بِـــسمِ اللّهِ الرَّحمــنِ الرَّحيـــــمِ 
يَـــا أَيُّهَـــا النَّــاسُ أَنتُـــمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ 

استیو جابز در یک سخنرانی (در سخنرانی معروف مراسم فارغ‌التحصیلی دانشگاه استنفورد) حرف جالبی می‌زند، می‌گوید شما در زندگی‌تان نمی‌توانید اتفاقات آینده را به هم وصل کنید تا معنایشان را پیدا کنید، فقط می‌توانید اتفاقات قبلی را -به تعبیر او، The dots- به هم وصل کنید و معنایشان را پیدا کنید.* حالا اگر بخواهیم این حرف را اسلامی کنیم، این می‌شود که، شما نمی‌توانید دقیقاً بفهمید خدا برای بعدتان چه برنامه‌ای دارد و چه کار باید بکنید، ولی می‌توانید زندگی تا الآنتان را بنشینید بررسی کنید ببینید خدا چه می‌خواسته به شما بگوید، از شما خواسته دنبال چه بروید، چه کار کنید. اینطوری شما خودتان می‌توانید با دل قرص‌تری قدم‌های بعدی‌ را بردارید چون حدس می‌زنید همانی‌ست که خدا برایتان برنامه‌ریزی کرده بوده. حالا دنبال اتفاقات پیچیده نرویم، بعضی چیزها هستند که در تنظمیات کارخانه‌ی ما هستند، یعنی همه‌مان تجربه می‌کنیم، مثل دوران جنینی، دوران مدرسه، بلوغ و تا آخر. اتفاقات خاصی هستند که در این دوره‌ها می‌افتند که همه‌مان تجربه‌اش می‌کنیم. باید بعضی وقت‌ها بنشینیم فکر کنیم به این‌ها ببینیم چه چیزهای مهمی در آن‌ها هست. مثلاً می‌گویند نسبت عالم آخرت به این عالم، مثل نسبت این عالم است به عالم جنینی. این جمله‌ی معروفی‌ست ولی من در یکی از کتاب‌های آقای مصباح خوانده‌ام، که یک گزاره‌ی فلسفی معروفی‌ست. حالا به مناسبت روز شیر مادر، با تأخیر، می‌خواهم یک فکر را با شما در میان بگذارم. ما از شبی که به دنیا آمده‌ایم اگر همه چیز طبیعی بوده باشد، قاعدتاً از همان موقع شیر مادر خورده‌ایم. اول گریه می‌کردیم، بعد پرستار ما را برده پیش مادرمان، ما که نمی‌دانستیم گریه‌مان برای چیست، ولی مادرمان هی سعی کرده به شما شیر داده و ما شیر خورده‌ایم و دیدیم که «عه، بخاطر گشنگی بود، حالا دیگه درست شد، این شیر مادر چقدر چیز خوبی‌ه». اینطوری ما فهمیده‌ایم که نیازمان را با این شیر مادر می‌شود حل کرد. در پزشکی چیزهای جالبی در مورد شیردهی خوانده‌ایم که قابل توجه است. در فیزیولوژی شیر مادر می‌گویند که، این شیر مادر موقع بارداری یک بار تولید می‌شود و ذخیره تکمیل می‌شود. بعد از آن بچه برای بار اول با تلاش مادر این شیر را مصرف می‌کند. حالا که این ذخیره تمام شد شیر مادر دوباره تولید می‌شود. این قضیه همیشه برقرار است، و کودک که حالا فهمیده نیازش با این شیر برطرف می‌شود، باید شیرهای تولیدشده را مصرف کند وگرنه شیر دیگر تولید نمی‌شود و کم کم تولید شیر تمام می‌شود و دیگر تولید نمی‌شود. برای همین بچه باید مدام مصرف کند تا شیر بیشتری تولید و نیازش برطرف شود.
چند وقت پیش داشتم طبق عادت هر شب، مثنوی می‌خواندم به یک شعری برخوردم. مولانا می‌گوید،

زانک بی حاجت خداوند عزیز / می‌نبخشد هیچ کس را هیچ چیز
گر نبودی حاجت عالم زمین / نافریدی هیچ رب‌العالمین
وین زمین مضطرب محتاج کوه / گر نبودی نافریدی پر شکوه
ور نبودی حاجت افلاک هم / هفت گردون ناوریدی از عدم
آفتاب و ماه و این استارگان / جز بحاجت کی پدید آمد عیان
پس کمند هستها حاجت بود / قدر حاجت مرد را آلت دهد

در واقع مولانا دارد به همین اصل اشاره می‌کند. اگر نوزاد نیاز داشته باشه، این شیر هست، و هی تولید می‌شود. خداوند همینطوری الکی شیر را تولید نمی‌کند فقط موقع بارداری این شیر تولید می‌شود و دفعات دیگر اگر نوزاد باز نیاز داشته باشد. یعنی نیاز حقیقی نوزاد باعث هستی این شیر برطرف‌کننده می‌شود. مولانا می‌گوید بقیه‌ی جاها هم همینطور است. اول یک حاجتی باید باشد، تا بعدش روای آن نیز بیاید. برعکسش هم هست، مثلاً موش کور اگر چشم ندارد بخاطر این است که در خاک زندگی می‌کند اصلاً به چشم نیاز ندارد. به نظرم عبرتی که باید بگیریم از این قضیه را می‌شود در دو بعد بررسی کرد.
اولین بعد، فردی‌ست. ما خیلی وقت‌ها فکر می‌کنیم به بعضی چیزها نیاز داریم. بعد این نیاز برطرف نمی‌شود، و غصه می‌خوریم. خب اینکه برطرف نمی‌شود یک حالتش این است که ما باید صبر کنیم، هنوز وقتش نشده، یک حالتش این است که هیچوقت برطرف نمی‌شود. در هر دو حالت، قضیه این است که در آن زمان ما هنوز از عمق وجودمان، از یک ریشه‌ی قوی به آن نیاز پیدا نکرده‌ایم. منظورم این است که اولاً دقیقاً نمی‌دانیم چرا به آن نیاز داریم، یعنی نمی‌دانیم این در صراط مستقیم به چه کار ما می‌آید، و دوماً اگر هم می‌دانیم هنوز مثل کودکی که گرسنه است مضطر نشده‌ایم. حالا راه حل چیست؟ راه حل هم دوتا باید باشد طبیعتاً. راه حل برای مورد اول به نظرم این است که، باید بنشینیم ببینیم اولاً صراط مستقیم چیست؟ ما کجای آن هستیم؟ به کجای آن می‌خواهیم برویم؟ خدا چه پیام‌هایی تا حالا به ما رسانده است؟ دوماً آن قدر اعتقادمان را با راه‌های مؤثر بالا ببریم که اضطرار به آن پیدا کنیم. یعنی عمق ببخشیم. البته این دوتا به هم گره خورده‌اند. ما هرچه بیشتر بدانیم چرا، بیشتر هم مضطر می‌شویم. آنقدری که مثلاً یک مادر که به دنبال بچه‌ی گم‌شده‌ی خودش است، دیگر اگر بپرسی چرا دنبالش هستی دلیل‌هایش را توضیح نمی‌دهد، یک راست می‌گوید «بچه‌م‌ه».
اینطور که شد، خدا ما را از بچگی عادت داده که نیازمان برسد، یک مادر باشد… این را باید خیلی بهش فکر کنیم، چون کم به نیازهایمان فکر می‌کنیم و کم بررسی می‌کنیم که آیا واقعاً نیاز هستند یا نه؟ مثلاً در دانشگاه بچه‌ها نمی‌دانند از این درس‌ها چه می‌خواهند، به کجا می‌خواهند برسند؟
حالا اگر اینطور نباشد چه می‌شود؟ ما آماده‌ی پذیرش هر بیهوده‌ای می‌شویم. اگر به نیازهایمان ریشه ندهیم، اگر فکر نکنیم درست، اینطوری هر کسی یک چیزی را به عنوان نیاز به ما می‌اندازد. مگر کم در دانشگاه و مدرسه این کار را با ما کردند؟ یکی می‌گفت اگر درس غول کشتن خواندی غصه نخور که غولی نیست و بیکار می‌مانی. در ایران می‌توانی بروی غول‌کشی درس بدهی و پول دربیاوری! این پول همان آفلین است. به عبارتی اگر نفهمیم چه چیزی واقعاً نیاز هست، آفلین به خوردمان می‌رود و طاغوت بر ما حاکم می‌شود.
کَه نباید خورد و جو هم‌چون خران / آهوانه در ختن چر ارغوان
در بعد دیگری هم، که بعد اجتماعی‌ست، باز هم می‌شود این قضیه را بررسی کرد. به بزرگترین مرکز خرید اصفهان که اسمش را نمی‌آورم ولی شما آن را می‌شناسید فکر کنید. یک مرکزی که شده دورهمی برندهای خارجی. خب مردم هم می‌آیند می‌خرند، جنس‌ها خوب است. اما یک سؤال، واقعاً نیاز هست؟ این یک نمونه‌ی کوچک است. اقتصاد مقاومتی مثال خوبی برای طرف مثبت این ماجراست. اقتصاد مقاومتی یعنی کسی نتواند از بیرون اقتصاد شما را فلج کند. مثل یک کسی که دستگاه ایمنی‌اش با واکسن تقویت شده و حالا عامل بیرونی کاری نمی‌تواند بکند. یک سؤال. چرا ما واکسن می‌زنیم؟ چون دیدیم کسانی با بیماری‌های مهلک از بین رفته‌اند، و نیاز به بقا ما را وا داشته که برویم دنبال اینکه مقاوم بشویم. حالا سؤال بعدی. فرهنگمان، اقتصادمان، سیاستمان، چقدر از شر دشمن خارجی، و نفس زو بتر در اندرون، مثل بدنمان در امان است؟ مگر ندیدیم اقوام و حکومت‌هایی را که نابود شدند؟ چقدر نیازهای گروهی‌مان را فهمیده‌ایم؟ آیا کسی که دزدی می‌کند نمی‌داند که نیاز گونه‌ی مردم جمهوری اسلامی با این دزدی که بر اساس نیاز فردی‌ست مغایر است؟ این‌ها مجموعه‌ی دلایلی دارد که مثلاً یکی از آن‌ها، مهجور بودن علوم انسانی در کشورمان است. ما نمی‌فهمیم کشور بودن یعنی چه؟ کشور اسلامی چیست؟ چرا اصلاً باید کشوری اسلامی باشد؟ کشور طاغوت کدامست و ما باید با آن چه کار کنیم؟ در کل نمی‌دانیم صراط مستقیم در نگاه کلان کجاست و کجای آنیم و کجای آن باید برویم؟ البته صحبت در این مورد باید منظم‌تر و علمی‌تر باشد که منظم بودنش فدای وقت، و علمی‌تر بودنش فدای تلاشم برای نوشتن در عین ضعیف بودنم در این موضوع شده است. اما یک مثالی می‌زنم از دانشگاه خودمان. دانشگاه ما با علوم پزشکی کار می‌کند. علوم پزشکی یک سری علوم پایه دارد. علوم پایه تعیین می‌کنند که علوم پزشکی چه کارهایی بتوانند بکنند. علوم پایه‌ی ما در دانشگاه خیلی ضعیف است. چه تعداد از بچه‌هایمان می‌روند تخصص در علوم پایه بگیرند؟ دانشگاه جایی‌ست که کشور را تولید می‌کند، ما یک رشته‌ی دانشگاهی را مسئولیتش را قبول کردیم، وظیفه داریم به تولید کشور کمک کنیم، کشوری که جمع ماست، نه فرد ما،‌ حالا چرا این نیاز جمعی را مثل یک بچه‌ای که گرسنگی را می‌فهمد، نمی‌فهمیم؟ چه شده که کور شدیم، کر شدیم، و به زمین چسبیده‌ایم؟

دو درس از مولانا
گریه
مولانا یک جاهایی در مثنوی صحبت جالبی می‌کند. می‌گوید، باید زاری کرد. این اظهار نیاز به درگاه خدا چه در بعد فردی چه در بعد اجتماعی، باعث جوشش رحمت خدا می‌شود. باید این استغاثه را افزایش بدهیم. مثل کودکی که گرسنه است و برای شیر گریه می‌کند، و عبرتی‌ست برای ما که یعنی مثلاً بزرگ شده‌ایم و عقلمان زیادتر شده، مثلاً، مثلاً.

این گدایان بر ره و هر مبتلا / حاجت خود می‌نماید خلق را
کوری و شلی و بیماری و درد / تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد

رها کردن
مولانا می‌گوید بعضی وقت‌ها ما نمی‌فهمیم چه می‌گذرد. مثلاً علمش را نداریم، اسلامش را نمی‌دانیم. مولانا اینجا می‌گوید، با خلوص در راه خدا، باید آدم خودش را به دست شیخ بسپارد. شیخ کیست؟ نمی‌دانم. اما حدس‌هایی می‌زنم. کسی که بوی مادر می‌دهد.

یک وظیفه بر عهده‌ی نخبگان
بعضی وقت‌ها هست که ما به خاطر اتفاقات خاصی که در زندگی‌مان می‌افتد متوجه نیازهای خاصی می‌شویم که قبلاً کسی آن را به ما نگفته بوده است. این نیازها اتفاقاً وقتی پیدا می‌شوند خیلی هم مهم هستند. کار نخبگانی که بیشتر فکر می‌کنند، بیشتر راه‌های ناشناخته را امتحان می‌کنند و بیشتر تجربه به دست می‌آورند این است که این نیازها را به خوبی برای مردم روشن کنند یعنی به آن‌ها با زبان خودشان بفهمانند که این نیاز هست و باید به سمت برطرف کردنش حرکت کرد.

*You cannot connect the dots looking forward, you can only connect them looking backward

فهرست مطالب