جایگاه دین در حرکت امام حسین علیه السلام
در مورد قیام امام حسین(علیه السلام) مسائلی مطرح است و چه بسا سؤالاتی هم در این رابطه مطرح میشود. در گذشته هم مقیّد بودم تا حدودی جوابگوی سؤالات باشم. مثلاً این مسأله به ذهن خیلیها میآید که در کربلا دو گروه بودند که هر دو گروه هم «مسلمان» بودند و به جانِ هم افتادند. برای روشن شدن پاسخ این مسأله باید به تعبیراتی که از دین یا اسلام در قیام امام حسین(علیه السلام) مطرح می شود، توجّه کرد که به چند نمونه اشاره میکنم و بعد وارد بحث میشوم.
شما شنیدهاید، در بحارالانوار هم آمده و مقاتل نیز نوشتهاند که وقتی حسین(علیه السلام) وارد کربلا شد، به اصحابش خطاب کرد و گفت: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ».[4] دقّت کنید! حسین(علیه السلام) تکیة کلامش را روی «دین» میگذارد. میفرماید مردم بندة دنیا هستند و «دین» همان لیسیدنیِ بر سر زبانهایشان است؛ هنگام آزمایش الهی که فرا میرسد، دینداران کم میشوند.
آن موقع معمولاً این طور بود که در جنگها شعار میدادند. شعارها معمولاً در قالب شعر بود و در آن چند چیز مطرح میشد؛ اوّل اینکه خودشان را معرفی میکردند. دوم اینکه هدفشان را بیان میکردند. مشهور است که روز عاشورا یکی از شعارهایی که منسوب به حسین(علیه السلام) است، این جملات بود: «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی». یعنی اگر دین پیغمبر جز با کشته شدن من پایدار نمیماند، ای شمشیرها مرا دربرگیرید. میبینید که باز هم بحث «دین» را وسط میکشد. باید به این نکات دقّت کرد.
یا در آن موقعیّت حساس ـکه از آن موقعیّتهای بسیار تکاندهنده استـ که حضرت از مَرکب خود به زمین افتاده است، با آن حال وقتی میبیند دشمن به سمت خیام و زن و بچّهاش حمله میبرد، میفرماید: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ».[5] باز هم حسین(علیه السلام) «دین» را وسط میآورد و میفرماید اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید، در دنیا آزاده باشید.
باز در صحنههای دیگری از واقعة کربلا میبینیم که بر عنصر «دین» تأکید شده و از لفظ دین استفاده شده است. مثلاً وقتی ابوالفضل(علیه السلام) از شریعه بیرون میآید، به او حمله میکنند و دست راستش را قطع میکنند؛ آنجا ابوالفضل(علیه السلام) چه میگوید؟ میگوید: «وَ اللهِ إنْ قَطَعْتُمُ یَمِینِی إنِّی أُحَامِی أبَداً عَنْ دِینِی».[6] یعنی مسألة «دین» را مطرح میکند و میفرماید اگر دست مرا قطع کنید، من دست از دینم بر نمیدارم.
از مجموعة این ادلّه و شواهد اینطور به دست میآید که «برپا نگاه داشتن دین» یکی از اهداف حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام) است. لذا من با توجهی که به موضوع دارم، اِنشاءالله این مطلب را در این جلسات مطرح میکنم. پس بحث ما این است که «دین چیست و دیندار کیست»، «ایمان چیست و مؤمن کیست»، «اسلام چیست و مسلمان کیست». اینها باید شناسایی شود. البته اگر بخواهیم مفصّل وارد شویم، بحث بسیار وسیعی است؛ ولی من در حدّ این جلسه عرض میکنم و بحث را منظّم و گام به گام پیش میبرم.
دین چیست؟
در این باب در قرآن، آیات زیادی هست و همچنین روایات بسیاری تحت عنوان دین داریم. یکی همین آیهای است که در ابتدای سخن تلاوت کردم؛ «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ».[7] این آیة شریفه دین را به قید «حق» مقیّد میکند. از این آیه کشف میشود که دین «باطل» هم داریم. بنابر این دو قسم دین داریم: دین حق و دین باطل. بعد هم میفرماید: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»؛ یعنی خداوند متعال دین حق را فرستاده است تا بر تمام دینها که دین باطل هستند، غلبه کند و چیره شود.
البته نمیخواهم تفسیر بگویم، فقط توضیح میدهم؛ قبل از آیهای که تلاوت شد، این آیه آمده است: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ». این آیه اشاره دارد که دین «نور» است و نور «دین» است. البته نمیخواهم وارد این بحث شوم؛ چون بحث مفصّلی است. لذا فقط اشاره میکنم.
طرح این بحث هم از آن جهت است که ما با اهداف قیام امام حسین(علیه السلام) آشنا شویم. از طرف دیگر، این بحث میتواند یک معیار و میزانی باشد برای شناسایی خودمان که آیا دین داریم یا نه. لذا یکوقت این بحث را به دست نگیری و دیگران را متر کنی! اوّل خودت را متر کن! این مباحث ابتدا در ارتباط با خودسازی است و بعد بحث دیگران مطرح میشود. واقعاً باید بنشینیم و فکر کنیم که دین چیست و دیندار کیست. باید ببینیم آیا به معنای واقعی دیندار هستیم یا نه.
دین در لغت غالباً به معنای «کیش و آیین» مطرح میشود. البته استعمالات دیگری هم دارد، ولی آن معنایی که مرتکز در اذهان است و ذهن نسبت به معانی دیگر به آن سبقت میگیرد، معنای کیش و آیین است. حالا میرویم سراغ کتب لغتی که نسبت به لغات و اصطلاحات قرآنی نظر دارند، مانند مفردات راغب. او همین معنا را البته در قالبهای دیگری بررسی میکند. دین را به معنای «طاعت» و جزا میآورد و میگوید دین استعاره است برای شریعت. بعد میگوید دین مثل ملّت است و اعتباراً به طاعت و انقیاد نسبت به شریعت گفته میشود.[8]
در اصطلاح ما و آنچه که در مکتب الهی مطرح است، دین عبارت از باورهای انسان و بایدها و نبایدها است. اگر بخواهیم خیلی مختصر بگوییم، دین «مجموعة باورها، بایدها و نبایدها» است. اینکه که «طاعت» را هم در معنای دین مطرح میکنند، به این جهت است که طاعت همان بایدها و نبایدهایی است که جامة عمل به خودش پوشیده است.
دقّت کنید که اینها با هم رابطة تنگاتنگ دارند. یعنی تا بایدی نباشد، طاعتی معنا ندارد. میبایست ابتدا بایدی باشد، سپس طاعتی تحقّق پیدا کند. البته مطلقِ اطاعت از بایدها، طاعت نیست؛ بلکه این مسأله هم با باورها در ارتباط است. طاعت عملی است که نشأتگرفتة از باورها است. یعنی اگر باورهای انسان مبدأ اطاعت از بایدها و نبایدها شود، طاعت را هم میتوان جزء دین دانست.
بنابر این با یک تفسیر باید گفت دین و کیش و آیین، اعتقادات و اعمالِ نشأتگرفته از آنها است؛ اعمالِ نشأتگرفته از باورهای درونی که آن باورها در کنارش بایدها و نبایدهایی داشته باشد. این است که ما میگوییم دین مجموعهای از «اعتقادات و احکام» است. «اعتقادات» همان باورها و «احکام» همان بایدها و نبایدها است. البته این بایدها و نبایدها به صورت تنها کارآیی ندارند، بلکه باید طبق آنها عمل شود؛ وقتی جامة عمل پوشید، طاعت است.
بنابر این به یک اعتبار، دین یک امر بسیط نیست، بلکه یک امر مُرکّب است؛ امری مُرکّب از درون و بیرون است. البته میتوانیم این مفهوم را در یک قالب بریزیم و بگوییم دین عبارت است از «عمل»؛ امّا عمل دو نوع است: جوانحی و جوارحی، درونی و بیرونی. ولی بهتر است در این زمینه همانگونه که مشی قرآن است پیش برویم. قرآن میفرماید: «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ».[9] دقت کنید! چهقدر زیبا است! «مَنْ أَحْسَنُ ديناً»، دین چه کسی احسن و زیبا است؟ «مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ»، کسی که از درون چهرة دلش بهسوی خدا باشد. این همان جنبة جوانحی و عمل درونی دین است. از نظر بیرونی هم میفرماید «وَ هُوَ مُحْسِنٌ». پس چه کسی دینش خیلی زیبا است؟ کسی که هم از درون و هم از بیرون دیندار باشد. پس دین یک امر مُرکّب است.
روایتی از پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) است که فرمودند: «التَّوْحِيدُ نِصْفُ الدِّينِ».[10] چهقدر زیبا است! توحید همان امر اعتقادی و درونی است. امّا دین صرفاً یک امر درونی نیست؛ جنبة بیرونی هم لازم دارد. دین مجموعهای از درون و بیرون است. اعتقادِ به «مبدأ»، در کنارش «معاد» هم میخواهد. توحید و مبدأ، نصف دین و نصف دیگر آن معاد است که مرتبط با امر بیرونی است.
لذا پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) فرمود: «قَالَ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ»، دوست من جبرئیل گفت: «إِنَّ مَثَلَ هَذَا الدِّينِ كَمَثَلِ شَجَرَةٍ ثَابِتَةٍ»؛ مَثَلِ این دین، مِثل یک درختِ پابرجا است؛ «الْإِيمَانُ أَصْلُهَا»، که ریشة آن ایمان است؛ «وَ الصَّلَاةُ عُرُوقُهَا وَ الزَّكَاةُ مَاؤُهَا وَ الصَّوْمُ سَعَفُهَا وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَرَقُهَا وَ الْكَفُّ عَنِ الْمَحَارِمِ ثَمَرُهَا فَلَا تَكْمُلُ شَجَرَةٌ إِلَّا بِالثَّمَرِ».[11] نماز و زکات و روزه و حُسن خلق و خودنگاهداری از کارهای حرام، سایر اجزای این درخت استوار است. این روایت نشان میدهد که دین یک امر مُرکّب است، نه یک امر درونیِ صِرف.
جمع بین مسلمانی و بیدینی!
از آنجایی که دین امری مُرکّب است، لذا ممکن است کسی بخشی از آن را داشته باشد و بخشی را نداشته باشد. یعنی میتوان بین اجزای دین تفکیک کرد و بخشی را گرفت و بخشی را رها کرد. بعد میرسیم به «اسلام» و اینکه ممکن است کسی مسلمان باشد ولی دین نداشته باشد! من در اینجا به دنبال این هستم که مقدّمات بحث را فراهم کنم تا بگویم انسانهای بسیاری داریم که مسلمانند، ولی بیدین هستند. بر همین اساس میخواهم جواب بعضی از شبهات مربوط به حرکت امام حسین(علیه السلام) را بدهم. آنان که با حسین(علیه السلام) آمدند و جنگیدند، به ظاهر مسلمان بودند، ولی بیدین بودند. لذا حسین(علیه السلام) به آنان فرمود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ».
حضرت مُسلم وقتی وارد کوفه میشود، جمعیّت کثیری با او بیعت میکنند. چهقدر نامه به امام حسین(علیه السلام) مینویسند؟ خیلی بودند؛ مگر نبودند؟ همه مسلمان هم بودند. آنوقت چه بر سر مُسلم میآید؟ وقتی عبیدالله والی کوفه میشود، آنجا معلوم میشود که چه کسی دین دارد و چه کسی دین ندارد؛ نه چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست. وقتی عبیدالله میآید، حضرت مُسلم میگوید به مسجد کوفه رفتم که نماز بخوانم؛ مسجدی که هر شب برای نماز مغرب و عشا پر میشد. دیدم سی نفر در مسجد بودند. بعد از نماز آمدم کنار در مسجد، دیدم ده نفر ماندهاند. به کوچه که رسیدم، دیدم یک نفر هم نیست! همه هم مسلمان بودند! پشت سر مُسلم بن عقیل نماز جماعت هم میخواندند! مسلمانِ نماز خوان بودند، امّا دین نداشتند!
مُسلم به کوچههای کوفه میآید؛ تنها است، تشنه است و جایی ندارد. سرگردان در این کوچهها میآید. در بین آن همه بیدین، یک زن دیندار آنجا بوده است. شهر شلوغ و بههمریخته است و پیرزن کنار در ایستاده و منتظر پسرش است. مُسلم به آن زن میرسد و به او سلام میکند. چهقدر بر مُسلم مشکل بوده است! در آداب اسلامی داریم که سلام کردن مرد به زن نامحرم مکروه است. ببینید غربت مُسلم به کجا رسیده بود که به آن زن سلام میکند. این صحنهها خیلی دردآور است.
این زن میرود آب میآورد و به مُسلم میدهد. وقتی بر میگردد، میبیند مُسلم هنوز ایستاده و نرفته است. پیرزن میگوید اینجا نایست! برو پیش اهل و عشیرهات! برو سراغ خانه و زندگیات! مُسلم به این پیرزن میگوید من در این شهر غریبم و جایی را ندارم. او سؤال میکند مگر تو که هستی؟ میگوید من مُسلم بن عقیلم. این زن متدیّن و دیندار به گرمی از مُسلم استقبال میکند و مُسلم آن شب را در خانة پیرزن ماند.
فردای آن شب آمدند و خانه را محاصره کردند. مُسلم بیرون آمد. همان مسلمانها بودند که اطراف خانه را گرفته بودند و همانها با مُسلم در کوچه جنگیدند. مُسلم را که دستگیر میکنند، با صدای بلند گریه میکند. عبیدالله بنعبّاس رو می کند به مسلم و میگوید شما که برای این امر عظیم ـیعنی حکومتـ قیام کردید، زشت است که گریه کنید. او که نمیدانست مُسلم برای چه گریه میکند.
مُسلم گفت: «وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ»؛ به خدا قسم من برای خودم گریه نمیکنم؛ بلکه برای خاندانم گریه میکنم که به سمت من میآیند. بعد هم برای این که آن خبیث خیال نکند که مرادش زن و بچّة خودش است، بلافاصله میگوید: «إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ وَ آلِ الْحُسَيْنِ».[12] من برای حسین(علیه السلام) گریه میکنم، برای بچّههای حسین گریه میکنم…
[1]. جلسه 2179؛ پنجشنبه، بیستودوم بهمنماه 1383هـ.ش، سیام ذیالحجّه 1425هـ.ق
[2]. سوره مبارکه صف، آیه 9
[3]. البته قریب هفده سال قبل، در همین ایّام محرّم بحثی را راجع به دین و دینداری مطرح کردم، امّا آن بحث به سبکی که در این ایّام میخواهم مطرح کنم نیست؛ البته ممکن است مشترکاتی داشته باشند، ولی بر فرض که مشترکاتی هم وجود داشته باشد، دوستانی که الان در جلسة ما حضور دارند به علّت اقتضای سنّی در آن جلسات حاضر نبودند. البته ممکن است نوادری پیدا شوند که در آن زمان بودهاند، لکن اگر هم بوده باشند بعید است یادشان باشد!
[4]. بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ مشهور شده است که به این جمله حضرت «خطبه» می گویند. در حالی که در بحار کلمه خطبه ندارد، بلکه آورده است: «ثم اقبل علی اصحابه و قال» . یعنی سپس به یارانش روی کرد و فرمود.
[5] . بحارالانوار، ج 45، ص 51
[6]. بحارالانوار، ج 45، ص 40
[7]. سوره مبارکه صف، آیه 9
[8]. المفردات فی غریب القرآن، ص 323 : «الدِّينُ يقال للطاعة و الجزاء، و استعير للشريعة، و الدِّينُ كالملّة، لكنّه يقال اعتبارا بالطاعة و الانقياد للشريعة».
[9]. سوره مبارکه نساء، آیه 125
[10]. بحارالانوار، ج 73، ص 31
[11]. بحارالانوار، ج 6، ص 109
[12]. بحارالأنوار، ج 44، ص 35