ظاهرا خیلی طول می کشد تا من بفهمم وقتی یک چیزی نمی شود یا دیر می شود حتما به صلاح نیست ظاهرا انقدر این امتحان از من گرفته می شود تا یاد بگیرم از دست دادن را فراموش کردن را. اما با خدا “نشدن” تقریبا چیز بی معنایی است بار ها به خودم گفتم الناز خدا آدم نیست که خساست به خرج بدهد خدا عقده ایی نیست خدا دوستت دارد، صلح است از این طرف که تو پیکار می کنی…
اما من داشته هایم را نمی فهمم حتی اگر خود خدا همه ی وجودم را هم در بگیرد من باز نمی فهمم. شب قدر حلزون مغزی مثل من در بیداری چشم و خمیازه های مکرر و نگاه کردن به ساعت خلاصه می شود.
راستی خدایا! جنس آرزوهای مرا عوض کن! اصلا آرزو کردن را یاد من بده و احیا کردن قلب را! خدایا تو همان جوری هستی که من دوست دارم، پس من هم طوری کن که خودت دوست داری! خدایا اگرچه از من خوب شدن بر نمیآد اما از تو خوب ساختن بر میآد!
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
تصویر: محمد حسین شوکت پور