اولین باری که صحیفه فاطمیه به دستم رسید، حس عجیبی داشتم. انگار نقشه گنجی را به دست گدایی داده باشند. شک نداشتم که این کتاب، برای تمام علامت سوالهای ذهن من درباره حضرت زهرا، جوابی دارد. فکر میکردم بعد از سالها کورمال کورمال حرکت کردن به سمت او، خدا جواب غرغرها و شکایتهایمان از گم کردن حقیقت را داده و این کتاب را به دست ما رسانده.
الان برایم خنده دار است اما واقعا منتظر بودم که در فهرست کتاب، جملات نابی ببینم از قبیل: سخنان حضرت زهرا خطاب به دانش آموزان و دانشجویان
بیانات حضرت پیرامون دوستی
در وصف جهاد
در مورد برنامه ریزی
مکالمات حضرت با امیرالمومنین در موضوعات خانوادگی
کلام ایشان در پوشیدنی ها، خوردنی ها و …
ولی، فهرست کتاب من را منجمد کرد!
خشک شدم…
کتاب را بستم
چشم های نا امیدم آن روز در صحیفه فاطمیه جز چند دعا برای روزهای هفته و تعقیب نمازها و چند روایت و دعا برای بدخوابی و رفع تب، چیز دیگری در فهرست ندیدند.
رفع تب…
پاشویه! استامینوفن! یا دعا؟!
چرا؟! چرا تنها سندهای رسیده همین ها بود؟!
چرا حتی چند کلمه از این کتاب سهم منی که اصلا تب نمیکردم ولی به جایش همیشهی خدا سردرد داشتم، نبود؟!
کتاب را بستم و دریچه ذهنم به کور سوی نوری برای پیدا کردن راه به سمت ایشان هم، با آن بسته شد!
آن روز، مطلقا فکر نمیکردم همین کتاب یک روز چنان در زندگی ام بدرخشد که تک تک واژه ها و جمله هایش را نخوانده دوست داشته باشم و امیدوارانه دنبال کنم.
این تغییر نگاه که بیشتر شبیه معجزه بود، از اردوی قم باشگاه قرآنی نور، مصادف با شهادت حضرت زهرا شروع شد. وقتی در ابتدای سوره مبارکه صف از استاد چیت چیان شنیدم که “دعا با سوال فرق دارد!”
شبیه تصاویر ماهواره ای که از بالا ناگهان زوم می شوند روی نقطه خاصی و با سرعت به سمت آن میآیند، ناگهان از همه شلوغی ها و مجهولات ذهنم، کلمه دعا بزرگ شد. کلمه ای که اتفاقا فکر میکردم معنای این یکی را اتفاقا خوب میدانم و مثالش را در کتابها زیاد دیده ام. (و اتفاقا اصلا هم برای زندگی امروزی ام نپسندیده ام)
استاد میگفت مناجات های ما پر از سوال اند. خواسته های کوچک و بزرگ و محدودی که برای عبور از پیچ و خم زندگی مان داریم. ما دعا کردن را خیلی بلد نیستیم. در حالیکه دعاهای شخصیتهای مختلف در قرآن، دقیقا جلوه تمام نمای عبودیت آن انسانهاست.
آنجا برای اولین بار متوجه شدم هر موقعیتی در زندگی، یک رزق ملکوتی دارد. چشمم انگار باز شد به روی زندگی ام. فهمیدم بزرگترین اشتباه ما همیشه این است که به جای دریافت رزق ملکوتی خاصی که خدا در پس موقعیت های زندگی مان پنهان کرده، دنبال پایان دادن به موقعیتهای احیانا دشوار و پیچیده زندگی مان هستیم..
این، یک حقیقت به ظاهر ساده است ولی در واقع یک جور سبک زندگی عجیب میسازد. انسانی که موقعیت های مختلف را منشا رزق میداند، نه با خوشی ها، خودش را گم میکند، نه از ناملایمات خسته و بی طاقت میشود.
این جمله در نگاه من از یک سبک زندگی تبدیل به یک شخصیت شد. شخصیتی که حالا میتوانستم بگردم لابهلای دعاها و جمله های کتابی که چند سال پیش من را نا امید کرده بود، پیدایش کنم. من با این تعریف میتوانستم دختر پیامبر را از بین سطور کتابی که پر از دعاهای او بود بشناسم. نگاه و تحلیل و نوع تفکرش را نوش جان کنم و کیف کنم از داشتنش در زندگیام.
حالا دعای شنبه و یکشنبه و تعقیب نمازهایش، برای من کلید واژه های نابی داشت که میتوانستم مثل منشور از آن، برای نوجوان ها و جهادگران و خانواده و دوستان و … هزار واژه ناگفته و نور رنگارنگ و کاربردی بیرون بیاورم.
همین تفاوت در دو واژه دعا و سوال و همین عمیق شدن در نگاه دعاگونه به پدیده های زندگی، ناگهان مادر پهلو شکسته و گمنام و مستور ما را برای من معلم اخلاق و زندگی و خانواده و جهاد کرد…
نمیدانم چرا زودتر از اینها متوجه نشده بودم که برای شناختن دختر پیامبری که معجزه اش از جنس کلمه است، همین کلمه ها میتواند راه گشا باشد. حتی اگر به اسم دعای رفع تب به دست من رسیده باشد!
که تب… در نگاه بانوی ما، موقعیتی برای دیدن تجلی نور حضرت حق است!