بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيم
وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا ۚ وَاذكُروا نِعمَتَ اللَّهِ عَلَيكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إِخوانًا وَكُنتُم عَلىٰ شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها ۗ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدونَ (آل عمران / 103)
و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفرهای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار میسازد؛ شاید پذیرای هدایت شوید.
در جمهوری اسلامی ایران، ادعا سنگین است. ما خواستیم وابسته نباشیم، مستقل باشیم، آزاد باشیم، تا یک ادعای سنگینی را عملیاتی کنیم. ادعا این بود که آقا، نماز و روزه و عزاداری محرم قبول، اینها همه حق است و باید انجام داد، ولی ما راضی به این نیستیم و میخواهیم یک طرح اسلامی از حکومت و سیاست را هم پیاده کنیم. حکومتی که در آن، حاکم، هرچند معصوم نیست، اما سعی میکند تا با منابعی که در دست دارد و اجتهاد، حکومتی شبیه حکومت ولی معصوم به وجود آورد، و آن را به جهان عرضه کند، تا 1) ما به ولی معصوم غایب ثابت کنیم که همه جوره پشت حکومت دینی آل علی (ع) هستیم، و 2) به جهان نشان بدهیم که دینمان، فقط دین عبادت در مسجد نیست، که دین مسجدساز و دنیاساز هم هست. بعد از این ادعا، یک نظام حکومتی شکل گرفت. پشتوانهی این قضیه این بود که همانطور که امام زمان (عج) مثلاً به مجلس عزای ما نگاهی دارد، و حواسش به ما هست، ما این را در یک مجموعهی بزرگتر هم داریم، و امام زمان همانطور که به یک حسینیه توجه دارد، به حکومت و نظام سیاسی ما هم توجه دارد و همهی اینها را تقدیم میکنیم به ساحت حضرت. این قسمت کمی سنگینتر از قسمت قبلیست، چرا؟ چون ما وقتی در حسینیه نشستهایم و داریم سینه میزنیم خب مستقیم، اسم امام حسین (ع) میآید، بعد داستان غربتش را میشنویم، خوب حس میکنیم که چه خبر بوده، دلمان میشکند، از خودمان که انقدر ناشکریم و قدر نمیدانیم شرمنده میشویم و با خدا در همان حالت عهد میبندیم که دیگر پشت ولیمان را خالی نکنیم. آنجا همه چی حسیست، اما در یک اداره، وقتی ما داریم کار مردم را راه میاندازیم، نه اسمی از امام حسین (ع) میآید، نه کسی داستانی تعریف میکند، نه کسی دور و برمان گریه میکند، و نه هیچ خبر دیگری. ماییم و پول و مردم و کار مردم. اینجا خیلی حس مطرح نیست، یعنی ما نمیتوانیم مستقیم چیزی را حس کنیم برای همین کار سخت است. گفتم حس، یاد سخنی از یک بزرگی افتادم. همهی امامها رئوف هستند، اما رأفت امام رضا (ع) حسیست یعنی وقتی میروی حرم، حس میکنی این محبت را. انگار یکی دارد نوازشت میکند. برای همین آدم قشنگ در حرم امام رضا (ع) میفهمد که این امام چقدر به فکر آدم است، اگر حرفی میزند چقدر خوبِ ما را میخواهد، برای همین هم هست که حرم امام رضا (ع) مثل آغوش مادر میماند آدم دلش را رها میکند، حرفش را میزند، گریه میکند، غر میزند، خودش را لوس میکند و چه حالهای دیگری که همه تجربه کردهایم. خب این حسیست، یعنی حس میشود، اما در اداره که از این خبرها نیست، گنبدی نیست، ضریحی نیست، کبوتری نیست، خدّام با آن پشمکهایشان نیستند که آدم چیزی را حس کند، اینجاست که کار سخت میشود. خب، حالا یک لحظه تصور کنیم که اگر آدم در اداره هم حس میکرد چه میشد؟ یعنی مردم میآمدند، یک کاری داشتند، ما در کنار اینکه میخواهیم برایشان کار کنیم، حس میکردیم که اینجا مملکت امام زمان (عج) است، امام زمان تشریف دارد، خودش هست، با همان رأفت همیشگی، دارد ما را میبیند و ما یک جوری همیشه در آغوش او هستیم مثل یک بچه در آغوش مادرش. یک همچین ادارهای چطوری میشود؟ برای جواب این سؤال، من یاد کفشداریها میافتم. کفشداریهای حرم امام رضا (ع) مثال خوبیست که بتوانم یک همچین ادارهای را تصور کنم. آدم میرود کفشش را میگذارد روی آن سکو، یک نفر با سر و وضع مرتب، که محل کارش هم سراسر بوی عطر میدهد به گرمی سلام میکند، به آرامی کفش را میگیرد، در یک قفسه قرار میدهد و پلاک مربوط به قفسه را میدهد و بعد التماس دعا میگوید. بعضی وقتها هم پیش میآید که لبخندی هم روی صورتش هست. حالا این را مقایسه کنید با بعضی از ادارهها. جاهایی که اصلاً قانون «مجرا»یی ندارد که بتوانیم اسمش را بگذاریم «مجرای قانونی». قانون همهش دیوار است، کلی «دیوارهای قانونی» در این اداره پیدا میشود، بعد آدم که با یک نفر کار دارد، سلام و خداحافظی را که اصلاً نباید حرفش را زد، کار را هم اگر اوضاع خوب بود و حقوقها را به موقع داده بودند، میشود یک اشارهای به آن کرد. خب این تفاوت از کجاست؟ چرا کفشداری حرم امام رضا (ع) با آدم مثل یک عضو خانواده رفتار میکند ولی در فلان اداره، ما همه مثل فاسدان اقتصادی و دزدان بینالمللی هستیم که انگار میخواهیم کل اداره را لوله کنیم بگذاریم توی جیبمان و از مملکت فرار کنیم و حالا کارمندان باید با قانون مچ ما را بگیرند؟ این فاصله از چه میآید؟ قضیه همان حس است، حرم امام رضا (ع) یک حرم حسیست و کفشداری یک ادارهی حسیست، اما ادارهی فلان نه، حسی در آن نیست! اینطوری وقتی آدم در حرم امام رضا (ع) هست، اگر یکی پایش را هم به پهلوی آدم بزند، هر دو به هم لبخند میزنند و رد میشوند، اما در خیابان یک بوق بیجا کافیست تا جنگ جهانی Z اتفاق بیفتد. این به خاطر این است که در حرم، امام رضا (ع) جلوی چشم ماست، محبت او انقدر زیاد است که دیگر ما وقت نمیکنیم به عصبانیت از بقیه برسیم و گیج و مستِ محبت امام هستیم.
حالا این حس که این همه تکرار کردیم و از بودنِ امام رضا (ع)ست چرا این کار را میکند؟
قضیه، قضیهی «از خود گذشتگی» است. در حرم امام رضا (ع)، من برای یک حاجتی میآیم، کناریِ من هم برای یک حاجتی. ما که برای حاجتهایمان داریم پیش امام رضا (ع) گریه میکنیم، در واقع داریم در خودمان این را تکرار میکنیم که «من کارهای نیستم، هرچه هست مال توست امام رضا (ع)، مال خداییست که تو نمایندهاش هستی». خب این تکرار باعث میشود که نفس من، خود بودنِ من، من بودنِ من، سرکوب شود، از ریشه کنده شود، نابود شود. وقتی اینطور شد، زمانی که یک نفر به من برخورد میکند، من دیگر منی ندارم که با آن من به او حمله کنم، یا مثلاً به او اخم کنم، برعکس، من میبینم او هم منش را داده برای امام رضا (ع)، من هم منم را دادم برای امام رضا (ع)، حالا من و او دیگر، من و او نیستیم، یک شدهایم، برای همین هیچ چیز بدی دیگر وجود ندارد، ما یکیم! این از خودگذشتگی اول ما، یک همچین اتحادی را تهِ دلمان درست میکند که در این صورت از همه چیز برای همه میگذریم. راز نهفته در حبلالله همین است. امام رضا (ع)، حبلالله است، یعنی گزینهی مناسبیست برای اینکه ما از خودمان برایش بگذریم. حالا که گزینهی مناسب برای از خود گذشتگی پیدا شد، و ما از خودمان گذشتیم، دیگر به یگانگی میرسیم. برای همین امام، حبلالله است و ما را از آتش داغی که بینمان درست کرده بودیم نجاتمان میدهد. با این حساب، در کفشداری من میبینم که کفش من و تو ندارد، اگر من کفش تو را نگه دارم و تو زیارت کنی، انگار من زیارت کردهام. اگر من به تو خدمت کنم تا کارت راه بیفتد، انگار به خودم خدمت کردهام و کار خودم راه افتاده است. این است تفاوتی که در اداره با کفشداری وجود دارد. در یک اداره که چند من وجود دارد، هیچ چیز درست نیست.
حالا که فهمیدیم باید از خودمان برای امام بگذریم، یک مسئله هنوز باقی میماند، ما که همیشه در حرم نیستیم و حس نمیکنیم! برای اینکه از خودمان بگذریم باید همیشه امام را کنارمان حس کنیم! اولاً که یک قضیه هست و آن این است که ما در حکومتمان، یک ولی، شبیه ولی معصوم داریم که همیشه هست و دستور میدهد و همهی اینها. با توجه به طرح نظام اسلامی، ما میتوانیم با این ولی، تمرین کنیم. دوماً برای حس کردن امام نیاز به معرفت هست. اگر من بدانم که امام کیست دیگر چطور میتوانم به یادش نباشم؟ در واقع، شناخت بیشتر، پردهای که بین ما و امام هست را کنار میبرد، آن موقع ما بیشتر حس میکنیم که امام به فکرمان است، و بازتابی از این حس این است که ما هم همیشه به یاد او میافتیم و به او فکر میکنیم. برای همین است که «ذکر» انقدر مورد تأکید است. ما اگر کشور بهتری میخواهیم، باید بیشتر برای هم ذکر کنیم، که حالا این کمیت بیشتر، کیفیت هم میخواهد و کیفیت در قالب برنامهریزی باید پیاده شود. یعنی باید یک برنامهی منظم داشته باشیم برای عبادتها و ذکرها، مخصوصاً عبادتهای دستهجمعی و سیاسی. این برنامه هم خیلی مهم است.
اگر اینطور شد، خدمت شیرین میشود، کارها راه میافتد و همهی ایران میشود حرم امن امام معصوم.