنيا را هم به دست نياوردند؟!
كسانيكه قبل از عاشورا با امام بيعت كرده بودند ميدانستند گندم ري كه هيچ، همهی دنيا هم ارزش اين را ندارد كه از كنار سيد الشهداء دور شوند و ايشان را تنها بگذارند. جملهی زهير در شب عاشورا دقيقاً همين نكته را متذكر ميشود: «اگر همه دنيا خوشي بود و لذت و جواني و رفاه؛ ما بودن با شما را به همه اينها ترجيح ميدهيم.»
انسانيكه در مراقبه قبل از عاشورا شكست خورده است، لااقل بايد با مراقبههاي بعد از عاشورا متوجه همراهي با ولي خدا شود و خود را به صف ايشان ملحق كند. با محاسبههاي بعد از عاشورا است كه انسان بايد عبرت بگيرد كه جدايي از ولي خدا و خداي نكرده درگيري با ايشان چه عواقبي در پي دارد!
اگر به ما گفتند هر وقت ياد امام حسين افتاديد بگوئيد: «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما» ناظر به مراقبههاي بعد از عاشوراست. ورود به حریم ولايت كار سختي است. هر كسي را راه نميدهند. در اين حريم حساب كساني مثل ضحاك مشرقي كه براي همراهي با سيدالشهداء شرط ميگذارد؛ با حساب كساني مثل زهير و برير و حبيب جداست. آيا كسانيكه وقتي امام حسين در شب عاشورا بيعت خويش را از آنها برداشت و حوادث فردايش را بيان فرمود؛ اما آنها پروانه وار گرد امام حسين ماندند و سوختند، شايسته تحسين و غبطه نيستند؟ و آيا كسانيكه در ظهر عاشورا اسب خود را برداشتند و از متن بهشت به متن جهنم رفتند مستحق لعن و نفرين نيستند؟ «لعن الله امه سمعت وايعتك و لم ينصرك»
نتيجه:
انساني كه قصد سلوك با ولي خدا را دارد، بايد بعد از عاشورا يك سال با خود تمرين كند و رياضت بكشد. يك سال هر روز با خود بگويد: «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما». هر روز با خود محاسبه كند و جايگاه خود را در نسبت با سيد الشهداء كشف نماید. بايد هر روز در خانهی خدا از محروميت ولي الله گريه كند. حتي برخي گفتهاند كه نوعي از گريه بر عاشورا، گريهی محروميت از نصرت ولي خداست. هر روز بر امام حسين گريه كند كه چرا دنيا مرا از شما جدا كرد و من به عاشورا نرسيدم. چرا كه « بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ3». انسان خود ميداند كه آيا آماده نصرت سيدالشهداء بوده است يا نه؟!
البته نكتهي قابل توجهي اينجاست كه تامل برانگيز است. انسان حتي ميتواند به گونهاي توبه كند كه فاصله او با عاشورا برداشته شود و به سيد الشهداء ملحق گردد. مثل «ابراهيم مجاب» از فرزندان امام موسي ابن جعفر كه ضريح مجزايي در حرم امام حسين دارد. داستان ابراهيم مجاب، داستان الحاق به عاشورا و سيدالشهداء درعين بعد زماني است. و يا كلام جابر ابن عبدالله انصاري كه وقتي در اربعين به كربلا آمد به عطيه گفت: «ما در ثواب اين قوم شريك هستيم. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: كسيكه قومي و عملشان را دوست بدارد، با آنها محشور ميشود.»
البته دوست داشتن تنها كافي نيست بلكه بايد اشك محروميت از نصرت سيدالشهداء مدام جاري شود كه نكند ظهر عاشورا فرار كنيم. نكند كه اصلاً در اردوگاه ابن زياد باشيم. نكند در عاشورا دل ما پيش غصهها و آرزوهاي خودمان باشد و ولي خدا را فراموش كنيم.
عاشورا همواره ما را به محاسبه و مراقبه ميخواند. از یک طرف براي كسانيكه عاشورا را درك كردهاند مراقبهی جديدي آغاز ميشود. فاصله حر با حبيب ابن مظاهر زياد است. بايد اين مسير را طي كرد تا به حبيب شدن رسید. از طرف دیگر، عدهي ديگري هم كه از عاشورا جا ماندهاند و در عاشورايي كه گذشته است در قفس و زندان نفس خود محبوس شدهاند، يك سال فرصت دارند تا براي رفع حجابهاي ظلماني خود رياضت بكشند. بايد بر محروميت خود از نصرت ولي خدا گريه كنند.
اگر اين محاسبهها و مراقبهها در طول سال ادامه يابد، اميد آن است كه سال آينده به عاشورا ملحق شود و از فيض معيّت با سيد الشهداء محروم نماند.
1- نهج البلاغه/ خطبه 176 (ب هشت در لا به لاي ناراحتي¬ها و دوزخ در لا به لاي شهوات پيچيده شده است.)
2- عیون اخبارالرضا/ حدیث قدسی
3- 14/ قیامت