در اين جلسه من مطلبي را مي خواهم عرض كنم كه در ارتباط با همين آيه شريفه ای است كه ابتداء بحث آن را تلاوت مي كنم. و او اینكه انسان هم اعمال خارجيه دارد كه مربوط به اعضا و جوارحش است و هم اعمال باطنیه ای دارد كه در بعد عقلاني اش اعتقادياتش است . در بعد قلبي اش روابط تعلقاتي اش به اصطلاح ما كه محبّت باشد اين اعمالي است که به روح انسان حالت مي دهد و در گذشته هم مكرر گفته ام اين حالت تا رسوخ پيدا نكرده و جا سازي نشده در نفس يعني در روح، اين را حالت مي گويند ؛ بعد وقتي رسوخ پيدا كرد اسمش را عوض مي كنند مي گويند خصلت، ملكه. حالا چه ملكات سيئه (بد) باشد ، چه حسنه (خوب) باشد.
تقوا هم از ملكات است و از ملكات حسنه است و از آنهايي است كه عرض كردم نقش زير بنايي براي خيلي مسائل دارد و در اينجا راجع به حسن خاتمه و سوء خاتمه مي خواهم بگويم. «والعاقبة للتقوي و العاقبة للمتقين» اينها در مقابلش هم آيات ديگري بود «فانظروا كيف كان عاقبة …مكذبين، مجرمين» ديديد كه در آیات زياد داشتيم.
حالا كجا معلوم مي شود ؟ اولين گام كه انسان مي تواند اين را بفهمد هنگام عبور از اين نشئه دنيا به نشئه برزخ ست اولين گام گفتم آنجاست، آنجا معلوم مي شود. چه معلوم مي شود؟ اينكه انسان وقتي كه از نشئه دنيا مي خواهد عبور بكند ، آنجاست كه تعبير مي كنند چشم برزخي اش مي خواهد باز شود. حالا چشم برزخي ام باز شد چه چیزی مي بينم؟ ملكات؛ فهميدي؟ ملكات خودت را مي بيني. آيه هم همين را مي فرمايد.
مثل اين كورها بوده آدمهای معمولي را دارم مي گويم ، متوسطين از مؤمنین ‌نه اولياء خدا، اولياء خاص بحثشان جداست. اينها مثل كور مي مانند، نمي بينند چه دارند از اموري که در روح آنها رسوخ كرده و شاكله دروني آنها را ساخته است، نمي فهمند، آنجا كه شد ميبينند، چه مي بينند؟ هم ابعاد اعتقادي ات را مي بيني چيست، هم ابعادی كه مربوط به عقل است، هم قلبي ات را مي بيني آنهايي كه مربوط به تعلقات است، محبت و روابط محبتي كه داشتي، هم اعمال خارجيه كه اينها تجسم پيدا مي كند و شكل مي گيرد شکل برزخی آنها را میبینی . هم اعتقادات، هم تعلقات و هم افعال خارجي ات اينها همه اثر گذاري دارد روي روح. به اين معنا كه یک مجموعه اي را تشكيل مي دهند از ملكات. مواجه با اينها مي شود.
در اينجا خوف از سوء عاقبت معنايش را مي فهمي يعني چه؟ يعني نكند من مواجه بشوم با يك مجموعه اي از ملكات بد. يك وقتي بحث برزخ كردم نمي خواهم وارد آن بشوم مفصل هم بحث كردم. خودت مي خواهي از خودت فرار كني .خودت از خودت مي خواهي فرار كني! در آيات قرآن هم هست، من از خودم جعل نمي كنم ها! كه مي گويد اي كاش در روز قيامت فاصله من با او چه بود؟ فاصله مان بعيد بود؛ خودت از خودت زجر مي كشي ، خودت از خودت بدت مي آيد. چه طور مي شود؟ اين ملكاتت است. خوف از سوء خاتمه­ی زندگي، در دنيا نقش سازندگي دارد. اين موجب مي شود انسان برود سراغ حُسن عاقبت. حسن عاقبت با چيست؟ تحصيل ملكات حسنه در روابط گوناگون اعتقادي، قلبي، عملیِ خارجي؛ كه ملكه قدسيه تقوا اين مجموعه را تشكيل مي دهد، اگر نظرتان باشد تقوا را معنا كردم، گفتم تقوا محصول ايمان مستمر و عمل مكرر است. محصول اوست كه اين ملكه را تشکیل می دهد. خوفِ از سوء خاتمه معنايش اين است. اين خوف سازنده است انسان را به اين سو مي كشد. نكند وقتي كه خواستم بميرم مواجه با همچنين مسائلي بشوم.
تحصیل ملکات حسنه؛دلیل نترسیدن متّقین از مرگ:
مجبورم بايد اينها را اشاره كنم يك بحثي است در هنگام موت مردم مواجه كه مي شوند با عزرائيل دو دسته مي شوند يك دسته اینهایی هستند كه به خواست خدا اصلاً و ابداً نمي ترسند، خوش آمديد من منتظرت بودم. عزرائيل مثل آينه است مواجه مي شود با آدم. اگر خوشگل باشي همان خوشگله را نشان مي دهد. آينه كه تخلف نمي كند تو را نشان مي دهد. اگر زشت باشي هولناك باشي هولناك تو را نشان مي دهد. آنهايي كه حسن خاتمه دارند از آمدنش حظ مي كنند که آنها افرادی هستند كه اين ملكه قدسيه تقوا را دارند. مرحبا به او مي گويند. آنهايي كه فاقد هستند از او وحشت مي كنند. چرا؟ چون آن فرشته الهي منعكس كننده خود تو و ملكات توست. گفتم مثل آينه ديگر.چاره ای جز این نداشتم که تنظیر اینجوری کنم . متقي هيچ گاه از مرگ نمي ترسد. چرا؟ چون در اين ابعاد گوناگون وجودي اش آن ملكات حسنه را تحصيل كرده كه اسم اين مجموعه را ملکه تقوا مي گذاريم. و خوف از سوء خاتمه نقش سازندگي دارد به اين معنا كه در اين ابعاد میروی خودت را اصلاح می كني.
در اتباط با تقوا آيه است (و العاقبه للمتقين) (و العاقبه للتقوي) ما که نمي خواهيم ترجمه كنيم كه. چه مي خواهد بگويد؟ يعني آن موقع كه از اين نشئه مي خواهي بروي آنجاست كه کار را نشان می دهد. تمام اين ملكات تو در روابط گوناگون كه داشتي همه اينها در يك قالب هايي مي ريزند چشم برزخي ات باز مي شود مي بيني و در تمام اين روابط همين مسئله هست. حالا نگاه كنيد به آيه شريفه «يا ايّها الذّين امَنوا اتقوا الله حَقَّ تُقاتِه و لا تَموتنَّ اِلّا وَ اَنتُم مُسلِمون» برو حق تقوا را تحصيل كن «و لا تَمُوتُنَّ» آیه اينجا مرگ را مي آورد «و لا تََموتُنَّ الّا و اَنتُم مُسلِمون» مي فهمي يعني چه؟ به هنگام مرگ نميري مگر با حالت اسلام، اسلام مجموعه چيست؟ اعتقادات، بعد عقلاني دارد، قلبي دارد، نفسي دارد، عمليِ خارجي دارد. اسلام اين مجموعه است يك مكتبي كه داراي اين مجموعه است. ببين دست كجا گذاشته است؟این همان خاتمه است و( العاقبةُ للمُتَّقين ) (و العاقِبةُ للتّقوي) (و لا تَموتُنَّ الّا و انتُم مُسلِمون) آنجاست كه آشكار مي شود مي فهمي . مقيّد باش اين را، كه با حالت اسلام به اين معنا بمیری. اگر انسان اين ملكه تقوا را براي خودش تحصيل كند در هر مرتبه اي كه باشد به همان مقدار از مرگ نمي ترسد. هر چه بالاتر ترسش كمتر. چرا؟ جهتش را گفتم چون اينها همه ملكات هستند و انعكاس هايي كه پيدا مي كند.
من يكي دو روايت به عنوان شاهد نقل می كنم براي اينكه ملكه است و آن ملكات كار ساز است. اينها را در باب موت داريم در باب قبر داريم و… در روايتی هست از امام صادق (علیه السلام) كه اين معروف هم هست «إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ قَبْرَهُ كَانَتِ الصَّلَاةُ عَنْ يَمِينِهِ وَ الزَّكَاةُ عَنْ يَسَارِهِ وَ الْبِرُّ مُطِلٌ علیه» به اصطلاح اين اعمال جوارحي اش «وَ يَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحیةً» صبر از ملكات است آنها از اعمال است. اين از ملكات است آن اعمال هم تجسم پيدا كرده است اما صبر يك ملكه دروني است از چه پيدا شده است؟ صبر بر طاعت، صبر از معصيت، جلوي خودم را گرفتم گناه نكنم، صبر نسبت به مصیبت. که بحث صبر جاي خودش است «وَ إِذَا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ يَلِيَانِ مُسَاءَلَتَهُ» نكير و منكر اين دو تا آمدند مي خواهند سوال و جواب كنند «قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ والبِرِّ دُونَكُمَ صَاحِبَكُمْ »آن صبر كه ملكه است به اين اعمال جوارحي مي گويد «فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ» شما اگر کم آورديد من كارسازي مي كنم يعني منِ ملكه صبر كه به صورت چه بود؟ حالت راسخه در نفس در ارتباط با اينكه خودم مقيّد بودم، فشار آوردم، اعمال واجبه را انجام بدهم، گناه را ترك بكنم و مصيبت را هم تحمل بكنم در راه خدا. اين حالت رسوخ كرد در نفس من به صورت يك ملكه در آمد. اين كار سازي از من است؛ كارسازي از من است. روايت زياد است.
بروم سراغ يكي از ابعاد، من گفتم انسان هم بعد عقلاني دارد ، هم نفساني دارد، هم قلبي دارد و هم جوارحيِ بيروني دارد اينها ابعاد مختلف وجودي انسان است. اشرف ابعاد وجودي انسان قلب انسان است، از عقل هم به معنايي اشرف است بالاتر از عقل است من بحثش را كرده ام. قلب شريف ترين بُعد وجودي انسان است و لذا انسان او را بايد بيشتر مراقبت كند. در اين مسئله ملكات كه رسوخ در قلب. دراينجا قلب هم كه مي دانيد كارش چيست؟ قلب كارش است ما ميگوييم دلبستگي، قلب اصلاً كارش همين است، مي چسبد، كار قلب است. خُب حالا در دنيا به چه چيزي چسبيدي داري مي روي؟ اين چسبندگي ات همان موقع مرگ ظهور و بروز مي كند اين را به طور كلي بگويم. متقي دراینکه به چه چيزي دلش را بچسباند انتخابش، انتخابِ صحيح الهي است. غير متقي هنگام مرگ چه مي شود؟ باز همين بروز و ظهور مي كند.
اين مقدّمه بود حالا مي روم سراغ روايت. در يك روايتي داريم از امير المومنين (علیه السلام) حضرت فرمود: قال رسول الله «انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ» دقت كنيد با چه كسي رفيق مي شويد، رفاقت دلبستگي مي آورد «فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ» هيچ كس نيست مگر اينكه هنگام مرگ كه دارد مي رود آنهايي كه بهشان دلبسته شده بود به اينها تمثل پيدا مي كند «إِنْ كَانُوا خِيَاراً فَخِيَاراً وَ إِنْ كَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً وَ لَيْسَ أَحَدٌ يَمُوتُ إِلَّا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ» دلبستگي هايت هنگام مرگ، اگر به خير بود خیر، شر بود شر.
به تعبير من ثقل كار كه نقش اساسي دارد که در هنگام مرگ حسن خاتمه براي چه كساني است؟ براي آن كساني است كه اهل تقوا بودند، هم در رابطه با اعمال خارجيه شان هم نسبت به اعتقاديات صحيح هم تعلقات قلبيه شان همه اينها مجموعه را تشكيل مي دهد. اينها حُسن خاتمه دارند و قبول داريم همه بايد باشد اما آن كه نقشش اساسي تر است تقوا است. البته اگر این باشد آن هاي ديگر هم همراهش هست اينها باز هم يك وابستگي با هم دارند هيچ وقت نمي تواني اينها را ازهمديگر جدا كني. يعني يك كسي تعلقات قلبي اش درست باشد، الهي باشد بعد هم در خارج هر روز گناه بكند؟ گفت دلت را صاف كن بقيه درست است. اين به نظر من از خطاهاي بزرگ است كه در دهان هاست دلت را صاف كن اگر دل صاف بشود عمل هم صاف مي شود. عمل نشئت از دل مي گيرد مي گويم چرا اين كار را كردي مي گويد دلم خواست. فهميدي؟ اگر دلت درست شد عملت هم درست مي شود دلت نادرست است، صفا ندارد، دلِ صفادار آن است كه از هواهاي نفسانيه پاك بشود.
امام صادق (علیه السلام) «يُسْأَلُ الْمَيِّتُ فِي قَبْرِهِ عَنْ خَمْسٍ» در نشئه برزخ پنج چيز «عَنْ صَلَاتِهِ وَ زَكَاتِهِ وَ حَجِّهِ وَ صِيَامِهِ» كه اينها اعمال خارجيه است «وَ وَلَايَتِهِ إِيَّانَا أَهْلَ الْبَيْتِ» مربوط به قلب است «فَتَقُولُ الْوَلَايَةُ مِنْ جَانِبِ الْقَبْرِ لِلْأَرْبَعِ» اين تعلقات قلبي كه اگر الهي بود يعني تعلقش به اولياء خدا بود از آن طرف قبر به اين چهار تا مي گويد «مَا دَخَلَ فِيكُنَّ مِنْ نَقْصٍ فَعَلَيَّ تَمَامُهُ» اگر شما كم آورديد من جبرانش مي كنم اما بايد مايه داشته باشي ، يك جاهايي آدم خطا كرده غفلتاً، از آن طرف مغرور نشوی .حبِّ صادق عمل سالم در پي دارد .چون محبت پيرو ساز است اگر يك جايي كسري آوردي من كسري را جبران مي كنم
و بالاخره كه آخر بحثم باشد حارث حمداني است مي گويد قَالَ «أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام ذَاتَ يَوْمٍ نِصْفَ النَّهَارِ» مي گويد يك روز وسط گرما بوده نصف روز رفتم خدمت علي (علیه السلام) «فَقَالَ مَا جَاءَ بِكَ»فرمود چه موجب شد توبلند بشی بيايي اينجا پيش من؟ «قُلْتُ حُبُّكَ وَ اللَّهِ» محبت تو من را كشيد اينجا آورد كه ببينمت «قَالَ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً» اگر راست مي‌گويي ها! به تو بگويم «لَتَرَانِي فِي ثَلَاثِ مَوَاطِنَ» در سه جا من را ميبيني. اول: «حَيْثُ تَبْلُغُ نَفْسُكَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ» آن موقع كه جانت به اينجا برسد و با دستش اشاره کرد به گلویش يعني همان موقع كه بخواهي از اين نشئه به نشئه ديگر بروي همان جا من را مي‌بيني. گفتيم روابط قلبي تو با علي (علیه السلام) است كه آنجا او را مي‌بيني كه در روايت هم داشت اول اينجا بعد «وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ»
جمع بندی:
غرضم اين است حسن خاتمه بستگي به تقوا دارد و معنايش هم اين است كه هنگام عبور از نشئه دنيا به نشئه برزخ اين ملکات حسنه در روابط گوناگون جلوه گر مي شود كه اهمّ آنها رابطه تعلق قلبي انسان است، اگر با اوليای خدا باشد كه سرآمد اوليای خدا علي (علیه السلام) است اينجور جلوه مي كند، بروز مي كند، ظهور پيدا مي كند.

فهرست مطالب