السلام اي پناه مُلک و مکان
در يد قدرتت عنان جهان
رفته قنداقه ات به عرش خدا
تشنه ی پاي بوسيات همگان
در طوافت قيامتي شده است
ميرسد هر فرشته با هيجان
پَر قنداقه ی تو ميبخشد
پر و بالي به فطرس نگران
عطر و بوي مليح پيرهنت
مانده در خاطر نسيم جنان
تا ببوسد لبان أطهر تو
رحمت واسعه گشوده دهان
از سر انگشت پاک مصطفوي
جرعه جرعه بنوش شيره ی جان
خواند جدّت «حسينُ منّي» را
«وَ أنا مِن حسين» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبويست
اي شکوه حماسههاي عيان
در نمازت شبيه فاطمه اي
بين ميدان علي ست جلوه کنان
چشمهاي تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! يا ابا الأيتام!
پدري کن براي عالميان
اي که آقائي تو بيحد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شميم سيب حرم
منتشر ميشود کران به کران
روضههايت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمههاي کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَيءٍ حَيّ»
اشکها از غمت هميشه روان
السلام اي شهيد روز دهم
السلام اي امام تشنه لبان
تا ابد در فراز پرچم توست
خون سرخت هميشه در جَرَيان
کربلاي تو از ازل بوده
مبدأ حرکت زمين و زمان
شب سوم رسيدهاي، اي ماه
السلام عليک ثارالله
السلام اي نگين عرش برين
سروِ بالا بلند اُم بنين
گره از گيسوان خود وا کن
هر سر موي توست حبل متين
جذبههاي نگاه هاشميات
ماه را ميکشد به سوي زمين
عبد صالح! مُواسِيِ لله!
پدر فضل! روح حق و يقين!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبين
وقت هوهوي ذوالفقار علي ست
به روي مرکب حماسه نشين
ميشود با اشاره ی تو دو نيم
هر کسي آيد از يسار و يمين
زينبت «إن يکاد» ميخواند
آسمان محو هيبت تو! ببين
کاشف الکرب اهل بيت نبي!
بازوان توأند حصن حصين
ماه من بازوي رشيد تو را
که برافراشته است بيرق دين ـ
زده بوسه علي به گريه چنان
چيده از آن حسين بوسه چنين
نقش باب الحوائجي داري
به روي بازويت شبيه نگين
سائلان تو بيشمارند و …
گوشه چشمي به ما! بس است همين
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام اي حقيقت جاري
روح تقوا و زهد و بيداري
سيد السّاجدينِ شهر رسول
عبد مسکينِ حضرت باري
روزهايت مجاهدت، ايثار
نيمه شبهات بخشش و ياري
در مناجاتت ای صحيفه ی نور
آيه آيه زبور ميباري
همه مجذوب ربنای تواند
محوِ این سِیْر و این سبکباری
گوش کن اين صداي داوود است
که به شوق تو ميشود قاري
پا برهنه به حجّ که ميآيي
کعبه را هم به وجد ميآري
در شکوه و حماسه بیمثلی
خطبههایت زبانزدند آری
واژههای تو تیغِ برّانند
ثانی حیدری و کراری
شام و کوفه به لرزه افتادند
سرنگون پایه ی ستمکاری
در مصاف تو سهم دشمن دون
چیست غیر از مذلت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سياهي من گذشت از حدّ
تو برايم مگر کني کاري
در نماز شبت دعايم کن
تو عزيزي تو آبروداري
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
شاعر: یوسف رحیمی