بسم الله
سوار بر کشتی حسین علیه السلام
نشسته ام ودست ودلم به هیچ کاری نمی رود. دلم هوای تو را کرده.. نه که دلم وقت و بی وقت هوای صحن حرم عجیب و غریبت را نمی کند.. اما محرم که می شود.. این دهه انگار حال و هوای عالم عوض می شود….
می روم روضه…
این سینه سنگین و پر غبار را به محضر تو می آورم و فکر میکنم از محرم پارسال تا به حال چقدر خاکی شده ام…
روضه خوان میخواند و من سینه میزنم، محکم میزنم و میتکانمش…می خواند و من محکمتر میزنم که خاکهایش را بریزی… باز محکم تر میزنم میخواهم روزنههای ورود شیطان به سینهام را بفشاری و ببندی… بازمحکمتر میزنم تا محکمترم کنی… سنگین میزنم تا من با سبکی و سستی و نادانیم بار اضافهای روی قلب امامم نباشم…
روضه خوان میخواند و نام شیرین تو را صدا میزند.. اشکم در میآید.. بشور قلبم را.. شفافش کن.. بگذار نگاهش که میکنی عکست در آن بیفتد.. این روضهها فرصت طلایی من است.. قلبم را صاف و محکم کن.. تعمیرم کن آقا.. آبادم کن..
روضه خوان میخواند و من مشت مشت هوای عاشقانه مجلس عزایت را به سینه میکوبم و روی قلبم میپاشم… به یمن همین هوای روضههای توست که محرم میشود همه مهربانتر میشوند و آدمهای با فاصله،ز زیر چادر خیمه عزای تو به هم نزدیک میشوند… اسم تو یک لایه اشک میگذارد روی چشم آدمها که از پشتش دنیا جور دیگری دیده می شود… اسم تو گره قلبها را به همه خوبیها و حقیقتها محکم میکند، اعتقاد میآورد…
روضه خوان میخواند امشبی را شه دین در حرمش مهمان است… و من به خاطر میآورم که مولایمان حسین امشبی را مهلت گرفته که نماز بخواند و قرآن تلاوت کند و استغفار کند و من مبهوت این عشق بزرگم… عشق حسین به تو و محبت بیاندازه تو به ما… خدایا یعنی من قراضه این قدر برای تو مهمم که حسین عزیزت اینقدر برای اینکه من گم نشوم مصیبت ببیند… بایستد روبروی این قوم که فرق نان و نور را نمیفهمند التماس کند که اشتباه نکنند… و علی اکبر و علی اصغر و قاسم و عباس و سکینه و رباب و رقیه… و اینها همه یک طرف… امان از دل زینب…
زینب… با این نام میشود عاشق شد، مومن شد، صبور شد، محکم شد و بلند شد…
روضه خوان به آخر شعرهاش رسیده و دارد دعا میکند… دارم فکر میکنـم به مشکلات ریز و درشت اطرافـم و یـادم میافتد به امامزمانی که بعید نیست همین حالا با این همه بیعقلی و بیادبی و بیاخلاقی من از امام حسین تنهاتر باشد… به قرآن فکر میکنم و به باشگاهمان… به قرارهایمان… به اینکه اصلا طاقت ندارم حتی فکرکنم که یک روز امام زمان احتیاج به یاری داشته باشد و من آنقدر حقیر و بیسواد و چرک باشم که نتوانم بشناسمش و عاشقش شوم و یاریش کنم…
نه خدایا… به اباعبدالله و خانواده نجیب و محترمش نپسند اینقدر آدم گم و گوری بشوم… نپسند که آنقدر دوست نداشتنی و نفرتانگیز بشوم که نتوانم امام زمانم را یاری کنم…
بچهها انگار قرارهای پارسال هنوز ملکه قلبمان نشده… بگذارید دست در دست بانوی صبر و اعتقاد عمه جان زینب، از عصر عاشورا شروع کنیم… عصری که با قرآن خواندن سر بریده ای بر فراز نیزه ادامه می یابد…
مثل پارسال با صبر شروع کنیم… هر روز تا اربعین تمرین کنیم… تا صبورتر و محکمتر بشویم… خدا صابران را دوست دارد… هر کس هر کار خوبی به دلش میافتد بسم الله… روزی صد قل هوالله.. یا صبحها سوره فجر.. یا حشر یا یاسین یا کهف … یا هر کار خوب دیگری… بسم الله…
لطفا برای با ظرفیتتر شدن، با وجود و با ادب و با معرفت شدن و صبورتر شدن من هم دعا کنید…