امام حسین(علیه السلام) یک وظیفة هم از لحاظ شخصی دارد. چون ایشان خودش مسلمان و مؤمن است و مؤمن هم وظایفی دارد، از قبیل امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و فساد. پس قیام و حرکت هم وظیفة شخصیّتی امام حسین(علیه السلام) بود و هم وظیفة شخصی ایشان محسوب میشد.
روایتی است از امام علی(علیه السلام) که به نظر من حضرت در این روایت جنبههای شخصیّتی را هدف قرار دادهاند. ایشان میفرمایند: «إنّمَا المُستَحفَظُونَ لِدِينِ الله»؛ یعنی کسانی که وظیفة آنها حفظ دین الهی است، نه صرفاً حفظ دین خودشان؛ «هُمُ الَّذِينَ أقَامُوا الدِّينَ وَ نَصَرُوه»، ایشان باید دینی که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) آورده است را برپا نگاه دارند و یاری کنند. «وَ حَاطُوهُ مِن جَمِيعِ جَوَانِبِه»؛ این تعبیرِ بسیار بلندی است. یعنی از همة جوانب و اطراف، دین را احاطه کرده و از آن محافظت و مراقبت میکنند. گفتیم دین مُرکّب است از اصول و فروع است؛ واجبات و مُحرّماتی دارد که این برگزیدگان باید همة این جوانب را نگهداری کنند و مدّ نظر قرار دهند. بعد هم میفرماید: «وَ حَفَظُوهُ عَلَى عِبَادِ اللهِ وَ رَعَوه».[۲] یعنی دین را برای بندگان خدا حفظ میکنند.
جلسة گذشته گفتم که امام حسین(علیه السلام) چهقدر فداکاری کرد که دین را حفظ کند تا به دست من و تو برسد. فداکاری او در تاریخ بشریّت بینظیر است. او وظیفه دارد آنچه را که از مقام رُبوبی صادر شده و بهوسیلة پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) ابلاغ شده و شامل اصول و فروع است، در سطح جامعه و برای مردم و بندگان خدا برپا نگاه دارد و نگذارد حتّی یک بخش آن خدشهدار شود. او باید همة جوانب دین را حفظ کند. لذا عرض کردم امام حسین(علیه السلام) وظیفهای در ارتباط با شخصیّتش داشت که جدای از وظیفة شخصیِ او بود.
جلسة گذشته در مورد وظیفة شخصی توضیح دادم و گفتم هرکس نسبت به خودش وظیفه دارد که دینش را حفظ کند. روایتی را از علی(علیه السلام) مطرح کردم که به صورت طولی فرموده بودند مال را فدای جان و جان را فدای دین کن. یک روایت هم از پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) خواندم که به صورت عرضی مطرح شده بود که مال و جانت را فدای دینت کن. البته در این زمینه روایات متعدّدی داریم که جنبة شخصیِ حفظ دین را مطرح میکند.
یک روایت دیگر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که ایشان فرمودند: «صُنْ دِينَكَ بِدُنْيَاكَ تَرْبَحْهُمَا وَ لَا تَصُنْ دُنْيَاكَ بِدِينِكَ فَتَخْسَرَهُمَا».[۳] یعنی دینت را بهوسیلة دنیایت حفظ کن تا در هر دوی آنها سود کنی؛ امّا دنیایت را با دینت حفظ نکن که در هر دوی آنها زیان خواهی دید. حضرت در اینجا بحث مجموعة دنیا را مطرح کرده و میفرماید دینت را به سبب دنیا حفظ کن، تا سود دنیا و آخرت را ببری؛ ولی دنبال این نرو که دینت را به دنیایت بفروشی. کسانی که دینشان را به دنیایشان فروختند، کسانی بودند که از دین استفادة ابزاری کردند و زیر پوشش و سپر دین برای رسیدن به دنیا تلاش کردند. این روایت جنبة شخصی را مطرح کرده است.
علی(علیه السلام) در روایت دیگری فرمود: «صُنِ الدِّيْنَ بِالدُّنْيَا يُنْجِكَ وَ لَا تَصُنِ الدُّنْيَا بِالدِّيْنِ فَتُرْدِيَكَ».[۴] دین را به سبب دنیا حفظ کن تا تو را نجات دهد؛ امّا دنیا را به سبب دین حفظ نکن که تو را به هلاکت میکشاند. در این روایت لفظ «الدّین» آمده و دین را کلّی مطرح کرده و نفرموده «دینَک»؛ امّا باز با توجّه به اینکه در ادامة روایت فرموده «یُنجِک»، از این روایت هم جنبة شخصیِ حفظ دین استفاده میشود.
امام حسین(علیه السلام) هم در کربلا و واقعة عاشورا به وظیفهشان عمل کردند؛ وظیفهای که هم از لحاظ شخصی و هم از لحاظ شخصیتی بر عهده داشتند. همانطور که گفتیم، حضرت در نامهای که در جواب نامههای کوفیان مینویسد و در آن نامه مسلم بنعقیل را به عنوان نمایندة خود معرفی میفرماید، ابتدای نامه را با این عبارت آغاز میکند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ». یعنی حضرت بین مؤمنین و مسلمین فرق میگذارد و ابتدا به مؤمنین خطاب میکند و بعد به مسلمین.
در بحث اسلام ظاهری عرض کردم همین که کسی شهادتین را به زبان آورد، از لحاظ فقه ما مسلمان است و احکام شرعی اسلام نیز بر او بار میشود؛ امّا نمیتوان گفت که این شخص مسلمان حقیقی و مؤمن است. لذا گفتم بسیاری هستند که مسلمانند ولی دین ندارند. به همین جهت امام حسین(علیه السلام) هم در ابتدای نامه، مردم را تفکیک کردند؛ اوّل مؤمنین و بعد مسلمین را مورد خطاب قرار دادند.
این خطاب حضرت کاملاً حسابشده است. چون ایشان میدانستند که عدّهای مقیّد و دیندارند و اصول و فروع را پذیرفتهاند و عدّهای هم سطحی هستند و صرفاً شهادتین را گفتهاند و اسلامشان ظاهری است. لذا وقتی وارد کربلا میشوند، در خطبهای که میخوانند این عبارت را میفرمایند: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ».[۵] مردم بندگانِ حقیر دنیا هستند و دین شیء بیمقداری بر سر زبان آنها است و تا زمانی که معیشتشان دایر باشد اطراف دین را میگیرند؛ پس هنگامی که به بلایی امتحان میشوند، دینداران اندکند.
این تعبیر را امام حسین(علیه السلام) از پدرش علی(علیه السلام) اقتباس کرده است؛ علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرماید :«وَ أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَةٍ قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا وَ غَرَّتْ بِزِينَتِهَا»؛ شما را از دنیا بر حذر میدارم! زیرا جایگاهی است برای کوچ کردن، و نه خانهای برای اقامت گزیدن. خود را به امور فریبنده آراسته و مردمان را با زیورش فریفته است. این دنیا جای ماندگاری نیست؛ آسودگی در دنیا نسیت. دنیا خود را به چیزهای فریبنده آراسته و با این آرایش، اهل دنیا را فریب داده است. بعد در آخر خطبه میفرماید: «وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ».[۶] دین هر کدام از شما بازیچهای بر سرِ زبانش شده است! این «سرِ زبان» اشاره به اسلام ظاهری است که همان شهادتین و اسلامِ زبانی است.
این عبارت را امام حسین(علیه السلام) از پدرش گرفته است؛ هر دو بزرگوار فرمودند این اقرار شما به وحدانیّت و رسالت فقط اقرار زبانی بوده، ولی شما دین ندارید. پس یک دین زبانی و اسلام زبانی داریم که اوّل امام علی(علیه السلام) این تعبیر را دارند و بعد هم امام حسین(علیه السلام) آنطور تعبیر فرمودند. امّا چرا حضرت وقتی وارد کربلا میشود آن جملات را میگوید؟ چون آنجا همان کسانی که در نامه خطاب کرده و پاسخ نامههایشان را داده بود، همانها شمشیر کشیده و به جنگ او آمده بودند.
دو راهی دین و دنیا؛ سنگ محک دینداری
حالا بحث در این است که انسان چه موقع به چنین وضعی میرسد؟ آنجایی که سرِ دو راهی دین و دنیا قرار بگیرد. سرِ این دو راهی که رسیدی، خودت میفهمی که دین داری یا نداری! اسلام ظاهری داری، امّا اگر بخواهی بفهمی که واقعاً دین داری یا نداری، باید سرِ دو راهی دین و دنیا قرار بگیری.
تعبیر حضرت خیلی زیبا است! فرمود: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون». یعنی هنگام بلا و آزمایش الهی که همان دو راهی دین و دنیا است، دینداران کم هستند. دربارة دینشان هم این تعبیر را میکنند که: «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُم». یعنی مردم تا مادامی که معیشتشان دایر باشد اطراف دین جمع میشوند. نماز تا آنجایی که مُضرّ به دنیایم نیست، مشکلی ایجاد نمیکند! البته ممکن است گاهی هم مشکل ایجاد کند که بعداً قضایش را میخوانم!
به یاد یکی از دوستانم علیه افتادم. ایشان مقیّد بود نمازش را اوّل وقت بخواند. از نظر آداب و مستحبّات و همچنین در معاملات، فرد مقیّدی بود. ایشان میگفت در گذشته وقتی میخواستند از دینِ افراد تعریف کنند، میگفتند فلانی آنقدر مراقب بود که نکند مالش شبههناک شود. مثلاً وقتی میخواست خانه بسازد، چند سانتیمتر عقبتر میرفت تا اشتباهاً داخل زمین دیگری نشود؛ یا مثلاً وقتی با بچهاش جایی میرفت، اگر بچه چیزی را به دیوار کاهگلی میکشید، میگفت بچه چه کار میکنی؟! امّا حالا به جایی رسیدهایم که همینکه بگویند فلانی انسان نمازخوانی است، کافی است! بعد ایشان میگفت فلانی، روزی خواهد آمد که میگویند همینکه طرف قضای نمازهایش را میخواند، کافی است!
یکی از بزرگان برای من دربارة کسی که او را در بچّگی ـحدود شصت سال پیشـ دیده بودم، نقل میکرد که این مرد، اهلالله بود و در دهاتی نزدیک تهران زندگی میکرد. میگفت با اینکه در سِلک روحانیت بود، مزرعه داشت و خودش کار میکرد. وقتی چیزهایی را که میکاشت میخواست به میدان بیاورد، تمام سیب و خیارها و میوههای خوب را در زیر میچید و خرابها را روی آن میگذاشت. اینها چنین انسانهایی بودند.
تعبیر امام حسین(علیه السلام) هم این بود: «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُم»؛ یعنی تا آنجایی که ضرر به دنیایشان و زندگی دنیاییشان ندارد، دنبال دین میگردند؛ امّا وقتی به سرِ دو راهی دین و دنیا رسیدند، «قَلَّ الدَّيَّانُون»؛ دینداران کم و اندک میشوند.
چرا «قُلوبُهم مَعَک و سُیوفُهم عَلَیک» درست نیست؟
این عبارت را به عنوان مقدّمه آوردم برای تعبیری که در تاریخ راجع به اهل کوفه آمده است. در دو مورد تعبیری در تاریخ راجع به اهل کوفه آمده است که نقل کردهاند: «قلوب آنها با حسین(علیه السلام) بود و شمشیرهایشان علیه ایشان»! یک مورد از سيّد بنطاوس است که از واقدى و زراره بنصالح روايت ميكند كه گفتند ما امام حسين(علیه السلام) را سه روز قبل از اينكه از مکّه به سوى عراق خارج شود ملاقات کرديم و به آن حضرت خبر داديم كه مردم كوفه هواى تو را به سر دارند و دلهای ایشان با تو است، ولى شمشيرهایشان عليه شما است.
امام حسين(علیه السلام) با دست خود به طرف آسمان اشاره كرد و درهاى آسمان باز شد و به قدرى از ملائكه نازل شدند كه تعداد آنان را كسى جز خدا نميدانست. سپس فرمود اگر چیزهایی به يك ديگر نزديك نميشدند و اجر از بين نميرفت، من بهوسيلة ملائكه با آن مردم جهاد ميكردم؛ ولى يقيناً ميدانم كه آن موضع، محلّ شهادت من و يارانم خواهد بود و اَحدى از اصحاب من نجات پيدا نمىكند، غير از فرزندم على، یعنی امام زینالعابدین(علیه السلام).[۷]
شب قبل از حرکت امام حسین(علیه السلام) از مکّه، برادرش محمّد بنحنفیّه با ایشان صحبت کرده بود و پیشنهادهایی داده بود؛ امّا صبح وقتی محمّد بنحنفیّه داشت وضو میگرفت برایش خبر آوردند که برادرت راه افتاده و میخواهد برود. او خود را رساند و گفت دیشب با شما صحبت کردم و پیشنهادهایی دادم و قرار شد شما نروید! امام حسین(علیه السلام) فرمود: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ»؛ بعد از آنکه از تو جدا شدم رسولالله(صل الله علیه و اله و سلم) نزد من آمد.[۸] «فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»؛ پس گفت ای حسین، خارج شو که همانا خدا میخواهد تو را کشته ببیند.
محمّد بنحنفیّه وقتی این را شنید، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». بعد گفت: «فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ»؛ حالا که سرانجام این سفر شهادت است، پس اين زن و بچّه را چرا همراه خود ميبرى؟ امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فَقَالَ لِي إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا».[۹] پیغمبر به من فرمود که همانا خدا میخواهد ایشان را اسیر ببیند. یعنی خدا خواسته که اینها هم همراه من باشند.
روایت دوم، روایتی است که شیخ مفید; نقل میکند و سند آن به فَرَزدَق میرسد. فرزدق به همراه مادرش به سمت مکّه می-رفت که در راه پیش امام حسین(علیه السلام) آمد و پرسید چه شد که شما راه افتادی و حج هم به جای نیاوردی؟ صحبتهایی کردند تا اینکه حضرت فرمود: «أَخْبِرْنِي عَنِ النَّاسِ خَلْفَكَ»؛ یعنی مرا از اوضاع مردمى كه نهادى و آمدى آگاه كن. چون فرزدق از کوفه آمده بود، حضرت از او میپرسد بگو ببینم کوفه چه خبر بود؟
فرزدق میگوید: «الْخَبِيرَ سَأَلْتَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ قَالَ صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ». به حضرت عرض کردم از شخصِ باخبرى جويا شدى! قلوب مردم با تو است، ولى شمشيرهاى آنان عليه تو است. قضا و قَدَر از آسمان نازل مىشود و خدا هم هر عملى بخواهد انجام ميدهد. حضرت هم فرمود راست میگویی؛ امور قبلى و بعدى به دست قدرت خدا است.
حضرت جمله آخر فرزدق را تصدیق کرد. فرزدق گفت: «وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ»؛ حضرت هم فرمود: «صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ».[۱۰] یعنی این عبارت را تصدیق کرد، امّا عبارت اوّلش را تصدیق نکرد که گفت: «قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ». حسین(علیه السلام) این را قبول نکرد که دلهای آنها با ایشان و شمشیرهایشان علیه ایشان باشد. چنین چیزی نمیشود! چون دست و پا و چشم و گوش و همة اعضا و جوارح تابع دل هستند.
قرآن کریم میفرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّه».[۱۱] یعنی بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد. «فاء» در «فَاتَّبِعُوني» به معنای تفریع است؛ یعنی اگر شما واقعاً خدا را دوست دارید، پس از من پیروی کنید. یعنی محبّت که جایگاه آن دل است، پیروساز است. اگر در قلبی تعلّق به کسی باشد، اعضا و جوارح هم تابع قلب میشوند و از محبوب پیروی میکنند.
البته حالا به اینکه دل تحت تسخیر چه چیز باشد کاری ندارم؛ گاهی قلب تحت تسخیر عقل است و گاه مسخّر شهوت میشود. ما فعلاً به این کاری نداریم؛ امّا بحثِ قلب است که اگر محبّت به کسی در قلب انسان بود، از او پیروی خواهد کرد. بنابر این، امام حسین(علیه السلام) قسمت اوّل حرف فرزدق را قبول نکرد. البته چیزی هم به او نگفت؛ ولی فقط بخش دوم کلام او را تصدیق کرد.
نقش ایمان در جلوگیری از ارتکاب گناهان
ایمان، تعلّق قلبی است. این تعلّق، ابتدا به صورت یک نقطة سپید بر روی قلب ظاهر میشود و بعد این نقطة سپید گسترش پیدا میکند تا سراسر دل را سپید کند. چون گفتم ایمان دارای درجات و مراتب است. علی(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَة».[۱۲] یعنی ايمان همچون نقطهاى در دل پديدار مىگردد و هر چه ايمان بيفزايد، آن نقطه پديدارتر میشود.
این روایت را شیعه نقل میکند. یک روایت هم هست که اهل سنّت نقل میکنند که البته آن هم از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که حضرت فرمودند: «الإيمَانُ يَبدُو فِي القَلبِ نُكتَةٌ بَيضَاءُ كُلَّمَا ازدَادَ الإيمَانُ ازدَادَ ذَلِكَ البَيَاضُ فَإذَا استَكمِلَ العَبدُ الإيمَانَ ابيَضَّ القَلبُ كُلُّهُ».[۱۳] ایمان نقطة سپیدی را در قلب پدیدار میکند و هر قدر ایمان افزوده شود، آن سپیدی گسترش مییابد و هنگامی که ایمان عبد کامل شد، همة قلب سپید میگردد.
نمیشود کسی ایمان و تعلّق قلبی به امام داشته باشد و در عین حال بخواهد شمشیر روی امام بکشد. اینها با هم جمع نمیشود. بعضی وقتها میگویند شیعه امامکُش بوده است. نباید بگوییم شیعة امام کُش؛ باید بگوییم مسلمانِ امامکُش! چون کسانی که ائمه را به شهادت رساندند، اسلام ظاهری داشتهاند. امّا اگر کسی شیعه باشد و تعلّق قلبی داشته باشد، امامکُش نمیشود.
البته یک سنخ امور هستند که ایمان را سلب میکنند. در باب بعضی معاصی داریم که اگر کسی وارد آنها شود، روح ایمان در حین معصیت از او مفارقت میکند. تا قلب سیاه نشود، کسی این کار را نمیکند. یعنی شخص وقتی مرتکب آن کار میشود که رشتة دل و تعلّق قلبیاش قطع شده باشد. تا زمانی که این رشته وصل باشد، هیچوقت این کارها را نمیکند. حالا اگر آن سپیدی ایمان و تعلّق قلبی سراسر دل را بگیرد، ایمان حقیقی است؛ چنین کسی تمام دنیا و آنچه در آن است را رها میکند برای اینکه دین و ایمانش را حفظ کند.
روایت دیگری از علی(علیه السلام) است که حضرت فرمود: «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ يُؤْثِرَ الْعَبْدُ الصِّدْقَ حَتَّى نَفَرَ عَنِ الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُ وَ لَا يَعْدُ الْمَرْءُ بِمَقَالَتِهِ عِلْمَ».[۱۴] از حقیقت ایمان این است که حق را بر باطل مقدّم بداری، اگر چه ضرر دنیایی داشته باشد. حق را مقدّم بر باطل بدار اگر چه باطل برای تو نفع دنیایی داشته باشد. شیوة اهل بیت: هم همین بوده است.
تمثّل ایمان در وجود علیاکبر(علیه السلام)
نقل میکنند کاروان حسین(علیه السلام) در راه میآمدند. حسین(علیه السلام) سرش را روی زین مَرکب گذاشت و اندکی خوابید. وقتی حضرت سر از خواب بلند کرد، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ حضرت سه بار این جملات را تکرار کرد. فرزندش علیاکبر(علیه السلام) که خیلی مراقب حال پدر بود، جلو آمد و گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا کلمة استرجاع را جاری کردید و خدا را حمد فرمودید؟
حضرت به پسرش گفت سرم را روی زین که گذاشتم، خوابم برد؛ دیدم هاتفی ندا میکند: «الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إِلَيْه»؛ این گروه میروند، امّا مرگ اینها را بدرقه میکند. اینجا بود که علیاکبر(علیه السلام) سؤال کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما میرویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: «بَلَى وَ اللَّهِ»؛ علیاکبر(علیه السلام) گفت: «فَإِنَّنَا إِذاً مَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ».[۱۵] یعنی اگر مسیر ما مسیر حق است، دیگر باکی از مرگ نداریم.
روز عاشورا وقتی اصحاب شهید شدند و حضرت استغاثه کرد، سی نفر از بنیهاشم آمدند دور حسین(علیه السلام) را گرفتند. ابوالفضل(علیه السلام) بود، قاسم(علیه السلام) بود، فرزندان حضرت زینب۳ بودند، علیاکبر(علیه السلام) هم بود. همه آمدند دور حسین(علیه السلام) را گرفتند. روز عاشورا حسین(علیه السلام) دو بار سر علیاکبر(علیه السلام) را از خاک بلند کرده است؛ یکی همینجا است. چون در بین این جوانها علیاکبر(علیه السلام) بود که خود را روی پاهای پدرش انداخت و چهرهاش را به خاک گذاشت تا پدر به او اذن میدان دهد.
حسین(علیه السلام) سر پسرش را از خاک بلند کرد و چهرة او را پاک کرد. علیاکبر(علیه السلام) اذن میدان میخواهد؛ حضرت بلافاصله به او اذن میدهد. با دست خودش او را آراسته و آمادة میدان میکند. بعد هم میگوید برو از اهل حرم خداحافظی کن. علی به سمت خیمهها میرود. مینویسند: «اِجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهَ کَالحَلقَة». یعنی اهل خیام حلقهوار دور علی را میگیرند.
وقتی علی به سمت میدان رفت، حسین(علیه السلام) دستهایش را زیر محاسنش برد، سرش را رو به آسمان بلند کرد و شروع کرد این جملات را گفتن: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ»؛ خدایا تو گواه باش! ببین چه کسی را به میدان میفرستم؛ «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِه».[۱۶] بعد مینویسند: «فَنَظَرَ إلَيهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنهُ»؛ یعنی یک نگاه مأیوسانهای به قد و بالای علی کرد.
علی به میدان رفت و شروع کرد جنگیدن، امّا حسین(علیه السلام) چه کرد؟ آیا به خیمه برگشت؟ آیا ایستاد و تماشا کرد؟ آیا نشست؟ چیزی که در مقتل دیدهام و برای اوّلین بار میگویم این است؛ مینویسند حسین(علیه السلام) دائم مینشست و میایستاد؛ بلند میشد، علی را نگاه میکرد و دوباره به زمین مینشست. یعنی نمیتوانست روی پایش بایستد. در تمام صحنههای روز عاشورا بیتابی و التهابی نظیر این از حسین(علیه السلام) نقل نکردهاند.
علیاکبر(علیه السلام) عدّهای را به درک واصل کرد و برگشت؛ «فَقَالَ يَا أبَه العَطَشُ قَد قَتَلَنِي وَ ثِقلُ الحَدِيدِ أجهَدَنِي». ای پدر، تشنگی مرا بیتاب کرده است. چه کند حسین(علیه السلام)؟ گفت: «يَا بُنَيَّ هَاتِ لِسَانَک». یعنی به او فهماند که آبی در کار نیست؛ بعد هم دعایش کرد و گفت برگرد.
علی دوباره به میدان رفت؛ یکی از آن بدتر از کفّار، ضربهای به فرق علی زد که علی نتوانست خودش را روی مَرکب حفظ کند. برای همین دستهایش را به گردن مَرکب انداخت. آنجا بود که دور علی را گرفتند… هر کس با آن حربهای که داشت به بدن علی میزد… علامه مجلسی; مینویسد: «فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِم إرباً إرباً».
وقتی علی(علیه السلام) به زمین آمد، صدا زد: «يَا أبَتَاهُ عَلَيكَ السَّلَام»؛ پدر، خداحافظ! حسین(علیه السلام) به سرعت آمد و خود را به علی(علیه السلام) رساند؛ «وَ رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ التُّرَابِ». این دفعة دوم بود که سر علی را از خاک بلند کرد. «وَ وَضَعَ فِی حِجرِه»؛ سر پسر را بر دامان گرفت. موقع رفتن، خاک را از صورت علی(علیه السلام) پاک کرد، امّا اینجا چه کار کرد؟ «فَنَزَعَ وَجهَهُ عَنِ الدَّم»؛ خونها را از صورت علی پاک میکرد. «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی خَدِّه». صورتش را روی صورت علی گذاشت…
________________________________________
[۱]. جلسه ۲۱۸۶؛ پنجشنبه، بیستونهم بهمنماه ۱۳۸۳هـ.ش، هفتم محرّمالحرام ۱۴۲۶هـ.ق
[۲]. غررالحكم و دررالکلم، ص ۸۵
[۳]. غررالحكم و دررالکلم، ص ۱۳۰
[۴]. همان
[۵]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲
[۶]. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۳
[۷]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴ ؛ «وَ قَالَ السَّيِّدُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ رَوَى أَبُو جَعْفَرٍ الطَّبَرِيُّ عَنِ الْوَاقِدِيِّ وَ زُرَارَةَ بْنِ صَالِحٍ قَالَا لَقِينَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ قَبْلَ خُرُوجِهِ إِلَى الْعِرَاقِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَأَخْبَرْنَاهُ بِهَوَى النَّاسِ بِالْكُوفَةِ وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ عَدَداً لَا يُحْصِيهِمْ إِلَّا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ لَوْ لَا تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ حُبُوطُ الْأَجْرِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلَاءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي وَ لَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا وَلَدِي عَلِيٌّ».
[۸]. دقت کنید! حضرت نمیگوید خواب دیدم. تعجب میکنم که چرا یک سِری از معارف را به مردم نمیگوییم؟! بگذارید مردم اینها را بشنوند. حضرت نمیگوید خواب دیدم؛ میگوید: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّه». یعنی رسولالله نزد من آمد.
[۹]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴
[۱۰]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۵
[۱۱]. سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۱
[۱۲]. نهج البلاغه، غرائب الکلام، حدیث ۵
[۱۳]. مجموعةورام، ج ۱، ص ۹۴
[۱۴]. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۵۶
[۱۵]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۹
[۱۶]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۲