عزت و ذلت- بخش یازدهم
آیت الله العظمی آقا مجتبی تهرانی
بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین،
و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛
«مَنْ كانَ يُریدُ العِزَّة فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً»
مؤمن حق ندارد کاری کند که موجب ذلت او شود
چند موضوع است كه چون جلسۀ گذشته فرصت این را نداشتم كه به همه روایات اشاره داشته باشم، اینها را عرض میكنم و بعد وارد بحث اساسی میشوم. حالا یك روایت دیگر می خوانم، روایتی هست از امام صادق صلوات الله علیه كه حضرت فرمودند: «اِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعالَی فَوَّضَ اِلَی الْمُؤمِنِ كُلَّ شَيْء»، در آن روایت جلسۀ گذشته «اَمْر» بود، اینجا «كُلَّ شَيْء» است، «اِلَّا اِضْلَالَهُ نَفْسَهُ»، مگر اینكه بخواهد كار نسنجیدهای انجام دهد كه موجب خواری او شود. مطلب دیگری كه جلسۀ گذشته عرض كردم این است كه مؤمن خواری و ذلت را نمیپذیرد و روی پذیرش تكیه كردم. اینها با هم فرق میكند، یك وقت اشتباه نكنید، اولی این است كه كار نسنجیدهای كند كه عزتش را خدشه دار كند، دومی تحمیلی است، اولی اختیاری است كه میرود كاری كند، دومی نه، میخواهند به او ذلت را تحمیل كنند و او نمیپذیرد! بعد هم مثالهایی ارائه كردم.
همین تعبیر از پیغمبر اكرم است؛ قال رسول الله صل الله علیه و آله وسلم: «مَنْ اَقَرَّ بِالذُّلِ طَائِعاً فَلَيْسَ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ»، «طائعاً» یعنی اینكه ذلت را بپذیرد و اطاعت كند، چنین كسی از ما نیست چون ما از آنهایی نیستیم كه ذلت بپذیریم.
فقط عزتی که از ناحیه خداست، عزت است
من عزت توهمی و تخیلی را مطرح كردم و حالا می خواهم بالاخره در یك جمله مطلبی را خلاصه كنم و آن این است كه ما به نحوی در معارفمان یك قانون تقریباً كلی داریم كه كه هر عزتی با هر وسیله و ابزاری به دست انسان بیاید، اگر در ربط با جنبههای الهی نباشد یعنی موهبت الهی نباشد، از نظر مكتب اسلام به آن، عزت گفته نمیشود، این ذلت است. و این یك قانون كلی است، تمام شد!
«قُلِ اللهمّ مالِكِ الْمُلْك تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءَ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءَ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءَ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءَ»، این آیه و آیات متعدده دیگر ، مانند آیهای كه من اول جلسه قرائت میكنم: «مَنْ كانَ يُریدُ العِزَّة فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً»، همه همینطور است یعنی اگر در این ارتباط قرار گرفت، ما اسم آن را از نظر معارفمان «عزت» میگذاریم، در قاموس اسلام، عزتی كه از ناحیۀ دین بیاید، عزت است، اگر در رابطۀ با دین نباشد، این ذلت است و این یك قانون كلی است. حالا اسم آن را هر چه میخواهی بگذاری بگذار! حالا یك روایت بخوانم، چون میخواهم از این بحث عبور كنم؛ در یك روایتی علی علیه السلام می فرماید: «كُلُّ عِزٍّ لايُؤَيِّدُهُ الدّینُ مَذِلَّة!»، اگر دین عزتی را تایید كرد آن عزت است! اگر نكرد، ذلت است حال هر چه میخواهد، باشد تمام شد! راحتت كرده! برو دنبال كارت.
عزت دارای درجات است
این چند تذكر بود كه دادم كه بحثهای مربوط به آن را هم كرده بودم؛ اما در این جلسه میخواستم مطلبی را در رابطه با عزت و ذلت مطرح كنم. یك وقت ما راجع به اینكه خود عزت و ذلت چیست، راه به دست آوردن عزت و ذلت چیست، بحث میكنیم و این بحثی بود كه ما تا حالا كردیم؛ اولاً خود عزت، امری است الهی كه خدا باید آن را عنایت كند اما ما زمینه ساز آن هستیم و خدا آن را به صورت گتره نمیدهد، بلكه حساب شده عمل میكند؛ همچنین گفتیم از این طرف زمینه عزت اكتسابی است و عزت درونی و بیرونی داریم؛ من همۀ اینها را بحث كردم، تمام شد.
حالا یك بحث اساسی در باب عزت و ذلت وجود دارد به ویژه در خصوص عزت كه ما خیلی روی آن تكیه داشتیم و آن این است كه عزت یك امر محدود به یك حد نیست، به این معنا كه دارای درجات و مراتب است. به تعبیر دیگر شدت و ضعف دارد. حالا شما می توانید از لحاظ اصطلاحاتی این مطلب را در هر قالب دیگری كه میخواهید بریزید. عزت اینطور است كه درجهبندی میشود. بله! عزت موهبت الهی است، اما اینطور نیست كه یك چیزی باشد و به هر كسی همان را بدهند و آنچه به جنابعالی، به بنده، به آن یكی، به آن یكی، میدهند، مساوی باشد! نه اینطور نیست! عزت دارای درجات و مراتب است، شدت و ضعف دارد.
حالا در اینجا یك بحث دیگری مطرح میشود، در آنجا راجع به اصل اینكه چه كار كنم كه خدا به من عزت بدهد، گفتیم: از نظر درونی انقطاع الی الله تعالی پیدا كن، از این طرف هم اطاعت الله داشته باش، خدا به تو عزت میدهد، اما اینكه چقدر میدهد؟ این بحث دوم است! برای همه مساوی نیست. این اصلاً یك بحث دیگری است و اینها در معارف ما مطرح است. من نمیرسم بحث مفصل بكنم. همین طور فهرستوار میگویم چون ما یك بحث بعدی هم داریم.
شدت و ضعف عزت هم موجباتی دارد
در ارتباط با این موضوع من اشاره میكنم به اینكه همانطور كه گفتیم اصل اعطاء عزت از ناحیۀ خدا زمینههایی داشت كه شخص باید فراهم كند و اگر كسی اینها را فراهم كرد خدا به او عزت عنایت میكند، راجع به درجات و شدت و ضعف كه ما تعبیر میكنیم به افزودن عزت (یعنی عزت را داده، حالا میخواهم عزت را زیاد كنم)، باید كارهایی انجام شود. حالا میرویم سراغ این كه برای زیاد شدن عزت، چه كار باید بكنیم؟ ما در معارفمان عوامل متعددهای داریم كه اگر انسان این كارها را بكند، خدا عزتش را میافزاید. دقت كنید كه اینجا بحث افزایش است و این غیر از آن بحث قبلی است. من البته فقط به پنج، شش مورد اشاره میكنم، چون نمیرسم درباره اینها بحث كنم و به دلیل اینکه بحث ما راجع به امام حسین علیه السلام است، میخواهم بروم روی مطلب دیگری كه روی آن میخواهم تكیه بكنم. مثلاً فرض بفرمایید ما در روایاتمان داریم كه عفو موجب افزایش عزت میشود یا مثلاً فرض كنید كه صلۀ رحم؛ اینها از عواملیست كه موجب میشود خدا به عزت شخص میافزاید. تواضع نسبت به شخصی كه متواضع است، موجب افزایش عزت تواضع كننده میشود. این را خوب دقت كنید، تواضع نسبت به متواضع، نه متكبر! اینها جای بحثهای خودش را دارد. یا فرض كنید كه اعطاء ، كه خودش در روابط اجتماعی یك بحثی است و من نمیتوانم درباره اینها زیاد بحث كنم، یا فرض بفرمایید كه ما در روایات «ذُلِّ نفس» را داریم یعنی انسان هر چه بیشتر بتواند جلوی شهوت و غضب افسار گسیختۀ خودش را بگیرد و آن را بیشتر كنترل كند، خداوند به عزت او میافزاید. حالا من چهار، پنج تا از اینها را گفتم.
صبر بر مصیبت، عامل عزت
اما چون بحث ما راجع به امام حسین علیه السلام است، آن چه كه من میخواهم مطرح كنم چیزی است كه در یك روایت به صورت خیلی صریح داریم و به طور روشن عامل عزت را بیان می كند، این روایت از امام باقر علیه السلام كه می فرماید: «مَنْ صَبَرَ عَلَی مُصِیبَةٍ زَادَهُ الله عَزَّوَجَلَّ عِزّاً عَلَی عِزّهٍ»، كسی كه بر یك گرفتاری و مصیبتی شكیبایی كند، خدا بر عزت او میافزاید، خیلی روشن! دیگر جای تأمل هم ندارد، «وَ اَدْخَلَهُ جَنَّتَه»، او را در بهشتش وارد میكند. این عبارت «جَنَّتَه» هم در خودش خیلی حرف دارد. اینجا «جَنَّتَه» داریم، نه «اَدْخَلَهُ الْجَنَّة»! این دو با هم فرق میكند. این آیه شریفه را كه دیگر همه شما بلد هستید؛ «يَا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة اِرْجِعِی اِلَی رَبِّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»! این «جَنَّتِی» غیر آن «جَنَّة» است. چارهای نداشتم، این را گقتم تا به آنها كه اهلش هستند یك گِرا بدهم كه به سراغ آن بروند. خدا بر عزت او می افزاید و وارد جنّتش میكند، جنّت خودش! كه این غیر آن جنّت عدن و كذا و كذا است كه در بهشت است و بالاترین مرتبۀ جنّت است. حالا بعدش گویاتر هم هست. «وَ اَدْخَلَهُ جَنَّتَه مَعَ مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ صل الله علیه و آله وسلم»، دیگر حضرت پرده را برداشت و معلوم شد «جنّتش» كدام است ، مختصّ اولیای خاص خودش است!
من حالا روایت را خواندم و میخواهم وارد بحث صبر بر مصیبت بشوم. در اینجا حضرت مسئلۀ افزودهشدن عزت را در ربط با صبر بر مصیبت مطرح كرد. روایت را خواندم و دیدید كه صبر و مصیبت دو چیز است، «مَنْ صَبَرَ عَلََی مُصِیبَةٍ»، در اینجا هم صبر دارای درجات است هم مصیبت دارای درجات است.
برخی از درجات صبر
صبر شش درجه دارد كه حالا من نمیخواهم بحث صبر را بكنم، چون در جای خودش آن را بحث كردیم. من میخواهم بروم سراغ روایتی كه در آن حضرت فرمودند: «جنّتِ خودش» و میخواهم صبر متناسب با آن را مطرح كنم. چون دیگر نمیخواهم وارد بحث صبر بشوم فقط اشاره میكنم و سه درجه كه در این رابطه، یعنی نسبت به اولیای خاصش، مطرح است را میگویم. اول یك روایت در ارتباط با صبر بر مصیبت میخوانم؛ روایتی است كه در اصول كافی آمده، سند صحیح هم دارد، ابوبصیر نقل میكند: «قال سَمِعْتُ اباعبدالله علیه السلام يَقُول»؛ میگوید: شنیدم امام صادق صلوات الله علیه میفرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلَی جَمِیعِ اَحْوَالِهِ»، شخص آزاد، بر همۀ احوال خودش آزاد است. «اِن نابته نَائِبَةٌ صَبَرَ لَهَا»، اگر برای او مصیبت و حادثهای ناگواری، به حسب ظاهر، پیش بیاید نسبت به آن صبر میكند. آزاد مرد، نسبت به تمام حالتها آزاد است چه در حال «سَرّآء»اش چه در حال «ضَرّآء»اش؛ فرقی برای او نمیكند، من موضوع را در قالب قرآنی ریختم، یعنی چه در خوشی و چه در ناخوشی، آزادمرد، آزادمرد است. در این روایت یك حالت یعنی حالت «ضَرّآء» را مطرح میكند، «اِنْ نَابَتْهُ نَائِبَةٌ صَبَرَ لَهَا»، وقتی حادثۀ مصیبتبار بیاید، او صبر میكند. در اینجا «نَائِبَةٌ» و بعد هم «صَبَرَ لَها» آمده است، یعنی مفرد بیان میكند، در جملههای بعد، حضرت به مرحلۀ بالاتر رفتند؛ می فرماید: «وَ اِنْ تَدَاكَتْ عَلَيْهِ الْمَصائِب»، اگر مصیبتها بر او فرو كوبیده شود ، آنجا یك مصیبت بود، حالا حضرت جمع بست، یعنی مصیبتها یكی پشت دیگری بیاید؛ «لَمْ تَكْسِرْهُ»، او را نمیشكند و او پابرجا میایستد؛ «وَ اِنْ عُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْيُسْر عُسْراً»، اگرچه اسیر و مقهور هم بشود سختی را به آسانی مبدل نمیكند، میگوید قربان این سختی كه تو دادی! چرا؟ چرایش را آنجا در آن در روایت داشت، چون «صَبَرَ عَلَی مُصِیبَةٍ زَادَهُ الله عَزَّوَجَلَّ عِزّاً عَلَی عِزٍّ وَ اَدْخَلَهُ جَنَّتَه مَعَ كذا و كذا و كذا». من خیلی از مباحث را رد كردم، چارهای هم نداشتم چون دیدم باید بحثم تمام شود، جلسه دارد تمام میشود، ولی این روایت را اشاره كردم چون جنبۀ مصداقی و معرفتی داشت، گفتم بروم در آن بُعد عرفانی حركت امام حسین علیه السلام، دیگر از بحث قبلی بیرون آمدم و تقریباً در جنبه معرفتی حركت امام حسین وارد شدم.
مسلّم است كه این مرتبه از صبر، از آن مراتب اولیۀ صبر نیست، لذا من از مرتبه چهارم، شروع میكنم. چهارم از مراتب صبر را «صبر فی الله» میگویند. «صبر فی الله» به معنای ثبات در مجاهده است كه ما به آن جهاد فی سبیل الله میگوییم كه از آن به «ترك خویشتنداری نسبت به محبوب» یا «ترك خویشتنداری در راه محبوب» تعبیر میكنند. یعنی برای محبوبم و در راه محبوبم از خودم میگذرم. این چهارمین مرتبه از مراتب صبر است كه میگویند مربوط به اهل سلوك است.
پنجمین مرتبه را «صبر مَعَ الله» میگویند؛ میگویند این مربوط به اهل حضور و مشاهده است كه وقتی شخص به تعبیر اهلش از جلباب بشریت خارج بشود و آن لباس بشریت را از تن درآورد یعنی قلب به به تجلیات اسماء و صفات الهیه متجلی بشود كه بالاتر از آن است، از آن به صبر مع الله تعبیر میكنند. مرتبۀ ششم كه تقریباً بالاترین مرتبه است «صبر عَنِ الله» است كه البته من این را هیچ وقت برایتان معنا نمیكنم، فقط اشاره میكنم. میگویند از درجات صبر عشاق و مشتاقان است. دیگر بیشتر از این هم نمیتوانم بگویم، جایش هم اینجا نیست!
حسین علیه السلام در بالاترین درجه از صبر
من از اول بحث پیوسته گفتم كه حركت امام حسین درسها داشت، هم معنوی هم معرفتی، كه ما نرسیدیم دربارهاش صحبت كنیم، لااقل چند جملهای راجع به معرفتیاش بگوییم البته تا حدودی چون نمیتوانم كامل بگویم.
ما میتوانیم این را درك كنیم كه امام حسین علیه السلام نسبت به اولیای خدا در طول تاریخ واقعاً یك سری مسایلی دارد كه استثنایی است و این را دیگر نمیتوانیم منكر بشویم، واقعاً نمیتوانیم منكر بشویم كه استثنایی است! چگونه بود كه این همه مصیبتی كه بر آن حضرت وارد شد نتوانست او را بشكند؟! من روایت را خواندم و دیدید كه نتوانست حسین علیه السلام را بشكند! اگر بخواهیم واقعاً بررسی كنیم باید برویم در همین معارفی كه داریم، این مطالبی را كه ما گفتیم از خودمان كه نگفتیم، اینها در روایت هست، این دستهبندی هم كه شده صبر و درجات صبر هم در روایات هست.
در مورد امام حسین بحث صبر فی الله نبود، كه معمولاً این را مطرح میكنند. صبر مع الله نبود، نه اینكه نداشت، اینها بود و همهاش را هم نشان داد. صبر او در بالاترین مرتبه از مقامات باب صبر یعنی صبر عن الله بود، او عاشق بود! گفتم دیگر این را من نمیتوانم معنا كنم. قضیه امام حسین این بود و عملاً این را نشان داد. یك مصیبت نبود، دو مصیبت نبود. من روایت هم به نقل از ابوبصیر خواندم، امام صادق گفت: وقتی مصیبتها پی در پی بر شخص آزاده ریزش كند او را نمیشكند بلكه حاضر نیست «عُسر» را به «يُسر» تبدیل كند! حاضر نیست! این تعبیری است كه در روایت بود.
نمونه ای از صبر امام حسین علیه السلام در روز عاشورا
حالا میروم سراغ حرفهای امام حسین، آن آخرین جملاتی كه از امام حسین علیه السلام در روز عاشورا نقل میكنند. این جمله معروف است كه می فرماید، «اَلَا و إن الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مِنَّالذّلة»، كه من قبلاً گقته بودم و دیگر نرسیدم بیشتر درباره اش بحث كنم و به همین مقدار بسنده می كنم. بیشتر از این هم نمیتوانم چون دیگر وقت ندارم، شاید انشاء الله جلسۀ آینده درباره رابطۀ بین عزت و ذلت و موت و حیات بحث كنم. این جملات قسمت به قسمت هست تا اینكه خود حضرت به میدان رفت و مینویسند كه روش امام حسین در آن روز این بود كه حمله میكرد و بعد از اینكه یك مقدار می جنگید میآمد بالای بلندی و یا «تكبیر» یا «لاحول و لاقوة الّا بالله» میگفت كه صدایش به خیمهها و به این بیبیها برسد تا دل بچه ها آرام بگیرد كه امام حسین هنوز حیات دارد. تا اینكه امام حسین، اینطوری كه من در مقاتل دیدم، خسته شد؛ دیگر برای آنها جنبۀ اِخباری نداشت كه بخواهد به آنها بگوید من زندهام، نه، خسته شده بود، «ضَعُفً»، مینویسند: «فَوَقَفَ سَاعَةً لِيَسْتَریح»، چند لحظهای ایستاد تا استراحت كند، مینویسند: «اِذْ عَطاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ فِی جِبْهَتِهِ»، خبیثی سنگی پرتاب كرد، زد به پیشانی امام حسین علیه السلام، پیشانی شكست، خون جاری شد، جلوی دیدگان حسین علیه السلام را قهراً گرفت. حسین علیه السلام، با دست نتوانست این خونها را پاك كند، با دست نمیشد، چون خون زیاد بود! اینجا چه بسا زره را كنار زد و پیراهنی كه زیر زره پوشیده بود، همان پیراهن كهنه را، همان «ثَوْبِ عتیق»، به تعبیری كه در مقتل هست، «وَ اَخَذَ قَمِیصهُ لِيَمْسِحَ الدَّم عَنْ وَجْهِه»، دست برد و این دامن پیراهن را بالا آورد كه خونها را پاك بكند، مینویسند: «اِذْ اَتاهُ سَهْمٌ محدد مَسْمُومٌ لَهُ ثَلاث شُعَب!»، یك تیر سه شعبهای زدند! «فَوَقَعَ فِی صَدْرِهِ»، در لهوف مینویسد: «فَوَقَعَ فِی قَلْبِهِ»، آنها قلب حسین را نشانه گرفتند، دیگر اینجا بود كه حسین علیه السلام طاقت اینكه حمله كند را نداشت، اینجا بود كه مركب آمد در یك گودال با خصوصیتی که بیان شده، حسین علیه السلام به زمین آمد؛ اینجا جملات شروع میشود، «بِسم الله و بِالله و عَلَی سُنَّةِ رَسُولِ الله»، آقا شروع میكند این جملات را گفتن، این یك مرحله، یك مرحله هم موقعی بود كه حسین علیه السلام دیگر صورتش را روی خاك گذاشته بود! «الهی رِضاً بِقَضَائِكَ صَبْراً عَلَی بَلَائِكَ»، این صبر است، «وَ تَسْلیماً لِاَمْرِكَ»، این است حسین علیه السلام! باید اینگونه تعبیر كرد كه حسین علیه السلام در روز عاشورا واقعاً با خدا عشقبازی میكرد، یك همچین حالتی داشت.
اما بقیۀ ماجرا! میگویند مركب كمی دور حسین گشت، سرش را خون آلود كرد و راه خیمهگاه را در پیش گرفت. حسین علیه السلام سفارش كرده بود كه بیبیها از خیمهها بیرون نیایند. این مركب به سمت خیمه میآمد و صیهه میكشید، اول بیبیها خیال كردند حسین علیه السلام از میدان برگشته، از خیمهها بیرون ریختند و با چنین مركبی مواجه شدند؛ سر، غرق به خون! زین واژگون! ببینید چه صحنهای پیش آمد، دور این مركب را گرفتند، هر كدام آمد یك سؤالی میكرد، اما دخترش سكینه جلو آمد، رو كرد به مركب و گفت: «یا جَواد هَلْ سُقِيَ اَبِی ام قَتَلُوهُ عَطْشانا؟»، ای مركب به من بگو، آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه …