تقوی؛ ملکهی قدسیهی الهیه
در اینجا چند تا چیز ما به دست میآوریم که قبلاً اشاره کردم، چون در ارتباط با جایگاه تقوی بود و او این است که تقوی در ارتباط با قلب است. و آنچه که از عبد به ربش میرسد همان تقوی است. _حالا این «رسیدن» خودش یک بحثی است که چه جوری تقوی به خدا میرسد._ و کسی که تقوی ندارد، یعنی قلب او خالی است از تقوی، هیچگاه به خدا نخواهد رسید. و آنچه که موجب میشود این ملکه در قلب حاصل شود «رعایت آداب دینی» است. نگاه کنید چند تا مطلب من دارم از این آیه در میآورم؛ در نتیجه این که من تعبیر میکردم که تقوی ملکةٌ قدسیة، حالا یک چیزی بگذارم کنارش؛ اگه این تعبیر را بکنیم شاید تعبیر مناسبی باشد: «ملکةُ قدسیةُ الهیه»؛ این است که آدم را به خدا میرساند.
پاسخ آیه شریفه به یک سؤال مقدّر
حالا این آیه در ارتباط با مناسک حج بود؛ اما به تعبیر ما طلبهها یک قانون کلی و کبرای کلی در آیه مطرح شده است. چون اول میفرماید «و من یعظّم شعائرالله فانها من تقوی القلوب» و بعد میرود سراغ مسئله قربانی؛ حتی نمیگوید طوافت به بیت، طواف دور خانه را نمیگوید، سعی بین صفا و مروه را نمیگوید، نماز طواف را نمیگوید، لببک لبیکهایت را نمیگوید، چون همه اینها ظاهرش رنگ معنوی دارد؛ بلکه رفته سراغ چی!؟ آنجایی که میکُشی! کشتار حیوان! خونها میریزد زمین! نجسکاری! به قول ما طلبهها این جواب از سؤال مقدر است که «لن ینال الله لحومها و لا دمائها ولکن یناله التقوی منکم». چون در ذهن ما میآید برو آنجا شتر را بکش و…، حالا گوشتش را میخواهد خدا؟! خونش را میخواهد؟! چه چیز آن به او میرسد؟! میگوید نخیر! من به این کاری ندارم؛ من به دلت کار دارم. چون اولش گفته «و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب». من به دلت کار دارم. رعایت آداب دینی کاشف از تقوی است و تقوی هم امرٌ قلبیٌ؛ مربوط به دلت است. آن را میخواهم من از تو؛ دلت با منِ خدا باشد.
لذا در این آیهای که بیش از صد جلسه است که دارم میخوانم، «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون» مسلمون یعنی متقون؛ نکند بمیری و عاقبت کار بدون تقوی باشی «و العاقبة للمتقین» این آیات را بگذارید کنار هم. این «و لاتموتن الا و انتم مسلمون» میشود «الا و انتم متقون». چرا؟ چون عاقبت کار است. «والعاقبة للتقوی»، «والعاقبة للمتقین».
رابطه تقوای قلبی با اعمال خارجی
من این آیات را همه را منسجم میکنم. یک بخشیاش مربوط به اهمیت رعایت آداب دینی بود و خوف از سوء خاتمه که در این رابطه مطرح میشود. تقوای قلبی این جور نیست که بگوییم بیگانه است با اعمال خارجی من؛ نخیر، گفتیم که این ملکه از تکرار عمل حاصل میشود؛ یعنی همان آداب دینی را رعایت کردن. اگر رعایت نکنی در اینجاست که این قلب، صدمه میبیند؛ به این معنا که تخلیه میشود از تقوی. هریک از این گناههایی که از انسان سر میزند اثر سوء بر روی دل دارد و اثر مستقیم بر بُعد قلب ما دارد.
اثر مخرب گناه بر قلب
در قرآن تعبیرات مختلفی دارد که حالا یک تعبیرش «زنگار» است، «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»؛ اینها وضعشان این شده است که این زنگار معصیتها، «ما کانوا یکسبون»، این گناهها، زنگارش آمده روی قلب و احاطه پیدا کرده است بر قلب و دل؛ حالا البته میگفتم نعوذبالله بر اثر کثرت مصیت چه جوری میشود؛ زیر و رو میشود. این را بدانید که خود قلب آن فطرت اولیهاش، خدا جوست، خدا دوست است؛ عدم رعایت آداب دینی در بعد اعتقادیاش و ایمانیاش اثر سوء دارد. فرورفتن در شهوات و لذات محرمه است که موجب میشود که نعوذ بالله انسان خاتمه کارش این میشود که از این دنیا با سوء خاتمه میرود؛ یعنی دست خالی میرود. «ومن یعظّم شعائرالله فانها من تقوی القلوب». سَرسَری گرفتی احکام الهیه را، بزرگ نشمردی؛ در مقابل «من یعظم» عدم رعایت آداب و شعائر، سَرسَری گرفتن، کوچکشمردن، حقیرشمردن و لاابالیگریها است که اگر ادامه پیدا کند منجر به سوء خاتمه میشود. آنجاست که جنبه سرنوشتی برای ما دارد؛ یعنی هنگام عبور از این نشئه به نشئه دیگر.
مراتب و درجات سوءعاقبت و حسنعاقبت
در نتیجه ما به اینجا میرسیم که با توجه به اینکه تقوی دارای مراتب و درجات هست، میتوانیم بگوییم حسن عاقبت و سوء عاقبت هم دارای درجات است. یک حسنعاقبت داریم به طور مطلق به این معنا که در ابعاد گوناگونش چه اعتقادیِ عقلیاش، چه قلبیاش، چه عملیاش، همه بر طبق خواستههای الهی تنظیم شده باشد. آن تقوی در درجه عالی است؛ مقابلش هم بیتقوایی است؛ یعنی خاليِ خالی است از تقوی. در بِین این دو هم درجاتی است.
این را بدانید که اگر تقوایی در کار نبود _به خصوص آن تقوایی که در ارتباط با قلب مطرح میکنند که عبارت از ایمان و دلبستگی به خدا است_ اگر این دلبستگی قطع شد دیگر کارش تمام است؛ یعنی او عاقبتش به شر است و دیگر تصحیح پذیرنیست. ولی اگر نه، انقطاع نسبت به خداوند به این معنا نبود، آنجاست که لطف و رحمت الهی میآید و در عقبات سیر بعدیاش در برزخ تصحیحش میکند تا میرسد به قیامت؛ اگر تصحیح نشد بعد در قیامت، اهوال قیامت است که من تصحیحش میکند. بحث رحمت آنجا هست. چون با خدا پیوند داشته، اما پیوند ضعیف بوده است.
در نتیجه انسان باید دنبال این باشد که هنگام مرگ با تقوی از دنیا برود؛ که این آیه شریفه میگوید «حقّ تقاته». تو که ایمان آوردی، تو که به خدا دل بستی، برو دنبال این که این ملکه را که ملکةٌ قدسیةٌ الهیة، در این دنیا تحصیل کنی برای خودت؛ و این اختیاريِ ماست؛ اکتسابی است برای ما؛ موهبتی نیست؛ و این هم در ارتباط با «ومن یعظم شعائرالله» است اگر آداب دینی و شرعی را رعایت کردی به این ملکه میرسی؛ و هر چه بیشتر، سطحش بالاتر میشود.
«ولاتموتن الاوانتم متقون» -به تعبیرٍ مِنّی- که من مسلمون را کردم متقون. من همهاش با آیهها آمدم جلو. نعوذبالله ما نخواستیم تصرف در آیه بکنیم؛ مثل آنجا میماند که «وماخلقت الجن والانس الا لیبعبدون». آنجا آقایان مفسران دارند «اَی لیعرفون». این مثل همان است. قبلش هم دارد «حَقَّ تُقاتِه»، حقش را ادا کن. «یااأَيُّهَاالَّذینَ آمَنوا اتَّقُواللهَ حَقَّ تُقاته»؛ بعد میگوید «ولاتموتن الا و انتم مسلمون» اشاره به این است «الا و انتم متقون».
اثر گناه در سوء عاقبت
لذا برویم سراغ روایاتی که در باب هست. به عنوان نمونه یک روایتی را مطرح میکنم که اثر سوءگذاری گناه در قلب را بیان میکند که منجر به این میشود که انسان نعوذبالله به سوءخاتمه در زندگیاش مبتلا میشود و وقتی عبور کرد از این نشئه راه برگشت هم بر طبق آیات ندارد دیگر؛ کاری از دستت ساخته نیست دیگر؛ نمیتوانی دیگر اصلاح کنی؛ راهی نیست؛ روایت از امام صادق «صلوات الله علیه» است «قال: اِذا اَذنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فی قَلبِه نُکتَةٌ سَوداء» آنگاه که شخص گناه مرتکب میشود در دل او نقطهای سیاه حادث میشود؛ اولش این است؛ یک نقطه سیاه؛ «فَاِن تابَ اِنمَحَت» اگر پشیمان شد، توبه کرد، لطف الهی این است که آن سیاهی را و تاریکی را خدا محو میکند؛ «وَ اِن زادَ» اگر نعوذبالله این متنبه نشد و افزود بر گناه، «زادت»؛ آن نکته سوداء توسعه پیدا میکند «حَتّی تَغلِبَ عَلی قَلبِه» گناه بر روی گناه، گناه بر روی گناه، هرچه گناه بر روی گناه بیاید این سیاهی و تاریکی توسعه پیدا میکند تا اینکه غلبه میکند بر دل.
گناه، عامل غلبه سیاهی بر سپیدی قلب
یک نکتهای در این روایت هست؛ «غلبه» در جایی است که به تعبیر ما دو نفر با هم درگیر میشوند؛ درست است یا نه؟! کشتی گرفتهاید یا نه!؟ آن کسی که قوی تر است دیگری را میزند زمین، میگویند «غلبه» کرد بر او؛ معمولاً در درگیریها میگویند غلبه؛ میدانی اشاره به چیست که حضرت میفرماید «حَتّی تَغلِبَ قَلبِه»؟ معلوم میشود این صفحه دل، سپید است؛ این صفحه الهیه سپید است. اشاره به این است که سیاهی بر سپیدی دل چیره میشود؛ غلبه چیرهشدن است. یعنی هر انسانی قلب و دلش از نظر خلقت الهیه مفطور به سپیدی است. یعنی صفحه دلش سیاه نیست؛ این صفحه سپید است؛ خدا به تو صفحه سپید داده است؛ تو داری با این کارهایت سیاهش میکنی. اینجاست که سیاهی بر سپیدی چیره میشود؛ تاریکی و سیاهی ناشی از گناه بر سپیدی صفحه دل تو غلبه پیدا میکند. آن وقت کار به کجا میرسد؟ «فَلا يُفلِح بَعدَها اَبدا» وقتی سراسر دل را گرفت دیگر راهی ندارد؛ راه رستگاری دیگر ندارد؛ بسته میشود. این همان سوءعاقبت ناشی از عمل خارجی انسان است؛ فرورفتن در گناه سوءخاتمه میآورد. سوءخاتمه یعنی این. سراسر دل را این تاریکی معصیت میگیرد؛ گناه میگیرد؛ جوری که دیگر راه بسته میشود بر او. این همان معنا است که در باب مسئله تقوی آمده است و آن این است که شخصی که از این دنیا بی تقوی برود دیگر راه به جایی نخواهد برد.