این است که خدا به حسین علیه السلام در بین اولیا‌ی خدا این عزت را عنایت کرده که چه بسا مافوق آن عزتی در ابنا‌ی بشر نیست.

توجه کنيد که ما یازده شب بحث کردیم و من می‌خواستم نتیجه گیری کنم، وآن این بود كه عزتي كه خدا به امام حسين عنايت فرمود، حساب شده، دقیق و روی مبانی بسیار حساب شده بود كه تقریباً همۀ ابعاد معرفتی، معنوی، درونی و بیرونی آن را تا آنجا که مجلس ما اقتضا داشت، گفتم.

بنابراین بحثم را مي بندم و در اینجا وارد قسمت بعدی‌ بحث می‌شوم و آن اين است كه چه رابطه‌ای بين عزت وذلت و موت و حيات وجود دارد؟ چون اما حسین هم عزت و ذلت و هم موت و حیات و هم رابطة بين عزت و ذلت با موت و حیات را مطرح کرد.

چون همین یک جلسه باقي است، بايد مطالب را فهرست‌وار بگويم و هر چه مي گويم از خود امام حسين نقل مي كنم، آن چه كه گفتم هم از خودش بود. ابتدا مقدمات و بعد بقيه مطالب را بيان مي كنم.

روح انساني مابه المتياز انسان با حيوانات

اما مقدمه! انسان در يك تقسیم بندی دارای ارواح چهارگانه است؛ روح نباتی دارد، روح حیوانی دارد، روح انسانی دارد و روح الهی دارد، «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[۲].

هرکدام از اين ارواح متناسب با خودشان، مقتضیات و آثاری دارند، من نمي خواهم وارد اين بحث شوم كه مقتضای روح نباتی چیست، حیوانی چیست، انسانی چیست و الهی‌ چيست، اصلاً جای اين بحث نیست. من فقط بحثم را در یکی از اینها متمركز کنم و آن روح انسانی است.

این روح انسانی دارای یک مقتضیات و آثاری است. گر چه انسان مجموعه‌اي از این ارواح چهارگانه است، اما آن چه که موجب شده به او «انسان» اطلاق گردد، روح انسانی اوست. اینکه می‌گوییم: «انسان»، مربوط به روح انسانیِ انسان است که مقتضیات و آثاری هم دارد و از اين روح انساني به «ما به الامتیاز» انسان از سایر حیوانات تعبیری می‌کنند. انسان با سایر حیوانات «ما به الاشتراك» هم دارد؛ آنها شهوت دارند، غضب دارند، وهم دارند، ما هم داریم؛ اما روح انسانیت ما به آن ارتباطی ندارد. از این جهت است که من می‌گویم انسان یک چیزی اضافه دارد كه انسانیت انسان به آن است و آن چيز مقتضیاي ذات اوست. گاهی آن را در قالب اصطلاح می‌ریزند و به آن عقل می‌گویند.‌

عقل عبارت ديگري از روح انساني

مي گويند چون انسان عقل دارد به او انسان مي‌گويند. بعد هم عقل را به عقل نظري و عملي تقسيم مي‌كنند. عقل نظري آن است كه بتواند استدلال كند، برهان اقامه کند، دلیل بیاورد. منشأ علوم، عقل نظريست، به وسيلۀ عقل نظريست که انسان، علوم را به دست مي آورد. عقل عملی، خوب و بد، زشت و زیبا را از هم می‌تشخيص مي‌دهد. خوب و بد و زشت و زیبا از نظر بایدها و نبایدها نه شكل ها. عقل نظري تشخيص مي‌دهد كه چه کاری خوب است و چه کاری بد است، مثلاً ظلم بد است، عدل خوب است. اینها همه‌ مال عقل است و فرق بین انسان‌ با ساير حیوانات در اين است كه اين عقل دارد و آن عقل ندارد. مثلاً فرض كنيد كه حمار، لگد مي‌اندازد و گاز مي‌گيرد؛ مي‌گوييم: اين چرا اينطور مي‌كند؟ مي‌گويند: اين عقل ندارد، تو كه عقل داري و خيلي هم به خودت مي‌بالي، گاز نگير و لگد نينداز! بنابراین ما به الامتیاز انسان عبارت از عقل است و اگر بنا شود که انسان عقل را به کار نگیرند یا به طور كلي آن را در خودش سرکوب کند، در اینجاست که ما می‌گوییم اين دیگر انسان نیست، و تبديل به یک حیوان می‌شود، انسانیت این شخص مرده و از نظر انسانیت مساوی با مرده است و دیگر زنده نیست. انسانِ زنده آن انسانی است که این ما به الامتیاز در او زنده باشد، نمرده باشد و روزبه‌روز شکوفاتر شود، اين مي‌فهد که عدل خوب است، ظلم بد است و نبايد ظلم کند. لذا اسم اینها را «فطریات» می‌گذارند. فطریات یعنی آن چیزهایی که به فطرت آمیخته شده است. در باب عزت، اگر یادتان باشد، گفتیم انسان عزت طلب است، از ذلت متنفّر است؛ اگر دیدید انساني ذلت‌‌پذیر شد یعنی از نظر انسانیتش وارونه شده و ظلم‌پذیر شد، دیگر او انسان نیست، چون انسان مفطور به این فطرت است، اين بحثی بود که کردیم و گام به گام جلو آمدیم.

سخنان امام حسين علیه السلام سراسر شعور بود

به حرف‌هايم دقت کنید، اينها شعار نيست؛ الان بدبختي ما اين است که جَو غالب جامعۀ ما شعاری شده، شعوری نیست. اين را صریح بگويم و مکرر هم اين حرف را گفته‌ام که بروید شعور پیدا کنید، شعار به درد نمی‌خورد، شعارِ بی شعور، بادِ هواست، «يميلون مع كل ريح كل شعار»! به فرمایشات امام حسین علیه السلام دقت کنید؛ حضرت شعار نمی‌داد كه بخواهد عواطف را تحریک کند. من بارها گفته‌ام كه شعار مانند چاشنی براي غذاست، باید غذايي باشد و بعد به آن چاشنی بزنی تا خوشمزه شود. حسین علیه السلام غذا را پخت بعد آمد اینها را ‌گفت و خيلي هم خوشمزه درآمد؛ والا چاشنی خالي كه به درد نمی‌خورد، شکم را هم سیر نمی‌کند. مي گويند فلاني شعار خوب مي‌دهد، غلط مي‌كند، شعار خوب به چه درد مي‌خورد؟! آقا! دنبال شعور باشيد، باید غذا باشد، آن وقت شعار خوب چاشني آن مي‌شود. صِرف شعار فايده‌اي ندارد. گفتم فرمایشات امام حسین غالباً جنبه‌ شعاري پيدا كرده، ولي آيا وصف شعوری‌اش را از دست داده؟ نه، حرف‌هایی که امام حسین می‌زد حساب شده و هماهنگ با سازمان وجودی انسان‌ها بود. این هم که فرمايشات ايشان خوب جا می‌افتاد به اين دليل است كه در دلمان هم خواهی نخواهی و به طور اتوماتیک، همان را مي خواستیم یعنی فطرت ما آنطور مي‌گفت. یعنی فطرت می‌گوید ظلم را نپذیر، ذلت را نپذیر، اين همسو با فطرت است، تنها شعار نبود.

لذا ما هم در بُعد عقل نظری هم عملی، سراغ روایات، مِن باب نمونه، می‌رویم. چون يك جلسه بيشتر باقي نيست و بيش‌تر از اين هم فرصت ندارم.

جهل مساوی مرگ

علی علیه السلام می‌فرماید: «اَلجاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الاَحیَاءِ»[۳]، جاهل يك مرده است بین زنده‌ها. یعنی کسی که عقل نظری‌اش کار نکند و به سراغ علم نرود، مي‌شود حيوان. گربه هم همين است سگ هم همين است، البته در قران «بَل هُم اَضَل» هم مي گويد. یک روایت از پیامبر اکرم دارد، «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: لَيْسَ مَنْ مَاتَ فَاسْتَرَاحَ بِمَيِّتٍ إِنَّمَا الْمَيِّتُ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» اگر کسی که انسان بود و انسانیتش زنده بود از دنیا کوچ کرد و به یک نشئة دیگری رفت و از این نشئة مادیت راحت شد به او مرده نگوييد، «إِنَّمَا الْمَيِّتُ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»[۴]، مرده آن است که روي دو پا دارد جنب و جوش مي‌كند، اما مرده است؛ این یعنی آن مراحل الهیه انسانیه در او مرده است.

علی علیه السلام، در یک بُعد معنوی و معرفتی، در ابتداي خطبه ۸۷ نهج البلاغه مي فرمايد: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ»، اين خطبه بخش بخش است تا مي رسد به آن بخشی که انسان‌ها را تقسيم‌بندي مي‌كند در آنجا مي فرمايد:« وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ»، یعنی گروه دیگری از انسان‌ها هستند که به آنها دانشمند می‌گویند در صورتیکه اینها نادان هستند و بي دليل نام عالم را یدک می‌کشند و از گمراهان هستند و بعد می‌فرماید: «وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ» دام‌ها و ریسمان‌هایی از فریب کاریِ و دروغ را براي مردم گسترده‌اند كه مردم را فريب بدهند، «وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ» اين افراد به رأی خودشان قرآن را تفسیر می‌کنند، «وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ»، حق را با شهوت و غضب همسو می‌کنند، مطلب را ادامه مي دهد تا جايي كه می‌فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ» يعني وقتي به او نگاه می‌کنید به قول ما یک سرو دوگوش و مستوي القامه است اما وقتي به درون او نگاه می‌کنید يك حیوان تمام عیار است كه جز شهوت و غضب چيزي درونش نیست. بطن و فرج است. «لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ»، اصلاً نمي‌داند راه حق چيست كه از آن پيروي كند، «وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ»، از اين طرف بيراهه و باطل را هم نمی‌شناسد كه از آن دوري گزيند. بعد می‌فرماید: «وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»[۵]؛ این است مردۀ زنده‌ها؛ اینها به صورت كاملاً حساب شده و دقیق در معارف ما هست، بنابراین آن کسی که در هر رابطه‌ای فاقد مواهب الهیه انسانیه است، مرده است، زنده نیست! مرگ برای او بهتر از حیات است! او دارد ديگران را گول می‌زند.

رابطه عزت و ذلت با موت و حيات

حالا برويم سراغ فرمايشات امام حسين علیه السلام، يك خطبه‌اي در «ذيحسم» از حضرت نقل مي‌كنند كه در بخشي از اين خطبه مي‌فرمايند: «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا شهاده وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»[۶] اين روايت به سه حالت آمده است يك: با عبارت «شهادت»، دو: با عبارت «سعادت»، كه اين خطبه در مأخذهاي مختلف با يكي از اين دو عبارت آمده است و در خطبه ديگري، عبارت ديگري داريم كه بعداً به آن اشاره مي كنم، مي فرمايد كه: من مرگ را جز شهادت در راه خدا (يا سعادت) نمي‌بينم و زندگی ظاهری با ستمکاران را جز ذلت نمي‌بينم، يعني اينکه اگر ظلم را بپذیرم، این ذلت است. ظلم پذیری یعنی ذلت پذیری. اگر انسان، ظلم بپذیرد ديگر انسان نیست، یعنی از انسانيتش دست برداشته است. مرحوم مجلسی رضوان الله تعالی علیه در جلد ۷۸ بحار می‌گوید: «قال علیه السلام فِي مَسِيرِهِ إِلَى كَرْبَلَاءَ» ، امام حسین در راه كربلا خطبه‌اي مي خواند. در قسمتي از اين خطبه مي‌‌فرمايد: «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَيَاةَ» ، یا الله! نه «اِلَّا شَهَادَهَ» يا «اِلَّا سَعَادَه»! «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَيَاةَ وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»[۷]. این مرگ، زندگی است برای من! آن زندگی مردگی است. ببینید چه می‌گوید!

حالا یک روایت ديگر از امام حسین بخوانم، قال علیه السلام: «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍّ»، با عزت بمیر، بهتر است از این كه در ذلت زنده باشی. می‌دانید كه حضرت در روز عاشورا این شعر را خواند:

«الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ»[۸]

رابطه‌ای که حسین علیه السلام بین ذلت و عزت با موت و حیات برقرار می‌کند، اين رابطه است؛ یک رابطۀ انسانی است. ديديد كه از ابتداي بحث من مي‌گفتم امام درس‌هایی در ابعاد مختلف داد هم در بعد معنوی هم معرفتي هم عرفانی و هم انسانی. تا اینجا رسیدم بحث كنم و ابعاد ديگرش نرسیدم.

اين بحث، بحث معنوی الهی هم نبود، بحث انساني بود، لذا در روز عاشورا وقتی به خیام حمله کردند، حضرت فرمود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[۹] آزادمرد باشيد، این کار، کار حیوان‌هاست. انسان كه چنين كاري مي‌كند. بنابراين امام حسين هم درس معنوی داد هم درس عرفانی داد هم درس انسانی داد و هم درس زندگی داد. واقعاً این قیام و حرکت امام حسین علیه السلام مجموعه‌ای از دروس بود.

گوشه‌اي از مصائب اهل بيت امام حسين علیه السلام پس از شهادت ايشان

و اما امروز روز يازدهم، می‌نویسند امروز سپاهيان دشمن رفتند سراغ دفن اجساد كثيف خودشان و مهیا شدند برای حرکت کردن. از بين مصائبي كه براي اهل بيت امام به وجود آمد، سه حادثه آن روز برجسته بود، یکي مسئله سوار کردن بچه‌ها بود، من يك چيزهايي ديدم كه نمي توانم نقل كنم، وقتي زن و بچه مي خواهند سوار شوند آنها را مي زنند، اگر اينها محرم و نامحرم سرشان مي‌شد، آيا اينطور رفتار مي كردند! اینها را سوار کردند. اما چه طور؟ خود حضرت زينب را هم گفتم كه چه طور و با چه عظمتي از مكه حركت كرد؛ برادرش ابالفضل آمد، فرمود: «غُضّوُا اَبصارَكُم» چشم‌ها را ببنديد، سرتان را زير بياندازيد، رو به ديوار بايستيد كه مي‌خواهد زينب بيايد سوار شود! قاسم دويد، برايش چهارپايه گذاشت، علي‌اكبر آمد، پرده محمل را كنار زد، اباالفضل زانو را خم كرد كه خواهر پايش را روي آن بگذارد، حسین علیه السلام زیر بغل‌ او را گرفت. هنگام حرکت از مکه اینگونه بود، اما امروز بروید كربلا ببیند زینب چگونه سوار شد، این شترهای بی جهاز، محمل نداشتند، چطور اينها سوار شدند، اين يك حادثه.

حادثه دوم اين بود كه اهل‌بيت را آورند از کنار قتله‌گاه عبور دادند! در اینجا می‌نویسند که چشم زین العابدین صلوات الله علیه به پیکر پدرش افتاد، چنان حالی به او دست داد که عمه‌اش رو کرد به او و گفت: «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ»؟ ای برادر زاده چطور داری با جانت بازی می‌کنی؟ یعنی روحش داشت ازهاق می‌شد. تو حجت خدا بر زمین هستي. جواب داد: مگر این بدن حجت خدا روی زمین نیست! مگر نمی‌بینی عمه!؟ حادثه سوم مربوط به خود زینب است تا چشمش به بدن برادر افتاد. عقبه تمیمی نقل می‌کند كه من فراموش نمی‌کنم چه حالی به زینب دست داد موقعی که چشمش به بدن برادرش افتاد! جملات را او نقل می‌کند و می‌گوید: زن و بچه به صورت می‌زدند، ناله می‌زدند، زینب هم می‌گفت: «یا مُحَمَّداه، هذا حسینٌ بالعراء مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ، مُقَطَّعُ الاَعضَاءِ»، ای رسول الله، ای جدَّم! بیا آخر نگاه کن ببین حسین‌ات را، به خون آغشته، بدن تکه تکه! «وَ بَنَاتُکَ سبايا»[۱۰] بیا ببین دخترهایت را به اسارت می‌برند!

زينب سلام الله علیها وارث مادر

چون شب آخر است به امید هم آمده‌ايم، می‌خواهم بگويم یا زهرا! من برایت هیچ کار نکردم، ما کاری نکردیم! اما شما خیلی بزرگيد. چند جمله هم من می‌خواهم بگویم، حسين علیه السلام پسر علي است از پدر هم ارث برده، پدر شهید شد، حسین هم شهید شده، اما این دختر هم از مادر ارث برده، اینطور نیست كه تنها پسر از پدر ارث برده باشد. حضرت زينب چند ارث از مادر برده، البته یک مختصاتی هم دارد، نمی‌گویم ندارد، دو تا از چیزهايی که ارث برد این بود، خانة مادر را آتش زدند دیشب هم خیمه‌های دختر را آتش زدند! مادر را بین در و دیوار زدند، دختر را هم آنجا وقتی روی جسم برادر افتاد با تازیانه زدند! در اینجا دختر، پیغمبر را صدا کرد، زهرا هم آنجا بین در و دیوار گفت: «یَا اَبَتَاه! هَکَذَا یُفعَلُ بِا بنَتِکَ»، ای بابا، ببین با دخترت چه کار می‌کنند!…


[۱] فاطر: ۱۰
[۲] حجر: ۲۹
[۳] غررالحكم ص : ۷۵
[۴]بحارالأنوار ج : ۷۹ ص : ۱۷۵
[۵] نهج البلاغه خطبه ۸۷
[۶] اللهوف ص : ۷۹ در اين مأخذ به جاي شهاده سعاده آمده
[۷] بحارالأنوار (چاپ بيروت) ج : ۷۵ ص : ۱۱۶
[۸] بحارالأنوار ج : ۴۴ ص : ۱۹۱
[۹] بحارالأنوار ج : ۴۵ ص : ۵۱
[۱۰]مثيرالأحزان ص : ۸۴

فهرست مطالب