امام حسین(علیه السلام) یک وظیفة هم از لحاظ شخصی دارد. چون ایشان خودش مسلمان و مؤمن است و مؤمن هم وظایفی دارد، از قبیل امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و فساد. پس قیام و حرکت هم وظیفة شخصیّتی امام حسین(علیه السلام) بود و هم وظیفة شخصی ایشان محسوب می‏شد.
روایتی است از امام علی(علیه السلام) که به نظر من حضرت در این روایت جنبه‌های شخصیّتی را هدف قرار داده‏اند. ایشان می‏فرمایند: «إنّمَا المُستَحفَظُونَ لِدِينِ الله»؛ یعنی کسانی که وظیفة آن‏ها حفظ دین الهی است، نه صرفاً حفظ دین خودشان؛ «هُمُ الَّذِينَ أقَامُوا الدِّينَ وَ نَصَرُوه»، ایشان باید دینی که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) آورده است را برپا نگاه دارند و یاری کنند. «وَ حَاطُوهُ مِن جَمِيعِ جَوَانِبِه»؛ این تعبیرِ بسیار بلندی است. یعنی از همة جوانب و اطراف، دین را احاطه کرده و از آن محافظت و مراقبت می‏کنند. گفتیم دین مُرکّب است از اصول و فروع است؛ واجبات و مُحرّماتی دارد که این برگزیدگان باید همة این جوانب را نگه‏داری کنند و مدّ نظر قرار دهند. بعد هم می‏فرماید: «وَ حَفَظُوهُ عَلَى عِبَادِ اللهِ وَ رَعَوه».[۲] یعنی دین را برای بندگان خدا حفظ می‏کنند.
جلسة گذشته گفتم که امام حسین(علیه السلام) چه‏قدر فداکاری کرد که دین را حفظ کند تا به دست من و تو برسد. فداکاری‌ او در تاریخ بشریّت بی‏نظیر است. او وظیفه دارد آنچه را که از مقام رُبوبی صادر شده و به‏وسیلة پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) ابلاغ شده و شامل اصول و فروع است، در سطح جامعه و برای مردم و بندگان خدا برپا نگاه دارد و نگذارد حتّی یک بخش آن خدشه‏دار شود. او باید همة جوانب دین را حفظ کند. لذا عرض کردم امام حسین(علیه السلام) وظیفه‏ای در ارتباط با شخصیّتش داشت که جدای از وظیفة شخصیِ او بود.
جلسة گذشته در مورد وظیفة شخصی توضیح دادم و گفتم هرکس نسبت به خودش وظیفه دارد که دینش را حفظ کند. روایتی را از علی(علیه السلام) مطرح کردم که به صورت طولی فرموده بودند مال را فدای جان و جان را فدای دین کن. یک روایت هم از پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) خواندم که به صورت عرضی مطرح شده بود که مال و جانت را فدای دینت کن. البته در این زمینه روایات متعدّدی داریم که جنبة شخصیِ حفظ دین را مطرح می‏کند.
یک روایت دیگر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که ایشان فرمودند: «صُنْ دِينَكَ بِدُنْيَاكَ تَرْبَحْهُمَا وَ لَا تَصُنْ دُنْيَاكَ بِدِينِكَ فَتَخْسَرَهُمَا».[۳] یعنی دینت را به‏وسیلة دنیایت حفظ کن تا در هر دوی آن‏ها سود کنی؛ امّا دنیایت را با دینت حفظ نکن که در هر دوی آن‏ها زیان خواهی دید. حضرت در اینجا بحث مجموعة دنیا را مطرح کرده و می‏فرماید دینت را به سبب دنیا حفظ کن، تا سود دنیا و آخرت را ببری؛ ولی دنبال این نرو که دینت را به دنیایت بفروشی. کسانی که دینشان را به دنیایشان فروختند، کسانی بودند که از دین استفادة ابزاری کردند و زیر پوشش و سپر دین برای رسیدن به دنیا تلاش کردند. این روایت جنبة شخصی را مطرح کرده است.
علی(علیه السلام) در روایت دیگری فرمود: «صُنِ الدِّيْنَ بِالدُّنْيَا يُنْجِكَ وَ لَا تَصُنِ الدُّنْيَا بِالدِّيْنِ فَتُرْدِيَكَ».[۴] دین را به سبب دنیا حفظ کن تا تو را نجات دهد؛ امّا دنیا را به سبب دین حفظ نکن که تو را به هلاکت می‏کشاند. در این روایت لفظ «الدّین» آمده و دین را کلّی مطرح کرده و نفرموده «دینَک»؛ امّا باز با توجّه به اینکه در ادامة روایت فرموده «یُنجِک»، از این روایت هم جنبة شخصیِ حفظ دین استفاده می‏شود.
امام حسین(علیه السلام) هم در کربلا و واقعة عاشورا به وظیفه‏شان عمل کردند؛ وظیفه‏ای که هم از لحاظ شخصی و هم از لحاظ شخصیتی بر عهده داشتند. همان‏طور که گفتیم، حضرت در نامه‏ای که در جواب نامه‏های کوفیان می‏نویسد و در آن نامه مسلم بن‏عقیل را به عنوان نمایندة خود معرفی می‏فرماید، ابتدای نامه را با این عبارت آغاز می‏کند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ». یعنی حضرت بین مؤمنین و مسلمین فرق می‏گذارد و ابتدا به مؤمنین خطاب می‏کند و بعد به مسلمین.
در بحث اسلام ظاهری عرض کردم همین که کسی شهادتین را به زبان آورد، از لحاظ فقه ما مسلمان است و احکام شرعی اسلام نیز بر او بار می‏شود؛ امّا نمی‏توان گفت که این شخص مسلمان حقیقی و مؤمن است. لذا گفتم بسیاری هستند که مسلمانند ولی دین ندارند. به همین جهت امام حسین(علیه السلام) هم در ابتدای نامه، مردم را تفکیک کردند؛ اوّل مؤمنین و بعد مسلمین را مورد خطاب قرار دادند.
این خطاب حضرت کاملاً حساب‏شده است. چون ایشان می‏دانستند که عدّه‏ای مقیّد و دین‏دارند و اصول و فروع را پذیرفته‏اند و عدّه‌ای هم سطحی هستند و صرفاً شهادتین را گفته‏اند و اسلامشان ظاهری است. لذا وقتی وارد کربلا می‏شوند، در خطبه‏ای که می‏خوانند این عبارت را می‏فرمایند: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ».[۵] مردم بندگانِ حقیر دنیا هستند و دین شیء بی‏مقداری بر سر زبان آن‏ها است و تا زمانی که معیشت‏شان دایر باشد اطراف دین را می‏گیرند؛ پس هنگامی که به بلایی امتحان می‏شوند، دین‏داران اندکند.
این تعبیر را امام حسین(علیه السلام) از پدرش علی(علیه السلام) اقتباس کرده است؛ علی(علیه السلام) در نهج‏البلاغه می‏فرماید :«وَ أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَةٍ قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا وَ غَرَّتْ بِزِينَتِهَا»؛ شما را از دنیا بر حذر می‏دارم! زیرا جایگاهی است برای کوچ کردن، و نه خانه‏ای برای اقامت گزیدن. خود را به امور فریبنده آراسته و مردمان را با زیورش فریفته است. این دنیا جای ماندگاری نیست؛ آسودگی در دنیا نسیت. دنیا خود را به چیزهای فریبنده آراسته و با این آرایش، اهل دنیا را فریب داده است. بعد در آخر خطبه می‏فرماید: «وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ».[۶] دین هر کدام از شما بازیچه‏ای بر سرِ زبانش شده است! این «سرِ زبان» اشاره به اسلام ظاهری است که همان شهادتین و اسلامِ زبانی است.
این عبارت را امام حسین(علیه السلام) از پدرش گرفته است؛ هر دو بزرگوار فرمودند این اقرار شما به وحدانیّت و رسالت فقط اقرار زبانی بوده، ولی شما دین ندارید. پس یک دین زبانی و اسلام زبانی داریم که اوّل امام علی(علیه السلام) این تعبیر را دارند و بعد هم امام حسین(علیه السلام) آن‏طور تعبیر فرمودند. امّا چرا حضرت وقتی وارد کربلا می‏شود آن جملات را می‏گوید؟ چون آنجا همان کسانی که در نامه خطاب کرده و پاسخ نامه‌هایشان را داده بود، همان‏ها شمشیر کشیده و به جنگ او آمده بودند.
دو راهی دین و دنیا؛ سنگ محک دین‏داری
حالا بحث در این است که انسان چه موقع به چنین وضعی می‏رسد؟ آنجایی که سرِ دو راهی دین و دنیا قرار بگیرد. سرِ این دو راهی که رسیدی، خودت می‏فهمی که دین داری یا نداری! اسلام ظاهری داری، امّا اگر بخواهی بفهمی که واقعاً دین داری یا نداری، باید سرِ دو راهی دین و دنیا قرار بگیری.
تعبیر حضرت خیلی زیبا است! فرمود: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون». یعنی هنگام بلا و آزمایش الهی که همان دو راهی دین و دنیا است، دین‏داران کم هستند. دربارة دینشان هم این تعبیر را می‏کنند که: «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُم». یعنی مردم تا مادامی که معیشتشان دایر باشد اطراف دین جمع می‏شوند. نماز تا آنجایی که مُضرّ به دنیایم نیست، مشکلی ایجاد نمی‏کند! البته ممکن است گاهی هم مشکل ایجاد کند که بعداً قضایش را می‏خوانم!
به یاد یکی از دوستانم علیه افتادم. ایشان مقیّد بود نمازش را اوّل وقت بخواند. از نظر آداب و مستحبّات و همچنین در معاملات، فرد مقیّدی بود. ایشان می‏گفت در گذشته وقتی می‏خواستند از دینِ افراد تعریف کنند، می‌گفتند فلانی آن‏قدر مراقب بود که نکند مالش شبهه‌ناک شود. مثلاً وقتی می‏خواست خانه بسازد، چند سانتی‏متر عقب‏تر می‏رفت تا اشتباهاً داخل زمین دیگری نشود؛ یا مثلاً وقتی با بچه‏اش جایی می‏رفت، اگر بچه چیزی را به دیوار کاه‏گلی می‏کشید، می‏گفت بچه چه کار می‏کنی؟! امّا حالا به جایی رسیده‏ایم که همین‏که بگویند فلانی انسان نمازخوانی است، کافی است! بعد ایشان می‏گفت فلانی، روزی خواهد آمد که می‏گویند همین‏که طرف قضای نمازهایش را می‏خواند، کافی است!
یکی از بزرگان برای من دربارة کسی که او را در بچّگی ‌ـ‏حدود شصت سال پیش‏ـ دیده بودم، نقل می‏کرد که این مرد، اهل‏الله بود و در دهاتی نزدیک تهران زندگی می‏کرد. می‏گفت با اینکه در سِلک روحانیت بود، مزرعه داشت و خودش کار می‏کرد. وقتی چیزهایی را که می‏کاشت می‏خواست به میدان بیاورد، تمام سیب و خیارها و میوه‏های خوب را در زیر می‏چید و خراب‏ها را روی آن می‏گذاشت. این‏ها چنین انسان‏هایی بودند.
تعبیر امام حسین(علیه السلام) هم این بود: «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُم»؛ یعنی تا آنجایی که ضرر به دنیایشان و زندگی دنیایی‏شان ندارد، دنبال دین می‏گردند؛ امّا وقتی به سرِ دو راهی دین و دنیا رسیدند، «قَلَّ الدَّيَّانُون»؛ دین‏داران کم و اندک می‏شوند.
چرا «قُلوبُهم مَعَک و سُیوفُهم عَلَیک» درست نیست؟
این عبارت را به عنوان مقدّمه آوردم برای تعبیری که در تاریخ راجع به اهل کوفه آمده است. در دو مورد تعبیری در تاریخ راجع به اهل کوفه آمده است که نقل کرده‏اند: «قلوب آن‏ها با حسین(علیه السلام) بود و شمشیرهایشان علیه ایشان»! یک مورد از سيّد بن‏طاوس است که از واقدى و زراره بن‏صالح روايت مي‏كند كه گفتند ما امام حسين(علیه السلام) را سه روز قبل از اينكه از مکّه به سوى عراق خارج شود ملاقات کرديم و به آن حضرت خبر داديم كه مردم كوفه هواى تو را به سر دارند و دل‏های ایشان با تو است، ولى شمشيرهایشان عليه شما است.
امام حسين(علیه السلام) با دست خود به طرف آسمان اشاره كرد و درهاى آسمان باز شد و به قدرى از ملائكه نازل شدند كه تعداد آنان را كسى جز خدا نمي‏دانست. سپس فرمود اگر چیزهایی به يك ديگر نزديك نمي‌شدند و اجر از بين نمي‏رفت، من به‏وسيلة ملائكه با آن مردم جهاد مي‏كردم؛ ولى يقيناً مي‏دانم كه آن موضع، محلّ شهادت من و يارانم خواهد بود و اَحدى از اصحاب من نجات پيدا نمى‏كند، غير از فرزندم على، یعنی امام زین‏العابدین(علیه السلام).[۷]
شب قبل از حرکت امام حسین(علیه السلام) از مکّه، برادرش محمّد بن‏حنفیّه با ایشان صحبت کرده بود و پیشنهادهایی داده بود؛ امّا صبح وقتی محمّد بن‏حنفیّه داشت وضو می‏گرفت برایش خبر آوردند که برادرت راه افتاده و می‏خواهد برود. او خود را رساند و گفت دیشب با شما صحبت کردم و پیشنهادهایی دادم و قرار شد شما نروید! امام حسین(علیه السلام) فرمود: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ»؛ بعد از آنکه از تو جدا شدم رسول‏الله(صل الله علیه و اله و سلم) نزد من آمد.[۸] «فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»؛ پس گفت ای حسین، خارج شو که همانا خدا می‏خواهد تو را کشته ببیند.
محمّد بن‏حنفیّه وقتی این را شنید، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». بعد گفت: «فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ»؛ حالا که سرانجام این سفر شهادت است، پس اين زن و بچّه را چرا همراه خود مي‏برى؟ امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فَقَالَ لِي إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا».[۹] پیغمبر به من فرمود که همانا خدا می‏خواهد ایشان را اسیر ببیند. یعنی خدا خواسته که این‏ها هم همراه من باشند.
روایت دوم، روایتی است که شیخ مفید; نقل می‏کند و سند آن به فَرَزدَق می‏رسد. فرزدق به همراه مادرش به سمت مکّه می-رفت که در راه پیش امام حسین(علیه السلام) آمد و پرسید چه شد که شما راه افتادی و حج هم به جای نیاوردی؟ صحبت‏هایی کردند تا اینکه حضرت فرمود: «أَخْبِرْنِي عَنِ النَّاسِ خَلْفَكَ»؛ یعنی مرا از اوضاع مردمى كه نهادى و آمدى آگاه كن. چون فرزدق از کوفه آمده بود، حضرت از او می‏پرسد بگو ببینم کوفه چه خبر بود؟
فرزدق می‏گوید: «الْخَبِيرَ سَأَلْتَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ قَالَ صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ». به حضرت عرض کردم از شخصِ باخبرى جويا شدى! قلوب مردم با تو است، ولى شمشيرهاى آنان عليه تو است. قضا و قَدَر از آسمان نازل مى‏شود و خدا هم هر عملى بخواهد انجام مي‏دهد. حضرت هم فرمود راست می‏گویی؛ امور قبلى و بعدى به دست قدرت خدا است.
حضرت جمله آخر فرزدق را تصدیق کرد. فرزدق گفت: «وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ»؛ حضرت هم فرمود: «صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ».[۱۰] یعنی این عبارت را تصدیق کرد، امّا عبارت اوّلش را تصدیق نکرد که گفت: «قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ». حسین(علیه السلام) این را قبول نکرد که دل‏های آن‏ها با ایشان و شمشیرهایشان علیه ایشان باشد. چنین چیزی نمی‌شود! چون دست و پا و چشم و گوش و همة اعضا و جوارح تابع دل هستند.
قرآن کریم می‏فرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّه».[۱۱] یعنی بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد. «فاء» در «فَاتَّبِعُوني» به معنای تفریع است؛ یعنی اگر شما واقعاً خدا را دوست دارید، پس از من پیروی کنید. یعنی محبّت که جایگاه آن دل است، پیروساز است. اگر در قلبی تعلّق به کسی باشد، اعضا و جوارح هم تابع قلب می‏شوند و از محبوب پیروی می‏کنند.
البته حالا به اینکه دل تحت تسخیر چه چیز باشد کاری ندارم؛ گاهی قلب تحت تسخیر عقل است و گاه مسخّر شهوت می‏شود. ما فعلاً به این کاری نداریم؛ امّا بحثِ قلب است که اگر محبّت به کسی در قلب انسان بود، از او پیروی خواهد کرد. بنابر این، امام حسین(علیه السلام) قسمت اوّل حرف فرزدق را قبول نکرد. البته چیزی هم به او نگفت؛ ولی فقط بخش دوم کلام او را تصدیق کرد.
نقش ایمان در جلوگیری از ارتکاب گناهان
ایمان، تعلّق قلبی است. این تعلّق، ابتدا به صورت یک نقطة سپید بر روی قلب ظاهر می‌شود و بعد این نقطة سپید گسترش پیدا می‏کند تا سراسر دل را سپید کند. چون گفتم ایمان دارای درجات و مراتب است. علی(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَة».[۱۲] یعنی ايمان همچون نقطه‏اى در دل پديدار مى‏گردد و هر چه ايمان بيفزايد، آن نقطه پديدارتر می‏شود.
این روایت را شیعه نقل می‌کند. یک روایت هم هست که اهل سنّت نقل می‏کنند که البته آن هم از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که حضرت فرمودند: «الإيمَانُ يَبدُو فِي القَلبِ نُكتَةٌ بَيضَاءُ كُلَّمَا ازدَادَ الإيمَانُ ازدَادَ ذَلِكَ البَيَاضُ فَإذَا استَكمِلَ العَبدُ الإيمَانَ ابيَضَّ القَلبُ كُلُّهُ».[۱۳] ایمان نقطة سپیدی را در قلب پدیدار می‏کند و هر قدر ایمان افزوده شود، آن سپیدی گسترش می‌یابد و هنگامی که ایمان عبد کامل شد، همة قلب سپید می‏گردد.
نمی‏شود کسی ایمان و تعلّق قلبی به امام داشته باشد و در عین حال بخواهد شمشیر روی امام بکشد. این‏ها با هم جمع نمی‏شود. بعضی وقت‏ها می‏گویند شیعه امام‏کُش بوده است. نباید بگوییم شیعة امام کُش؛ باید بگوییم مسلمانِ امام‏کُش! چون کسانی که ائمه را به شهادت رساندند، اسلام ظاهری داشته‏اند. امّا اگر کسی شیعه باشد و تعلّق قلبی داشته باشد، امام‏کُش نمی‏شود.
البته یک سنخ امور هستند که ایمان را سلب می‏کنند. در باب بعضی معاصی داریم که اگر کسی وارد آن‏ها شود، روح ایمان در حین معصیت از او مفارقت می‏کند. تا قلب سیاه نشود، کسی این کار را نمی‏کند. یعنی شخص وقتی مرتکب آن کار می‏شود که رشتة دل و تعلّق قلبی‏اش قطع شده باشد. تا زمانی که این رشته وصل باشد، هیچ‏وقت این کارها را نمی‏کند. حالا اگر آن سپیدی ایمان و تعلّق قلبی سراسر دل را بگیرد، ایمان حقیقی است؛ چنین کسی تمام دنیا و آنچه در آن است را رها می‏کند برای اینکه دین و ایمانش را حفظ کند.
روایت دیگری از علی(علیه السلام) است که حضرت فرمود: «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ يُؤْثِرَ الْعَبْدُ الصِّدْقَ حَتَّى نَفَرَ عَنِ الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُ وَ لَا يَعْدُ الْمَرْءُ بِمَقَالَتِهِ عِلْمَ».[۱۴] از حقیقت ایمان این است که حق را بر باطل مقدّم بداری، اگر چه ضرر دنیایی داشته باشد. حق را مقدّم بر باطل بدار اگر چه باطل برای تو نفع دنیایی داشته باشد. شیوة اهل بیت: هم همین بوده است.
تمثّل ایمان در وجود علی‏اکبر(علیه السلام)
نقل می‏کنند کاروان حسین(علیه السلام) در راه می‏آمدند. حسین(علیه السلام) سرش را روی زین مَرکب گذاشت و اندکی خوابید. وقتی حضرت سر از خواب بلند کرد، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ حضرت سه بار این جملات را تکرار کرد. فرزندش علی‏اکبر(علیه السلام) که خیلی مراقب حال پدر بود، جلو آمد و گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا کلمة استرجاع را جاری کردید و خدا را حمد فرمودید؟
حضرت به پسرش گفت سرم را روی زین که گذاشتم، خوابم برد؛ دیدم هاتفی ندا می‏کند: «الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إِلَيْه»؛ این گروه می‌روند، امّا مرگ این‏ها را بدرقه می‏کند. اینجا بود که علی‏اکبر(علیه السلام) سؤال کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می‏رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: «بَلَى وَ اللَّهِ»؛ علی‏اکبر(علیه السلام) گفت: «فَإِنَّنَا إِذاً مَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ».[۱۵] یعنی اگر مسیر ما مسیر حق است، دیگر باکی از مرگ نداریم.
روز عاشورا وقتی اصحاب شهید شدند و حضرت استغاثه کرد، سی نفر از بنی‏هاشم آمدند دور حسین(علیه السلام) را گرفتند. ابوالفضل(علیه السلام) بود، قاسم(علیه السلام) بود، فرزندان حضرت زینب۳ بودند، علی‏اکبر(علیه السلام) هم بود. همه آمدند دور حسین(علیه السلام) را گرفتند. روز عاشورا حسین(علیه السلام) دو بار سر علی‏اکبر(علیه السلام) را از خاک بلند کرده است؛ یکی همین‏جا است. چون در بین این جوان‏ها علی‏اکبر(علیه السلام) بود که خود را روی پاهای پدرش انداخت و چهره‌اش را به خاک گذاشت تا پدر به او اذن میدان دهد.
حسین(علیه السلام) سر پسرش را از خاک بلند کرد و چهرة او را پاک کرد. علی‏اکبر(علیه السلام) اذن میدان می‏خواهد؛ حضرت بلافاصله به او اذن می‏دهد. با دست خودش او را آراسته و آمادة میدان می‏کند. بعد هم می‏گوید برو از اهل حرم خداحافظی کن. علی به سمت خیمه‏ها می‏رود. می‏نویسند: «اِجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهَ کَالحَلقَة». یعنی اهل خیام حلقه‏وار دور علی را می‏گیرند.
وقتی علی به سمت میدان رفت، حسین(علیه السلام) دست‏هایش را زیر محاسنش برد، سرش را رو به آسمان بلند کرد و شروع کرد این جملات را گفتن: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ»؛ خدایا تو گواه باش! ببین چه کسی را به میدان می‏فرستم؛ «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِه».[۱۶] بعد می‌نویسند: «فَنَظَرَ إلَيهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنهُ»؛ یعنی یک نگاه مأیوسانه‏ای به قد و بالای علی کرد.
علی به میدان رفت و شروع کرد جنگیدن، امّا حسین(علیه السلام) چه کرد؟ آیا به خیمه برگشت؟ آیا ایستاد و تماشا کرد؟ آیا نشست؟ چیزی که در مقتل دیده‏ام و برای اوّلین بار می‏گویم این است؛ می‏نویسند حسین(علیه السلام) دائم می‏نشست و می‏ایستاد؛ بلند می‏شد، علی را نگاه می‏کرد و دوباره به زمین می‏نشست. یعنی نمی‌توانست روی پایش بایستد. در تمام صحنه‏های روز عاشورا بی‏تابی و التهابی نظیر این از حسین(علیه السلام) نقل نکرده‏اند.
علی‏اکبر(علیه السلام) عدّه‌ای را به درک واصل کرد و برگشت؛ «فَقَالَ يَا أبَه العَطَشُ قَد قَتَلَنِي وَ ثِقلُ الحَدِيدِ أجهَدَنِي». ای پدر، تشنگی مرا بی‏تاب کرده است. چه کند حسین(علیه السلام)؟ گفت: «يَا بُنَيَّ هَاتِ لِسَانَک». یعنی به او فهماند که آبی در کار نیست؛ بعد هم دعایش کرد و گفت برگرد.
علی دوباره به میدان رفت؛ یکی از آن بدتر از کفّار، ضربه‏ای به فرق علی زد که علی نتوانست خودش را روی مَرکب حفظ کند. برای همین دست‏هایش را به گردن مَرکب انداخت. آنجا بود که دور علی را گرفتند… هر کس با آن حربه‏ای که داشت به بدن علی می‏زد… علامه مجلسی; می‏نویسد: «فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِم إرباً إرباً».
وقتی علی(علیه السلام) به زمین آمد، صدا زد: «يَا أبَتَاهُ عَلَيكَ السَّلَام»؛ پدر، خداحافظ! حسین(علیه السلام) به سرعت آمد و خود را به علی(علیه السلام) رساند؛ «وَ رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ التُّرَابِ». این دفعة دوم بود که سر علی را از خاک بلند کرد. «وَ وَضَعَ فِی حِجرِه»؛ سر پسر را بر دامان گرفت. موقع رفتن، خاک را از صورت علی(علیه السلام) پاک کرد، امّا اینجا چه کار کرد؟ «فَنَزَعَ وَجهَهُ عَنِ الدَّم»؛ خون‏ها را از صورت علی پاک می‏کرد. «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی خَدِّه». صورتش را روی صورت علی گذاشت…

________________________________________
[۱]. جلسه ۲۱۸۶؛ پنج‏شنبه، بیست‏ونهم بهمن‏ماه ۱۳۸۳هـ‌.ش، هفتم محرّم‏الحرام ۱۴۲۶هـ.ق
[۲]. غررالحكم و دررالکلم، ص ۸۵
[۳]. غررالحكم و دررالکلم، ص ۱۳۰
[۴]. همان
[۵]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲
[۶]. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۳
[۷]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴ ؛ «وَ قَالَ السَّيِّدُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ رَوَى أَبُو جَعْفَرٍ الطَّبَرِيُّ عَنِ الْوَاقِدِيِّ وَ زُرَارَةَ بْنِ صَالِحٍ قَالَا لَقِينَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ قَبْلَ خُرُوجِهِ إِلَى الْعِرَاقِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَأَخْبَرْنَاهُ بِهَوَى النَّاسِ بِالْكُوفَةِ وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ عَدَداً لَا يُحْصِيهِمْ إِلَّا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ لَوْ لَا تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ حُبُوطُ الْأَجْرِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلَاءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي وَ لَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا وَلَدِي عَلِيٌّ».
[۸]. دقت کنید! حضرت نمی‏گوید خواب دیدم. تعجب می‏کنم که چرا یک سِری از معارف را به مردم نمی‏گوییم؟! بگذارید مردم این‏ها را بشنوند. حضرت نمی‏گوید خواب دیدم؛ می‌گوید: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّه». یعنی رسول‏الله نزد من آمد.
[۹]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴
[۱۰]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۵
[۱۱]. سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۱
[۱۲]. نهج البلاغه، غرائب الکلام، حدیث ۵
[۱۳]. مجموعةورام، ج ۱، ص ۹۴
[۱۴]. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۵۶
[۱۵]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۹
[۱۶]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۲

فهرست مطالب