عمرو میگوید عرضه داشتم: «إِنِّي أَدِينُ اللَّهَ بِشَهَادَهِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجِّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْوَلَايَةِ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْوَلَايَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ أَئِمَّتِي عَلَيْهِ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ وَ أَدِينُ اللَّهَ بِهِ».
یعنی شروع میکند به بیان آنچه که به آن معتقد است؛ وحدانیّت، رسالت، معاد، فروع دین، ولایت اهلبیت:، همه را مطرح میکند؛ از مبدأ تا معاد. هم اصول و هم فروع را ذکر میکند و بعد هم میگوید این دین من است که میخواهم به آن زنده باشم و به همین دین بمیرم و خدا را به این دین اطاعت کنم. اینجا امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «يَا عَمْرُو هَذَا وَ اللَّهِ دِينِي وَ دِينُ آبَائِيَ الَّذِي نَدِينُ اللَّهَ بِهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ». ای عمرو، به خدا قسم این دین همان دینِ من و پدران من است که به آن خداوند را در خفا و آشکارا عبادت میکنیم.
به این نکته میخواستم اشاره کنم که در روایت حضرت عبدالعظیم، امام هادی(علیه السلام) فرمود این دین، دینِ خدا است که برای بندگانش پسندیده است؛ در اینجا امام صادق(علیه السلام) میفرماید این دین، دینِ من و پدران من است. درباره «سِرّ و عَلانیه» هم چه بسا «سِرّ» عبارت باشد از تعلّق قلبی که همان ایمان و جنبة جوانحیِ دین است و «عَلانیه» هم عبارت از جنبة زبانی و جوارحیِ دین باشد.
بعد در آخر روایت اینطور دارد که حضرت فرمودند: «وَ لَا تَقُلْ إِنِّي هَدَيْتُ نَفْسِي بَلْ هَدَاكَ اللَّهُ».[3] یعنی یکوقت خیال نکنی و نگویی که من خودم هدایت شدم! بلکه خدا تو را هدایت کرده است. زیبایی و ظرافتی در این جمله است و آن اشارهای است که به آیة شریفة سورة حجرات دارد.
آیة شریفه فرمود: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ».[4] برتو منّت میگذارند که اسلام آوردهاند؛ بگو بهخاطر اسلامتان بر من منّت نگذارید؛ بلکه خدا است که بر شما منّت دارد که شما را به ایمان هدایت کرد. همانطور که این آیة شریفه هدایت به ایمان را از جانب خداوند متعال میداند، امام صادق(علیه السلام) هم میفرماید: «بَلْ هَدَاكَ اللَّهُ»؛ یعنی خداوند تو را به دین خودش هدایت کرده است.
دین حق، بازیچه نیست!
گفتیم که دین مجموعهای از اصول و فروع و همان بیان صادره از مقام رُبوبی است که برای هدایت عباد به وسیلة رُسُل ابلاغ میشود. این دین چیزی نیست که انسان آن را سَرسَری بگیرد. دین حق مثل اسلام نیست که دو قسم ظاهری و حقیقی داشته باشد. ما دین ظاهری و دین حقیقی نداریم. دینِ حق یکی است. ابتدا آیة قرآن را میخوانم که فرمود: «وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[5] این آیه خطاب به پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) است. میفرماید کسانی که دین خود را بازیچه و سرگرمی گرفته و زندگی دنیا فریبشان داده است را رها کن. دین حق که با فطرت و سازمان وجودی انسان همسو و هماهنگ است، یک امر ثابت است و بازیچه و شوخیبَردار نیست. باید دین حق را جدّی گرفت.
بازیچه نبودن دین حق هم به این معنا است که این دین، یک امر ثابت و همسو با فطرت انسانها است و نمیتوانی دین حق را تحریف کنی و صورت آن را هرطور که بخواهی تغییر دهی. منشأ و علّت این تغییر را هم در آیه اینطور ذکر میکند: «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»؛ چون زندگی دنیا فریبشان داده است. یعنی بهخاطر هواهای نفسانی خودشان، با دین مردم بازی میکنند. دین حق که همسو با فطرت انسان است آمده و به وسیله انبیا ابلاغ شده است، عدّهای این دین را جدّی میگیرند و عدّهای هم آن را شوخی میپندارند. چه بسا رویشِ ادیانِ باطل و تکثّر در ادیان هم به سبب شوخیگرفتن دین حق است.
بنابر این، منشأ و علّت بازیچه گرفتن دین حق، هواهای نفسانی است که این سبب میشود ادیان مختلف به وجود آید؛ وگرنه همانطور که گفتیم، دین حق یکی است و تکثّر در دین حق راه ندارد و آنچه تکثّر دارد، دین باطل است. همانگونه که فرمود: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».[6] آوردن «دينِ الْحَقِّ» در مقابل «الدِّينِ كُلِّهِ» نشان میدهد که دین حق یکی است و تکثّر در ادیانِ باطل است. پس اگر با پیروی از هواهای نفسانی، دین حق را جدی نگرفتید و شوخی گرفتید، آنجا است که ادیانِ باطل در جامعه رویش پیدا میکند.
از علی(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «مَنِ اتَّخَذَ دِينَ اللهِ لَهواً وَ لَعِباً أدخَلَهُ اللهُ سُبحَانَهُ النَّارَ مُخَلَّداً فِيهَا».[7] یعنی کسی که دین خدا را شوخی و بازیچه بگیرد، خداوند سبحان او را وارد آتش میکند و تا ابد در آن میماند. بهخاطر هوای نفس و زندگی دنیاییات، دین خدا را بازیچه گرفتهای؟! دین خدا را شوخی گرفتهای؟! کسی که دین خدا را جدّی نگیرد و شوخی بگیرد، خداوند او را به جهنم میبرد و خالد در نار خواهد بود. «خُلود» هم یعنی دیگر از شفاعت خبری نیست.
امام حسین(علیه السلام) دید که دین بازیچة دستِ یک مُشت هواپرستِ دنیاپرست شده است. لذا همانطور که عرض کردم، عالیترین هدف امام حسین(علیه السلام) حفظ دین بود. چون دین بازیچة دستِ افراد برای رسیدن به حکومت و ریاست شده بود. ریاست هم یکی از شیرینترین هواهای نفسانی است؛ «آخَرُ مَا یَخرُجُ مِن قُلُوبِ الصِّدّیقِین» است.[8] حُبّ ریاست آخرین چیزی است که از قلوب صدّیقین خارج میشود.
گفتیم که پیغمبر دین را برپا میدارد و امام دین را برپا نگاه میدارد. پیغمبر علّت مُحدثة دین است و امام علّت مُبقیة آن. لذا امام حسین(علیه السلام) دو وظیفه داشت؛ یک بُعد از تکلیف امام حسین(علیه السلام) از نظر خلیفهالله بودن و امامت است که ایشان وظیفه داشتهاند دین الهی را در سطح جامعه برپا نگاه دارند. این وظیفه اینطور اقتضا میکند که وقتی میبیند دین در جامعه جِدّی گرفته نمیشود و بازیچه شده، قیام کند و دین اسلام را ـبه معنای اسلام حقیقیـ برپا نگاه دارد. بُعد دوم وظیفة حضرت، جنبة شخصی و تکلیف فردی ایشان است. امام حسین(علیه السلام) صَرف نظر از وظیفة امامت، چون خودش مسلمان و متدیّن است، به عنوان یک مسلمان حقیقی وظیفه دارد که برای حفظ دین قیام کند. لذا هر دوی این تکلیفها در کنار هم قرار میگیرد.
در روایتی امام صادق(علیه السلام) فرمود: «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ بِوِلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّه».[9] دین ندارد کسی که سلطة امیر جائری که از ناحیة خدا نیست را بپذیرد. این یک مسألة کلّی است و ربطی به جایگاه امام و امامت ندارد. روایت بعد، هم از امام باقر و هم از امام صادق8نقل شده است که فرمودند: «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِطَاعَةِ الظَّالِم».[10] دین ندارد کسی که با سر نهادن به فرمان یک ظالم، خدا را طاعت کند.
روایت دیگر از پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) است که حضرت فرمود: «مَنْ أَرْضَى سُلْطَاناً بِمَا أَسْخَطَ اللَّهَ خَرَجَ مِنْ دِينِ اللَّهِ».[11] کسی که حاکم جائری را به روشی که مورد خشم الهی است خشنود کند، از دین خدا خارج است. در این روایت «مای موصوله» را «روش» معنا کردم. خشنود کردن حاکم جائر که موجب خشم الهی میشود، روشهای مختلفی دارد؛ یک روش، کمک کردن است، یک روش هم سکوت کردن است. ما میگوییم سکوت علامت رضا است. از سکوت این فرد، حاکم جائر استفاده میکند. یعنی اگر از این سکوت انتزاع رضا شود، این هم کمک به ظالم است و چنین کسی از دین خارج است.
لذا امام حسین(علیه السلام) تشخیص داد که وظیفة الهیاش در رابطه با دین حق این است که حرکت و قیام کند و این کار را کرد. هر چند خیلیها از جمله برادرش محمّد بنحنفیّه آمدند و به نوعی از ایشان خواستند که حرکت نکنند. حتّی ایشان خودشان فرمودند که جَدّم را در خواب دیدم که فرمود: «اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا».[12] یعنی با اینکه میداند شهید میشود، امّا وظیفهاش را انجام میدهد.
ایستادگی برای حفظ دین، تا آخرین نفس
ما در باب حفظ دین، حتّی در بُعد شخصی هم این دستور را داریم که انسان باید تا آخرین نفس ایستادگی کند و به هر نحوی که شده دین خودش را حفظ کند. وقتی جنبة امامت هم مطرح باشد، این وظیفه دو برابر میشود. یعنی هم دین خودش و هم دین جامعه را باید حفظ و حراست کند. لذا با توجه به نحوة عملکرد امام حسین(علیه السلام) روایاتی را در این زمینه میآورم.
روایتی از امام صادق(علیه السلام) است که حضرت فرمود: «كَانَ فِي وَصِيَّةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ لِأَصْحَابِهِ»، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به اصحابش سفارش میکرد: «إِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ»؛ اگر گرفتاری دنیایی برای شما پیش آمد، اموالتان را فدای جانهایتان کنید. عقل هم همین را میگوید. انسان جانش را نمیگذارد که مال به دست بیاورد؛ بلکه مال را فدای جان میکند. البته عدّهای دیوانه این کار را میکنند؛ ولی عاقل این کار را نمیکند! امّا «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ»؛ یعنی اگر نازلهای آمد، جانتان را فدای دینتان کنید.
بعد در ادامه میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ»؛ بدانید که از بینرفته کسی است که دین او از بین برود. «وَ الْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ»؛ ورشکسته کسی است که از نظر دینی ورشکسته شود. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ آگاه باشید که قطعاً بعد از رسیدن به بهشت هیچ فقری نیست. به تعبیر دیگر، آنچه به درد انسان میخورد غنای دینی است، نه مالی. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ».[13] آگاه باشید که قطعاً بعد از رفتن به جهنّم هیچ بینیازی و غنایی نیست. یعنی اگر به جهنّم بروی، هرقدر هم که قبلاً دستت پر بوده باشد، آنجا دستخالی خواهی بود و هیچ گدایی و فقری بالاتر از این نیست.
در این روایت حفظ دین در یک رابطة «طولی» آمده بود. یعنی مال فدای جان و جان فدای دین، که نتیجهاش این میشود که مال و جان فدای دین. حالا روایتی را میخوانم که این بحث بهطور «عرضی» هم بیان شده است. در این روایت، پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) حضرت علی(علیه السلام) را به اموری وصیت میکنند؛ این روایت مفصّل است و با این عبارت شروع میشود که: «یا عَلِيُّ أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا»؛ و در آخر هم حضرت دعا میکنند که خدایا، علی(علیه السلام) را در این امور کمک کن! معلوم میشود این وصیّتها از لحاظ ارزشی در رتبة خیلی بالایی قرار دارد.
در اینجا فقط قسمتی را که مورد بحث است میآوریم که حضرت فرمود: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِينِكَ».[14] ای علی، پنجمین وصیّتم به تو این است که بدانی مال و جانت در رتبه پایینتر از دینت هستند؛ لذا مال و جانت را فدای دینت کن! این عبارت رابطة عرضی را بیان میکند. این روایت و این رابطة عرضی، مانند آیهای است که قبلاً مطرح کردم که فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ».[15] همانطور که در وصیّت پیغمبر بود، در این آیه هم میفرماید: «جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ». یعنی مؤمنان با مال و جان در راه دین خدا مجاهدت میکنند.
بنابر این، امام حسین(علیه السلام) طبق دستورات الهی و قرآنی و نبوی عمل کرد. با اینکه میدانست شهید میشود، وظیفة شرعیاش این بود که برای برپا نگاه داشتن دین قیام کند. اما مسألهای که ذهنم را مشغول کرده، این است که در روایات و آیات آمده که «مال و جانت را فدای دین کن». خوب، حسین(علیه السلام) مالش را که در راه دین گذاشت. شب یازدهم مُحرّم که به خیمههای حضرت حمله کردند، هر چه بود را غارت کردند. جان خودش را هم که برای دین و در راه خدا گذاشت و به وظیفهاش عمل کرد. اصحاب حضرت هم به وظیفهشان عمل کردند.
امّا آن خصوصیتی که امام حسین(علیه السلام) را در این حرکت مافوق همة اولیای خدا کرده، این است که پا را از این هم فراتر گذاشته است! عظمت امام حسین(علیه السلام) اینجا است. حضرت برای برپا نگاه داشتن دین، برای حفظ دینِ من و تو، برای اینکه دین به دستِ من و تو برسد، کارهایی کرده که ما باید دربارة آنها فکر کنیم و خجالت بکشیم. حسین(علیه السلام) برای حفظ دین، نه فقط مال و جانش را فدا کرد، بلکه بچة ششماههاش را هم برای دینِ من و تو گذاشت.
امشب میخواهیم به بابالحوائج کوچکی توسّل کنیم که در ظاهر کوچک است، امّا کارهای بزرگی میکند. اکثر مقاتل مینویسند یک بچة شیرخوارة ششماهه بوده است. مینویسند: «فَنَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالاً وَ لَم یَرَ مِن أصحَابِهِ أحَداً»؛ وقتی که حضرت دید دیگر کسی از اصحابش باقی نمانده، «فَتَقَدَّمَ إلَی بَابِ الخِیمَة»؛ آمد کنار درِ خیمه. «فَنَادَی یَا أُختَاهُ إیتِینِی بِوَلَدِیَ الرَّضِیعِ حَتَّی أُوَدِّعَهُ»؛ فرمود خواهرم، بچة شیرخوارهام را بیاور تا با او خداحافظی کنم و به میدان بروم.
مرحوم علامه مجلسی; مینویسد امام حسین(علیه السلام) این بچّه را برداشت و به سمت سپاه دشمن آمد. حتّی حضرت ظاهرش را تغیر داده بود و از حالت جنگ خارج شده بود؛ یعنی لباس رزم به تن نداشت. در بعضی مقاتل نوشتهاند عمامة پیغمبر را به سر بست؛ یعنی من نمیخواهم بجنگم. در یک مقتل نوشته است بچّه را روی دست گرفته بود و به سمت لشکر میبرد. فرزندش را مقابل آنها آورد و شروع کرد به صحبت کردن؛ این جملات را میفرمود: «إن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هَذَا الرَّضِیعَ»؛ اگر به من رحم نمیکنید، به این بچه شیرخواره رحم کنید. «أمَا تَرَونَهُ کَیفَ یَتَلَظَّی عَطَشاً». مگر نمیبینید که چگونه از تشنگی بیتابی میکند؟
مینویسند «فَبَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم»؛ یعنی نگذاشتند حرف حسین(علیه السلام) تمام شود. در همان بینِ صحبت حسین(علیه السلام) بود که «إذ رَماهُ حَرمَلةُ بنُ کَاهِلِ الأسَدِیّ بِسَهمٍ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ»؛ تیر سه شعبه و گلوی بچه شیرخواره… ابومخنف مینویسد: «فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الأُذُنِ إلَی الأُذُن»… چه کند حسین(علیه السلام)؟! چه مصیبت بزرگی است! آنقدر به روح حسین(علیه السلام) فشار آمد که این جمله را گفت: «هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ».[16] یعنی آنچه مصیبتها را آسان میکند، این است که خدا میبیند که من چگونه از دین او حفاظت میکنم.
حالا چگونه برگردد به سمت خیام؟! یک جملة دیگر هم باز از ابومخنف نقل کنم که در تمام عمرم این جمله را نگفتهام. ابومخنف میگوید با یک دست، قُنداق را گرفته بود و با یک دست، سری را که به پوست آویزان بود…
[1]. جلسه 2185؛ چهارشنبه، بیستوهشتم بهمنماه 1383هـ.ش، ششم محرّمالحرام 1426هـ.ق
[2]. بحارالانوار، ج 3، ص 268
[3]. بحارالانوار، ج 66، ص 5
[4]. سوره مبارکه حجرات، آیه 17
[5]. سوره مبارکه انعام، آیه 70
[6]. سوره مبارکه توبه، آیه 33
[7]. غررالحكم و دررالکلم، ص 87
[8]. شرحنهجالبلاغة، ج 2، ص 181
[9]. بحارالانوار، ج 23، ص 322
[10]. بحارالانوار، ج 66، ص 402
[11]. وسائلالشيعة، ج 16، ص 154
[12]. بحارالانوار، ج 44، ص 364
[13]. بحارالانوار، ج 65، ص 212
[14]. بحارالانوار، ج 74، ص 70
[15]. سوره مبارکه حجرات، آیه 15
[16]. بحارالانوار، ج 45، ص 46