اسلام حقیقی این است که انسان چهرة درونی دلش، متوجّه خدا و تسلیم خدا باشد. به این معنا که نسبت به آنچه که از مقام ربوبی برای ابنای بشر صادر می­شود، تسلیم باشد؛ که این یک امر درونی است. در آیة شریفه‏ای می‏فرماید: «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ».[3] چه کسی در دین‏داری بهتر از آن کسی است که چهرة خود را و جهت دلش را تسلیم خدا کرده است؟! در این آیة شریفه تعبیر «دین» را می‏آورد که گفتیم دین در نزد خدا فقط «اسلام» است.
در آیة دیگر فرمود: «أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ».[4] آیا آن‏ها دینی جز دین الهی را می‏جویند، در حالی که هرکه در آسمان و زمین است تسلیم امر خدا است؟! این عبارت، به تعبیر من این را بیان می­کند که آیا تو انسانِ چموش، غیر دین خدا را طلب می کنی؟! در حالی که تمام موجودات عالم سر به فرمان خدا و تسلیم ارادة او هستند! یعنی فقط یک موجود است که چموش است و آن هم انسان است. انسان فرقش با دیگر مخلوقات این است که خدا به او نیروی اختیار و انتخاب داده که با ارادة خودش کار کند. اگر خواست، کاری را می­کند و اگر نخواست، نمی­کند. امّا سایر موجودات «خواست و نخواست» ندارند.
آیة شریفة دیگری می‏فرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عِيسَى‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».[5] این آیه تمام شرایع را یکی می­داند. پس دین یک چیز است و یک حقیقت است؛ فقط شرایع بر حسب تکامل امّت‏ها تکامل پیدا می‏کند. لذا می‏فرماید: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ». یعنی دین، یک دین است و آن هم اسلام است. ایمان هم همان‏طور که گفتیم یک حقیقت درونی است و آن تعلّق قلبی و دلی و دل‏دادن به دین است.
آیة دیگری که در این زمینه داریم، می‏فرماید: «قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ».[6] این آیه هم اسلام را به عنوان دین مطرح می‏کند.
در بحثی که در آیات سورة حجرات بود، مطرح کردم که این آیات تصریح دارد که «اسلام» با «ایمان» فرق می‏کند. فرمود: «قَالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ».[7] نگویید ایمان آوردیم، بلکه بگویید اسلام آوردیم. چون ایمان در دل شما جای‏گزین نشده است. یعنی اینجا بین اسلام و ایمان جداسازی می­کند. پس معلوم می­شود این اسلام غیرِ آن اسلامی است که درباره‏اش فرمود: «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّه». چون آن «اسلام» همان «ایمان» بود، ولی این «اسلام» غیر از «ایمان» است.
بعد در ادامه می‏فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»؛[8] که این آیه درباره مشخّصه‏های مؤمنین حقیقی است. مؤمنان حقیقی کسانی هستند که به خدا و رسول او ایمان آورده و هیچ شک و تردیدی در این حقیقت ندارند، و در راه خدا با اموال و جان‏های خود مجاهدت می‏کنند. بعد می‏فرماید: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ».[9] در این هم آیه تأکید بر «دین» است.
در آیة بعد می‏فرماید: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا»؛ این‏ها برای اسلامی که آورده‏اند، بر تو منّت می‏گذارند! «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»؛ به آن‏ها بگو برای اسلام آوردنتان بر من منّت نگذارید! «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ».[10] بلکه این خدا است که بر شما منّت گذاشته و شما را به ایمان هدایت کرده است. دقّت کنید که نمی­گوید خدا شما را به «اسلام» هدایت کرده، بلکه می‏فرماید: «لِلْإيمانِ».
در ابتدا بحث «اسلام» را مطرح می­کند و می‏فرماید: «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»؛ امّا بعد می‏گوید خدا شما را به «ایمان» هدایت کرد. این عبارت، برطبق سیاق آیه نیست؛ لذا معلوم می‏شود آن اسلامی که در ابتدای آیه آمده، غیرِ ایمان است. با استفاده از این مطلب می­خواهم بگویم که اسلامی هست که ایمان نیست؛ و اینکه عرض کردم کسانی را داریم که مسلمان هستند ولی دین ندارند، در ارتباط با همین اسلام است. مسلمان است ولی مؤمن نیست! فراوان داریم کسانی را که مسلمان هستند ولی دین ندارند. یعنی اسلامشان، اسلام ظاهری است نه اسلام حقیقی که مرادف با ایمان است.
روایاتی هم داریم در باب اسلام حقیقی، که همان ایمان است. علی(علیه السلام) می‏فرماید: «الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ».[11] اسلام عبارت است از تسلیم! این تعبیرات از علی(علیه السلام) به‏طور مکرّر آمده است که اسلام را به همان معنای «مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه» می‏داند؛ که این همان معنای ایمان است که به تعبیر ما امری قلبی و درونی است.
اثر ایمان بر اعضا و جوارح و اعمال
ایمان محصولِ کارکردِ عقل است و امری درونی و قلبی است؛ امّا تا ایمان می­آید، لوازم وجودی آن نیز به دنبالش می‏آید که این لوازم وجودی بر همة اعضای انسان اثرگذار است. وقتی ایمان بر روی زبان اثر می‏گذارد، نتیجه‏اش می‏شود شهادتین و اعتراف زبانی؛ اثر ایمان بر سایر اعضا هم متناسب با آن عضو است که باید ملتزم به احکام الهی شوند.
در روایتی داریم که از امام صادق(علیه السلام) دربارة اسلام سؤال شد؛ حضرت در جواب فرمودند: «دِينُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا حَيْثُ كُنْتُمْ وَ بَعْدَ أَنْ تَكُونُوا». دین خدا اسلام است و این تغییر پذیر نیست؛ هم قبل از بودنِ شما، هم بعد از بودنِ شما و هم حینِ بودنتان، در همة زمان‏ها دین خدا اسلام است. این همان معنای «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[12] است. لذا حضرت می‏فرمایند از ازل تا ابد، دینِ خدا «اسلام» است. امّا منظور از این اسلام، کدام اسلام این است؟ منظور همان اسلامی است که فرمود: «مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه»؛ یعنی انسان باید وجه و سوی دلش را به خدا کند، که این اسلام همان ایمان است.
بعد حضرت در ادامة روایت می‏فرماید: «فَمَنْ أَقَرَّ بِدِينِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ وَ مَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ».[13] هرکس اقرار به دین خدا کند، مسلمان است و هرکس به آنچه خدای عزّوجل امر فرموده عمل کند، مؤمن است. اگر کسی با زبانش به مجموعة دین الهی یک اعتراف زبانی کند، این شخص مسلمان است و اگر به آنچه اعتراف کرده عمل کند، مؤمن است.
یعنی اگر کسی از نظر درونی دلش به دین تعلّق پیدا کرده باشد و اعتقاد به این مجموعة مُرکّب در دلش وارد شده باشد، نتیجه‏اش این است که این پذیرش درونی نه تنها بر زبان، بلکه بر تمام اعضای او اثر می‏گذارد. وقتی اثر گذاشت، این شخص مسلمانِ مؤمن است. امّا اگر فقط زبانی بود، مسلمان است ولی مؤمن نیست.
پس با توجه به این روایات، ما دو گونه اسلام داریم؛ در سورة حجرات هم همین بحث بود. به پیغمبر فرمود به آنان بگو شما ایمان نیاورده‏اید و ایمان در دل شما جای‏گزین نشده و هنوز به این مجموعة مُرکّب که عبارت از دین است، تعلّق قلبی پیدا نکرده‏اید. این نشانة یک اعتراف زبانی است و صِرف اعتراف زبانی، اسلام ظاهری است؛ امّا اسلام حقیقی وقتی حاصل می‏شود که این مجموعه وارد قلبت شود.
تفاوت مسلمان فقهی با مؤمن حقیقی
در روایتی سُماعه نقل می­کند: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ»؛ می­گوید از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم که آیا اسلام و ایمان با هم فرقی دارند؟ حضرت فرمودند: «إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ»؛ یعنی ایمان با اسلام مشارکت می‏کند، ولی اسلام با ایمان مشارکت نمی‏کند.
به حضرت عرض کردم این دو را برای من توصیف بفرمایید. حضرت فرمودند: «الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ اسلام عبارت از گواهی به وحدانیّت خداوند و تصدیق رسالت پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) است. بعد هم فرمودند: «بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ»؛ به واسطة شهادتین و اعتراف زبانی، فرد محقون‏الدّم می‏شود بر همین مبنا احکام فقهی نکاح و ارث جاری می‏شود. این امور از آثار همان اسلام ظاهری و احکام فقهی مسلمان ظاهری است.
امّا صفت ایمان چیست؟ حضرت می‏فرمایند: «وَ الْإِيمَانُ الْهُدَى وَ مَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ».[14] یعنی ایمان یک نوع هدایت است که در دل جای‏گزین می‏شود، امّا «مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ» است؛ یعنی همان تسلیم‏بودنِ دل در مقابل حق، که به همان معنای «مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه» است. در ادامه هم فرمود: «وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ»؛ یعنی آنچه از عمل به اسلام ظاهر می‏شود، لازمة ایمان است؛ بنابر این، لازمة وجودی ایمان، «عمل» است. زیرا دل به هرچه تعلّق پیدا کند، اعضا و جوارح هم تبعیّت می‏کنند. چون همة اعضای بدن تابع دل هستند. گوش، چشم، زبان و سایر جوارح انسان تابع دل هستند. دل هر جا برود، این‏ها هم تبعیّت می­کنند.
البته یک‏وقت اشتباه نکنید! هر گردویی گرد است، امّا هر گردی گردو نیست! گفتیم اگر دل برود، عمل هم به دنبال آن و از پی دل می‏آید. ما این را قبول می­کنیم؛ امّا این‏طور نیست که هر عملی حکایت از دل داشته باشد. چون ممکن است که «عمل منافقانه» باشد. پس اگر ایمان باشد، همراه آن عمل برطبق اسلام هم هست و این دو از یکدیگر جداشدنی نیست؛ امّا این‏طور نیست که عمل برطبق ظاهر اسلام، همیشه نشانة ایمان و پذیرش قلب باشد.
روایت دیگری را فُضیل بن‏یسار از امام صادق(علیه السلام) نقل می‏کند و می‏گوید: «سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ يَقُولُ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ لَا يُشَارِكُهُ الْإِسْلَامُ إِنَّ الْإِيمَانَ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ». از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود ایمان با اسلام مشارکت دارد، امّا اسلام با ایمان مشارکت ندارد. ایمان آن چیزی است که در قلب‏ها استقرار می‏یابد و در دل وارد می‏شود، ولی اسلام نه؛ چون اسلام ظاهری هم داریم.
حضرت در ادامة روایت فرمود: «وَ الْإِسْلَامَ مَا عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ حَقْنُ الدِّمَاءِ».[15] اسلام آن چیزی است که ازدواج‏ها و ارث‏ها و حرمت خون‏ها به واسطة آن مقرّر می‏شود و بر مبنای آن صورت می‏گیرد، که این‏ها احکام مترتّب بر اسلام ظاهری است.
بنابر این، از نظر شرعی یک سنخ احکام ظاهری در اسلام داریم که همگی مترتّب بر اسلام ظاهری است، نه اسلام حقیقی. یعنی این احکام بر «ایمان» مترتّب نیست، بلکه مترتّب بر «اسلام» است. برای اسلام ظاهری هم صِرفِ گفتنِ شهادتین کافی است. لذا همین‏قدر که یقین نداریم فلان شخص دروغ می­گوید، حتّی اگر شک داریم این‏که می‏گوید «أشهَدُ أن لَا إلَهَ إلَّا الله» راست می­گوید یا دروغ و نمی‏دانیم واقعاً اسلام را پذیرفته یا نه، این شخص مسلمان است.
یعنی تمام احکام ظاهری اسلام دربارة چنین شخصی رعایت می­شود. تا حالا نجس بود، پاک می‏شود؛ اگر مرد است، با زن مسلمان و اگر زن است، با مرد مسلمان تا حالا نمی­شد ازدواج کند، امّا حالا می‏شود؛ تا وقتی کافر بود از مسلمان ارث نمی­بُرد، ولی حالا ارث می­بَرد؛ کافر از نظر دم محترم نیست، امّا مسلمان خونش محترم است. پس تمام احکام اسلام ظاهری در مورد او جاری است و اسم او هم مسلمان است. فرضاً اگر نمازش را هم مرتّب نخواند، باز هم مسلمان است! روزه‏خوار هم باشد، باز مسلمان است! مسلمان است، امّا مسلمان به اسلام ظاهری.
پس ما یک «مسلمانِ فقهی» داریم، که او کسی است که اقرار به شهادتین دارد. همین که شهادتین را گفت، کافی است که او را مسلمان بدانیم و بخوانیم؛ هر چند به راست و دروغش هم شک داشته باشیم. تمام احکام ظاهری اسلام بر او مترتّب می شود و اسمش هم مسلمان است.
زمان پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم)، زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، زمان امام حسین(علیه السلام) هم اوضاع همین‏طور بود. افرادی می­آمدند و شهادتین می‏گفتند و از نظر ظاهری مسلمان محسوب می‏شدند و نجس هم نبودند. لذا حضرات معصومین: هم با آن‏ها به عنوان یک مسلمان معاشرت می‏کردند؛ با آن‏ها غذا می­خورند، دختر می­دادند و دختر می­گرفتند، رفت‏وآمد می‏کردند. خود پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) هم این‏گونه عمل می­کردند.
مثلاً در ماجرای مواجهة لشگر حرّ با کاروان امام حسین(علیه السلام) خود حضرت آمد و مشک آب را گرفت و در دهان بعضی از آن‏ها گذاشت. پس معلوم می‏شود که آن‏ها مشرک نبودند؛ مسلمان بودند. چون اگر مشرک باشد، مسلّماً نجس است. آیه قرآن است که: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ».[16] پس معلوم می‏شود برای جاری دانستنِ احکام ظاهری و فقهی، اسلام آوردنِ ظاهری و مسلمان ظاهری بودن کافی است. امّا آن اسلام حقیقی و آن ایمانی که خدا آن را خواسته و به آن هدایت کرده، بحث جداگانه‏ای دارد. چون فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ». آیا در این آیه منظور اسلام ظاهری است؟ نخیر!
اسلام حقیقی؛ دل‏بستگی به معنویّت و گسستگی از مادیّت
دربارة اسلام حقیقی که مرادف با ایمان است، روایت داریم که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) فرمود: «الإيمَانُ بِالقَلبِ وَ اللِّسَانِ وَ الهِجرَةُ بِالنَّفسِ وَ المَالِ».[17] ایمان با قلب و زبان است و هجرت با جان و مال. زیبایی بحث در این است که ایمان و اسلام حقیقی، امری قلبی است. این معنایش دل‏بستن است. اگر نسبت به یک چیز دل‏بستگی به وجود آمد، آن‏وقت انسان از چیزهای دیگر گسسته می‏شود. معنای هجرت، از مادّیت گسستن و به مبدأ معنویت پیوستن است که سرآمد مادیّت، جان و مال است و این همان چیزی است که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) در این روایت فرمودند.
در قرآن کریم هم می‏فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ».[18] مؤمنان حقیقی کسانی‏اند که به خدا و رسول او ایمان آوردند و هیچ‏گاه به خود تردیدی راه ندادند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند؛ تنها ایشان در ایمان خویش صادقند. آنچه در این آیه در رابطه با جان و مال آمده، عیناً همان چیزی است که در روایت پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) مطرح شده است.
وقتی به تاریخ اسلام نگاه می‏کنم، بعضی وقایع را که می‏بینم، واقعاً از خودم خجالت می­کشم. وقتی خودمان را که آبا و اجدادمان از مؤمنین و مُسلمین بوده­اند، مقایسه می­کنیم با بعضی کسانی که تازه به اسلام گرویده‏اند، باید از خودمان خجالت بکشیم. همان کسانی که آمدند و با امام حسین(علیه السلام) رویارویی کردند، افراد تازه‏وارد به دین اسلام نبودند. می‏دانید چند سال از بعثت گذشته بود؟ ظاهراً نسل سوم از آغاز اسلام هم گذشته بود. بنابر این، بعضی از آن‏ها نه فقط پدرانشان مسلمان بودند، بلکه پدربزرگ‏هایشان هم مسلمان بودند.
حالا آن‏ها را مقایسه کنید با یک جوانِ نصرانی که خودش، مادرش و همسرش به دست امام حسین(علیه السلام) اسلام آورده‏اند. وهب روز عاشورا جوان رشیدی بود؛ همسرش هم همراهش بود. هفده روز بود که ازدواج کرده بودند. شرایط او را در نظر بگیرید. به او گفتند باید به میدان برود. در تاریخ نوشته‏اند که همسر او مانع شد، تا اینکه کار به جایی رسید که قرار شد خودش و همسرش، دو نفری پیش حسین(علیه السلام) بروند و طرح دعوا کنند. امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا باید قضاوت هم بکند!
این دو جوان آمدند و وارد خیمة حضرت شدند. بعد از سلام، وهب حسین(علیه السلام) می‏گوید می‏خواهم به میدان بروم، ولی همسرم مانع می‏شود و نمی‏گذارد. همسرش هم انکار نکرد. گفت بله، نمی‏گذارم بروی! بعد رو کرد به حسین(علیه السلام) و گفت من صحنة این جنگ را دیدم و می‏دانم که شوهر جوان من اگر به میدان برود، شهید می‏شود. امّا من در این بیابان یک زن جوان و تک‏وتنها هستم و کسی را جز مادر شوهرم ندارم. شما عهد کنید و ضمانت کنید که من پس از شهادت او اجازه داشته باشم که نزد خانوادة شما بیایم و ایشان مرا سرپرستی کنند و من جزء خاندان شما شوم. دوم هم اینکه من می‏دانم شوهرم شهید می‏شود و به بهشت می‏رود؛ امّا باید نزد شما تعهّد کند که در قیامت مرا فراموش نکند و شفاعت کند.
ببینید! عجب عقیده‏هایی داشتند! عجب ایمانی داشتند! در تاریخ دارد: «فَبَکَی الحُسَینُ بکائاً شَدِیداً». می‏دانید چرا امام حسین(علیه السلام) این‏طور گریه می‏کرده است؟ حضرت می‏گوید این تازه‏مسلمان را ببین که چه می‏گوید و از آن‏طرف، آن سابقه‏دارهای در اسلام چگونه هستند! حسین(علیه السلام) هر دو خواسته را برای همسر وهب ضمانت کرد و فرمود تو بعد از شهادتِ شوهرت پیش اهل‏بیت من بیا؛ شفاعت در قیامت را هم من تضمین می‏کنم.
وهب به میدان رفت و عدّه­ای از دشمنان را به درک واصل کرد. یک دستش قطع شد. یک‏وقت دید که همسرش عمود خیمه را گرفته و وارد میدان شده و می‏جنگد. به او گفت تو که مانع من می‏شدی که به میدان بیایم؛ پس چرا خودت وارد میدان شدی؟! همسرش گفت مگر صدای حسین(علیه السلام) را نمی­شنوی که می‏گوید: «وَا وَحدَتَاه، وَا قِلَّةَ نَاصِرَاه، أمَا مِن ذَابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ الله»؟ مگر نمی­بینی که فریاد غریبیِ حسین(علیه السلام) بلند شده است؟ وهب هر چه کرد که او را برگرداند، نتوانست؛ از اباعبدالله(علیه السلام) درخواست کرد که او را برگرداند. حسین(علیه السلام) هم او را به خیمه‏ها برگرداند.
وهب شهید شد. حالا ببینید مادرش چه می‏کند! می‏نویسند سر وهب را از بدن جدا کردند و به سمت خیمة مادر پرتاب کردند. این مادر سر پسر را برداشت؛ خون‏ها را پاک کرد و سر را بوسید؛ شروع کرد این جملات را گفتن: «ألحَمدُ للهِ الَّذی بَیَّضَ وَجهِی بِشَهَادَتِهِ بَینَ یَدَی أبِی‏عَبدِاللهِ». خدا را حمد و ستایش می‏کنم که با شهادت تو مرا رو سفید کرد! ولی این سر را پیش خودش نگه نداشت؛ پرتاب کرد وسط میدان. یعنی این سری را که در راه خدا دادیم، پس نمی‏گیریم…


[1]. جلسه 2182؛ یک‏شنبه، بیست‏وپنجم بهمن‏ماه 1383هـ‌.ش، سوم محرّم‏الحرام 1426هـ.ق
[2]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 19
[3]. سوره مبارکه نساء، آیه 125
[4]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 83
[5]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 84
[6]. سوره مبارکه انعام، آیه 14
[7]. سوره مبارکه حجرات، آیه 14
[8]. سوره مبارکه حجرات، آیه 15
[9]. سوره مبارکه حجرات، آیه 16
[10]. سوره مبارکه حجرات، آیه 17
[11]. بحارالانوار،ج 65، ص 309
[12]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 19
[13]. بحارالانوار، ج 65، ص 259
[14]. بحارالانوار، ج 65، ص 248
[15]. بحارالانوار، ج 65، ص 249
[16]. سوره مبارکه توبه، آیه 28
[17]. کنزالعمال، ج 1، ص 3
[18]. سوره مبارکه حجرات، آیه 15

 

فهرست مطالب