یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.
لیرغب المؤمن فی لقاء ربه … عجب رازی در این رمز نهفته است! كربلا آمیزه كرب است و بلا… و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی كه كربلاییان كشیدهاند، تشنگی راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه میدانی ـ نرسند، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟2 آن شراب طهور كه شنیدهای بهشتیان را میخورانند، میكدهاش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بیسرودست و پا افتادهاند. آن شراب طهور را كه شنیدهای، تنها تشنگان راز را مینوشانند و ساقیاش حسین است؛ حسین از دست یار می-نوشد و ما از دست حسین.
الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها
عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین علیه السلام به پیكار كشد… هر كسی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد و عمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید. اما اكنون او میگریزد و دهر نیز در كمینش، كه او را به این لیلهالقدر بكشاند. عمر بن سعد فرزند سعد ابی وقاص است، فاتح قادسیه، و یكی از آن ده تنی كه میگویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است. هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و وصی او ایستاده است. ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی علیه السلام نكشد، اما دهر هیچكس را ناآزموده رها نمیكند؛ صبورانه در كمین مینشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد 3. از گفت و گوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابنسعد و امام گذشته است خوب میتوان دریافت كه او كیست. امام میفرماید: «مگر از خدای پروا نداری؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار با من كردهای حال آنكه مرا نیك میشناسی و میدانی كه فرزند كیستم. بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.» ابنسعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده اش را… تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالیكه میگفت: «چه میاندیشی؟ آیا نمیدانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟ امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی.» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابنسعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه: «اگر به گندم دست نیافتم، جو كه هست!» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد. آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطهای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید. در تاریخها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگرچه از آنچه در این دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچچیز نمیدانیم، اما سیره سیاسی امام حسین علیه السلام از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبههای باقی نمیگذارد.
راوی
پر روشن است كه امام حسین علیه السلام در مرداب وجود عمر سعد به جستوجوی كدام گوهر نابی آمد است: شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوسهای آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنهای رو به آفتاب گشوده باشد. امام آفتاب كرامتی است كه خود را از ویرانهها نیز دریغ نمیكند. آسمان را دیدهای كه چگونه در گودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟ آب را دیدهای كه چگونه پستترین درهها را نیز از یاد نمیبرد؟ چگونه میتوان كار پاكــان را قیاس از خود گرفت؟ امام را با خداونــد عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست، و بر همین پیمان است كه امام پای میفشارد .نه، این راز نه رازی است كه با من و تو در میان نهند. ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ذرات عالم، از پای تا سر، بقایشان به جذبه عشقی است كه آنان را به سوی امام میكشد، اما خود از این جذبه بیخبرند. اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران، همه از راه باز میمانیم. آسمان را دیدهای كه از او بلندتر هیچ نیست، اما درگودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جستو جوی نشانی از دریاست، دریای آزاد، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمیخواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد.
عمرسعد نمیخواست كه كار او با امام به پیكار بینجامد. این حقیقت از مَطلع نامهای كه برای ابن زیاد نگاشته معلوم است: «خداونـد آتش را خاموش كرد و اتفاق برقرار شد و كار امت به صلاح آمد.»… با این همه قصد دارد كه باطن خویش را از ابنزیاد كتمان كند. اما ابنزیاد زیركتر از آن بود كه فریب عمرسعد را بخورد و گفت: «این نامه مرد خیرخواهی است كه امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.» دست تقدیر همه لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد. «شمر بن ذی الجوشن» نیز حاضر است تا ابنزیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد كرده است تشجیع كند… اگر خداوند انسان را رها كند، دهر نیز با او هم-داستان میشود. اما به راستی مگر تا كجا میتوان شرور بود كه خداوند انسان را در كاری اینچنین زشت یاری كند؟ شمر از جانب ابنزیاد مأمور شد تا امریه او را به عمرسعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسین سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمرسعد را گردن بزند و سرش را برای ابنزیاد بفرستد. او نامه ابنزیاد را به عمرسعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت كند. ابن زیاد نوشته بود: «من تو را به جانب حسین نفرستادهام كه دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی. بنگر كه اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگرنه… بر آنان حمله بر و خونشان را بریز و پیكرشان را مُثله كن كه حق آنها این است. آنگاه كه حسین كشته شد، او را زیر سم ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز، كه ناسپاس است و مخالف. من میدانم كه این كار پس از مرگ او را زیانی نخواهد رساند، اما عهد كردهام كه با او اینچنین كنم. چنانكه به امر ما عمل كنی، پاداشت پاداش كسی است كه مطیع فرمان بوده است، واگرنه، از مقام خود كناره گیر و امر لشكر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار كه باقی را او خود میداند.»
عمر بن سعد به روشنی دریافت كه شمربن ذی الجوشن در این میانه چه كرده است. او میدانست كه حسین بن علی تسلیم نخواهد شد. این جملهای است كه از او در وصف حسین نقل كردهاند كه خطاب به شمر گفته است: «والله همان دلی را كه علی داشت در میان دو پهلوی پسرش نهاده اند.» آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آماده جنگ شد.» شامگاه تاسوعا عمربن سعد چون قصد كرد كه حمله آغاز كند فریاد كرد: «یا خیل الله، اركبی و ابشری! ـ لشكر خدا سوار شوید؛ مژده باد شما را به بهشت.» و عجبا! این همان كلامی است كه پدرش سعد ابی وقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود. آیا به راستی عمر بن سعد نمیداند كه چه میكند، یا خود را به نادانی زده است؟
راوی
هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته، امت محمد صلی الله علیه و آله تیغ بر اوصیای او كشیدهاند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، میدرند! اجسامشان به جانب قبله نماز میگزارند، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را میپرستند كه ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبلـه نمــاز میگزارند، اما ارواحشان با باطـن قبله كه امامت است، پیكار میكنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت-پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها میكند و خانه كعبه را عوض از صنمی سنگی میگیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند. و ای كاش تا همینجا بسنده میكرد و قلب قبله را با تیغ نمیدرید! عجبا! جهان را ببین كه چهسان وارونه میشود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم 4؟
1- 115/ بقره
2- اشاره به آیه 26 سوره مطففین: یسقون من رحیق مختوم.
3- 14/ فجر
4- 22/ مُلک