بعضی چیزها همیشه برای من معنای دیگری داشته اند!
مثلا همین گلهای بهژاپنیِ خوش رنگِ زیبا… خیلی دوستشان دارم و دیدنشان واقعا شادم میکند؛ اما فارغ از همهی چشم (و روح) نوازی شان، در من مفهوم «آغازگری» را تداعی میکنند…
در روزهایی که هنوز هوا زمستانی است و باد و باران ادامه دارد این گلهای زیبا، محکم و استوار میآیند که رنگی بر طبیعت خاکستری زمستان بپاشند و امید بهار را زنده کنند.
وقتی هنوز درختی جوانه نزده و خواب زمستانی پایان نیافته است، این رویش در لابهلای شاخ و برگهای خشکیده، نوید بهار را میدهد…
این گلهای دوست داشتنی نه از سرما هراسی دارند و نه از تنهایی! به آنچه باور دارند عمل میکنند. اینها یقین دارند بهار آمدنی است و خودشان پیش قدم میشوند، میرویند که طبیعت را بیدار کنند و امیدوار به آغاز بهار…
مثل یک پیامبر؛ مثل رهبر یک انقلاب…
برای آغاز مهم نیست یک گلِ زیبای لطیف باشی یا یک درخت با تنهای قطور! مهم این است که یقین داشته باشی و ریشهات محکم باشد. خیالت که از ریشه راحت شد، نه از هوای سرد زمستان میترسی و نه از باد و باران… محکم قدم در راه میگذاری و آغازگر جریانی میشوی مانند بهار.
و خدا نشانهها را پیش چشمانمان قرار داد، باشد که پند بگیریم و بیاموزیم…
این روزها حسنات کم رنگ شده اند، زمستان است، دنیا خاکستری است! چقدر خوب میشد اگر هر یک از ما میتوانستیم جریانی را آغاز کنیم، فقط برای زنده ماندن امید بهار… کاش زود تر بهار میآمد…
پ.ن. هستند کسانی که هماکنون در تکاپوی رویش اند و ریشههایشان را محکم کرده اند، کسانی که از هر فرصتی برای یادآوری نشانه های بهار استفاده میکنند، کسانی که صبر پیشه کرده و کریمانه مهربانند… خدا خفظشان کند و بر توفیقاتشان بیفزاید.