اين حديث مرسل هم در لسان العرب و هم بخشي از آن در مجمع البحرين مرحوم طريحي آمده است. و هم بيش از آن و پيش از آن در نهايه ابن اثير آمده و هم در كنز العمال و هم در قوت القلوب ابوطالب مكي و هم در بحثهاي پاياني شرح اصول كافي و مفاتيح الغيب مرحوم صدرالمتألهين آمده است و بعد در سخنان شاگردان ايشان؛ مرحوم فيض در المهجه البيضاء آمده است. چه در كتابهاي عرفاني، چه در كتابهاي اخلاقي، چه در كتابهاي لغوي و احياناً در كتابهاي روائي اين دو حديث ذكر شده است كه: من أراد فاليثور القرآن و هم چنين اثيروا القرآن فان فيه العلم الاولين و الاخرين.
اثاره كردن همان است كه وجود مبارك اميرالمومنين علیه السلام در وصف انبياي الهي اينچنين فرموده است كه: يثيروا لهم دفائن العقول[2]. انبياء (ع) براي اهداف فراواني آمدند كه يكي از برجستهترين اهداف و رسالتهاي آنها برانگيختن گنجينههاي دلهاي مردم است. دفينههاي عقلي، دفينههاي فطري را اينها اثاره ميكنند و شكوفا ميكنند. ثوره و انقلاب فكري و فرهنگي ايجاد ميكنند. اگر كسي عمري را در خدمت قرآن كريم به سر برد، علوم اولين و آخرين در كنار سفرهاي كه اين مرد بزرگوار در كنار آن سفره آرميده است.
مرحوم علامه طباطبائي جزو نوادر كساني بود كه عمري را در كنار مائده و مأدبه قرآن كريم گذراند. قهراً به نوبه خود روح و ريحانه از علوم اولين و آخرين درك كرده است. البته هر كسي به اندازه هستي خود از آن علوم طرفي ميبندد. سالت اوديه بقدرها[3]. و امام معصوم و اهل بيت كه از همه حقائق قرآني باخبرند. آنها ميتوانند باقر علوم اولين و آخرين باشند. و اما ديگران هرگز به اين مقام منيع بار نمييابند.
از وجود مبارك اميرالمؤمنين علیه السلام سؤال كردند: آيا چيزي از وحي نزد شما هست يا نه؟ فرمود: نه، مگر اينكه ذات أقدس اله فهم تازهاي از قرآن كريم به بندهاي عطا كند؛ مرحوم استاد علامه طباطبايي در تفسير الميزان اين حديث نوراني را نقل ميكند، بعد ميفرمايند: اين از غرر روايات و احاديث ماست. پيام اين حديث آن است كه اهل بيت(ع) هر معناي ابتكاري را كه از خود ارائه كردهاند، در كنار سفره قرآن قرار داشتند و از آن جا طرفي بستند. و اين هم از راه وحي و الهام نصيب اهل بيت عصمت و طهارت و به آنها وحي شده است. به آنها الهام شده كه چنين مطلبي در قرآن تعبيه شد و ذخيرهاي در قرآن پيشبيني شد.
مطلب بعدي كه مرحوم علامه طباطبايي در خدمت قرآن قرار داشتند و از قرآن مدد گرفتهاند، اين است كه؛ نظر شريفشان اين است كه: قرآن كريم، ذات أقدس اله را بين الرشد ميداند. بحثي درباره اصل اثبات ذات أقدس اله نميكند. ميگويد: قرآن كريم خدا را غني عن الاثبات ميداند. لذا هيچجا سخن از اثبات هويت مطلق نيست. حتي آن آياتي كه سخن از اثبات خالق است، ام خلقوا من غير شيء ام هم الخالقون[4]، آن آيات درباره اثبات خالق است كه خالقيت، اسمي از اسماي حسناي آن هويت مطلقه است. وگرنه اصل هويت مطلق و اصل ذات، مفروغ عنه است. به هيچ وجه قابل اثبات نيست، چه اين كه به هيچ وجه قابل انكار هم نيست.
در تأييد بيان شريف مرحوم علامه طباطبايي قدس سره ميشود آن حديث نوراني را كه مرحوم كليني(رض) در كتاب قيم كافي آورد، نقل كرد. آن روايت اين است كه از معصوم سلام الله عليه نقل كرد: معروف عند كل جاهل. خداوند نه تنها عارف بكل مجهول، بلكه معروف عند كل جاهل[5]. خدا پيش هر بنده خدانشناسي معروف است. خداوند پيش هر ملحدي معروف است. خداوند پيش هر كافر و مشركي معروف است. هيچ كس نيست كه خدا را نشناسد، و بتواند انكار كند. زيرا خدا حق محض است و حقيقت صرف، انكارپذير نيست. روي اين بيان هيچ برهاني در اول تا آخر الميزان اقامه نميكنند براي اثبات هويت مطلق، مگر به عنوان تبع. زيرا ميگويند: قرآن كريم اصل ذات را مفروق ميداند. و درباره اسماء و صفات او سخن ميگويد.
مطلب ديگري كه علامه طباطبايي(رض) غواصانه وارد درياي قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهايي را از درون اين دريا برآوردند، اين است كه قرآن حقوق انسانيت را تفسير، تبيين، تشريح و تعليم ميكند؛ همان طوري كه ديگر فرهنگها حقوق انساني را تدوين كردهاند. منتها محور اصلي حقوق بشر در نزد بشر حيات و زندگي است. لكن حقوق اصلي بشر در نزد وحي الهي، حق توحيد است. يعني قرآن آن اصلي ترين حق جامعه را حق توحيد ميداند. فردي كه موحد نيست، حيات ندارد. جامعه ملحد بي روح است و مرده است. ولي كتابهاي بشري كه درباره تدوين قوانين بشر سخن ميگويد، مهمترين حق را حق حيات ميداند. سائر حقوق از قبيل عدل و مواسات و مساوات و حريت و مانند آن را زير مجموعه حق زندگي مي داند. ولي قرآن كريم طبق استنباط علامه طباطبايي(رض) حق اصلي جامعه بشري راحق توحيد ميداند. و سائر عقايد و اخلاق و بحثهاي فقهي و اخلاقي و حقوقي را زير مجموعه حق توحيد معرفي ميكند. بر همين روال تفسير الميزان را ادامه ميدهند.
علامه طباطبايي غواص درياي قرآن
بنابراين اولين گامي كه علامه برداشتند اين بود كه در درياي قرآن غواص شدند. غوص كردند، نه غرق شدند. عده اي وارد دريا شدند، غرق شدند و خبري از آنها نمانده است. يا چيزي نفهميدند، يا گمراه شدند، يا اگر چيزي فهميدند و راهي را طي كردند، نصيب خودشان شد. فرق غواص و غريق اين است كه غريق به دريا ميرود و چيزي از دريا نصيب او نميشود و اما غواص وارد دريا ميشود، از دريا طرفي ميبندد و براي ديگران ره آورد فراواني دارد. علامه طباطبايي از نوادر مفسراني بود كه غواصانه وارد درياي قرآن شد، ماهرانه گوهرشناسي كرد و قادرانه گوهرها را عرضه كرد و براي ديگران ره آورد فراواني آورد.
چون همواره قرآن را با عترت طاهرين هماهنگ مي ديد و هماهنگ تفسير مي كرد. و انس با اين تفسير نشان ميدهد كه علامه طباطبايي در هنگام معنا كردن آيات، روايات را در نظر داشتند. زيرا در بحثهاي تفسيري يكي از محتملاتي كه با روايات مطابق است ذكر ميكنند، بعد ميگويند: كما سيجيء. وقتي به بحث روائي رسيدند؛ بحث كوتاهي دارند، مي گويند: كما تقدم. يعني در بحث تفسيري روايات را ملحوظ داشتند. در بحث روائي قرآن را اصل قرار مي دادند كه اين روايات بايد بر قرآن كريم عرضه بشود.
الفاظ قرآني، مجاز يا حقيقت
مطلب بعدي كه از ويژگيهاي علامه طباطبايي بود؛ البته ممكن بود اين حرف را ديگران هم گفته باشند، اما نتوانستند خوب از عهدهاش برآيند. يا او را مستدل كنند، يا در زمينه چنين سخني مستقيم باشند، اين است: كه آيا اين الفاظي كه در قرآن كريم آمده به عنوان نور و ظلمت، حيات و ممات، اين معناي تشبيهي و كنائي و استعارهاي است يا معناي حقيقي؟ يعني اينكه قرآن كريم مؤمن را داراي نور ميداند و داراي حيات، كافر را مظلم ميداند و او را در ظلمت فرو رفته ميداند و مرده ميداند، آيا اين حرفها مجاز است يا حقيقت؟ دو نظر را ايشان ذكر ميكنند، بعد ميفرمايند: اينها افراط و تفريط است. يك نظر آن است كه اينگونه الفاظ؛ معاني تشبيهي، استعارهاي و كنايهايشان مراد است.
يعني اگر در آيه الكرسي آمده است: الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات[6]؛ اين ظلمت و نور تشبيه است. يعني ايمان را تشبيه به نور كردند، كفر را تشبيه به ظلمت كردند، علم و استدلال و برهان را تشبيه به نور كردند، جهل و طغيان و مانند آن را تشبيه به ظلمت كردند. زيرا همانطوري كه نور، راه را نشان ميدهد و انسان را نجات ميدهد، اينگونه از علوم و معارف راه را نشان ميدهند و انسان را از جهنم نجات ميدهند. و همانطوري كه در ظلمت و تاريكي و تيرگي سقوط هست، در كفر و جهل و شرك و الحاد هم سقوط هست. اين تشبيه است، نه تحقيق. گروه ديگر ميگويند به اينكه: اين الفاظ معاني دارد، ولي ما دسترسي به آن معاني نداريم و علمش را به اهلش واگذار ميكنيم. اين فوق طاقت بشر و عقل اوست.
مرحوم علامه ميفرمايند: اينها افراط و تفريط است. ما بايد در دو مرحله كاملا راه را طي كنيم. مرحله اول اينكه در قبال اين الفاظ، يك معاني و حقائقي هست. يعني اينكه خدا فرمود: مؤمنين داراي نورند، حقيقت است. كفار داراي ظلمتاند، حقيقت است. اينكه فرمود: مؤمنين زندهاند، حقيقت است. اينكه فرمود: كفار مردهاند، حقيقت است. فرمود به اينكه: لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين[7]. در اين آيه سوره مباركه ياسين، خدا كافر را در مقابل زنده قرار داد و زنده را در مقابل كافر. نفرمود: يك عده كافر! فرمود: يك عده زندهاند، يك عده كافر. آنها كه زندهاند، وحي الهي در آنها اثر ميگذارد. آنها كه كافرند، وحي الهي در آنها اثر نميگذارد. اين تقابل نشان ميدهد كه مؤمن زنده است و كافر مرده. پس حيات و ممات، نور و ظلمت، اينها معاني حقيقياند. حقيقتي دارند غير از تشبيه. يعني مؤمن غير از درك مفاهيم و درك صور ذهني، حقيقتي دارد كه آن حقيقت، نور است. مؤمن غير از درك علوم و معارف، حقيقتي دارد كه آن حقيقت حيات است. كافر غير از عدم درك مفاهيم، گرفتار مرگ است و گرفتار ظلمت.
پس مطلب اول آن است كه اين الفاظ، حقائقي در پشت پرده اينهاست و حقيقتي براي نور هست، غير از نور حسي. حقيقتي براي حيات است غير از حيات محسوس بدني.
مطلب دوم آن است كه استعمال اين الفاظ در آن حقائق مجاز است يا نه؟ يعني حالا كه ثابت شد غير از درك مفهومي و غير از علوم ذهني يك حقيقت ديگري است به نام نور و حيات، آيا استعمال حيات در حيات معنوي حقيقي است، نظير استعمال حيات در حيات حسي؟ آيا استعمال نور در نور حقيقي، حقيقت است، نظير استعمال نور در نور حسي شمس و شمع و مانند آن يا نه؟ در اينجا هم ميفرمايد: آري، استعمال حيات در حيات معنوي حقيقت است، همانطوري كه استعمال حيات در حيات حسي حقيقت است. استعمال نور در نور معنوي حقيقت است، همانطوري كه استعمال نور در نور حسي حقيقت است. و اگر خدا مؤمن را تحت ولايت خود قرار داد، واقعا مؤمن، نوراني ميشود. با چشم دل ميبيند آنچه را كه ديگران نميبينند و با گوش جان ميشنود آنچه را كه ديگران نميشنوند. و با شامه جان استشمام ميكند آنچه را كه ديگران نميبويند. اگر يعقوب(س) گفت: اني لأجد ريح يوسف لولا أن تفندون[8]، يعني در درون انسان يك شامهاي است كه از فاصله هشتاد فرسنگي و مانند آن بوي يوسف را ميشنود. همانطوري كه يك شامهاي در درون آدم هست، يك باصرهاي در درون آدم هست، يك سامعهاي در درون آدم هست كه گوشهاي از اسرار اين جوارح دروني در عالم رؤياي صادق روشن ميشود. اگر در عالم رؤياي صادق اينها روشن شد، در حالت مناميه كه انسان بيدار است و با اين معارف مأنوس است هم روشن خواهد شد.
بنابراين غير از حيات حسي، حيات معنوي است. و استعمال حيات در حيات معنوي حقيقت است، چنان كه استعمال حيات در حيات حسي حقيقت است و غير از نور حسي، نور ديگري است به نام نور معنوي و استعمال نور در نور معنوي حقيقت است، همانطوري كه استعمال نور در نور معنوي حقيقت است.
تفسير آيات با آيات
مرحوم علامه طباطبايي چون اين معارف را از نزديك فراهم كرده است، در حقيقت از خود سخن ميگفت. اين چنين نبود كه با مفاهيم مانوس باشد؛ و برداشت ديگري كه ايشان از قرآن كريم دارند، ميگويند به اينكه: گاهي انسان عام و خاص قرآن را، مطلق و مقيد قرآن را كه كنار هم ميگذارد، ميبيند كه قرآن از مطلق به تنهائي يك پيام ميفرستد. از مطلق در قبال مقيد و با مقيد كه تقييد شده است يك پيام ديگري. از عام به تنهائي يك پيام دارد. از عام با خاص پيام ديگري. غالب اين موارد را بر تعدد مطلوب حمل ميكنند، نه بر وحدت مطلوب. در خصوص مسائل فقهي كه وحدت مطلوب شد، اصل وجوب براي خاص است يا براي مقيد.
و اما اصل مسلوبيت براي مطلق و عام هست؛ ميفرمايند به اينكه: اين جمله نوراني قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون[9]، ميشود از الله به تنهائي يك معنا استفاده كرد. قل الله، از ثم ذرهم يك معنا استفاده كرد. في خوضهم معناي سوم استفاده كرد. يلعبون معناي چهارم استفاده كرد. از چهار مقطع، چهار مرحله استفاده ميكنيم. اينگونه از معارف را در قرآن كريم ايشان كاملا استنباط ميكند. و نظر شريفشان اين است كه يكي از روشهاي محمود و ممدوح اهل بيت (ع) در تفسير قرآن، همان تفسير آيات به آيات است، كه قرآن مثاني است. آيات قرآن گرايشي با يكديگر دارند و اهل بيت در اثر ارجاع بعضي آيات به آيات ديگر بهترين تفسير را ارائه كردند. لذا خودشان اين راه را برگزيدند.
شيوه علامه در تبيين سوره ها
مطلب ديگري كه در تفسير هست آن است كه: ديگران اين راه را طي كردند كه آيا فلان سوره مكي است يا مدني؟ قبل از هجرت است يا بعد از هجرت؟ ترتيب سور و ترتيب آيات را تا حدودي بررسي كردند كه كدام سوره قبل نازل شد و كدام سوره بعد. سور مكي قبل از سور مدني است. اما آن چندين سوره كه در مكه نازل شد، كدام يك قبل ازديگري است؛ و آن سور فراواني كه در مدينه نازل شد، كدام يك از اينها قبل است و كدام يك از اينها بعد. اين راه مكي و مدني، قبل از هجرت و بعد از هجرت، ترتيب سور و ترتيب آيات راههائي است كه ديگر مفسران پيمودند.
راهي كه علامه طباطبائي در ثناياي تفسير نورانيشان ارائه كردند، اين است. طبقات سور را هم بازگو كردند. يعني ميفرمايند: چندين سوره است كه يك طبقه خاص را تشكيل ميدهند. يعني چهار سوره يا پنج سوره در يك شرائط خاصي نازل شد، فضاي مخصوصي داشت، در آن فضاي مخصوص در اين محورها سخن ميگفتند. اين پنج سوره يا شش سوره كه در طي مثلا چند سال نازل ميشد، يك طبقه خاصي را تشكيل ميدهد. و آن چند سوره ديگر كه از سال مثلا پنجم به بعد نازل شد، يك طبقه مخصوصي را نشان ميدهد. كه مثلا چندين سوره در فصل بعدي جزء طبقه دوم است. اين طبقات سور را ايشان با بحث جامعي كه بين سور هست ارزيابي ميكنند.
يعني مثلا اگر فرض بفرمائيد بيست تا سوره در مكه، در طي چند سال نازل شد؛ ميبينند آن چند سوره اول گذشته از ويژگيهاي خاص، يك اصل جامع دارند. آن پنج سوره دوم، گذشته از ويژگيهاي مخصوص، يك اصل جامع ديگري را ارائه ميكنند. آن جامع شناسي، قدر مشترك يابي زمينه تشكيل طبقات سور است. كه اين را هم اين بزرگوار از انسي كه در خدمت قرآن كريم با اين كتاب نوراني داشتند، ارائه كردند. و خود چون مودب بودند به ادب الهي هيچ كسي را با طعن و طنز نميآزردند. تحمل ميكردند، ولي تحميل نمينمودند. ميگويند: ادب قرآن كاملا مشهود است.
مثلا، فجعله كعصف ماكول[10]، را عدهاي طرزي معنا كردند كه ميفرمايند: اين با ادب صاحب قرآن هماهنگ نيست. در جريان او كل الذي مرعلي قريه[11]، آنجا ميفرمايد: ذات اقدس اله آن شخص را كه راكب بود با حمار او كه مركوب بود، هر دو را اماته كرده است. اما ادب قرآن اين است كه نميگويد: او را، فاماته و مركوبه يا اماتهما. نام راكب و مركوب را يكجا نميبرد. ميفرمايد: فاماته الله مائه عام[12]. با اينكه مركوب او را هم اماته كرده است، به دليل اينكه بعدها فرمود: و انظر الي حمارك كيف ننشذها و نكسوها لحما [13].
ضرورت بهرهگيري از ادب قرآن
اين يك انسان مودب است كه طعم ادب را چشيده است و ظرائف ادبي را از قرآن كريم بهره ميبرد. ميگويد: خداوند هر دو را اماته و هر دو را احياء كرده است، اما در بيان بين راكب و مركوب جمع نكرد تا ادب محفوظ بماند. در احياء بين راكب و مركوب جمع نكرد، در اماته هم به شرح ايضا. ميبينيد همانطوري كه يك انساني كه ادبيات عرب بلد است، وقتي به خدمت قرآن ميرود سعي ميكند لطائف ادبي را از قرآن استفاده كند؛ يك كسي كه حكمت و كلام بلد است، سعي ميكند از لطائف حكمت و كلام قرآن كريم طرفي ببندد، نه اينكه حكمت و كلام خود را تحميل كند؛ يك كسي كه مؤدب است به ادب الهي، آن وقتي كه به قرآن كريم بار يافت، در كنار اين مائده و مأدبه نشست، ادب را از قرآن دريافت ميكند، پيام ادب را ميشنود؛ اين بسيار كار هنرمندانهاي است.
در تعريف ادب گفتند: آن ظرافت فعل و ظرافت قول و ظرافت نوشتار را مي گويند (ادب). از عباس عموي پيغمبر صلی الله علیه و آله سؤال كردند: انت اكبر ام رسول الله؟ آيا تو بزرگتري يا پيغمبر؟ گفت: هو اكبر و انا اسن. او بزرگتر است، ولي سن من بيشتر. يك طرز ظريف سخن گفتن به نام ادب است. يك كسي كه مؤدب باشد، يعني آفرينش اش ظريف باشد، سنت و سيرتش ظريف باشد؛ چنين انساني ظرفيت ادب پروري او زياد است، و ظرفيت ادبيابي او هم زياد. او وقتي ظرفيت ادب يابياش زياد بود، ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها[14]. وقتي به خدمت قرآن كريم ميرود اينگونه از آداب را هم ياد ميگيرد. در برخي از ظرائف ادبي برخي بزرگان اهل تفسير آمده است كه ادب مهماني اين نيست كه شما مهمان را به پيش غذا ببريد، بلكه غذا را بايد پيش مهمان برد. آن ادب را از اين تعبير اديبانه قرآن كريم ياد گرفتهاند كه وقتي براي ابراهيم مهماني آمد، او غذائي حاضر كرد، خدا نفرمود: فقربهم اليه. يعني غذا را در يك اتاق ديگر حاضر كردند، مهمانها را به غذا نزديك كردند، پيش غذا بردند. بلكه فرمود: فقربه اليهم. غذا را پيش مهمان آوردند. اين ادب كه از قرآن كريم نشأت ميگيرد، يك انسان ظريف استفاده ميكند. خيليها اين آيه را ميخوانند، اما نحوه پذيرائي از مهمان را ياد نميگيرند! ولي وقتي يك اديب (اديب به معناي مؤدب به آداب الهي) به خدمت اين آيه آمد، چنين برداشت ميكند كه ادب پذيرائي از مهمان و بزرگ آن است كه غذا را پيش او ببرند، نه او را پيش غذا ببرند. از تشريفات كم كردن، بر ادب افزودن، اين جزء آداب ديني است.
به هر تقدير علامه طباطبائي كه وارث علوم ديگران بود، مورث علوم آيندگان است. بسياري از معارف قرآن و عترت، حكمت و كلام و عرفان را از سلف صالح فراگرفت، به خلف فالح رساند و هنوز بسياري از ره آوردهاي ايشان همچنان مجمل است كه نياز به تفصيل دارد. همچنان متن است كه نياز به شرح دارد، و همچنان ناگفته است كه نياز به گفتار و نوشتار دارد. كه اميدواريم ذات أقدس اله امت اسلامي را موفق بدارد از بركات اين تفسير و تفاسير ديگر، از بركات اين عالم رباني و علماي رباني ديگر، از بركت اين شاگرد ثقلين و بركات شاگردان ديگر ثقلين (قرآن و عترت) استفادههاي سرشار ببرند.
[1] بحارالانوار. جلد 64 صفحه 323
[2] نهج البلاغه. خطبه1
[3] رعد. آيه17
[4] طور. آيه35
[5] الكافي. جلد.1 صفحه91
[6] بقره. آيه257
[7] ياسين. آيه70
[8] يوسف. آيه94
[9] سوره انعام. آيه91
[10] فيل. آيه 5
[11] بقره. آيه259
[12] بقره. آيه259
[13] بقره. آيه259- با تخلص
[14] نهج البلاغه. كلمات قصار. 147