در حین اینکه این چندین روزها در فکر احسان و انتخاب بهترین گزینه بودم با یک case آشنا شدم که بیماری‌اش هم به شدت مسری و در حال شیوع روز افزون بود.
فردی که امروز صبح حدود بین الطلوعین با او هم صحبت شدم کسی بود بسیار منظم، قانون مدار، جنتلمن، حساس به رعایت تمامی قوانین و حقوق (البته از جانب دیگران) و مقداری نیز خودشیفته….
از آن هایی که اگر در صف اتوبوس و مترو کسی هلش می‌داد با نگاهی عاقل اندر سفیه به او نسبت “بی‌فرهنگ” می‌زد ولی وقتی چنین کاری توسط او سر می‌زد کسی جرات نمی‌کرد…….
بگذریم چیزی که از او یاد گرفتم این بود:
مبادا از دیگران انتظار رعایت حدود و حقوق در حق خودم را داشته باشم ولی خودم حدود و حقوق دیگران را زیر پای گذارده باشم….
او می‌توانست فروشنده‌ای باشد که پول را کامل از مشتری می‌گیرد ولی جنس را تمام و کمال به او نمی‌دهد.
او می‌توانست دانش‌آموزی باشد که در قبال تمامی انرژی و نیروی معلمش هیچ حقّ شاگردی ادا نمی‌کند…
او می‌توانست دانشجویی باشد که هر روز به تمامی امکانات دانشگاه بد و بیراه بگوید و حتی در حدّ حق ّ همان صندلی‌های چوبی کثیف و استاد به زعم خودش ضعیف هم درس نخواند.
او می‌توانست فرزندی باشد که با غرولند بسیار انتظار داشته باشد پدری و مادری در حقش به اکمال برسد دریغ از اینکه خود را حتی مقدار خیلی اندکی موظف به احترام والدین بداند….
و او می‌توانست خیلی جاهای دیگر باشد با خیلی انتظارات بدون هیچ عملکردی از خود…
ممنون می‌شوم اگر تک تک شمایی که این متن را خواندید انگشتانتان را مسخّر خود گردانید و بگویید آخرین باری که این بیماری مسری و دومینوی مطفّف را دیده‌اید کجا بوده است؟!!! شاید بیشتر حواسمان جمع شود که نزدیکش نرویم که …… که محسن شویم….
پی نوشت: ممنون از سوره‌ی مبارکه‌ی مطففین از هشدارش: واااااای بر کم فروشی که پولش را کامل می‌گیرد و در کیل و وزن کم می‌گذارد…

فهرست مطالب