بنابر این، دیندار شدن پیچیده نیست. انسان از نظر درونی باید عقل خود را به کار بیندازد تا به آن اصول اعتقادی دین باور پیدا کند. وقتی مبدأ را فهمید، تا مُنتها میرود. متدیّن به این معنا، یعنی کسی که دیندار میشود؛ یعنی کسی که از نظر کارکرد درونی، عقلش را به کار انداخته و این مسائل در درونش اثبات شده است که ما به این مسائل اثبات شده میگوییم اعتقادات یا اصول اعتقادی.
آنوقت از دلِ این اصول اعتقادی، مخصوصاً آنجا که در باب نبوّت بهطور اجمال بحث «ما جاءَ بهِ النَّبی» مطرح میشود، مسأله فروع عملی هم بیرون میآید که از این جا معنای دوم تدیّن، یعنی دینداری کردن حاصل میشود. دینداری کردن یعنی به کار بستن بیان صادرة الهی که در ربط با اعمال مطرح میشود. پس اینکه میگوییم فلانی مُتدیّن است، یعنی اسلام را پذیرفته و بر طبق احکام آن هم عمل میکند.
حالا باید دید جایگاه ایمان در دین کجا است و چه نقشی دارد. وقتی عقل به کار افتاد، اعتقاد عقلانی به وجود میآید و اگر محصول کارکرد عقل وارد قلب شود، تعلّق قلبی ایجاد میشود که این تعلّق قلبی همان ایمان است. بنابر این، یکوقت به بیان الهی «اعتقاد عقلی» پیدا میکنیم و یکوقت «تعلّق قلبی»! گفتیم ایمان مرتبط با قلب است. اگر ایمان حاصل شود، دیگر تخلّفی در کار نیست.
اینکه گاهی میبینیم شخص دیندار شده امّا دینداری نمیکند، به جهت ضعف آن تعلّق قلبی است. لذا میتوان گفت چنین کسی هم متدیّن هست و هم نیست! این غیر از آن بحثی است که گفتیم عدّهای مسلمانِ بیدینند؛ بحث آنها جدا است. چون گفتیم اصلاً اسلام آنها ظاهری و پوچ است.
امّا اینهایی که هم متدیّن هستند و هم نیستند، از نظر عقلی نمیتوانند مُنکِر آن اصول و باورها شوند، ولی نفسشان نمیگذارد دینداری کنند. لذا دیندار شده، ولی دینداری نمیکند. چنین کسی چه بسا خودش برهان عقلی هم برای دینداری اقامه میکند؛ امّا عملش با آن مطابقت ندارد. یعنی در مقام عقل دیندار شده، ولی در مقام عمل خیر. عقلش به کار افتاده، ولی محصول کارکرد آن وارد قلب نشده است.
این را گفتم تا بتوانید آنچه که در روایت آمده را تشخیص دهید. در روایت میفرماید بعضی متدیّنها در عین حال که متدیّن هستند، بیدینند! خوب، اینها را چگونه میخواهید با هم جمع کنید؟! راه جمع کردنش این است که بگوییم چنین کسی به معنای اوّل متدیّن است، امّا به معنای دوم نه. یعنی دیندار شده، ولی دینداری نمیکند. لذا از این جهت غیرمتدیّن است؛ چون تدیّنش به صورت ایمان در نیامده است. متدیّن واقعی کسی است که به هر دو معنا دیندار باشد؛ هم در بُعد عقلی دین را پذیرفته باشد و هم محصول عقل وارد در قلبش شده باشد که نتیجهاش این میشود که در عمل هم دینداری میکند.
نوسان در دینداری
در خودِ دینداری کردن هم مسألة نوسان پیش میآید. یعنی راجع به بعضی اشخاص میتوان گفت فلانی «تا حدودی» متدیّن است. چون بحث در دینداری کردن و به کار بستنِ احکام الهی است. کسی که دین را مقداری به کار میگیرد و مقداری نه، دینداری کردنش نوسان دارد! لذا متدیّنین به معنای دوم مختلف میشوند. متدیّن واقعی کسی است که همة احکام الهی را به کار میبندد. یعنی آنچه را که از نظر درونی پذیرفته است، در عمل به کار میبندد و به آن ملتزم میشود.
در روایات، هم در مورد دین و هم دربارة ایمان، درجة کمالی را مطرح میکنند. کمال دین در دو بخش علمی و عملی مطرح میشود. کمال علمی دین، آگاهی و شناخت نسبت به بیان الهی است. اگر شخصی به دنبال معارف دینی برود و آن را در سطح بالایی به دست آورد، به کمال علمی دین رسیده است. این همان تفقّه در دین است.
کمال عملی دین هم در مسألة عمل و بهکار بستن دین مطرح میشود؛ با این توضیح که فروع دین به دو دستة الزامی و غیر الزامی تقسیم میشوند. فروع الزامی به معنای واجبات و مُحرّماتی است که از حیث فعل و ترک حتمیّت دارند. چون انسان واجبات را حتماً باید انجام دهد و محرّمات را حتماً باید ترک کند. دستهای از فروع هم غیر الزامی است؛ یعنی مستحبّات و مکروهات.
دینداری کردن در فروع غیر الزامی، کمال عملی دین است. چون بعضی فقط به انجام واجبات و ترک مُحرّمات اکتفا میکنند؛ امّا بعضی دیگر نسبت به انجام مستحبّات و ترک مکروهات هم توجّه و تقیّد دارند. اینها کسانی هستند که به درجة کمال عملی دینداری نائل آمدهاند. لذا باز در اینجا هم افراد از حیث دینداری نوسان پیدا میکنند.
علی(علیه السلام) میفرماید: «أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِه».[2] ای مردم! بدانید که کمال دین، یاد گرفتن معارف و عمل به آن است. حضرت هم کمال علمی را مطرح میکنند و هم کمال عملی را. روایت دیگر هم از علی(علیه السلام) است که میفرمایند: «إِذَا اتَّقَيْتَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ تَوَرَّعْتَ عَنِ الشُّبُهَاتِ وَ أَدَّيْتَ الْمَفْرُوضَاتِ وَ تَنَفَّلْتَ بِالنَّوَافِلِ فَقَدْ أَكْمَلْتَ فِي الدِّينِ الْفَضَائِلَ».[3] اگر مُحرّمات را ترک کردی و واجبات را انجام دادی و مکروهات و مستحبّات را هم مراعات کردی، در این صورت است که به کمال دین رسیدهای.
اگر در سطح جامعه نگاه کنید، میبینید که تمام مشکلات ما حول همین محور دور میزند. ریشة مشکلات جامعة ما یا کمبود اطلاعات نسبت به دین است، و یا عمل نکردن به علمی که دارند. یک دسته هستند که راه پول در آوردن را خوب یاد گرفتهاند، امّا به دنبال یادگیری راه دینداری کردن نرفتهاند! دستة دیگری هم هستند که علم دارند، امّا هوای نفسشان غلبه کرده است و لذا دینداری نمیکنند. میداند فلان کار حرام است، ولی با اینکه میداند، باز هم آن حرام را انجام میدهد. یعنی علم دارد، ولی اهل عمل نیست.
در این مورد روایت بسیار زیبایی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است؛ ابوبصیر که از بزرگان مذهب و از اصحاب امام صادق(علیه السلام) است، در محضر ایشان بود. حضرت به او فرمود: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ عَنْ أَدْيَانِهِمْ فَتَبْقَى بِلَا صَدِيقٍ».[4]یعنی سراغ این نرو که ببینی دین مردم در چه وضعی است؛ چون یا در بُعد معرفتیشان اشکال هست و یا در بُعد عملی. لذا اگر از دین مردم تفتیش کنی، یک شخص درست هم پیدا نمیکنی! یعنی حتّی یک متدیّن به معنای واقعی پیدا نمیکنی! به تعبیر من، حضرت در جامعة آن روز فرمود اگر دیندار واقعی دیدی، سلام مرا هم به او برسان!
[1]. جلسه 2191؛ چهارشنبه، دوازدهم اسفندماه 1383هـ.ش، بیستم محرّمالحرام 1426هـ.ق
[2]. بحارالانوار، ج 1، ص 175
[3]. غررالحكم و دررالکلم، ص 271
[4]. بحارالانوار، ج 75، ص 253